سه شنبه 4 اسفند 1383

انقلاب بهمن و دیدگاه ها، گزارش پال تاک اتحاد جمهوری خواهان با فرخ نگهدار، بابک امیرخسروی و اکبر مهدی

اتاق مجازی "اتحاد جمهوریخواهان ایران" دومین جلسه بررسی دیدگاه های موجود درباره انقلاب بهمن و جایگاه دمکراسی طلبی آن را در تاریخ 12فوریه (22 بهمن) برگزار کرد. در این جلسه آقایان فرخ نگهدار، بابک امیرخسروی و اکبر مهدی به سخنرانی و تبادل نظر با بیش از صد شنونده پرداختند.
اداره نشست را ضیا عابدی به عهده داشت.
گروه پالاتاک اتحاد جمهوریخواهان ایران

اولین سخنران نشست آقای بابک امیرخسروی بود که در مقطع انقلاب بهمن در کمیته مرکزی حزب توده ایران عضویت داشت. آقای امیر خسروی سالها بعد رهبری یک انشعاب بزرگ از حزب توده ایران را به عهده داشت و بانی "حزب دمکراتیک مردم ایران" شد.
وی چنین آغاز کرد:
می خواهم گفتار خود را با توضیحی در رابطه با یکی از موارد ذکر شده توسط آقای سیاوش دهقان که شنبه گذشته در جلسه اول این سلسله بحث ها در همین مکان انجام شد آغاز کنم.
آقای دهقان با توجه به تجربیات شخصی خود در چارچوب اعتقادات لنیستی و مائویستی به عدم حضور نیروهای معتقد و آگاه به مفاهیم دمکراسی در مقطع انقلاب اشاره کرد. از آنجائی که بحث امروز نیز به نیروهای شرکت کننده در انقلاب اختصاص داده شده است، توضیح خود در این رابطه را به جا می بینم.
من گفته آقای دهقان را در اساس تأئید می کنم، اما معتقدم، که این نظریه را نمی بایست به تمامی نیروها تعمیم داد. واقعیت این است که سرکوب شدید نیروهای فعال سیاسی طی نیمه اول دهه پنجاه، بسیاری فعالان را به چوبه اعدام و چاردیوار زندان سپرده بود. در عین حال با کمی بررسی در می یابیم که در مجموع رهبری (هژمونی) مبارزه ضد استبداد تا اواخر 1356 و اوایل 1357 در دست نیروهای لائیک و دمکرات بود و تنها پس از این مقطع بود که روحانیت و نیروی مذهبی آهسته آهسته وارد گود شده و به مرور مرکب رهبری را در دست خود متمرکز ساخت.
به نظر من خطاهای پی در پی شاه موجب این روند شد. به یاد داریم که "یخ سکوت" جزیره ثبات "با نامه های سرگشاده و شجاعانه دوست دمکرات و لائیک ما علی اصغر حاج سید جوادی در سالهای 54-1353 شکسته شد.
در سال 1356 رهبران جبهه ملی و نهضت آزادی وارد میدان شدند و نامه دکتر سنجابی، دکتر بختیار و داریوش فروهر که خواستار رعایت قانون اساسی و آزادی های مصرحه در آن بودند گام مهمی در آن زمان بود.
از سال 1356 دو حرکت موازی و هم سو را شاهد هستیم. در یک حرکت تلاش بر تشکیل جبهه واحد ضد استبدادی قرار داشت. جلساتی که به ابتکار مهندس بازرگان در منزل آیت الله حاج ابوالفضل زنجانی تشکیل می شد. در این راستا بودند که گروهی مرکب از بازرگان، حاج سید جوادی، مقدم مراغه ای، فروهر و سحابی شکل گرفت. هم زمان نهادهای مدنی در حال شکل گیری بودند، من می توانم در اینجا از کانون نویسندگان ایران، "جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر"، جمعیت حقوق دانان، کمیته دفاع از زندانیان سیاسی که بوجود آمدند اشاره کنم. پایه گذاران "جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر" بیست نفر از جمله آقای مبشری، مقدم مراغه ای و هسته اصلی نهضت آزادی نظیر صباغیان، صدرحاج سیدجوادی، سحابی، مهندس توسلی و دیگران بودند را نام ببرم.
با نگاهی به زندگی و مبارزات این افراد مشاهده می کنیم که همگی آنها از آزادیخواهان پیگیر و واقعی و طرفداران دمکراسی بودند.
در شبهای شعر انجمن گوته پیش آمد، سخنرانان این نشستها نیز نویسندگان و شاعران سرشناس کشور بودند.
به طور کلی می خواهم بگویم که فضا در دست آزادیخواهان عرفی کشوربود. اینها همگی اصلاح طلب، معتدل و مدنی بودند. خواست آنها تأمین حقوق ملت و گذار به دمکراسی بود.
با وجودی که از سال 1365 نیروهای مذهبی و روحانیت رفته رفته نفوذ بیشتری به دست آوردند، نیروهای لائیک و دمکراتیک تا به آخر نیز بخش بسیار مؤثر جنبش بودند. شاهد این مدعا تظاهرات آذرماه 1357 در دفاع از حقوق بشر بود. گرچه این تظاهرات با تاسوعا – عاشورا همزمان شد و تبدیل به نقطه عطفی برای کسب نفوذ نهایی توسط روحانیت گشت، اما به خودی خود نشانگر جایگاه برجسته نیروهای عرفی بود.
به نظر من بوجود آمدن دولت موقت توسط بازرگان و نیروهای ملی دیگر و همچنین اولین ریاست جمهوری یعنی آقای بنی صدر نشانگر جایگاه برجسته و آزادیخواهان دمکرات در تحولات است، مستقل از اینکه آیت الله خمینی با میل و یا از روی اجبار حکومت را در اختیار آنها گذاشت.
خطاهای شاه در اعمالی که با هدف ضربه زدن به روحانیت و به ویژه آقای خمینی صورت
می گرفت نقش بزرگی در افزایش جایگاه روحانیت داشت. شاید بتوان نامه معروف منتشره در روزنامه اطلاعات (18 دی ماه 1356) را آغاز این سلسله اشتباهات شمرد. اعتراضات، کشتار اولیه و سپس اربعین های زنجیره ای در شهرهای مختلف به رادیکال تر شدن حرکت و تکوین هژمونی روحانیت انجامید.
کشتار 17 شهریور خطای بزرگ دیگر رژیم بود که در آن روز جنایتی عظیم آفرید. این کشتار حرکت های مردم را به حد شورش رساند.
یکی دیگر از اشتباهات شاه که دو هفته پس از 17 شهریور رخ داد، فشار به صدام حسین بود تا فعالیتهای آیت الله خمینی در نجف را محدود کند. این عمل به مهاجرت او به فرانسه انجامید. من در آن روزها در پاریس بودم طی دو هفته اول، عملا هیچ کس به استثنای نزدیکان از جایگاه وی اطلاع نداشت. تنها پس از دو هفته مصاحبه قطب زاده افکار عمومی را متوجه حضور وی ساخت از آن پس رهبران سیاسی به تدریج با وی بیعت کردند و رهبری وی را پذیرفتند.
تظاهرات عاشورا- تاسوعا نیز نقش بزرگی در تغییر توازن قوا داشت.
من نقل جریان را از آقایان لاهیجی و حاج سید جوادی که در خط مقدم تدارک آن ماجرا بودند شنیدم.
آقای لاهیجی می گوید: برنامه ریزی برای آن روز از دوماه پیش آغاز شده بود. اینها بدون توجه به همزمانی روز پیش بینی شده با عاشورا- تاسوعا برنامه ریزی را آغاز کرده بودند. دو هفته پیش از روز موعد آقای طالقانی طی یک تماس به این مسأله اشاره کرد و همکاری دیگر گروه ها را برای برگزاری بهتر و گسترده تر این تظاهرات مطرح کرد. پنج گروه مورد نظر بودند:
لاهیجی از جمعیت حقوق بشر، حاج سید جوادی از نهضت آزادی، اردبیلی و رفسنجانی از سوی روحانیت، مهدی عراقی از سوی بازاری ها(ایشان روز جلسه عسگر اولادی را نیز به همراه خود آورده بود). بر سر شعارها بحث در می گیرد. مذهبیون می خواستند که شعار "حکومت اسلامی" را سر دهند اما در مقابل مقاومت آقای لاهیجی تسلیم می شوند و در عین حال می گویند که روز عاشورا شعارهای خود را مطرح خواهند کرد. رفسنجانی می گوید: " ما اشتباه مشروطه را تکرار نخواهیم کرد. در آن دوره روحانیت انقلاب کرد ولی روشنفکران نتیجه را در دست خود گرفتند".
حاج سید جوادی می گوید: جریان شگفت انگیز بود. گروهی که از شرق حرکت کرده بود، شعارهای مدنی و دمکراتیک سر می داد، عکس های مصدق و شریعتی بر سر دست ها دیده
می شد و زنان بدون حجاب حرکت می کردند.
در گروهی که از جنوب می آمد، زنان تماما سیاه پوش بودند، هر صدمتر یک روحانی نشسته بود و شعارهای اسلامی سر می داد و عکس های موجود نیز از آیت الله خمینی بودند.
آقای سید جوادی می گوید: وقتی که جمعیت در میدان 24 اسفند جمع شد، جوانان قل چماقی دست به کار شده، عکس های شریعتی و مصدق را به زیر کشیدند و عملا هژمونی اسلامی آغاز شد، گرچه قطعنامه تنظیم شده در اعتراض به نقض قانون اساسی، آزادی های مردم و حقوق بشر با وجود اعتراض مذهبی ها به تصویب رسید.
شاید بتوان گفت که این آخرین حرکت بود که مهر نیروهای دمکرات ملی را داشت.
***

سپس اکبر مهدی پس از تشکر از مجریان برنامه و حاضران بحث خود را اینچنین آغاز کرد:

من در این گفتار به بحث های تئوریک موجود در رابطه با انقلاب نمی پردازم. تنها اشاره ای کوتاه به اینکه در هر انقلابی علاوه بر اینکه ساختارهای جامعه دستخوش تغییر می شوند، ارزشهای موجود نیز تحول می یابند، طبیعتا تغییر قدرت سیاسی نیز یکی از جنبه های تحول است.
به نظر من انقلاب بهمن بسیار پیچیده بود. یکی از دلائل آن این بود که کسی انتظار چنین تحولی را در آن مقطع نداشت. دیگر اینکه درداخل و خارج از ایران شاه بعنوان فرد مستبدی دیده می شد که به اوضاع مسلط بود. و از این زاویه نیز امکان خارج شدن قدرت از دستان او نمی رفت.
تاکنون مطالب و کتابهای بسیاری درباره انقلاب ایران نوشته شده است که شاید کتابخانه کوچکی را پر کنند. پیچیدگی انقلاب ایران سبب شد تا بسیاری از تئوریسین ها به تجدید نظر در تئوریهای خود بپردازند.
آنچه تاکنون نگاشته شده است را می توان به دسته های مختلف تقسیم کرد:
1) نوشتارهای روزنامه نگاران در داخل و خارج از ایران.
2) کتب خاطرات افراد از دیدگاه های مختلف.
3) مقالات مبتنی بر دیدگاه های جامعه شناسانه.

دو دسته اول بیشتر به توصیف اوضاع می پردازند و مطالب قادر به ارائه ارتباطات موجود نیستند. یعنی یک تصویر کلی ارائه نمی دهند و در جزئیات در حرکت هستند.
من در اینجا به نظرات مربوط به گروه سوم می پردازم. دو دیدگاه عمده در این جا وجود دارد، که در مقابل هم قرار دارند. یکی اعتقاد به اجتناب ناپذیر بودن انقلاب است و دیگری آن را اجتناب پذیر می داند.
بعنوان مثال تئوری مارکس و همچنین مارکسیستها در رابطه با انقلاب در چارچوب گروهی قرار می گیرد که آن را اجتناب ناپذیر می داند. آنها از رشد نیروهای مولده و رسیدن شرایط جامعه به نقطه ای می گویند که انقلاب به آن تعلق دارد.
گروه دیگر که غالب تئوری های غیرمارکسیستی را در خود جای می دهند معتقد است که انقلاب ها در پی زنجیره ای از رخدادها به ثمر می رسند که هرگاه توسط عملی این زنجیره گسسته شود، دگرگونی انقلابی عملی نخواهد شد.
بخشی گروه اخیر بر این باور هستند که انقلابها در جوامعی رخ می دهند که مردم سرخورده هستند و یک توده بی شکل را تشکیل می دهند.
بخش دیگری معتقدند که جامعه توده ای قادر به انقلاب نیست. ساموئل هانتیگتون به این دسته تعلق دارد.
من شخصا هر دو قالب های اخیر را در رابطه با یکدیگرمی پذیرم. تئوریسین های دو گروه اخیر در مورد انقلاب ایران نیز دو نظر متفاوت دارند.
من یک نظر را به گروه معتقد به "یک عامل" و گروه دیگر را معتقد به "چند عامل" مؤثر در روند منتهی به انقلاب شمرده ام گرچه "یک عاملی" ها نیز تأثیر عوامل ثانوی را کاملا مردود نشمارده اند.
تحلیل مارکسیستی از انقلاب ایران یک عامل را تعیین کننده می داند، که فاکتور اقتصادی است. آنها توضیح می دهند که فشار اقتصادی بر طبقه کارگر، ضربه به خرده بورژوازی و محدودیتهای بورژوازی ملی در تقابل با بورژوازی کمپرادور موجب اتحادی مقطعی میان این گروه ها شده و به انقلاب انجامید. آنها "روبنای" فرهنگی، شعاعر مذهبی و... را مؤثر می دانند اما تضاد اصلی را همان تضاد منافع اقتصادی می شمارند. نظرات آقای بابک امیرخسروی تا حدودی در این چارچوب می گنجد. آقای کاتوزیان نیز به عوامل فرهنگی و اقتصادی توأما تکیه دارد. او معتقد است حکومت پهلوی یک "شبه تجدد" را دنبال می کرد و غیر واقعی بودن آن سبب شد تا مردم به دنبال الگوی ارائه شده توسط روحانیت گرایش پیدا کرده و برای فرار از آنچه غرب زدگی نامیده می شد، مدرنیته را نفی کرده، به دامان سنت گرائی روحانیون بیافتند. کاتوزیان در عین حال می گوید که طبقات در ایران همواره مرزهای مبهمی داشته اند و مسأله نفت و درآمد آن را به عنوان فاکتوری کلیدی بیان می کند. خانم اسکاچ بور نظر دیگری دارد او می گوید: دولت شاه مستقل شده بود، بودجه نفت آن امکان را به وی داده بود که نیاز به رابطه با طبقات مختلف را در خود نبیند. تمامی اقشار می بایست یا پیرو اوامر شاه می بودند و یا از امتیازات برخوردار
نمی شدند. این عامل سبب شد که به محض بروز بحران حکومت شاه تنها بماند و هیچ تکیه گاهی برای خود نیابد.
نظرات اخیر به فاکتور اقتصادی بهای فراوان می دهند و براساس محوریت این عامل تدوین
شده اند. بخشی دیگر به "تک عامل" روانشناسی شاه تکیه می کنند.
اینها غالبا پست فاکتوم ظاهر شده اند و می خواهند پدیده را از قبل از موجودیت خود تحلیل کنند. مثلا بخش مذهبی آنها جسارت آقای خمینی را تعیین کننده می شمارد.
آقای مارک زونیش نیز از همین دیدگاه "تک عاملی" روانشانسی به خصوصیات شاه می پردازد و نتیجه می گیرد که ضعف شخصیتی شاه عاملی برای سقوط سلطنت در ایران بود. گرچه او به عوامل دیگر می پردازد اما فاکتور اخیر را مهمترین عامل می شمارد و ادعا می کند که سرکوب قاطع توسط حکومت می توانست این جنبش را در نطفه خفه کند.
گروه دیگری از "تک عاملی" ها نقش محوری را به سیاست محول می کنند. آنها ضعف سیاست گذاری و سیاست پردازی حکومت شاه را عامل مرکزی می شمرند و در این رابطه با نظریات ساموئل هانتیگتون تکیه دارند که معتقد است در جوامع توسعه یافته به طور طبیعی انقلاب رخ نمی دهد. اما در جوامع توسعه نیافته نیز انقلاب غیر ممکن است. زیرا سیستم جوامع بسته و سنتی اجازه به تحول ناگهانی نمی دهد. او تغییرات در این جوامع را به لحاظ ساختاری آرام و تدریجی می شمارد.
هانتیگون بر این باور است که انقلاب و شرایط انقلابی به جوامع درحال گذار اختصاص دارد. او می گوید: حکومتها در جوامع توسعه نیافته به تغییر و تحولات اقتصادی دامن می زنند و گاه به نیازهای توسعه سیاسی موازی با توسعه اقتصادی توجه نمی کنند، در نتیجه انرژی تولید شده
نمی تواند در مسیر مناسب قرار گرفته متراکم می شود و به انفجار انقلابی می انجامد.
آقای آبراهامیان که اقتصادان معتبری است نیز می گوید:
در دوره اخیر حکومت شاه، دو طبقه جدید از جمله کارگران صنعتی بوجود آمد اما شاه نتوانست توسعه سیاسی مناسب هدایت کرده و نیروی طبقات جدید را کانالیزه کند و بدین ترتیب نیروی آنها را به اقشار سنتی و ماقبل مدرن باخت. گروه دیگر که انقلاب را نتیجه یک زنجیره از رخدادها می دانند معتقد هستند که در اینجا و آنجا شاه می توانست با این و آن کنش و یا واکنش دگرگونه مسیر را از انقلاب منحرف سازد. نظرات چارلز گرین می تواند در این راستا مطرح شود که می گوید: از آنجا که توسعه اقتصادی جاری شده با توسعه سیاسی مورد نیاز لازم نبود جامع به انفجار کشانده شد. او در عین حال توضیح می دهد که در شرایط انقلابی سیاست "آسان" می شود یعنی مثلا دو گروه بوجود می آید: گروه خوبها و گروه بدها. در زمان انقلاب سیاست به درخواست "رفتن شاه" تقلیل یافت. یعنی پاسخ تمام مشکلات جامعه به "شاه باید برود" کاهش یافته بود. این ساده شدن سیاست به رهبران کمک می کرد تا با استفاده از وسائل گوناگون با تمام افراد و اقشار جامعه مرتبط شده و خواست انقلابی، ساده و قابل فهم خود را به آنها برسانند.

***

سپس ضیا عابدی میکروفن را به فرخ نگهدار عضو سابق رهبری فدائیان خلق ایران سپرد.
فرخ نگهدار با تشکر از دست اندرکاران برنامه و شرکت کنندگان و این توضیح که بحث خود را به دوره 22 بهمن 1357 تا اواخر 1359 محدود کرده و به عملکرد و استراتژی احزاب و نیروهای حاضر در صحنه در این دوره خواهد پرداخت گفت:
به نظرمن دوره اصلی استقرار نظام جدید به بهمن 57 تا مهر 59 محدود می شود و پروسه خونین بعدی که پس از آن آغاز شد عملا نحوه کارکرد نظام جدید بود.
می خواهم در اینجا قبل از پرداختن به بحث اصلی مفهوم استراتژی سیاسی را از نظر خودم توضیح دهم.
در فرهنگ سیاسی ما این مفهوم به استراتژی اتحادها و یا مفهومی بسیار وسیع تر که جهاتی از ماهیت نیروها را نیز در بر می گیرد اطلاق می شود. من با استفاده از این واژه اما نوع رفتار یا کنش هر نیروی سیاسی در قبال سایر بازیگران را مد نظر دارم و در حقیقت مفهوم استراتژی از نظر من برای بیان مناسبات فی مابین کنش گران سیاسی، به کار می رود.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

من اهداف و برنامه را از استراتژی جدا کرده و اصولا موضوع بحثی جداگانه می شمارم. نکته دیگری نیز که به لحاظ اهمیت متدیک آن قابل طرح می دانم عبارت است از اینکه، روش طبقه بندی نیروها و مقایسه آنها از زاویه استراتژی سیاسی چگونه است. من فکر می کنم این پاسخ به دیدگاه تحلیل گر باز می گردد و ما شاهد یک تقسیم بندی واحد و مورد اجماع همگانی نیستیم.
رایج ترین این روش استفاده از معیارهای ایدئولوژیک است. بعنوان مثال پس از انقلاب بهمن نیروهای مذهبی آغاز به طبقه بندی نیروها براساس اسلامی و غیر اسلامی کردند.
روش دیگر تقسیم بندی طبقاتی است که مورد استفاده نیروهای چپ بود که جامعه را به طبقه کارگر، میانی و بورژوازی تقسیم می کردند.
پس از آغاز بحث رفراندوم تقسیم بندی جدیدی به روش های بالا افزوده شده است طبق این روش نیروها در طرفین یک خط قرار می گیرند که یک سوی آن حکومت و سوی دیگر آن اپوزیسیون قرار دارد و سپس از استراتژی حکومت و استراتژی اپوزیسیون سخن می رود.
گونه ای دیگر از طبقه بندی نیروها، تفکیک بر اساس استراتژی سیاسی است. یعنی اینکه جایگاه نیروی کنش گر براساس رابطه اش با دیگر بازیگران میدان تعریف می شود.
به عقیده من تحلیلگر باید در پردازش جایگاه هر نیرو به پیشینه تاریخی آن توجه داشته باشد. من معتقد هستم که بدون این پیشینه طبقه بندی انجام شده گذرا و صوری خواهد بود.
در بحث امروز می خواهم دو نیرو را براساس استراتژی سیاسی آنها مورد بررسی قرار دهم. یکی از دو نیروی فوق مجموعه ای بود که به طور کامل رهبری امام خمینی را پذیرفته و به آن دلبستگی همه جانبه ای نشان دادند هرچند بخش های تشکیل دهنده این مجموعه برنامه های سیاسی خاص خود را داشتند.
مجموعه دیگر در پروسه تحولات تاریخی 15-10 سال پیش از انقلاب برنامه مستقل و در نتیجه هویت مستقلی از نیروهای تحت رهبری خمینی داشت. این دسته رهبری خمینی را نپذیرفت.
در مورد استراتژی نیروهای درون جبهه تحت رهبری آقای خمینی باید گفت، در دوره مورد بحث بخش چپ گرای جبهه مذکور نقش غالب را بازی می کرد این همان بخشی است که امروز هسته اصلی حزب مشارکت و نیروهای مشابه را تشکیل داده اند. این نیروها طرفدار قطع رابطه با خارج با گرایش قوی ضد غربی و ضد امپریالیستی بود و در عین حال خواهان ملی کردن صنایع و سرمایه ها و تقسیم اراضی بود.
بخش سنتی طرفدار آقای خمینی که در دوره مورد بحث ما نقش فعالی نداشت و به صورت یک نیروی خفته عمل می کرد. اما پس از طی سالهای اولیه و به ویژه در دو دهه اخیر نیرو گرفته و به قدرت فائق تبدیل شد.
استراتژی سیاسی نیروی چپ رادیکال اسلامی طرفدار آقای خمینی در مقابل نیروی سنتی در جبهه مشترک بر مبنای نوعی همزیستی و در عین حال رقابت برای کسب قدرت در ساختار حکومتی واقع شده بود. بیشتر نیروهای رادیکال در سپاه گرد آمده به ساختن نهادهای جدید و یا بازسازی نهادهای کهنه پرداختند. آنها در این راستا از سرکوب نیروهای دگراندیش، پاکسازی و کنار نهادن آنها فروگذار نکردند. آنها همچنین درون مجلس خبرگان اول و مجلس اول شورای اسلامی به تصویب قوانین مورد نظر خود همت گماشتند.
نیروی سنتی به نوبه خود به بازتولید نهادهای سنتی پرداخت و در این راه مساجد و نمازجمعه ها را به تسخیر خود درآورد و در عین حال به در دست گرفتن نهادهای امنیت ملی پرداخت. سیاست نیروهای چپ درون جبهه خمینی نسبت به نیروهای خارج از این جبهه مستقل از درجه نزدیکی و یا دوری آنها به مواضع آقای خمینی بر سرکوب استوار بود. مقابله با تمام نیروهای "غیر" عنصر مرکزی مورد توافق رادیکالهای غالب در جبهه امام خمینی بود. گرچه شاید در روش برخورد تفاوتهائی وجود داشت و برخی از آنها طرفدار شدت عمل کمتر و یا بیشتر بودند. البته برخورد کمتر خشونت آمیز فقط در رابطه با نیروهائی مطرح بود که به جبهه انقلاب ضد سلطنتی تعلق داشتند وگرنه در قبال نیروهای وابسته به رژیم سرنگون شده شدت عمل سیاست مشترک هر دو گروه درون جبهه خمینی بود.
در رابطه با نیروهای دگراندیش، بخش سنتی جبهه طرفدار آقای خمینی در دوره مورد بحث ما برخورد نرم تری از خود نشان داده و به نوعی از در مدارا وارد می شود، سیاستی که به محض دستیابی به تفوق گردشی 180 درجه ای می یابد.
در عرصه روابط خارجی نیروهای رادیکال طرفدار خمینی تمایلات به شدت ضدغربی و ضد امپریالیستی را دنبال می کرد. از این فراتر با تمام کشورهای مهم جهان از جمله اتحادشوروی که به طور کامل از نظام جدید حمایت می کرد سر ستیز داشت. در سایه سیاست های خارجی و داخلی مذکور جنگ با عراق آغاز شد. جنگی که یقینا از تمامی امکانات موجود برای جلوگیری از آن استفاده نشد و نقش اصلی در آغاز شدن آن را همین نیروی رادیکال داشتند. تمایل این نیرو به صدور انقلاب اسلامی شاید یکی از کاتالیزاتورهای آغاز جنگ بود.
جناح سنتی در عرصه سیاست خارجی نیز از تمایلات رادیکال خارجی ستیزی و به ویژه صدور انقلاب اسلامی دنباله روی نمی کرد و در این راستا همچون عرصه داخلی معتدل تر از چپ ها بود.
در دقایق باقی مانده از وقت خود می خواهم نیروهای خارج از جبهه طرفداران خمینی را مورد بررسی قرار دهم. با اتکا به پیشینه تاریخی در میان این مجموعه ما شاهد طرفداران رژیم پهلوی، ملی ها و لیبرال ها و شاخه ملی مذهبی آنها و نیروهای انقلابی که خود به زیر مجموعه های مذهبی و مارکیسیتی تقسیم می شد.
این سه گروه را در دوره مورد بحث خارج از جبهه طرفداران آقای خمینی ارزیابی می کنیم.
در رابطه با نیروهای طرفدار سلطنت در دوره بهمن 57 مهر 59 هیچگونه استراتژی سیاسی مشاهده و یا ثبت نشده است، پس بحث خاصی در این رابطه نمی توان ارائه داد.
نیروهای ملی با فاصله بسیار کمی از پیروزی بهمن به دو دسته ملی و ملی مذهبی تقسیم شدند. ملی ها در دو گروه، جبهه دمکراتیک ملی و جبهه ملی گرد آمده و به سرعت به سمت
رو در روئی با روند استقرار حاکمیت جمهوری اسلامی قدم گذاشتند. آنها به سرعت تحت فشار جو انقلابی (درون حکومت و خارج از آن) منزوی و عملا بی تأثیر شدند.
در میان نیروهای انقلابی (خارج از حکومت) دو استراتژی قابل تشخیص است. یکی نیروهائی که اصل را بر مقاومت در برابر روند استقرار جمهوری اسلامی قرار می دادند و همه نیرو را برای جلوگیری از این روند متمرکز می کردند و دسته دوم نیروئی بود که اساس سیاست خود را بر مبنای ناگزیربودن تثبیت جمهوری اسلامی قرار داده و تلاش می کرد تا در چگونگی آنچه تثبیت می شود تأثیر بگذارد. به همین دلیل تاکتیک اصلی آنها براین مبنا استوار بود که نباید نیروها را به روبروئی آشکار با جبهه مدافع استقرار نظام جدید سوق داد. به همین ترتیب نیروی انقلابی خواهان جلوگیری از استقرار جمهوری اسلامی عملا از صحنه حذف شد
نیروی دیگر نیز فرجام خوشایندی نداشت. سپس تر این نیرو هدف و خواست دمکراسی را به جای سیاست های رادیکالیستی و ضدامپریالیستی خود قرار داد. البته با کمی دقت متوجه می شویم که خواسته های اقتصادی و ضد امپریالیستی این گروه در غیاب این دسته در حاکمیت، توسط گروه انقلابی و رادیکال حاکم محقق شد مستقل از اینکه ما امروز تحقق آن خواسته ها را مثبت یا منفی ارزیابی کنیم.

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/18634

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'انقلاب بهمن و دیدگاه ها، گزارش پال تاک اتحاد جمهوری خواهان با فرخ نگهدار، بابک امیرخسروی و اکبر مهدی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016