کتاب "نه زيستن نه مرگ " را همزمان با پيگيری ماجرای دستگيری روزنامه نگاران "پرونده ی سايت های اينترنتي" مي خواندم. تواماني اين دو روايت، کابوس اوين و حصار و گوهردشت، زندانهای مخوف دهه شصت و حکايت امروز شکنجه ی "سپيد" و تواب سازی در "زير زمين" اداره اماکن و "خانه های امن"، گويي گم کردن زمان در فاصله ی "ديروز" و " امروز" بود. اما اين دو روايت نيست، بازشنيدن يک روايت است با اشکال متفاوت، تکرار "حادثه" ی زندان و شکنجه و جنايات غير انساني در تاريخ ما امری تصادفي نيست، "نهادينه" شدن آن است. اينگونه آنچه که امروز در زندان ها شاهديم ادامه ی روايت ايرج مصداقي است.
به پرسش چرايي اين تکرار چگونه پاسخ مي دهيم؟ در هجوم سالهای فراموشي، چگونه ديروز از تاريخ ما گم شد و فراموشي بر ياد و حافظه چيره گشته است؟ رايج ترين پاسخ، توجيه آن با حضور استبداد و حاکميت شکنجه گران است. اما اين فقط بخشي از پاسخ است. کارکرد "قدرت" امر بر فراموشي دادن است و ترويج "روايت رسمي" با دو ابزار توامان زور و ارتباطات. نمي توان حکومت را برای "انجام وظيفه اش" سرزنش کرد !
اما ما، خانواده ی بزرگ قربانيان و شاهدان و دادخواهان، ما نيز آيا در ساختن آنچه که به آن "وظيفه حافظه" مي گويند نقشي داريم؟ مي توان روايت کرد و گفت و شهادت داد. شهادت دادن وظيفه است اما به تنهايي کافي نيست. کارکرد اوليه ی "وظيفه ی حافظه" نفي "روايت رسمي" قدرت با تلاش در جهت کشف حقيقت است. انجام "وظيفه ی حافظه" با اين "حقيقت يافته" بازنويسي تاريخ است. برای انجام اين وظيفه تنها شوريدن بر دستگاه تبليغي قدرت با روايت تبليغي خود، کافي نيست، که در برابر روايت رسمي آن، حقيقت را نهادن است و همه ی حقيقت. در اين باره اهميت دارد که بپرسيم آيا حقيقت همان روايت "من" است؟ و اگر اين نيست، روايت های "ما" تا رسيدن به آنچه که برآن بتوان حافظه ی جمعي نام نهاد، چه مسيری را بايد بپيمايند. بدون شک نقد و بررسي و در اصل پالايش روايت های ما آغاز روند "کشف حقيقت" و انجام وظيفه ی حافظه است. اين پالايش ستيز دوگانه ی ما با زمان است و با حافظه ها مان و بس دردناک است، دردی که از يک سو در جدال حافظه با فراموشي بربستر زمان مي رويد و از سوی ديگر در جان سختي روايتي که به باور تبديل شده است با حقيقت، بر بستر پالايش روايت هامان. نگاه ما نسبت به جهان با گذشت زمان تغيير مي کند و حافظه از اين و يا آن "حادثه" در زمان های متفاوت برای روايت خود تاثير مي پذيرد. اين نيز خود شکلي از فراموشي ست که درگزينش آن بيش از هر کس "خود" سهم داريم. دردی که از اين فراموشي مي کشيم، شايد بيشتر از درد شلاق شحنه هاست.
فراموشي دردی ست غيرمردن و اين نامي ست که ايرج مصداقي برای کتابش انتخاب کرده است. "نه زيستن، نه مرگ ". روايت ايرج مصداقي، تلاش صادقانه ای است برای نزديک شدن به واقعيت های جامعه ما در آن سالها و امروز. اين اثر بدون شک آغاز فصل نويني در زندان نويسي است. ايرج مصداقي به اين تلاش فارغ از پايبندی اش به سياست و ايدئولوژی خاصي وفادار است. "نه زيستن نه مرگ" ادامه ی سنت خوب زندان نويسي ست که منيره براداران با حقيقت ساده آغاز کرد. با اين تفاوت که چندين سال پس از "حقيقت ساده" و انتشار انبوهي روايت، ايرج فقط به نقش روايتگر بسنده نکرده است. او بر آنچه که پيش از او در اين باره نوشته شده است به دقت نگريسته و به نقد آن همت کرده است. بسياری از نگاه انتقادی وی رنجيده اند. به گمان من "نه زيستن نه مرگ " از اين رو آغاز فصل نويني در زندان نويسي ماست که نه تنها به وظيفه ی روشنگری شاهد در بسياری از صفحات کتاب وفادار مانده که نقاط کور و يا کور نمايي های پر هيجان و تبليغي را نيز نقد و در مواردی بدرستي آنها را تصحيح و يا حداقل بحث در اين باره را آغاز کرده است. تا آنجا که توانسته به آنجه که در آغاز کتاب گفته است يعني " آنچه که به ديده داشتهام" پايبند است. در بخشهايي و آنجا که خود شاهد مستقيم نيست روايت از خطا خالي نيست. اما مهم روش برخورد ايرج مصداقي در اين روايت است که بحثي ضروری را با انتشار کتاب دامن مي زند و آن پرسشگری برای دستيابي به حقيقت است. اين همان وظيفه ی روايتگر بعنوان شاکي است. به باور من " دوران شاهد روايتگر" به پايان رسيده است و از اين پس بايد " شاکي تاريخ ساز" بود، تا حافظه از روايت به تاريخ بدل شود و نقش آفريني فردا را از امروز بعهده گيرد. ايرج مصداقي در اين راه گام نهاده است.
"نه زيستن نه مرگ " روايت شاکي ست که فقط به نوشتن و شهادت دادن بسنده نکرده است، که خواننده را همراه خود به سفری تلخ در زندانهای وحشت آفرين دهه اول حاکميت اسلامي مي برد. روايتگر خود بند بند جانش را در پشت سلولها و بند های زندان با "هم پيمانانش" به جای گذاشته است. در سفری تلخ به عمق درد و فاجعه ما را با خود همراه مي کند تا تنها نظاره گر نباشيم که نقش خود را در انتشار وقايع و حقايق و به ويژه مسئوليت مان را در باره ی تاريخي که هنوز ناگفته ها بسيار دارد به ياد آوريم . به زيستن در زندان اکتفا نمي کند که چگونه زيستن را با همه خوبي ها و بدی هايش تصوير مي کند. نه فقط زيستن را که مرگ را هم . از راهروهای مرگ در روزهای اول راه افتادن دفتر دادستاني و "شعبه" های شکنجه در سال ٦٠ تا راهروهای گوهردشت در تابستان٦٧، روند تکوين جنايت را شاهديم. مي بينيم که چگونه سرکوب منظم مي شود و گسترش مي يابد. ناباوارنه در "غروب سپيده" آرزوهامان حوادثي را شاهديم که فقط با اردوگاه های مرگ اجباری قابل مقايسته هستند. و همزمان کوشش برای واقعي بودن روايت را با نقد افسانه سازی های غير واقعي مي بينيم. به " اندوه ققنوس ها" که مي رسيم پرسش از سرنوشت "تمشک های ناآرام" آرامش فراموشي را بر هم مي زند. روزها و ماههايي که در "روزشمارهای ما" يا فراموش شده اند و يا حذف، اهميت خود را مي يابند. به راستي در آن روزها خواننده، هر کس که باشد از خود مي پرسد ما کجا بوديم؟
کشتار ٦٧ در روايت ايرج شايد بيشتر از هر روايتي ديگر مسئله برانگيز است. تصوير روزهای کشتار و وضعيت روحيه زندانيان، عملکرد هئيت مرگ و مسئولان اجرايي از نفس گير ترين بخشهای کتاب است. ايرج با روزشماری تاريخي از زندان، از برنامه ريزی شدن اين قتل عام از مدت ها پيش از اجرا پرده برمي دارد. در باره ی رودروئي زندانيان با هيئت مرگ با شهامتي ستودني به نکاتي اشاره دارد که تا امروز در ادبيات جدی زندان ما کمتر طرح شده است و هنوز از "ناگفته ها" محسوب مي شوند. تا پيش از اين روايت تا آنجا که من به ياد دارم مهدی اصلاني يکي ديگر از بازماندگان قتل عام ٦٧ در چند سخنراني اش در اين باره سخن گفته بود. و آن اين سوال مهم است آيا همه ی زندانيان مي دانستند که بسوی مرگ مي روند؟ و آيا همه مي دانستند بهای "پاسخ" به سوالات چيست؟ ايرج مصداقي در اين باره خود در چند نوبت تاکيد دارد که بخشي از همان آغاز مي دانستند که "نه" مي گويند و سرنوشت شان را از پيش در دست خود داشتند. اما برای همگان اينگونه بوده است؟ آيا روند چند سال حضور نزديکان آيت الله منتظری در زندان و به قول خود ايرج " دوم خردادی" که در زندانها و در سالهای ٦٣ به بعد آغاز شد. به عاملي برای فريب بزرگ عاملان و آمران جنايت در بعد دوران حذف منتظری برای کشتار تبديل نشد؟ در اين باره تا امروز اگر نگويم سکوتي فراگير اما ترجيحا کسي حرف نزده است. مشخص کردن نقش عاملان و آمران در به خطا انداختن زندانيان به ويژه برای دادخواهان بحثي حقوقي است و اهميت آن در نشان دادن "جنايت" از پيش طراحي شده با هدف به " قتل" رساندن است. اين روايت به ويژه برای خانواده قربانيان و همه کساني که برای دادخواهي تلاش مي کنند بسيار پر اهميت است.
در روايت ايرج صحنه ها ی مرگ آن همه زنداني بي دفاع، همان است که بوده، همان تنهايي قرباني است و سکوت در جهان. سکوت را در آن روزها هيچ "روايتي" اينگونه دردناک و واقعي و مستدل شرح نداده است. راهروهای مرگ و کشتار زندانيان در سال ٦٧ در کتاب ايرج مصداقي خالي از قهرماني "ما" است. از قهرماني های ناکرده ی ما در خارج از کشور به ويژه در روزها قتل عام خبری نيست. وحشت از مرگ زنده تر است، زندگاني که به مرگ بي تفاوت مي شوند، روايت از حقيقت تلخي مي گويد که در بي خبری و دوری "ما" از مسائل زندان در آن سالها "حاکميت جنايت" چگونه با فريب و سازماندهي نه چندان پنهاني بزرگترين قتل عام تاريخ زندانهای ميهن ما را به پيش برده است.
بگذاريد کمي در اين باره مکث کنيم. معنای واقعي سکوت چيست. در ادبيات سياسي يکسو مخالفان قرار دارند و سوی ديگر "قدرت". هر دو مشروعيت خود را با تکيه بر نيروی سوم "توده ها" بدست مي آورند. در ادبيات امروز حقوق بشر که فرجامش کشف حقيقت است و پيدا کردن راه کارهايي برای جلوگيری از تکرار فاجعه، بررسي وضعيت جامعه و به اصطلاح اين "نيروی سوم" و چگونگي واکنش آن در تکوين و اجرای "جنايت" نقشي عمده دارد. "قدرت" سکوت را با رعب و وحشت خود بيشتر و آنرا حاصل حمايت "جامعه" از سياست خود معرفي مي کند. نيروی مخالف اما فقط برای توضيح سکوت بر رعب و وحشت تاکيد دارد به همين دليل در رابطه با سکوت، افکار عمومي جهان را مي تواند مورد سوال قرار دهد، اما هيچ گاه به افکار عمومي خود نمي پردازد. سوال در اين باره همان نفي "قهرمان بودن خلق" و مشروعيت خويش است. برای دادخواهي اهميت اين شق سوم که ميان قرباني و سرکوبگر قرار دارد با ترازوی کسب قدرت محاسبه نمي شود به همين دليل از انفعال و يا حتا از همکاری اين شق چه در پذيرا بودن تبليغات قدرت برای بدنامي و متهم کردن قرباني که اولين مرحله از کشتار است و چه همياری اش با سکوت به روشني سخن گفته مي شود. در اين باره تنها مرکز تصميم گيری و سازمانده و مجری جنايت نيستند که بايد نقش و مسئوليتشان در اجرای جنايت مشخص شود، که واکنش لايه های مختلف اجتماعي نيز بايد مورد بررسي قرار گيرد. خطا و اشتباهات ملت و به اصطلاح نکات منفي و نقاط سياه نيز درحافظه ی تاريخي جای دارند و بايد در بازنويسي تاريخ نوشته شوند. اگر نه مجازات "چند جنايتکار" به تنهايي بازنگری و درس گيری از گذشته ی محسوب نمي شود. به همين دليل اهميت دارد که نقش جامعه و مردم نيز در مقاطعي تاريخي بدرستي ارزيابي شود و روشن گردد. هدف اين نوع بررسي نه گناه کار قلمداد کردن "جامعه" به جای سرکوبگر که مشخص کردن اين امر است چه عواملي در انفعال و يا سکوت جامعه نقش داشته است. اينگونه برای تضمين عدم تکرار جنايت مي دانيم که "ما" در کليت خود در هنگام ارتکاب جنايت توسط حکومتي که از ما مسروعيت خود را گرفته، چگونه عمل کرده ايم .از سوی ديگر عاملان و آمران جنايت در پشت توجيه رايج "بحران سياسي" پنهان نمي شوند.
مصداقي در آغاز کتابش مي نويسد :" در این کتاب آن چه که به ديده داشتهام، از جمله اين پرسش اساسی بوده است که ما ایرانیان با "واقعيت" چگونه و تا چه اندازه واقعی، يعنی همانگونه که بوده و هست، روبه رو میشويم و چگونه آن را بيان میکنيم؟ و اين که تأثیر نوع برخورد ما با "واقعيت"، در زندگی فردی و اجتماعی و رشد انديشهمان چه بوده و هست و خواهد بود؟ شک نیست که بسیاری از غلوها و بزرگنماییها و یا حتا آفرینش بعضی از صحنههای حماسی و اسطورهای و ... با نیت خیر و در راستای تقویت مبارزه علیه نیروهای اهریمنی، انجام شده باشد که این خود متأسفانه میشود عذر بدتر از گناه و همان مشکل تاریخی ای که رد پایش را در ذهنیگرایی ایرانی میبینیم.»
کتاب ايرج مصداقي از اين نظر با روش پريمو لوی در روايتگری همخواني دارد.
وی يکي از بازماندگان اردوگاه های مرگ بود که هم از هولناکي جنايت نازی ها در اردوگاه های مرگ سخن گفت و هم " از منطقه ی خاکستری حافظه." آنجايي که قرباني ايستاده و آينه ی شهادت آن را نمي بيند. نمي خواهد ببيند." چرا که آنگاه ظلم ِ ظالم اصلي در اردوگاه های مرگ و خاکستر و خون ناديده مي ماند." پريمو لوی آغازگر نوعي روايت مستند و نگاه انتقادی ست. اين نوع روايت است که در تاريخ دادخواهي بيشترين کمک را به "کشف حقيقت" و ساختن حافظه و تاريخ کرده است. اهميت اين کتاب همين است که در باره ی " منطقه ی خاکستری حافظه" نيز تا آنجا که مي تواند به پرسش مي پردازد. "نه زيستن نه مرگ " از اين رو به روايت شاکي تاريخ ساز نزديک است و با روايت شاهدی که فقط جنايت را توصيف مي کند متفاوت است، که در جهت سنديت بخشيدن به روايت واقعه در گذشته برای مجازات مجرمان جنايت عليه بشريت و شناسايي حقوق قربانيان است. اين گذار از مرحله ی روايت شاهد است که وجه اصلي آن خالي از "اسناد" حقوقي و حقيقي است. شاکي روايتگر وظيفه دقت بخشيدن به روايت برای سنديت بخشيدن به آن را به وظيفه ای همگاني بدل مي کند. در لحظه ای که ما قرار داريم اين دعوت اهميتي دوچندان دارد. راست اين است که در تلاش برای دادخواهي، سالها پس از آنهمه تابستانهای خون، هنوز در عرصه سند و نه تبليغ، در جدال حقوقي و نه شعار و شعر، خانواده های قربانيان دستشان کوتاه است. روايت ايرج مصداقي بر صحت اين باور تاکيد دارد و تلاش در راستای بازسازی اسناد حقوقي است. "نه زيستن نه مرگ " مسئله برانگيز است و اين بهترين تعريف آن است. نثر زيبا و روان، که شعر و شور را با شعور روايتگری به هم آميخته خواننده را در حوادث دردناکي که تصوير مي شوند خسته نمي کند. در باره ی آن گفته و نقد بسيار است و بايد باشد. در اين فرصت کوتاه من فقط به سر فصل هايي که بايد در باره ی آن با همبندم ايرج مصداقي به گفتگو بنشينم اشاره مي کنم. بخشهايي که به توابين و اوين در سالهای شصت و شصت و يک اشاره دارد و "تشکيلات دفتر دادستاني" ناديده گرفته شده است. بخش "تواب تاکتيکي " و گسترش آن در زندان و سکوت رسمي سازمانهای سياسي در باره ی آن به مباحث بسيار بيشتری نياز دارد. در باره ی تلاش خانواده ها و کانون دفاع از زندانيان در داخل در سال ٦٧ و ارزيابي غير واقعي بودن آن، خطای تاريخي بزرگي ست که بدون شک از بي اطلاعي نويسنده سرچشمه مي گيرد. اين خطا تا آنجا پيش مي رود که سمبل ۱٠ شهريور و خاوران را که حاصل مقاومت بخشي از خانواده ها در هفده سال گذشته است ناديده و کم اهميت جلوه مي دهد. در اين باره هر چند نقش و تاثيرات روش و سياستي که برخي از سازمانهای سياسي در آن سالها پيش بردند و از خانواده های زندانيان سياسي بعنوان سنگر استفاده کردند، در تجربه ی شخصي نويسنده به خوبي نمايان شده است؛ اما آنجا که در باره ی جنبش خانواده ها سخن مي رود به عواقب پيشبرد اين سياست که بر فعاليت و وظيفه خانواده ها در امر دفاع از زندانيان ( تنها وظيفه ای که دارند) و اثرات بسيار مخرب و ضربات جدی که بر جنبش حمايت از زندانيان وارد کرد اشاره ای نشده است. در موارد بسياری در مورد زندانيان "مارکسيست"، پرونده و تاريخ دستگيری شان اشتباه وجود دارد، استفاده از اين واژه که گاه به نطر مي رسد "تحقير آميز" بکار گرفته شده است نيز سوتفاهماتي به وجود آورده - به نظرمن و با توجه به کليت کتاب اين امر با نظر ايرج همخواني ندارد- اما بکار گيری اين واژه از سوی نويسنده مي بايست با دقت بيشتری صورت گيرد. و....... که در آينده ی به آن خواهم پرداخت.
اما حتا خطاهای ايرج در روايت برخي رويدادها که از دقت و ميزاني قضاوت اش مي کاهد، برای اثبات حتميت روايت خود نيست. کتاب روايتگری و نقادی را به هم آميخته و اين کار دشواری است. گفته های ديگران را با آنچه خود مي گويد مي سنجد اين سنجش در مواردی از نقد و گفتگو خارج مي شود و به تصفيه حساب مي ماند با اين حال تا آنجا که نويسنده امکان داشته است ارزيابي هايش مستند و مستدل است. در بيشتر موارد زبان صميميت را برگزيده و نگاه مسئولانه را، بهر روی تلاش يک نفر آدم است. تلاش ازرشمند ايرج مصداقي و روش نقد گسترده ی آثار زندان در اين اثر، اين شبه را برای بسياری به وجود آورده است که اين کتاب کاری است گروهي ! اگر اين ارزيابي با نيت خير و از همان نمونه های " ذهنیگرایی ایرانی" نباشد، پايه و اساس قابل بحث ندارد، گويي اگر من نمي توانم ديگری هم نمي تواند است !
برای همه آنهايي که به تاريخ ايران علاقه مند هستند و به ويژه آناني که برای ايراني بدون زندان و شکنجه و اعدام تلاش مي کنند. دانستن آنچه "تمشک های ناآرام" در "غروب سپيده" کشيده اند و پي بردن به "اندوه ققنوس ها" در" طلوع انگور" نه تنها لازم که وظيفه اي ملي ست.
محمدرضا معيني