1) در سياست متداول اصطلاحی وجود دارد که از آن با عنوان Realpolitik ياد می کنند. اين اصطلاح از ريشه ای آلمانی ودر لغت به معنای "سياست واقعی " يا" سياست مبتنی بر واقعيت" است. در تعريف اين اصطلاح می گويند: سياست خارجی مبتنی بر علايق عملی و نه نظری يا اخلاقی .
معمولا پذيرفته اند که اين اصطلاح توسط اتو فون بيسمارک(1815-1898) يکی از برجسته ترين دولتمردان و اشراف قرن نوزدهم ابداع شده است.هدف از ابداع اين روش هم آن بود که صلح را از طريق ايجادتوازن قدرت حفظ نمايند و سياستمداران و عاملان رئال پاليتيک می کوشيدند از مسابقات نظامی جلوگيری کنند.البته در قرن بيست ميلادی Realpolitik کنار نهاده شد و بجای آن از "Weltpolitik" يا سياست جهانی بهره گرفته شد. سياست جهانی در اواخر قرن نوزدهم توسط آلمان جايگزين Realpolitik شد.مبتنی بر سياست جهانی؛ مسابقات نظامی و اتحاد بين دولتها افزايش يافت چنانچه اوج آن را در جنگ جهانی اول شاهد بوديم. در هر حال قاعده مقبول در Realpolitik آن بود که پيشبرد علايق ملی يک کشور بر علايق اصولی و يا اخلاقی ترجيح داشت.
2)از سوی ديگر اليوت آبرامز((Elliott Abrams از چهره های موثر در شورای امنيت ملی ايالات متحده آمريکا وصاحب عناوين بسيار تئوريک و مناصب حکومتی در دولت نئومحافظه کاران در مواجهه و گزينش ميان اين دو راهبرد در مقاله ای که در آن عنوان "جوامع مذهبی بايد نسبت به Realpolitik به عنوان يک امر معمول اعتراض کنند" به چشم می خورد، اعلام داشته است:
" ما به صورت شگفت آوری دارای اين شانس هستيم که در زمانی زيست می کنيم که قدرت غالب جهان دموکراسی است .آيا بايد ايالات متحده آمريکا از قدرت پر هيبت خود برای مبارزه به نفع حقوق بشر بهره گيرد؟ اين پرسش روح سياست خارجی ايالات متحده و جوامع مذهبی آمريکا در سال جاری و دهه های فرارو را تسخير خواهد کرد .غالبا گفته می شود که سياست خارجی در باره منافع ملی است و نه ايده آليسم(آرمانگرايي).اما مومنين بايد توافق کنند که آمريکا در آرمانگرايي منفعتی دارد ودر اين واقعيت که ايده آلها ،کشور آمريکا رااز آغازين روزهای تاسيسش برانگيخته است.اکنون؛مکانهايي هست که خطر ناشی از دخالت در آن بسيار بالاست و منافع محتمل مترتب برآن بسيار پايين و مسايل محلی حل ناشدنی.هيچکس توصيه نمی کند که ما به چين حمله کنيم و آنها را به زور به سوی آزادسازی تبت ببريم. ملاحظات ما را از پليس جهانی شدن بازمی دارد. ما در سال جاری انتخاباتی داشتيم که در آن ما ميان کسانی که دخالت آمريکا را(در جهان) انديشه بدی می دانستند و آنان که دخالت را امری نيک بر می شمردند. امادر مورد اخير(نيک پندارندگان دخالت) ما چطورمی توانيم به آنها پاسخ منفی بدهيم؟آيا ما می توانيم نسل کشی را ببينيم و روی برگردانيم؟اينها پرسش هايي است که همه گروههای مذهبی و رهبرانشان بايد با آن مواجه شويد.کشور ما نمی تواندکنار بنشينيد ونسل کشی در رواندا رخ دهد ... وقس عليهذا"
3) در چالش ميان آرمانگرايي و مصلحت گرايي در سياست خارجی بسياری از صاحبنظران مطرح در زمينه ديپلماسی در ايران بر اين باورند که با ظهور سياست مبتنی برمنافع ملی ديگر جايي برای آرمانگرايي باقی نمی ماند. شاهد فوق نشانگر آنست که برخلاف ديدگاه آنان در مطرح ترين کشور ليبرال دموکرات يعنی ايالات متحده (بدون آنکه رفتار آن کشور را شاخصی برای رفتار ديپلماتيک خود فرض کنيم) اين قاعده نقض شده و آرمانگرايي رويکرد غالب بر رفتار ديپلماتيک آن کشور است.از اينرو ديپلماسی مبتنی بر آرمانگرايي محض هر چند دارای معضلاتی اجرايي است و تک جانبه گرايي محصول قطعی آن به شمار می رود ولی حداقل فضا را برای انديشيدن پيرامون ترکيب منطقی آرمانگرايي و واقعگرايي باز نگه داريم.
* http://www.beliefnet.com/