خانمها انوشه کيوان پناه والميرا مرادی درنوشته ی " هم سلبي ، هم ايجابي : پاسخي به نامه سرگشاده ناصرزرافشان " مطالبي درپاسخ به ايشان نوشته اند که من با توجه به توان وشناخت وتجربه ی ذيقيمت خود آقای زرافشان، نه درمقام جوابگويي به اين نوشته هستم ونه قصد آن را دارم . آنچه بهانه ی من شد برای نوشتن سطور پيش رو، پاره ای اظهارنظرها و ناروشني وابهامات موجود وبعضأ تکراری در نوشته ی اين دوستان مي باشد .
نوشته ی "هم سلبي ، هم ايجابي.." از بديهياتي عام وکلياتي تاريخي نظری با چاشني پاره ای واقعيتهای عيني و ايضأ مصاحبه ها ونقل قولهايي ازاين وآن شکل گرفته که گويي برای اين کنارهم آمده اند تاموارد اتهام حکمي از پيش صادرشده راتکميل کرده باشند. دوستان نويسنده ، همچون نوشته ی قبلي شان که تاريخچه ی اقدامات وسياستهای امپرياليستي آمريکا را برای اثبات آمريکايي بودن" طرح فراخوان.." مرورکرده بودند، کماکان اظهارنظرهای پاره ای مقامهای آمريکايي و تهيه کنندگان طرح را دستمايه ی اتهامات خود قرارداده اند. گويي درپس هرقدمي ، طرح توطئه ای نهفته است ومردماني گول وکروکور قراراست به اقتدای توطئه گران ، گله وار روانه ی مسلخ گردند .
اما اگرچنانچه قرارباشد اظهارنظرها را ملاک واقعي ارزيابي اقدامات وطرحها قراردهيم، "حمايت" چندين باره ی مقامات آمريکايي و شخص بوش از "مبارزات مردم ايران" و " شنيدن صدای حق طلبانه ی دانشجويان ايراني" را چگونه بايد تعبيرکرد؟ باعزيمت از منطق اينهماني ها آيا نمي توان همصدا با جمهوری اسلامي ، اعتراضات ومبارزات مردمي ودانشجويي ايران را آمريکايي تلقي کرد؟
اگرخود را از نوع نگاه حزبي وايدئولوژيک خلاص کنيم مي توانيم ببينيم که دريک حرکت بزرگ عمومي ، بنا به کثرت شرکت کنندگان درآن ، طبيعتأ نظرات مختلفي ابراز مي گردد که بدون حذف يکديگر، جهت مشترکي را نشانه رفته باشد. قرارنيست همه اونيفورمي يکسان بپوشند ويکسان سخن بگويند. درارتباط با " طرح فراخوان.." هم همينطوراست . آدمهای فراواني با نقطه نظرات گاه متفاوت به راه حل ونتيجه ی مشترک عمومي ای جهت به چالش کشيدن رژيم رسيده اند.
دراينجا بهيچوجه قصد تبرئه ولاپوشاني کمبودهای " طرح فراخوان.." و برخي اظهارنظرهای پاره ای دست اندرکاران آن نيست. منتها موشکافي ونقد "ايجابي" به قصد اصلاح وترميم جايي دارد و خرده گيری وانتقاد "سلبي" برای تخطئه، جايي ديگر. اين طرح عليرغم کمبودهايش اما همچنان ظرفيت بالايي درجهت فراروئيدن به گفتماني ملي ومحوری برای بسيج توده ای درشرايط کنوني بن بست سياسي وعمق نارضايتي عمومي پراکنده ونامنسجم دارد و محمل مناسبي جهت بازگرداندن اعتماد بنفس توده ها مي باشد. عجيب اما اينجاست که درانبوه اظهارنظرهای شفاهي و کتبي مخالفان طرح رفراندوم ، هنوزهيچ نشانه ای ازتحليل مشخص ازواقعيات مشخص کنوني ايران که عدم امکان بسيج توده ای توسط طرح خواست انجام رفراندوم را اثبات نمايد ديده نمي شود.
ازنظر دوستان نويسنده ، " فراخوان برای رفراندوم طرحي است که مردم را به شرکت دريک انقلاب اجتماعي دعوت مي کند" چرا که " تشکيل مجلس موًسسان ، لغو قانون اساسي موجود، تدوين قانون اساسي جديد، تشکيل حکومت جديد ( و.. و) مراحل مختلف يک انقلاب اجتماعي را تشکيل مي دهند." اگرچنين است پس مشکل کجاست؟ اگراين طرح بتواند نقش بسيج گر وبقول دوستان ، دعوت مردم "به شرکت دريک انقلاب اجتماعي" راايفا کند چرابايد مورد تخطئه ی "راديکاليسم مردمي ودمکراتيک" قرارگيرد؟ آيا بازی با کلمات است يا زير سوًال رفتن باورها و تابوهای ايدئولوژيک؟
نويسندگان ، سکوت " بانيان، امضاء کنندگان ومدافعان اين طرح" پيرامون خصلت اصلي آنرا باعث " يکسری پيامدهايي برای جنبش" دانسته اند ودرادامه مينويسند: "اين سياست به عناصری فرصت آن را داده است تا درپس ژست های دمکراتيک ودرظاهردفاع ازاين طرح، به تاريخ وميراث جنبش انقلابي کشورحمله کرده وآنرا تحريف کنند. آنها به بهانه دفاع ازاين طرح و با راست يا چپ خواندن مخالفان آن، عملأ تبليغات رسمي برعليه راديکاليسم مردمي و دمکراتيک درجنبش راتکرار مي کنند." اين واقعيت دارد آيا ؟ بهترازاين آيا مي شود " درپس ژست های دمکراتيک و مردمي" به تحريف واقعيت نشست وامضاء کنندگان طرح را بباد حمله گرفت؟
صرف نظرازاينکه چه معيارهايي را ملاک اين" راديکاليسم مردمي ودمکراتيک" قراردهيم و يا خواسته باشيم درجه شموليٌت آنرا اندازه بگيريم،اول بايد خاطرنشان سازيم که اتفاقأ بسياری از مدافعان طرح ، برنقش وبرد بسيج کنندگي آن تأکييد داشته اند . بعد بايد پرسيد آيا واقعأ چه کساني مورد تهمت وحمله قرارگرفته اند؟
اگرتقاضا ودرخواست از تشکلات "راديکاليسم مردمي ودمکراتيک " بيست وچندساله ، جهت ارائه ی طرح و برنامه ی ايجابي و شرکت عملي درجنبش بجای نق زدن وخرده گيری وخرده کاری محفلي ، حمله وتبليغات رسمي " به تاريخ وميراث جنبش انقلابي کشور" تعبير مي شود ، آنوقت واژه های " فريبکاران ودشمنان مردم" و "آمريکايي وسلطنت طلب وراست " و.. وکه ازسوی"راديکاليسم مردمي ودمکراتيک" به مدافعان طرحي که هنوز سه ماهه هم نشده است خطاب مي شود را چگونه بايد تاب آورد؟ آيا قراراست تشکلات " راديکاليسم مردمي و دمکراتيک" را بجای " تاريخ وميراث جنبش انقلابي کشور" بنشانيم؟
بگذاريد يکبار برای هميشه باصراحت کلام صحبت کنيم:
فرض کنيم حرف اول وآخردرمبارزات عملي مردممان را " راديکاليسم مردمي ودمکراتيک" مزبور زده باشد. از دوستان نويسنده ی" هم سلبي ، هم ايجابي...." که بنا بريکي دونوشته شان ظاهرأ تمايلات وگرايشات سياسي چپ دارند مي پرسم: من مارکسيست ، همصدا باميليون ها کارگر وزحمتکش وروشنفکرميهنم به کدام تحليل مارکسيستي منطبق باواقعيت های اجتماعي ، اقدام سياسي عملي دمکراتيک وطبقاتي، سازمانگری وشرکت درمبارزات توده ای وکارگری وغيره که توسط چپ تشکيلاتي درطي بيش ازدودهه ی گذشته صورت گرفته باشد مي توانيم وبايد بباليم؟ " راديکال ومردمي " درعمل ودرکنارتوده ها بودن نمود واقعي مي يابد نه درحرف وشعارهای کلي تند وزيبا. همين پرحرفي نيست که يحتمل " راديکاليسم" ما را لوس وپرمدعا کرده تا تحمل شنيدن کمترازگل راهم نداشته باشد.؟
جای تأسف بسياراست که ذهنيت واخلاق ايراني همچنان ازروش نقد وانتقاد سالم فاصله ی زيادی دارد وهنوز نتوانسته آنرا بمثابه ی مبنای اصلاح وهمياری وهمکاری در فرهنگش جا بيندازد. نقد ونقادی که ازملزومات روشنگری وپيشبرد روابط دمکراتيک اجتماعي درجوامع متمدن شمرده شده ، دراخلاقيات وعادات ما متأسفانه به ابزاری جهت تخريب وتخطئه ی " رقيب" بکارگرفته شده است . ما را گويي جز نقد "سلبي" ديگران کار ديگری نيست .
دوستان، يکي از ضعفهای" طرح فراخوان .." را گنجاندن واستفاده ازمباني اعلاميهً حقوق بشر در طرح مي دانند، زيرا "حتي يک مورد مشخص وجود ندارد که اعلاميه ی جهاني حقوق بشر وميثاق های الحاقي آن بعنوان يک پلاتفرم مشترک مبارزه برای تشکيل يک حکومت جديد بکارگرفته شده باشد. فقدان نمونه تاريخي دراينمورد به اين دليل نيست که جنبش ها ومبارزان پيش ازما ظرفيت اين شعاررا کشف نکرده اند، بلکه به اين دليل است که آنها به درستي تشخيص دادند که چنين شعاری توان لازم برای بسيج وسيعترين نيروها، طبقات واقشاراجتماعي را ندارد." صرف نظرازاينکه " طرح فراخوان.." قبلأ " دعوت مردم به شرکت درانقلاب اجتماعي" تعبيرشده بود وگذشته از اينکه " تشکيل يک حکومت" ازوظايف اين طرح ، حداقل درمراحل آغازين آن نمي باشد وبفرض حقيقت پنداشتن ادعای " چنين شعاری توان لازم برای بسيج.... را ندارد" ، پرسيدني است اگرچنانچه منشور جهاني حقوق بشر و الحاقات آن که خود نويسندگان، حيطه وپهنه ی وسيع شموليت شان را درسه پاراگراف نسبتأ طولاني برشمرده اند ، " توان لازم برای بسيج.." رانداشته باشد، کدام شعاريا شعارهايي رامي توان "برای بسيج وسيعترين نيروها، طبقات واقشاراجتماعي" بکارگرفت؟
درست برخلاف تصوراين دوستان ، اتفاقأ اين نه " درستي تشخيص جنبش ها ومبارزان پيش ازما" درکشف ناتواني بسيج گرانه ی اين شعار بلکه دقيقأ پاشنه آشيل آنها دربي توجهي وغفلت نسبت به تحقق ونهادينه کردن مضامين واصول جهانشمول حقوق انساني بوده است. کافيست نگاه کوتاهي به تاريخ تحولات اجتماعي نقاط مختلف دنيا واز جمله " جهان آزاد" بيندازيم تا به اهميت توجه ونهادی شدن مضامين حقوق بشری درپيشرفت وماندگاری حقوق انساني شهروندان واقف گرديم.
دريک مقايسه ی کوتاه سرانگشتي هم مي توان تفاوت عميق وميزان پيشرفت يا درجازدگي جوامع کنوني را که پاره ای ازآنها حتي پيش شرطهای نه چندان متفاوتي درصد واندی سال پيش جهت پيشرفت داشته اند را مشاهده کرد. مثلأ شيلي وايران عليرغم پشت سرگذاردن چند جنبش بزرگ اجتماعي وقيام کجايند و کشورهای اسکانديناوی کجا؟ اگر دومي ها درهمکاری وهمياری با يکديگربه استقبال هرگام حتي کوچک جهت پيشبرد خواسته های کوچک وبزرگ اجتماعي رفته اند ،اولي ها دراصطکاک بيمورد بايکديگر، نيرو وامکانات موجود را به بهانه های ايدئولوژيک و تنگ نظرانه از کف داده اند.
درشرايط درهم تنيدگي جهان ورسوخ سرمايه ی جهاني درتمامي لايه ها ورگه های زندگي انساني که باعث تنگاتنگي هرچه بيشترمطالبات عموم بشری وزحمتکشان شده، ايزوله کردن مبارزه ی طبقاتي وتحديد آن به چند خواسته سياسي واقتصادی مشخص- آنهم درشرايط بي حقوقي مطلق مردم ايران- چيزی جزبه عقب انداختن بيشتر تحقق خواسته های طبقاتي ودمکراتيک اکثريت مردم نمي باشد. جامعه ی ايران را اگرتاکنون زندان وشکنجه واعدام قادربه نابودی اش نبوده ، گسترش خود فروشي ومواد مخدر ونزول شأن انساني بربادش خواهد داد. هرگام جهت تخفيف وکاستن ازمعضلاتش ، ملاط بنای آينده ای بهتررا بارورتر ميسازد.
درجای ديگری ازنوشته ی دوستان به تقسيم بندی مبارزات دمکراتيک- ضدامپرياليستي مردم تحت عنوان "خصلت سه گانه جنبش کنوني" برخورد مي کنيم. حال اگربتوان مبارزات ومطالبات درهم تنيده ی مردم را برطبق الگوی مذکورتفکيک وخصلت بندی نمود ، پرسيدني است آيا جهت تحقق هرکدام ازاين " گانه" ها بايستي مبارزه ی جداگانه ای صورت پذيرد؟ ونيز آيا اين " خصلت سه گانه" همان اصول ومباني اعلاميه ی حقوق بشر مورداشاره ی" طرح فراخوان.." و استناد خود دوستان نيست که " توان لازم برای بسيج وسيع ترين نيروها، اقشار و طبقات اجتماعي را ندارد ." ؟
درهمين رابطه جالب است که دوستاني که دائم ازخطرآمريکا دم مي زنند ، درخصلت بندی خود هيچ صحبتي از مبارزه ی ضدامپرياليستي مردم ونقش امپرياليسم دربطن زندگي آنان نمي کنند وترجيح مي دهند يکي از "خصلت (های) سه گانه" را "استقلال طلبي ومخالفت با دخالت قدرت های بزرگ درامورداخلي کشور" بشمارند. اين محدود نمودن نقش قدرتهای بزرگ را بازهمچنان ميتوان در سری پرسش های دوستان درمورد " بلوک امپرياليستي " و ديد محدود نگر برجامانده ازدوران جنگ سرد که امپرياليسم را صرفأ درعرصه ی ديپلماسي وروابط ديپلماتيک و نيز مترقي يا ارتجاعي بودن کشورهای پيراموني را درميزان " وابستگي سياسي" آنان به امپرياليسم خلاصه مي کرد ، مشاهده نمود. همان امپرياليسمي که نهايتأ درهيئت " شيطان بزرگ" ظاهرميشد ومبارزانش لابد خميني وبن لادن بودند.
حال اگرپرسيده شود جمهوری اسلامي وسوريه وکره ی شمالي " غيروابسته به امپرياليسم" مرتجع ترند يا پاکستان وعربستان وشيلي وابسته به امپرياليسم ، چه جوابي بايد داد؟ آيا اساسأ بااين دست پرسشها مي توان نقش سرمايه امپرياليستي وميزان "ارتجاعي" يا " مترقي" بودن کشورهای اقماری را توضيح داد ؟
دوستان ما از نوع حکومت درپاره ای ازکشورها صحبت بميان آورده اند که چندان روشن نيست وبا واقعيت خوانايي ندارد. مثلأ " شکل دولت درسوئد وبرخي ازکشورهای اروپايي سلطنتي است" . ازاين اشتباه رايج بايد پرهيزکرد. نه اين و نه آنهای ديگر شکل سلطنتي ندارند. هم دراين وهم درآنها سرمايه ی امپرياليستي اعمال حاکميت مي کند و شکل حکومت ، جمهوری پارلماني است . سلطنت تنها نام " تزئين" کننده ی حکومت دراين ممالک است ومطلقأهيچ نقشي درسياست ويا حق اعمال نظر ويژه دراوضاع جاری کشور ندارد. " وظايف" آن ، شرکت درمراسم تشريفاتي ، افتتاح مجالس رسمي ، اهداء جوائز وازاين قبيل مي باشد.
اما آنچه دراين ممالک قابل توجه است اين است که دهه هاست سياست ازپرسه زني درابرها وچالش برسر شعارهای عام وکلي بلند پروازانه دست برداشته ويافتن راه حل های مناسب وعملي را روی زمين ودرکنارنيروهای اجتماعي جستجو مي کند. جريانات سياسي ضمن حفظ استقلال وجايگاه سياسي خود ، جهت تحقق پاره ای شعارها وخواستها ، حتي فرا بلوکي عمل کرده و به همکاری واتحاد عمل های مشترک با جريانات بلوک ديگراقدام مي نمايند. همچنين رعايت مضمون مفاد منشور حقوق بشر وتاً کيد برنهادی کردن آنها از نکات ويژه ومثبت تلاشگران سياسي اين جوامع دردمکراتيزه کردن نظامات وارتقاء کيفيت زيست مردم بوده است......
برای پرهيزازاطا له ی مطلب ، تصور مي کنم اشاره به همين چند مورد فوق کفايت مي کند.
وباری اما دوستان عزيز! اگر" پروژه های فشفشه ای" برای شما وبنده ی خارجه نشين که قوت و نوشمان بي هيچ دغدغه ای به کف مي آيد هيچ درخشندگي وتلأ لوً خاصي نداشته باشد ، برای مردم درفضای نيلگون ايران که نفس کشيدن نيز با اما واگرهمراه است ودرضمن، پروژه های کارستاني هم بچشم نمي خورند، شايد کورسوی اميٌد وبارقه بازگشت اعتماد بنفس باشد .اگرنقدأ پروژه های آنچناني دم دست نداريم، دستکم دست اندازآنچه که هست نباشيم. موفق باشيد.
سعيد آوا
[email protected]
25 اسفند83
[هم سلبی، هم ایجابی: پاسخی به نامه سرگشاده ناصر زرافشان، انوشه کیوان پناه، المیرا مرادی]