یکشنبه 7 فروردین 1384

نمايشنامه ادامه دارد! س. باستان

از مجموعه مقالات طنز در طنز

محمود آقا راننده كاميون : آقا مسعود اگر بهت بر نميخوره بيا اين چيز ـ ميزائي كه خريدم از دستم بگير ، از نفس افتادم!

مسعود خان فرزند ارشد محمود آقا : بابا اومدم چرا داد و بيداد مي كني! دارم خير سرم درس ميخونم! حالا كي گفت اينقدر خريد كني تا نتوني با خودت بياري. هنوز فكر مي كني شزمي !

محمود آقا : ببخشيدا ! اين چيز ـ ميزا رو گرفتم بريزم جلوي گوسفندا ! بچه ميگم بيا كمك ، برام نوحه ميخوني! مادرت كه حوصله نداره با بقال و چقال چونه بزنه ! تو هم يا درس داري و يا نشستي پاي تيلويزيون. خواهر و برادراتم ، رفتند ارواح عمه شون ، كمالات ياد بگيرند! خوب ميفرمائيد بنده چكار كنم! شازده اگر به تريج قباش بر نمي خوره ، يك زنگ بزنه به اصغر باهاش كار دارم!

مسعود خان : تلفن قعطه ! پولشو نداديم ، قطع كردن !

محمود آقا : با عصبانيت ، بابا منكه چند روز پيش پول دادم بهت ، بدي بهشون ! نكنه مايه رو خوردي !

مسعود خان : نه جوون بابا مايه تو جيبمه ! يادم رفت . مگه اين درس ـ مرس ها حواص براي آدم ميزاره!؟

محمود آقا : خوب پاشو با تلفن دستيت زنگ بزن ! اما يادت نره مايه را بدي ! خوب شد خرجي خونه دستت نبود. وگرنه بايد شب و روز يونجه حال ميكرديم بجاي نون و پنير!

مسعود خان : بيا بابا گوشي رو بگير ، اصغر آقا پشت خطه !

محمود آقا : قربون اصغر جون. راستي اصغر آقا اگر خوش داري پاشو يه توك پا اينجا بريم دو تائي گشتي بزنيم. منكه تو خونه دق كردم . قربونت تو ، منتظرتم.

مسعود خان : بابا كجا ميخواي بري ، مامان ميگفت ، دائي و بچه هاش ميان اينجا. خوب نيست شما خونه نباشي !

محمود آقا : همين يكي رو كم داشتيم. هفت ساله بدهكاريشو نمياره بده. خوب روئي هم داره بياد اينجا! حالا كي دعوتش كرده!

مسعود خان : خوب بابا بيچاره نداره بده! مامان دعوتش كرده ، شايد با همديگه آشتي تون بده! شوما كه اهل گذشت نيستي!

محمود آقا : اومدي درست كني ، ضايع كردي ! هفت سال پيش كاميون انداختم زير پاش و مايه گذاشتم تو جيبش . كاميونو داد به ....! رفت زن گرفت ، عروسيش منو دعوت نكرد! خوب كاري با من نداشت! حالا بعد از هفت سال ميخواد بياد اينجا ، چي بگه ! حتما بگه : محمود خان كاميونت رفت تو دره! تقصير دره بود! اگر مايه داري قرض بده هفت سال ديگه بهت ميدم! براش پيغام دادم مايه را ور داره بياره! خودت ميدوني كه رفت كميته و گفت : من شباعرق ميخورم!

مسعود خان : فكر مي كنم ديگه آدم شده باشه! شنيدم راننده اتوبوس شركت واحد شده و مسافركشي ميكنه! ته ريششم را تراشيده!

محمود آقا : خوب حكايت همينه ديگه! بعضي ها تازه فهميدن ، ته ريش چه خاصيتي داره! تو هر اداره اي كه بري ، همه ته ريش گذاشتن ، نشون بدن مسلمانند و متعهد! اما بساط رشوه و حق السكوت سرجاشش! حكايت آقا دائي جنابعاليه! اوائل انقلاب هول شد ، فكر كرد بره قاطي انقلابيون ، نوني گيرش مياد. گذاشت تو كار پخش مواد، انداختنش زندان ، به همه گفتند رفته جبهه! همين مادر شما ، چنان ازش حمايت ميكرد ، فكر ميكرد آقا داداشش شده مجتهد! وقتي هم به پيسي افتاد! باز مادرت وساطت كرد و اومد اينجا!

بعد از گذشت چند ساعت زنگ منزل محمود آقا زده ميشود و اصغر آقا يار چندين ساله وارد ميشود!

اصغر آقا : يا الله ، چادر هارو سر كنيد!

محمود آقا : بيا تو اصغر آقا ، چادر سرمه ! خوش اومدي. الان لباس مي پوشم ميريم. مشتي توهم آخوند شدي ! چرا پس دير كردي ، ظهر شد!

اصغر آقا : جون محمود آقا سر راه رفتم اسممو براي شهادت بنويسم تا بلكه از دست عيال و اين كره خرها نجات پيدا كنم! واسه همينه كه دير اومدم.

محمود آقا : خب اصغر آقا چشمم روشن ، مثل اينكه تبليغات جلو چشماي شما را هم گرفته ! خيلي تند ميري اصغر آقا. عجله نكن من و تو بايد باهم بيريم بهشت !خوب چي شد. ثبت نام كردي !؟

اصغر آقا : بعدا بهم جواب ميدن .

محمود آقا : مرد حسابي دعوا با زن و بچه كه هميشه بوده! بابام خدا بيامرز ميگفت هركس با زن و بچه اش جروبحث نداشته باشه، حكايت آجيل مشگل گشاست كه توش خردل خالي كنند!

اصغر آقا : محمود آقا شوما هم خيلي واردي ها . خردل چكار داره به آجيل مشگل گشا !

محمود آقا : د همينه موضوع رفيق من ! منظور بابام هم همينه كه جر و بحث و دعوا تو خونه هميشه هست! اما بخاطر بگو ـ نگو كه نبايد رفت شهيد شد! پاشو بريم بيرون تا دائي بچه ها نيامده اگر نه، منم مثل شوما بايد برم خودمو يكطوري شهيد كنم!

محمود و اصغر آقا خانه را ترك مي كنند و به قصد هواخوري در پاركي قدم ميزنند و از زمين و زمان شكايت مي كنند!

محمود آقا : راستي اصغر آقا مسعود ميگفت : يكي دو ماه ديگه انتخابات رياست جمهوري برگزار ميشه. شوما به كي راي ميدي!؟

اصغر آقا : والله منكه كسي رو نميشناسم. اگر انورالسادت خودشو كانديدا ميكرد بهش راي ميدادم!

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

محمود آقا: اصغر آقا شوما هم مارو گرفتي. سادات اولا مرده . يعني كشتنش! در ثاني طرف مصري بود. به ما چكار داره! اينهمه آدم تو مملكت است كه ميشه بهشون راي داد!

اصغر آقا : جون شوما نميدانستم ، سادات بچه قاهره است! مگه فرقي هم ميكنه كي رئيس جمهور بشه. مگه آقاي ولايتي رئيس جمهور بود چه دسته گلي سر مردم كاشت! راستي شوما به كي راي ميدي!؟

محمود آقا : به هيچكي ! من يكبار به آقاي طالقاني راي دادم ، خدا بيامرز عمرش بدنيا نبود و فوت كرد! حالا هم موقع راي گيري ميرم پشت بوم و با كفترا حال مي كنم! من و شوما ديگه از اين غرتي بازي ها ازمون گذشته. ديگه بايد كم كم با نوه هامون سروكله بزنيم.

اصغر آقا : راستي محمود آقا عيدم اومد و داره ميره ، يه جفت كفشم براي خودمون نخريديم. عيدم ، عيداي قديم. پاشو رفيق بريم قهوه خونه يه ديزي بزنيم تا تخمش ملخ نخورده! سال ديگه اگر عمري باقي موند، بريم دوبي حالي بكنيم.

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/19829

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نمايشنامه ادامه دارد! س. باستان' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016