در فضاي كشورم
سرماي جانفرساي جهل و خدعه و تزوير
لانه كرده است
لانه اي چون ريشه گردو،
ستبر و قائم و انبوه،
در بخت سياه مردمي دل پاك و مظلوم
خدايا…
خدايا، ساقيا، ربّا
مَفَرّي را نشانم ده
مَفَرّي كز طريق آن
بكاوم كوه جهل و خدعه و تزوير
يا بكاهم سردي سرماي جانفرساي آن را
تا بپاشم رنگ روشن بر سيه روزي اين ملّت
خدايا، ساقيا، ربّا…
مدت مدیدیست!
آری... پدر و مادرم!؛ که کشورم در یک دوره سکوت فرو رفته.
سکوتی که در انتخابات شوراهای بهمن ماه سال هشتاد و یک سنگینی حضورش را به مدعیان چپ و راست حکومتی تحمیل کرد و دوران جدیدی را آغازید.
سکوتی عمیق که می رود به کمایی بی بازگشت برای حکومت زور و تزویر مسلمان تبدیل شود، همان سان که پاپ ژان پل دوم رهبر کاتولیک های دنیای بزرگ بدان مبتلا گشت.
سکوتی که ایرانی در برابر زنگیِ مستِ غداره بدست متحمل می شود؛ پر از خشم و کینه و اندوه نه از نوع انتقام جویی و عقده گشایی، نه... که از نوع ترحم بر جهول دیوگونه... از همانهایی که در دوران حکومت ضحاک گونه ما نامشان پراکنده است.
همان گونه سکوتی که در ساحل رود آرام قبل از سیلی بنیانکن مشهود است و مدهوشان قدرت بانو را چنان محو خود می کند که عمق حادثه را در نمی یابند.
همان سکوتی که قبل از هر فریادی ضروری بنظر می رسد و هرچه درّه سکوت عمیق تر هرای بعدش سهمگین تر و پیامدهای حولش بی ثبات تر.
نوشتم هرا به یاد حکومت جنگل افتادم، شورش و هرج و مرج، راستی... جمله زیبای توماس جفرسون به یادم آمد:
اگر حتي رأي مردم را محترم ندارند، اگر بخواهند از اين راه آنان را خفه كنند، شكي نيست كه اين صدا، دير يا زود، از راه خشونت رخ خواهد نمود و ما نيز مانند ممالك ديگر، به دور باطلي از سركوب و شورش، اصلاح و سركوب مجدد و شورش مجدد خواهيم افتاد و تا ابد از اين دور رهايي نخواهيم يافت.
باشد که این سکوت قبل از شکستن با آگاهی همراه کناد!
مدت مدیدیست!
آری... ، برادر و خواهرم!؛ که سردرگمی و نگرانی در وضعیت اجتماعی و بخصوص روشنفکری کشورم موج می زند.
هرچه می خوانم تخیلی ست، تهی از حقیقت و واقعیت. در باورم نمی گنجد حرافی جماعت روشنفکرمان به جایی برسد، چه اعتقاد دارم: عالمان بی عمل به زنبورکان بی عسل مانند.
هوا بس ناجوانمردانه سرد ست… آي... نگرانم! همان سان که مه صبحگاهان سرد زمستان اطرافمان را احاطه می کند و هیچ آبادیی مشخص نیست. راه از چاه باز شناخته نمی شود و گامهای معلق ملتم به دنبال بستری محکم و استوار می گردد و از بیم سکندری خوردن کورمال کورمال راه می پیمایند.
راستی... مبادا راهی که می روند به ترکستان باشد؟
نمی دانم... من راهی را که ایشان می فرمایند نمی بینم یا اینکه آنقدر مقصد رویاهایشان کور و کرشان کرده که اصلاً راهی برایش نساخته اند. شاید به فکر پروازند، شاید گامی بلند مجذوبشان کرده، شاید سراب رویاهایشان آنقدر نزدیک می نماید که ضرورتی برای نشان دادن راه نمی بینند.
شاید اینان هنوز مفتون همان قصه عهد عتیقند که معلم به جهت زودتر رسیدن شاگردش او را به مضحکه از گذر از پل ایمن اما دور دست رودخانه بازداشت و گفت: نام اعظم از بَر بخوان و بر آب پای بِنه و بگذر... می خواهند مردم غافلانه بگذرند و ناآگاهانه فردای خود را رقم بزنند.
باشد که این نگرانی را پایانی نیک کناد!
مدت مدیدیست!
آری... دوستان عزیزم!؛ که هرچه می خوانم و هرچه می شنوم بوی کهنگی، مضحکه گری، بی قیدی، بی مسئولیتی، نابسامانی و مرگ می دهد.
تئوری های قدیمی، سخنرانی های تکراری، خود فریبی های عامدانه و البته دیگر فریبی های آمرانه که آنقدر بی بنیاد و احماقانه اند که حتی ذهن خواهان اندک تأملی بر آن نیست و اگر نبود مسئولیت نقد، آگاهان را یارای پاسخگویی به آنها نبود.
اینان با ایدئولوژی سازی و ایدئولوژی اندیشی بی حد و حصر آنقدر سعی در افیونی کردن اذهان روشنفکران سرگردان امروز ایران می کنند که وقتی به ماورای راه پیش روی برادران خمار شده ام می نگرم سخت وحشتم فزون می گردد.
روزی بازی رفراندوم، روزی تئوری چانه زنی از پایین و فشار از بالا، روزی آرامش فعال، روزی فتح سنگر به سنگر و چه و چه انگار هنوز اذهانشان از جنگ و جنگ افروزی خلاصی نپذیرفته است. همش آرزوها و رویاهای دور و دراز مانند تابلویی زیبا از کمال الملک، رامبراند، ونگوگ و امثالهم که در عین زیبایی و ظرافت راهی برای ورود به آن فضای مجازی نیست چون زاده تخیلند.
آری... من از اینان می ترسم؛ چه آنگونه از تئوری های خود می گویند که انگار وحی منزل است. نه در افکارشان شک می کنند و نه انتظار دارند کسی درشان شک کند. هیچگاه به شک نکردگان یقین یافته اعتماد نکرده ام چون بی تحمل ترین و تحمل ناپذیر ترین جانوران روی زمینند.
اینان از گذشته خود و پیشینیانشان درس نمی گیرند و مشغول باز تولید حوادث گذشته و گرفتار کردن ملت در دور باطل دیکتاتوری و استبداد مجدد با شناسنامه جدیدند.
نه آنکه فکر کنی ناامید شده ام نه... اما از آینده راهی که هموطنان روشنفکرم در پیش گرفته اند سخت بیم ناکم.
کاش آنقدری که دوستان ایدئولوگمان به دنبال اِلدورادوهای ذهنی خود هستند کمی هم اذهانشان متوقف طرحی برای دست یابی به این مدینه فاضله می شد. طرحی از نقشه راه که بتوان از روی آن دورنمای آینده را در ذهن ترسیم نمود.
کاش به آگاهی مردمان هم اهمیت بدهیم و بدانیم که توده ملتمان باید توجیه منطقی شوند و مانند بسیاری از دوستان فقط با اسامی بازی نکنند که فردا اگر باز هم دوازدهم فروردینی تکرار شد بی مهابا به سخنان افیونی پیشوای دیگر لبیک گویند و بی اندک تأملی رأی به نابودی خود و فرزندانشان و البته تیره روزی سرزمینمان بدهند.
باشد که راه آینده مان را به نور آگاهی روشن کناد!
آری هموطن گرانقدرم...