روشنفكران قطعاً در سياست نقش دارند. دست كم اين نقش را عده اى از فعالان سياسى تشخيص مى دهند و به همين دليل، در حال حاضر بسيارى از افرادى كه به عنوان نامزد رياست جمهورى به مردم معرفى شده اند به دليل ناتوانى در ارائه طرح هاى مقبول و ارتباط با مردم رو به سوى روشنفكران و مشاوره با آنان آورده اند. اين كارى است تكرار شده، كه در تاريخ معاصر پيش و پس از انقلاب نيز مشهود است. نتيجه همكارى روشنفكران با كسانى كه سوداى قدرت در سر دارند، همواره به ضرر روشنفكران بوده است، چرا كه قدرت بدون ناظر و نيروى مهار كننده هيچگاه نقد را تاب نمى آورد، و تلاش مى كند تا نقاد را كه روشنفكر چهره شاخص آن است خاموش كند. با چنين تجربه اى روشنفكر حساس به سياست مى تواند بپرسد كه آيا سياست تنها با حكومت تعريف مى شود؟ پيامد پاسخ مثبت آن است كه روشنفكران دو راه بيشتر ندارند، يا همكارى با حكومت (اعم از اين كه با نيت تغيير اصلاحى باشد يا حفظ وضع موجود)، يا رويارويى. با اين توجه كه تجربه تاريخ معاصر ايران نشان داده است كه تغييرات حكومتى معمولاً مناسبات قدرت فساد آميز را از ميان نمى برد، به نظر مى رسد رويارويى يا همكارى در غايت امر به وضع مثبتى نمى انجامد. به بيانى دقيق تر، چرا بايد انديشه را به اين محدود كنيم كه تنها راه اصلاح امور براى ما از طريق افراد و گروه هايى است كه كم يا بيش در حكومت جايگاه يافته اند. پذيرش اين صورت مسئله اين استدلال را نيز به دنبال دارد كه اگر هيچ امكانى در درون حكومت و در ميان افراد و گروه هاى سياسى درون حكومت يافت نشد، آنگاه بايد بساط حكومت موجود را برچيد، و با زور و خشونت مبانى حكومتى ديگر را به وجود آورد، كه بنابر شواهد تاريخى حكومت سامان يافته در گفتار خشونت آميز نمى تواند از اعمال خشونت كناره گيرد.اما مى توان در ميان دو راه استمرار حكومت يا جايگزينى آن، به راهى سوم اشاره كرد كه سياست را جابه جا مى كند و به تفكيك سياست از حكومت توجه دارد. به بيانى ديگر در اين راه حكومت از نقطه كانونى تعريف سياست كنار مى رود، در حالى كه سياست همچنان باقى است. اين راه مبتنى است بر يك طرح نظرى و يك تجربه تاريخى موفق. طرح نظرى حكايت از نظريه سياسى هانا آرنت در مورد سياست اصيل و وقوع آن در حوزه عمومى دارد. نگاه آرنت را به سياست مى توان در برابر نگاه كلاسيك به سياست قرار داد، كه با انديشه هابز مشخص مى شود. در نگاه هابز انسان ها براى آن كه از يك جنگ تمام عيار با يكديگر رهايى يابند دست به تاسيس دولت يا قدرت حاكمه مافوق مى زنند و اعمال خشونت را به اين قدرت حاكمه وامى گذارند تا بتواند قوانين را وضع كند و اوضاعى مناسب براى زندگى اجتماعى و سياسى فراهم آورد. از نظر هابز يك حوزه خصوصى و غير سياسى وجود دارد و يك حوزه عمومى كه سياست در آنجا حضور دارد و آن حوزه با حكومت مشخص مى شود. در اينجا سياست حكومت محور است، و فعاليت سياسى با نسبتى كه فرد يا گروه با حكومت پيدا مى كنند معنا پيدا مى كند، و به همين نحو هر تغييرى از طريق حكومت، چه اصلاح و استمرار حكومت و چه برانداختن آن و قراردادن حكومتى ديگر امكان پذير است. به نظر مى آيد پارادايم (سرمشق) غالب سياست در ايران رويكرد هابزى است. اما آرنت سياست را شريف ترين و اصيل ترين عمل انسانى مى داند. سياست از خواست هاى شخصى انسان ها جداست و معطوف به علايق جمعى و مشترك انسانى است. سياست حاكى از تعامل آزاد و برابر انسان ها است كه مبتنى است بر گفت وگو. در اين عرصه است كه در تبادل گفتارى انسان ها معانى مشترك شكل مى گيرد و در ذهن و عمل انسان جاى خود را باز مى كند. سياست در حوزه عمومى متولد مى شود و استمرار مى يابد. حوزه عمومى فضايى است كه انسان ها به گونه اى شفاف در آن وارد مى شوند و خود و ديگران را به گونه اى شفاف مى بينند و انديشه هايشان را مى شنوند. فعاليت هاى سياسى و حوزه عمومى در نگاه آرنتى از يكديگر جدايى ناپذيرند، چرا كه تنها در حوزه عمومى است كه افراد مى توانند انديشه هاى خود را با يكديگر مبادله كنند و درباره اختلافاتشان بحث كنند و به نتايج جمعى و راه حل هاى مشترك براى مشكلات برسند، بدين نحو از نگاه آرنت سياست از حكومت جدا مى شود. البته آرنت حكومت را نديده نمى گيرد بلكه آن را كانون سياست نمى داند. او زور را اساس قدرت دولت مى داند كه به لحاظ ماهيت از گفت وگو و اشتراك مساعى در عرصه عمومى جدا است. بنابراين اين قدرت در عرصه عمومى است كه مى تواند زور و خشونت دولت را مهار كند. از نگاه آرنتى مى توان نتيجه گرفت مفاهيمى كه در عرصه عمومى از طريق تبادل گفتارى شكل مى گيرند و مبناى نظر و عمل افراد جامعه قرار مى گيرند از طريق قدرتى كه جمعيتى از انسان ها در عرصه عمومى ايجاد مى كنند مى تواند به حكومت منتقل شود و حكومت را در مسير قانونى و دموكراتيك نگاه دارد. با اين مقدمه نظرى مى توان به يك تجربه سياسى موفق در جامعه ايرانى توجه كرد. اين تجربه حاصل تلاش افراد، گروه ها و جريان هاى شاخصى است كه هنوز بسيارى از آنان در صحنه سياست فعاليت مى كنند. اينان به طور مشخص پس از انقلاب و شكل گيرى جمهورى اسلامى، به رغم آن كه مى توانستند از طريق تاكتيك هاى سياسى ساده در سطوح بالاى ساختار حكومت جاى گيرند، از همان ابتدا عرصه عمومى را براى فعاليت سياسى و دفاع از اصولى كه براى جامعه ايران حياتى مى پنداشتند برگزيدند.
عرصه عمومى شامل هر فضايى مى شود كه انسان ها بتوانند در آن جمع شوند و آزاد از قدرت حكومتى، در موقعيتى برابر با يكديگر بر سر مسايل عمومى بحث و گفت وگو كنند. مهمترين و گسترده ترين اين فضاها در جامعه كنونى ايران نشريات و دانشگاه است و دانشگاه را از جهت ديرپايى و نشريات مستقل را از جهت گستردگى مى توان شاخص عرصه عمومى قرار داد. اما به طور مشخص، تا اواخر دهه ۱۳۶۰ كه دانشگاه تحت نظارت كامل دولت بود و نشريه مستقلى هم وجود نداشت، اين تلاش هاى مخاطره آميز نيروهاى معتقد به سياست در عرصه عمومى، در محافلى كوچكتر از دانشگاه و نشريات بود كه راه سوم سياست را با اصالت بخشيدن به عرصه عمومى در جامعه سياسى ترسيم كرد. از همين منظر مى توان به شخصيت هاى سياسى اعتبار يافته در عرصه عمومى نگريست و تاثير آنان را در جلوگيرى از خودكامگى و پيشبرد پروژه دموكراسى، از طريق نقد قدرت در عرصه عمومى و در معرض گفت وگو قرار دادن سياست دموكراتيك ارزيابى كرد. قرار گرفتن عرصه عمومى در كانون سياست حكايت از واقعيتى دارد كه مى تواند به آرمان نزديك شود. واقعيت عرصه عمومى به عنوان فضايى ميان جامعه و حكومت، مى تواند موجد تحكيم معانى مشتركى از آرمان هايى چون آزادى و برابرى در اذهان جامعه شود كه در مواقع عمل اجتماعى فرا راه جامعه قرار مى گيرد. نيز به لحاظ عينى مى توان چگونگى شكل گيرى اين مفاهيم مشترك را در جامعه ارزيابى كرد و در مورد اين مدعا به داورى نشست و اثبات يا ابطال آن را نشان داد. مشروط شدن قدرت پادشاه در غرب و برخوردارى افراد جامعه از حق انتخاب نماينده و همچنين برخوردارى زنان از حق راى در غرب در عرصه عمومى شكل گرفت، نه توسط حكومت. تلاش جهانى براى حفظ محيط زيست كه در حال حاضر به صورت قوانينى مشخص در كشورهاى مختلف خود را نشان داده و در سازمان ملل متحد نيز بيانيه هاى زيادى به آن اختصاص يافته است، ناشى از جنبش هاى اجتماعى در عرصه عمومى است، به نحوى كه هابرماس آن را به عنوان يكى از شواهد مهم براى تقويت نظريه خود در مورد كنش تفاهمى در عرصه عمومى آورده است.
در ايران نيز تكوين و رشد جنبش مشروطه را بايد در نشريات، مساجد، قهوه خانه ها و يا حمام هاى عمومى، به عنوان مصاديق عرصه عمومى در آن زمان يافت، نه در دربار ناصرى. نيز مى توان به حكومت اصلاح طلب خاتمى اشاره كرد كه از درون نظام جمهورى اسلامى برخاست و تكيه زيادى بر دموكراسى و مليت خواهى نقد قدرت كرد. با اين توجه كه حاملان سياسى اين جنبش در درون حكومت در دهه ۱۳۶۰ خود را خط امامى مى خواندند و در گفتار خود بحثى در مورد مليت خواهى و نقدى بر قدرت و قانون اساسى نداشتند، چگونه مى توانستند بر دموكراسى و مليت خواهى و نقد قدرت تكيه كنند. دست كم يك فرضيه و در نهايت يك نتيجه گيرى مى تواند اين باشد: برجسته شدن مفاهيمى چون مليت خواهى و دموكراسى و نقد قدرت، حاصل تلاش پر خطر همان نيروهايى است كه با توجه به گفتار ثبت شده آنها در اين دوره تاريخى، اين مفاهيم را از طريق مطرح كردن در عرصه عمومى در صحنه نگاه داشتند و در جامعه گسترش دادند و آنگاه، آن را به حكومت تحميل كردند. اما بايد توجه داشت كه در اين زمان، اگر عرصه عمومى آنقدر توانايى داشت كه حكومت را در مسير اصلاحات قرار دهد، آنقدر قدرتمند و گسترده نشده بود كه بتواند حكومت اصلاحات را در مسير دموكراسى استمرار بخشد. حضور در عرصه عمومى در جامعه اى چون ايران مملو است از توهين و ضرب و شتم، زندان و گاه اعدام. نيروهاى فعال در عرصه عمومى، به دليل عدم ورود به درون ساختار حكومت، اولين هدف اعمال خشونت قدرت نقد شده محسوب مى شوند. به همين ترتيب، در لحظات پيروزى سياسى جريانات دموكراسى خواه درون حكومت از مزايا و مناصب بهره اى نمى برند. تنها انگيزه اى كه اين نيروها را در عرصه عمومى نگاه مى دارد، تاثير ديرپا و عميقى است كه در آگاه سازى جامعه مى گذارند. به همين دليل هر فعال سياسى يا روشنفكر حساس به سياست را ياراى مداومت در اين عرصه نيست. آنان كه مداومت كردند، در اين عرصه اعتبارى ديرپا يافتند، هرچند كه از سوى حكومت اعتبار آنها بارها به چالش كشيده شد. وجود هرچه بيشتر اين نيروهاى اعتبار يافته در عرصه عمومى مى تواند كاركرد يك حزب پر قدرت رقيب، و يك تضمين را داشته باشد؛ تضمينى براى رعايت قانون، حفظ دموكراسى، و پذيرش برابرى ميان شهروندان.
اوضاع كنونى مى تواند روشنفكر فعال در سياست را به اين بينش تاريخى سوق دهد كه نيروهاى سياسى، هرچند با آرمان هاى بلند، اگر به حكومت دست يابند در چرخه فساد و استبداد قرار مى گيرند. با چنين بينشى اگر اين روشنفكر بر سر اين دو راه قرار گيرد كه از يك سو وضع موجود نامطلوب است و اصلاح نيز امكانپذير نيست و از سويى ديگر انقلاب صلاح نيست، آنگاه انديشيدن به راه سوم سياست ممكن مى شود. در برابر تلاش براى تغيير، با كانونى پنداشتن حكومت در امر سياست، مى توان به اين تجربه موفق اما پر مخاطره نيز انديشيد كه تغيير از طريق جابه جايى سياست از حكومت به عرصه عمومى، بنيادى تر و ماندگارتر است. جامعه نياز به مفاهيم و آگاهى هاى بنيادين و مشتركى دارد تا در وضعيت بازانديشى آن را در نظر آورد و به آن تكيه كند. اگر اين تكيه گاه در حكومت يافت نشود، در عرصه عمومى مى توان آن را ايجاد كرد. در حال حاضر اگر وضع حكومت به گونه اى است كه به افراد و گروه ها و جريان هاى سياسى منتقد و مستقل اجازه نمى دهد در وضعيتى آزاد و برابر مورد انتخاب مردم باشند، مسئله انتخابات بايد از سوى روشنفكر فعال در سياست در عرصه عمومى مطرح شود تا از يك سو نحوه انتخاب آزاد مورد توافق افراد جامعه قرارگيرد و از حكومت طلب شود، و از سويى ديگر افراد و گروه هاى سياسى اعتبار خود را در آنجا كسب و به حكومت تحميل كنند. در صورت استمرار گفت وگوى افراد جامعه در عرصه عمومى و شكل گيرى مفاهيم در تبادل گفتارى، جامعه به نوعى خودآگاهى مشترك دست مى يابد كه با وجود آن، حكومت ها به سادگى نمى توانند از قوانين تخطى كنند، يا يك دموكراسى نو پا در اثر مخالفت مراكز قدرت در درون حكومت، به سادگى به شكست نمى انجامد.