آقای محمد ملکی !
با سلام وآرزوی موفقیت برای شما
مقاله تان با عنوان " دلدادگان آزادی و دلدادگان قدرت " را که در نقد دو کتاب " دلدادگان آزادی " و " داد بی داد " قلمداد شده بود، در سایت عصر نو دیدم . مشتاقانه شروع به خواندن کردم وبا تعجب آنرا به آخر رساندم. با کنار نهادن آن، تاسفی عمیق و احساس غریبی داشتم.عواطف و احساسات مرا به واکنش سریع وا می داشت، اماتجربه ومنطق، مرا به سوی تفکرو تعمق می کشاند. امروز پس از دو هفته مکث روی گفته ها وشاید درست تر این باشد که بگویم برخی ملاحظات تند شما، بر آن شدم نامه ای سرگشاده برای شما وبرای همه آنانی که مطلب شما را خوانده اند، بنویسم. پیش از هر چیز بگویم که خطاب نامه ام به شما، به خاطر احترامی است که برای مبارزه تان دارم. تاسفم بیش از هر چیز برای خودم بود. برای اینکه یاران و همرزمانم، یعنی روشنفکرانی چون شما چرا باید چنین قضاوتی در مورد بخشی از مبارزان داشته باشند.
سرگشاده بودن نامه، نه بخاطر افشاگری، بلکه از اینروست که مطلب شما در چند سایت پر خواننده در سطح وسیعی منتشر شد. اتهامات شما به 41 تن از زنان مبارز کشورمان بس سنگین بود واز مرز نویسنده کتاب داد بی داد و مبارزه اش گذشته، همه یارانی را نیز که سالها در زندان با مقاومتشان حماسه های غرور انگیزی آفریده اند، نشانه رفته بود. می توانستم پاسخ را به صورت مقاله ای تنظیم و منتشر کنم. به عمد چنین نکردم. شما را خطاب قرار دادم تا توجه شما را به تاثیر کارتان بیشتر جلب کنم. از نظر من شما یکی از مبارزین اثر گذارید. خطاها و برخوردهای مثبت شما نیز به ناگزیر و در همان سطح می تواند مخرب یا سازنده باشد. از شما هم قبل از پاسخ ، انتظار مکث و تعمق روی گفته هایم را دارم.
آقای ملکی !
من با خواندن مطلب شما دچار حیرت شدم. باور کنید لحظاتی این فکر از ذهنم گذشت و این سئوال برایم طرح شد که آیا واقعا کتاب داد بی داد را شخصا خوانده اید؟ این فکر را حمله ها واتهامات غیر مستند شما، در من تقویت نمود. قسمت هائی که از کتاب داد بی داد و یا از مقاله آقای علیرضا ثقفی ( در نقد نو شماره 4 دی و بهمن 1383 ) آورده بودید، با اتهامات شما چندان ارتباطی نداشت.
آقای ملکی، قاعدتا می بایست شما خوب بدانید که در یک جامعه آزاد و دموکراتیک، انسانها دارای حق وحقوق اند. اتهام وتوهین به هرکس جرم محسوب می شود. و مجرم تحت پیگرد قرار می گیرد. شما بارها از چنین جامعه ای دفاع کرده ودر راه استقرار چنین نظامی مرارتها کشیده اید. به رغم این، روشن نیست چرا و بر اساس چه مستنداتی به نویسنده کتاب داد بی داد، اتهام وبه چه حقی، به تعداد زیادی از زندانیان سیاسی کشورمان توهین کرده اید؟
شما در مطلب خود با عنوان " دلدادگان آزادی و دلدادگان قدرت " بدون هیچ دلیل و مدرکی نویسنده کتاب داد بی داد را وابسته به رژیم جمهوری اسلامی معرفی کرده اید . در این باره گفته اید:
" ... محتویات.... و کتاب داد بی داد که پیش از آن دیده بودم در معرفی جمعی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب را چنان دور از انصاف و با هدف توهین و تحقیر دلدادگان راستین آزادی یافتم که سکوت در مورد آنها را ظلم به بزرگانی چون......... که جان برسر عشق به آزادی و عدالت نهادند.... دیدم. من به نام یک زندانی سیاسی – عقیدتی دو نظام شاه و شیخ وظیفه خود می دانم تا حد توان از افشاگری این قبیل کارهای مسخره و نخ نما شده رژیم که هدفی جز انحراف جوانان و سرخورده کردن آنها از مبارزه آزادی ندارند دریغ ننمایم و به افشای کارهائی نظیرتشکیل " کانون زندانیان سیاسی مسلمان ( قبل از انقلاب ) " .... و در همین راستا انتشار کتابهائی مانند دلدادگان آزادی و داد بی داد بپردازم تا جوانان ........ تحت تاثیر این قبیل کارهای برنامه ریزی شده قرار نگیرند وفکر و ذهنشان با تبلیغات وسیع نااهلان و وابستگان به نظام به انحراف کشیده نشودو ... "
به چه دلیل به خود حق داده اید که چنین سخن بگوئید؟ براساس چه مستنداتی کتاب داد بی داد را جزء " کارهای مسخره و نخ نما شده رژیم " معرفی کرده اید؟ چرا در حالیکه می گوئید : " این کتاب اگر چه از نظر افشاگری بسیار ارزنده است و کار خانم ویدا حاجبی تبریزی در خور تقدیر .... " است، آنرا یکی از کارهای برنامه ریزی شده " وابستگان به رژیم " دانسته اید؟
آقای ملکی!
شما در مطلب تان " دلدادگان آزادی و دلدادگان قدرت " به همه دلاورانی که طرف گفتگوی خانم حاجبی بوده اند، توهین کرده اید. شما از طرفی به درستی و به شکلی مسئولانه از مبارزات آنان در گذشته تقدیر می کنید، اما از طرف دیگر همه آنها را با یک گردش قلم " بریده " معرفی می کنید.عین گفته خودتان را یادآور می شوم . می گوئید که ویدا حاجبی " خاطرات کسانی را در کتاب آورده که به این تحلیل و برداشت رسیده اند که آن فداکاریها و ایثارگریها تندروی و عدم شناخت جامعه بوده است و بهتر است هر کس پی کار خویش برود و کار قیصر را به قیصر واگذاریم وگرنه عرض خود می بریم و زحمت دیکتاتورها را زیاد می کنیم " سپس در جای دیگر نوشته اتان می گوئید" با همه آن قهرمانیها که در گذشته کرده اید که قابل تقدیر است اگر حال واداده اید و زندگی در آن سوی مرزها و بودن در کنار خانواده و...... " ویا باز در قسمت دیگری از نوشته می گوئید " اگر انگیزه مبارزه ندارید و به اصطلاح بریده اید بهتر است ..."
آقای ملکی چرا توهین می کنید ؟ آیا چون " حدود 60 سال مبارزه به خاطر آزادی و عدالت در چنته عمر هفتاد و دو ساله " خود دارید، این حق واین مجوز را به کف آورده اید که هرتوهینی که بر زبان آوردنش نه شایسته شماست و نه شخصیت این مبارزین، بی مهابا برقلم رانید؟ شما حتی حرمت مبارزه آنها را هم شکسته اید. نویسنده کتاب داد بی داد در ایران، زمانی که در زیرپیگرد وبه صورت مخفی زندگی می کرده است، در آن زمان که از نظر شما هنوز " نبریده " بود، برای اینکه خود و یارانش از پیگرد حکومت در امان باشند مجبور بوده است " خورش های پر ادویه " در ست کند. شما نیک می دانید که این قبیل کارها جزئی از اقدامات عادی سازی برای مقابله با ضربه پلیس بوده است. چرا آنرا به استهزا گرفته اید وگفته اید : « اگر انگیزه ای برای مبارزه ندارید و به اصطلاح بریده اید بهتر است به جای توجیه گری و مخالفت و زیر سئوال بردن اصل مبارزه، در کنج خانه هاتان بلولید و " خورش های پر ادویه " بپزید تا در پاریس و دیگر شهرهای اروپا و آمریکا و کانادا بوی عطر آن به همسایه ها بفهماند که شما در کار مبارزه علیه استبدادگران وطنتان نیستید تنها آشپزهای ماهری هستید!! »
در خارج و البته در ایران هم، کم نیستند افرادی که راه دیگری برای زندگی خود بر گزیده اند. کسی آنها را زیر سئوال نمی برد تا مجبور باشند از طریق " بوی خورش پرادویه " پیام تغییر مسیر زندگی شان را اعلام کنند. کسانی که امروز در حال مبارزه و تلاشند، حتی اگر تلاششان بی حاصل باشد، اما کارشان را می بایست ارج گذاشت.ارج گذاری به معنی تائید حاصل کار آنها نیست. می توان با آن مخالف بود، اما تحقیر و توهین به آنها و تلاش های شان جایزنیست.
آقای ملکی! من به خاطر اتهام و توهین به گروهی از زندانیان سیاسی علیه شما به خود شما اعلام جرم می کنم. از نظر من هیچ دادگاهی صالح تر از وجدان خودتان نیست. از اینرورسیدگی به این دادخواهی را به شما می سپارم. اگر محکوم شدید، خواست من یک چیز است. اینگونه کارها را تکرار نکنید.شایسته شما نیست. لکه های کدری بردامان مبارزه شصد ساله تان می نشاند
انتقاد به چه معنی است!
موضوعی که فکر می کنم موجب برانگیختگی شما شده است، برداشتی است که ازمقوله انتقاد دارید. هم شما هم آقای علیرضا ثقفی با این سخن نویسنده کتاب که گفته بود" بیشتر در پی آن بودم که بدانم هم بندان سابقم چه خاطره، چه برداشت و چه تحلیلی از آن سالها دارند " به نظر می رسد موافقت ندارید. به نظر می رسد شما مشکل را در این هدف دیده اید. چون هم آقای ثقفی این مساله را بیان داشته و هم شما به نقل از او آنرا تکرار کرده اید. من فکر می کنم مشکل این نیست. اگرزندانیان در خاطرات و برداشت ها و تحلیل های خود همان را می گفتند که شما می خواستید، مسلما دیگر این خواست نویسنده کتاب که در" پی خاطره، برداشت و تحلیل هم بندان " بوده است، به نظر شما منفی جلوه گرنمیشد. مشکل به نتیجه این تحلیل ها و برداشت ها بازمی گردد. افزون بر این فکر می کنم نوع نگاه شما به انتقاد با برداشت رایج فاصله دارد. به نظر می رسد شما، انتقاد را با نفی و تخریب یگانه می بینید. من چنین نمی اندیشم. درک من از انتقاد و بررسی گذشته، شناخت ضعف ها برای غلبه بر آنها ومحکم کردن گامها برای فتح فرداست. روح گذشته است که به کالبد امروز جان می بخشد وحرکت آینده را می سازد. بیماری ها ونارسائیهای گذشته در صورتی که درمان نشوند تن ما را امروز رنجور می کنند و ما را در برابر استبداد آسیب پذیرمی نمایند. ممکن است کسانی با این بررسیها از مبارزه کنار بکشند. چندان غیر طبیعی نیست. نمی بایست این اتفاقات، ما را از پرداختن وبررسی گذشته باز دارد. آنچه که مسلم است بدون بازشناختن ضعف هادر گذشته ، گام هایمان برای فتح فردا بی رمق و آسیب پذیر می شود. من فکر می کنم می بایست در پی درس گیری از گذشته بود. بر این نظرم، که تاریخ ما کمتر مکتوب شده ودرسهای آن منتقل نشده است. بارها به دلیل این ضعف، یک اشتباه را تکرار کرده ایم. دراثر همین نا آگاهی از تاریخ گذشته بوده است که روحانیون و خمینی توانستنداین چنین فکر بخش عظیمی از روشنفکران ما را تسخیر کنند.
ما در گذشته فداکاری های غرور انگیزی داشته ایم . چه جانهای گرانی را به پای آزادی به قربانگاه دیکتاتوری و فساد نفرستادیم. اما با همه این جانفشانیها، امروز پس از سالیان سال، هنوز چند جزم اندیش سنگ شده در اعماق قرون، بر جان و مال ما حاکمند وچه جنایتها که مرتکب نمی شوند.این وضع بخشا نتیجه عملکرد مجموعه ما نیزهست. کارهای ما بی مشکل نبوده است وگرنه، امروز کاندیداهای ریاست جمهوریمان در ایران، محدود به چند نفر دزد و مجرم که در دنیا تحت پیگردند، نمی شد. آیا شما فکر می کنید هر چه در گذشته رخ داده و هر اقدامی که کرده ایم آیه قرآن بوده است و نزدیک شدن به آن وشک در آن، کفر است؟ شما حتی انتقاد به شیوه مبارزه را با پشت کردن به مردم و مبارزه یکسان می انگارید. از نظر من این برداشت قابل دفاع نیست وما را نمی تواند به پیش ببرد. اگر ما نقص نداشتیم که نمی بایست افراد مبارزی چون شما که سالها برای آزادی مبارزه کرده اید، امروز هم مشتی دزد بر بالای سرتان تیغ سانسور و تهدید و زندان بیاویزند. نمی بایست گروه گروه جوانان رزمنده کشورمان در زندانها قتل عام می شدند. نمی بایست نویسندگانمان حلق آویزمی شدند. نمی بایست بخشی از بهترین فرزندان این آب و خاک آواره کشورهای خارج می شدند. نمی بایست یکنفر بر70 ملیون مردم ایران حکم می راند و....... بی شک خطائی در نگاه و نقصی در عمل مبارزان بوده است که ما امروز در این نقطه قرار گرفته ایم. ما نیازمندیم که برای شناخت این نقص ها و راه غلبه بر ضعف ها به گذشته خود نگاه نقادانه ای بیاندازیم.
" داد بی داد " بی نقص نیست!
در اینجا قصد ندارم که به نقد جلد اول کتاب داد بی داد بنشینم. اما از آنجا که دراین نوشته عملا درکنار نویسنده و زندانیان سیاسی مصاحبه شده قرارگرفته ام لازم می دانم که به صورت گذرا نظرم را در باره کتاب بیان کنم. تا جایگاه دفاع من از حرمت آنها جلوه روشن تری پیدا نماید.
فکر می کنم که به جلد اول کتاب داد بی داد، دو ایراد وارد است. اولین ایراد نا مشخص بودن جایگاه ومسئولیت نویسنده یا جمع آوری کننده کتاب است. روشن نیست که در میان نقش آفرینان کتاب، هر کس چه اندازه مسئولیت دارد. خانم ویدا حاجبی می گوید همه 40 نفری که با آنها گفتگو انجام داده است همگی به شکل مکتوب، مطلب خود را تائید کرده اند. بنابراین بار مسئولیت اصلی کتاب، منطقا به دوش آنها ست. اما قرار دادن مجموعه مطالب کنار یکدیگر، یک مفهومی را در ذهن ها می نشاند که از معنی تک تک آنها فراتر می رود. در اینجا خانم حاجبی است که مسئولیت اش روی آن مجموعه سایه می اندازد.افزون بر این، خود نویسنده به عنوان یک زندانی مثل سایرین اظهار نظر نکرده است وبا زبان خود نمی گوید که چه برداشت و تحلیلی از آن دوران دارد. درواقع از طریق راویان در می یابیم که جایگاه و طرز فکر او چه بوده است. البته این شاید مشکل سبکی است که خانم حاجبی انتخاب کرده است. یعنی کتاب نه یک قصه است و نه یک گزارش تاریخی. گزارش قصه ای است تاریخی که نویسنده آن از یکنفر در گذشته است. خالق آن یکنفر باضافه چهل نفر است. در این سبک کاربار اصلی مسئولیت، قدرتها وضعفهای این اثر، تا حدی لغزنده ومبهم می ماند. امکان گریزو فرار از مسئولیت ایجاد می کند.
دومین ایراد که هم آقای ثقفی و هم آقای ملکی – البته به صورت بسیار اغراق آمیز - روی آن انگشت گذاشته اند، انعکاس یکجانبه از اشکالات وانتقادات آن دوره است. به نظر من برخی از ایرادات و انتقادات طرح شده توسط زندانیان، به شکل تفکیک شده وجدا از همدیگر، حدودا درست است. اما من با برخی دیگر ازانتقادات موافق نیستم. افزون بر این کنار هم قرار گرفتن مجموعه آنها با همدیگر برداشتی غیرواقعی ازوضعیت زندان و زندانی سیاسی زنان، در ذهن ها می نشاند. البته می بایست توجه شود که جلد اول به وضعیت زندان تا سال 1354 می پردازد. تا این سال نیز زندانیان سیاسی زن در اوج بی تجربگی خود بودند. کارها و اعمالی که من شخصا از طریق بستگانم بعدا در جریان آن قرار گرفتم، به لحاظ بی تجربگی قابل قیاس با زندان سیاسی مردان، خصوصا بندهائی که زندانیان محکومیت بالا در آن نگهداری می شدند، نبود. نکته دیگری که توجه بدان می تواند ما را به نظر متعادل تری برساند، این است که کتاب داد بی داد دو جلد است و بهتر است به هر دو جلد باهم به عنوان یک کل نگریسته شود. در جلد دوم ایرادات جلد اول دیده نمی شود.
به رغم این ملاحظات ، جلد نخست می توانست با نگاه متعادل تری تنظیم شود. واین توضیحات نمی بایست بر ضعف آن سایه اندازد.
همینجا بر خود لازم می دانم تاکید کنم که این دو جلد کتاب، گرچه بازنگری و درس آموزی را هدف خود قرار داده است، اما سند بسیار ارزنده ایست که نشان می دهد که در دوره شاه چه جنایت ها که در حق زنان زندانی اعمال نمی شده است . وضعیت فاطمه امینی ، سیمین.. ، فریده ا..و..در زیر بازجوئی و وضعیت مشقت بار زنان در زندان های غیر سیاسی، رسواگر حکومتی است که امروزطرفدارانش می خواهند با به فراموشی سپردن آن جنایات دوباره به کمک اربابانشان به اریکه قدرت چنگ اندازند. افسوس قلم خانم ویدا حاجبی که ابعاد جنایت حکومت شاه را در دو جلد کتاب خود بازتابانده ، نتوانسته است به لحاظ عاطفی ابعاد فاجعه را در زندان زنان، آنگونه که باید، به شکل ملموس و اثر گذاری در اعماق جسم وجانمان بنشاند.
پایان سخن!
در پایان مایلم چند نکته دیگر را با شما در میان بگذارم :
اول اینکه گفته اید : " ای کاش خانم حاجبی خاطرات تعدادی از شیر زنانی که زندان و شکنجه دو نظام را تحمل کردند و می کنند را هم در کتاب می آوردند "
این کتاب در نظر داشته است به وضعیت زنان دوره شاه بپردازد. ادامه چنین تلاش هائی و امتداد آن تا دوره جمهوری اسلامی بسیار مفید است. امابرخلاف برداشت شما وآقای علیرضا ثقفی حداقل6 تن از کسانی که مصاحبه کرده اند زندانی دو رژیم بوده اند ( 1 ) . شما بگوئید چه کسی را می شناسید که نادیده گرفته شده است.
دوم اینکه، گفته شده است که " جمع آوری کننده کتاب کوشیده نظرات کسانی را منعکس کند که حال به این نتیجه رسیده اند که حتی نزدیک موج نباید شد... " دراین مورد نیز به خاطرنزدیکی و آشنائیم با تقریبا اکثریت نزدیک به اتفاق مصاحبه شوندگان، لازم می دانم بگویم که این حکم شما در باره موقعیت مبارزاتی مصاحبه شوندگان، درست نیست. افزون بر این، 40 نفری که مصاحبه با آنها صورت گرفته است، امروز به گرایشات سیاسی مختلفی تعلق دارند. افق های سیاسی آنان الزاما یگانه نیست. هم نظر دانستن آنان با همدیگر و با نویسنده خطاست.
advertisement@gooya.com |
|
سوم اینکه شما به گونه ای سخن گفته اید که گویا ما زندگی در خارج از کشور را داوطلبانه انتخاب کرده ایم. می گوئید : " .. اگرحال واداده اید و زندگی در آن سوی مرزها و بودن در کنار خانواده و پرداختن به کار روزانه حتی در حال پناهندگی را انتخاب کرده اید و .. "
آقای ملکی! چقدر به این گفته خود اطمینان دارید ؟ شما نمی دانید جمهوری اسلامی برای اکثر ما خانواده ای باقی نگذاشته است تا در کنارشان باشیم ؟ قاعدتا باید بدانید که ما آواره دیکتاتوری واستبداد حاکم بر میهنمان هستیم. بسیاری از ما و به شمول خانم ویدا حاجبی در ایران به مرگ محکوم بوده ایم. اکثر یاران ما را همین رژیم از زیر تیغ گذرانده است. همان " صدها وهزارها زندانی قبل و بعد از انقلاب که با حفظ عقاید خود هزار هزار در زندان اوین، گوهردشت و قزل حصار ودیگر زندانها سرود خوانان به استقبال مرگ شرافتمندانه رفتند " که مورد اشاره شماست، خواهران و برادران ما بودند. خویشان و یارانمان بودند . ما بودیم. باور کنید که ما بودیم. فقط باید زیر خاک شویم تا بدانید که چه کشیده و چه می کشیم ؟ با به خاک افتادن هر کدام از آنها، بخشی از وجود ما به خاک افتاد. امروز اگر ایستاده ایم به خاطر این است که نمی توانیم نایستیم. خانوادهای ما در خارج زندگی نمی کنند. ما تنها در جامعه ای آزاد و دموکراتیک می توانیم با آنها ودر کنار آنها زندگی کنیم . ما می خواهیم با هم و همراه شما به آن جامعه برسیم. در این تردید نکنید!
----------------------------------
( 1 ) - .یکی از آنان که مورد بی مهری آقای ثقفی هم قرار گرفته ، خانم ثریا علیمحمدی است که مثل خود شما زندانی " شاه و شیخ " بوده است. ایشان در زمان شاه از سال 1353 تا مقطع انقلاب در زندان بوده وپس از آزادی بلافاصله به سازمان فدائیان خلق پیوسته است. در دوره جمهوری اسلامی نیز از سال 1363 تا 1369 در زندان بسر برده است. من به دلیل خویشاوندی و مهمتر از آن به دلیل مسئولیت تشکیلاتی ام لازم می دانم خدمت آقای ثقفی عرض کنم که خانم علیمحمدی در طول بیش از ده سال زندان در دو رژیم شاه و جمهوری اسلامی، همواره در صف زندانیان مقاوم و مبارز بوده است. با این همه، از نظر من حتی اگر توان مقاومت هم نمی داشتند، مستحق چنین بی مهری نبودند.
اردیبهشت 1384