عمادالدين امروز خانواده و دوستان خود را در آغوش ميگيرد با آنان خداحافظي ميكند و بار ديگر راهي زندان اوين ميشود. او اين بار راه اوين و حتي سلولهاي آن را بهتر ميشناسد نياز به مأمور و گزمه ندارد تا او را به زندان ببرند. او تا دو سال پيش، بيش از 1000 روز اوين خانهاش بوده است. بنابراين راه اوين را بهتر از خيلي از روزنامهنگاران ميشناسد. خود شال و كلاه ميكند. ساكش را ميبندد و ميرود تا در همان سلول قبلي يا كمي آن طرفتر در بندي ديگر يك سال از عمر خود را در آن سپري كند.
غروب سهشنبه هجدهم ارديبهشت بود كه برگه احضارش را برايمان فكس كرد كه در آن «مدير دفتر شعبه 5 اجراي احكام دادسراي انقلاب اسلامي تهران» خطاب به «عمادالدين باقي» فرزند «حبيبالله» خواهان اين بود كه «سه روز پس از رؤيت» آن احضاريه خود را «جهت اجراي حكم دادگاه» معرفي كند.
باقي سال 79 توسط شعبه 1410 به 7 سال و نيم زندان محكوم شد اما اين حكم در دادگاه تجديدنظر به سه سال كاهش يافت. او پس از تحمل محكوميت در روز 17 بهمن 81 از زندان آزاد شد.
اما باقي بار ديگر در هشتم آبان 82 به دادگاه انقلاب احضار شد. اين بار اتهام او «تبليغ عليه نظام و فعاليت به نفع گروههاي مخالف آن و توهين به ...» بود كه تمام اين اتهامات به نوشتههاي او در مطبوعات سالهاي 78 برميگردد. شعبه ششم دادگاه انقلاب او را به يك سال حبس محكوم كرد اما اين ميزان مجازات به مدت پنج سال تعليق شد.
اما پس از مدتي معاونت دادستان عمومي و انقلاب تهران با اعلام وجود سابقه محكوميت بيش از يك سال، تعليق كيفر او را داراي وجاهت ندانست رئيس شعبه ششم دادگاه انقلاب اين ايراد را پذيرفت و حكم بر يك سال حبس تعزيري داد.
اما پرسش اصلي در اين نكته خلاصه ميشود كه در طول اين پنج-شش سال گذشته از حبس روزنامهنگاران، روشنفكران چه طرفي بسته شده است.
ميگويند رفتار با روزنامهنگاران و مبارزان فكري و عقيدتي راه رفتن بر روي يك بند نازك نخ ميماند كه بانيان چنين رفتاري بايد بندبازان بسيار ماهري باشند كه از روي آن بند نيفتند و اگر هم بدون مشكل به پايان بند رسيدند مردم آنان را به خاطر آن حركت درست و بدون خطا تشويق كنند و در عين حال از آن رفتار محبوبيت كسب كنند اما برخي معلوم نيست چرا بيتوجه به اين سخن كه ميگويد: «آزموده را آزمون خطاست» باز تمايل دارند بر روي اين «بند نازك نخ» راه بروند. بندي كه هرقدر بندباز ماهري هم باشيم اما كمتر امكان دارد كسي بدون مشكل بتواند به پايان آن برسد. همچنان كه تا به امروز كسي نتوانسته بدون خطا خود را به آن سوي بند برساند و مورد تشويق تماشاگران قرار گيرد.
كافي است كه كمي منصف باشيم. به گذشته با دقت بيشتري بنگريم. صدها نشريه توقيف شدند، دهها روزنامهنگار به زندان افكنده شدند. بعضي از آنان امروز آزادند، برخي ديگر با وثيقههاي ميليوني و به قولي نصفه نيمه آزادند و تعدادي هنوز در گوشه زندان نشستهاند و گذر عمر ميبينند. اما آيا افكار عمومي ما را به خاطر چنين رفتارهايي با فرهيختهترين اقشار جامعه تشويق كرد؟ «محبوبيت»، «مقبوليت» و «صلابت» نتيجه آن بود؟
عمادالدين باقي امروز بيش از گذشته روزنامهنگار محبوبي در نزد افكار عمومي است.
اگر تا چند سال پيش تنها جامعه روزنامهخوان باقي را ميشناخت امروز بسياري از ايرانيان او را ميشناسند. حتي در سطح دنيا، سازمانهاي بينالمللي مدافع حقوق بشر و روزنامهنگاران از او به احترام ياد ميكنند.
باقي قاتل و آدمكش نيست. كلاهبردار و جاعل هم نيست همچنان كه اكبر گنجي نيست. همچنان كه عباس عبدي، حسين قاضيان، رضا عليجاني، تقي رحماني و هدي صابر نيستند. آنان روزنامهنگارانند.
سلاحشان، قلم و زبانشان است. پاسخ قلم را با استدلال ميدهند هر چند كه ممكن است گاهي سر آن قلم و زبان هم تيزتر از حد قانونياش نيز باشد اما پاسخ آن زندان نيست.