در میان جنبندگان روی زمین راست قامتی آدمی سبب شده است وی در حالیکه پا بر زمین می نهد سری نیز به سوی آسمان داشته باشد.این واقعیت محسوس را می توان نمادی انگاشت از یک حقیقت معقول و آن اینکه حیات انسانی در مرز میان آرمانها و واقعیات می گذرد.
از یک سو اندیشه ء بشر بی هیچ محدودیتی در آسمان تخیل و اندیشه ورزی پرواز می کند و افقهای ناشناخته ای را در می نوردد اما از سوی دیگر واقعیتهای سخت و انعطاف ناپذیر طبیعی و اجتماعی بر پای آدمی بند می زند و او را از فراروی باز می دارد. هم از این روست که همیشه میان هستها و بایدهای زندگی انسانی در همه ء عرصه ها فاصله ای بسیار بوده است.
نادیده گرفتن این فاصله و مرز ننهادن میان واقعیات و آرمانها در مسیر تحولات تاریخ یکصد ساله ی کشور ما بحرانی مزمن را به جامعهءایرانی تحمیل کرده است، به گونه ای که با گذشت یک سده از نهضت مشروطیت نخبگان فکری و سیاسی ایران همچنان درگیر مجموعه ای ثابت و واحد از مسائل اجتماعی و سیاسی اند و در حالیکه درخت تفکر ایرانی حجمی عظیم از فر آورده های ارزشمند نظری را در این یک قرن به بار نشسته است، اما هنوز خلاء وحشتناک« برنامه»به معنای دقیق کلمه خودنماست وهرگاه تحولی عظیم چونان زلزله ای جامعه ایرانی را زیر و رو می کند،نخبگان غافلگیر شده در فرآیندی باز گردنده به جای هدایت انرژی آزاد شده به سمت تغییرات مطلوب، اسیر سر سختی واقعیات موجود میشوند و از فراز توسن مهار ناپذیر دگرگونی های پر شتاب به زمین سخت و سرد واقعیات فرو می افتند.
کافی است در انبوه ادبیات تولید شده پیش وپس از دو نهضت اجتماعی اخیر یعنی انقلاب اسلامی 1357 وجنبش اصلاحی 1376درنگ کنیم تا در یابیم دلبستگی بیمارگونه به تخیلات آرمانشهرگرایانه و پرهیز از چیزی به نام«برنامه» به معنی واقعی اش چه فراگیری گسترده ای داشته است.
دقیقا از همین روست که بسیاری از کنشگران فکری وسیاسی معاصر با واماندگی در دوقطبی نا معقول و کاذب «همه» یا «هیچ» از«تعامل مثبت وکنشگرانه با واقعیات» سر باز زده اند و یا تیغ تیز تقابل برکشیده و یا در چنبره انزوا و انفعال خزیده اند؛ وبیهوده نیست که ارزش های متعارف و پذیرفته شده سیاسی و اجتماعی در جوامع پیشرفته ،در جامعه ما به ناروا دلالت های معنایی منفی و نکو هیده می یا بند.
مغالطهء وحشتناک «فروکاستن مسا ئل متعدد در مساءلهء واحد» و دل بستن به حل همهء مشکلات در همه زمینه ها در پی حل یک مشکل بنیادین،همهء ما را همچنان در خواب سنگین و جزمی آرمانشهرگرایی ناخود آگاه(و البته نه آرمانگرایی که به جای خویش نیکوست)نگه داشته و ما را از تدوین برنامه های مبتنی بر واقعیات و در عین حال معطوف به آرمان ها باز می دارد..
در چنین شرایطی،بخش عظیمی از سرمایهء فکری و عملی جامعهء مابه جای آن که در خدمت تغییرات آرام وتدریجی یعنی تداوم جنبش های مدنی ،مسالمت آمیز و برنامه ریزی شده قرار گیرد،در بازار شعار پردازی حراج می شود تا چه امروز و چه فردا کسی گمان نبرد که ما در سر پر سودای خود به کمتر از ستاره ها چشم می دوخته ایم!
اما واقعیت آ ن است که برای کشور وجامعهء ما اندکی آزادی،دموکراسی و حقوق بشر واقعی و نها دینه شده بهتر است از خروارها ذهنی و خیالی اش؛ و بر این بنیاد میتوان گفت تلاشگرانی که در این چند دهه با داشتن سری در آسمان اهداف و آرمان ها پایی نیز بر زمین واقعیات اجتماعی،سیاسی وتاریخی جامعهءخویش داشته اند و برای اینجا و اکنون کار برنامه ریزی شده-هر چند خرد و اندک- کرده اند در داوری وجدان نسل های پس از خود کارنامه ای کامیاب تر داشته اند و خوا هند داشت ازآنان که بی داشتن دستاوردی پای بر همه چیز زده اند تا از کیسهء سرنوشت مردم برای پر کردن آلبوم افتخارات خود هزینه کنند.
سیاست در شکل آرمانی اش تنظیم برنامه های ممکن و عملی برای مدیریت واقعیت ها و عند اللزوم تقرب به سوی آرمانهای سیاسی است.
برای جامعهءدر حال تحول ما سیاست ورزی روزمره فارغ از آرمان ها بمثابه شاخص های راهنما،نوعی سیاست ورزی کور و خزیدن بر زمین بشمار می رود.اما از سوی دیگر اوج گرفتن در آسمان آرمان ها- و گاه رویا ها-نیز بی داشتن پایی در زمین واقعیات فرجامی ندارد جز به سر فرو افتادن برزمین.
این زمین خوردن اگر هزینه ای شخصی باشد فاجعه ای است ترحم برانگیز؛اما اگر هزینه ای اجتماعی در پی داشته باشد خیانتی است نابخشودنی.
در سیاست باید هم زمان واقع بین و آرمانگرا بود.تحولات اجتماعی و سیاسی معاصر در ایران و بویژه انتخابات آینده صحنهءآزمونی است برای نخبگان ایرانی تا نشان دهند چگونه میتوانند به صورت بندی ترکیب مناسبی میان این دو -یعنی «واقعیات»و«آرمان ها» از طریق حلقهء مفقوده ای به نام «برنامه»کامیاب شوند.در این صحنه همه بازیگر خواهند بود.نه تنها نامزدهای ریاست جمهوری و احزاب حامی شان بلکه حتی مردم که با رای دادن یا رای ندادن خود در منظرهء مبهم ایران فردا نقشی میزنند.داوری اما با نسل های بعد است که می خواهند با میراثی که ما بر جای می نهیم زندگی را در این زادبوم کهن وزخم خورده ادامه دهند.