سخنرانی آقای محمدعلی عموئی و پرسش و پاسخ های ایشان دراسفند ماه 1383 در دانشگاه را با تاخیر به نقل از تارنگاشت عدالت مطالعه کردم. از آن جا که زمان برای نقد تحریف تاریخ و روایت حقیقت آن هیج گاه دیرنیست، پاسخ به صحبت های ایشان را به تشویق دوستان، وظیفه خود دانستم.
بجاست همين جا خاطرنشان سازم که من به آقای عموئی، هم چون انسانی مبارز و آرما ن خواه، هنوز هم ارج می گذارم. کم اند انسان هائی که چهار دهه از بهترین ایام زندگی خویش را به خاطر پایبندی به آن چه باور دارند، در زندان و تبعید گذرانده، دشواری و محرومیت ها را با سربلندی و عزت نفس متحمل شده باشند. اما، پس از مطالعه پرسش و پاسخ ايشان، با توجه به دگرگونی های بزرگ بين المللی و افشای اسناد تاريخی معتبر، با کمال شگفتی دیدم که بیانات وتوضیحات آقای عموئی در باره تاریخ حزب توده ایران، متاسفانه به طور عمده، تکرار همان تحریف حقايق تاریخی است که اين حزب طی پنجاه سال و نورالدین کیانوری درخاطرات و دیگر نوشته های خود، پرورانده بود.
من آن زمان و در حیات کیانوری، به تفصیل به نقد آن پرداختم، که در جلد اول کتاب « نظر از درون به نقش حزب توده ایران»، از سوی انتشارات اطلاعات به تاریخ 1375 انتشار یافت.
متاسفانه در حال حاضر، فرصت چندانی ندارم که به همه اظهارات نادرست و خلاف حقیقت آقای عموئی بپردازم. به ویژه آن که بخش عمده این کاررا درکتابم، به تفصیل انجام داده ام. لذا در این نوشته نمونه وار، به چند موضوع مهم می پردازم که عمدتا برخاسته از مقوله محوری وابستگی ایدئولوژیک و سیاسی حزب توده ایران است.
1 - ماجرای امتیاز نفت شمال
روایتی که آقای عموئی ازاین ماجرا می کند، نمونه بارزآنست. فرازهائی ازاظهارات ایشان را نقل می کنم. می گوید: « آمریکائی ها ازطریق نخست وزیر ایران توافقی کرده بودند که نفت شمال ازآن آنها باشد». می فرماید : « نیروهای ملی شخص دکترمصدق وازطرف چپ، فراکسیون توده .....رضایت نمی دادند به اعطای امتیاز نفت شمال به آمریکائی ها.... اما متاسفانه خطای بارزی که حزب مرتکب شد، وقتی بود که توافقی بین قوام وسادچیکف درزمینه نفت شمال انجام شد». ونتیجه می گیرد:« کسانی
که واقع بینانه با مساله مواجه نمی شوند، این اشتباه حزب توده ایران را به حساب وابستگی حزب توده ایران به اتحاد شوروی می گذارند.»! دراین چند جمله کوتاه، مطلب نادرست زیاد است. فقط به ذکر برخی نکات بسنده می کنم:
اولا- بنا به اسناد ومدارک فراوان، ازجمله گزارش محمد ساعد نخست وزیر بتاریخ 19 مردادماه 1323 درمجلس شورای ملی، درپاسخ به استیضاح طوسی ودکتررادمنش ودرحضوردکترمصدق، هیچ گونه توافقی بین دولت ساعد وکمپانی های آمریکائی برای دادن امتیازنفت صورت نگرفته بود. کار از حد ارائه پیشنهاد وگفتگوهای مقدماتی فراترنرقته بود. ازآن مهم تر، موضوع مذاکرات و پیشنهاد هم مربوط به مناطق جنوب شرقی ایران، به طور مشخص بلوچستان وکرمان بود نه مناطق شمال کشور! آقای عموئی اگرهمان مقاله شادروان احسان طبری در باره « حریم امنیت » شوروی در شمال را،علی رغم مضمون سیاسی نادرست اش ، مطالعه می کرد، متوجه می شد که طبری قید می کند:
« اگردولت آمریکا درجستجوی یافتن مناطق نفوذی درصدد استخراج معادن نفت بلوچستان است...
. الی آخر». شگفتی من ازآقای عموئی است که با وجود مدارک فراوان، همان مطالب خلاف حقیقت وساختگی کیانوری، راتکرار می کند!
دوما- اشاره آقای عموئی به نطق دکتررادمنش درمجلس شورای ملی در19 مرداد ماه 1323 نیز تحریف شده است. آنچه رادمنش می گویدازاین قرار است:« بنده خواستم عرض کنم که بنده بارفقایم بادادن هر گونه امتیاز به دولت خارجی به طور کلی مخالفیم.». ملاحظه می شود که موضع رادمنش مخالفت با دادن امتیاز « درزمینه دادن نفت شمال به آمریکائی ها» نبود. بل که علیه هرگونه امتیازبه خارجی ها درهرنقطه ازکشور بود. منتهی بیچاره رادمنش به هنگام نطق درمجلس،ازبرنامه دولت شوروی ها بی خبربود. طرحی که چند هفته بعد،( در 24 شهریورماه 1323)، ازسوی هیات اقتصادی دولت شوروی به ریاست کافتارادزه، به هنگام ورود به تهران اعلام گردید. که هدف ازآن، تقتاضای امتیازنفت شمال ایران بود.
تراژدی آن جاست که بلافاصله پس ازآن، موضع رهبری حزب 180 درجه، تغییر می یابد. سرمقاله روزنامه رهبر،ارگان حزب شاهد آنست: « اگر دولت ما دارای شخصیت بود، ما هم طبق اصول کلی که سابقا یکی ازوکلای ما درمجلس اظهار کرد، با هرگونه امتیازی مخالف بودیم. اما با وضعیت فعلی که منابع ثروت ما خوابیده، وبنیه اقتصادی ما درکمال ضعف است، فقر وفلاکت دامن گیر کشور ما گردیده است.... درچنین اوضاعی، اصولا صحبت از مخالفت با امتیاز نیست، بل که گفتگو درشرایط آنست»!!
روز 5 آبان ماه، ونه در25 تیرماه به گفته آقای عموئی، حزب توده ایران مشترکا با شورای متحده کار گران، دست به راه پیمائی ومتینگ زدند. حضورکامیون های مملو ازسربازان ارتش سرخ، که پشت سرراه پیمایان درحرکت بودند، به تظاهراتی که علیه سیاست های دولت ساعد ازجمله درمساله نفت
بود، شکل ومحتوای دیگری بخشید. این اولین اقدام علنی با جلوه خشن روسی مقامات شوروی است که پژواک نگرش او به نقش حزب توده ایران هم چون ابزارسیاسی اوبوده است. دراسناد سری بایگانی های شوروی که بعدا اشاره می کنم، ملاحظه خواهد شد که به دستوردولت شوروی، « با شرکت فعال کنسول گری ها وروسای دژبانی ارتش شوروی، درتهران وبه ویژه شهرهای شمالی، متینگ هائی علیه دولت ساعد به راه انداختند».
توضیحات آقای عموئی دراین رابطه شگفت آوراست. می فرماید: « درانتقادی که حزب ازخودش کرده بود، دراین زمینه اشاره کرده بود به این که درواقع مااطلاعی نداشتیم ازآمدن کافتارادره! واین تظاهرات را برای بزرگداشت خاطره کارگرانی که دراعتصاب درهمان زمان کشته شده بودند،انجام دادیم!». امیدوارم آقای عموئی توضیح دهد منظورشان کدام انتقاد ومبتنی برکدام سند حزب است؟ اشاره ایشان به کدام اعتصاب است که طی آن عده ای ازکارگران کشته شده اند تا مراسم آن روزبرای بزرگداشت خاطره آن ها بوده باشد؟
2– ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان.
آقای عموئی متاسفانه اصرارمی ورزد تشکیل فرقه یک رویداد اصیل وبرخاسته ازاراده مستقل مردم آذربایجان واشخاصی نظیر پیشه وری بود که برای کسب حقوق خلق آذربایجان تلاش می کرد. ولی با
مقاومت خان های آذربایجان روبه رو شدند. برچنین زمینه ای:« فرقه در21 آذر 1324 ... برای کسب یک سلسله حقوق تاسیس شد...». ( فرقه در12 شهریور تاسیس شده بود). ایشان هنوزهم می پندارد که:« اتهامات جداسازی وسیاست تجزیه طلبی بی معنی است. هرگز چنین چیزی نبوده است...». به گمان ایشان :« اتحاد شوروی به هیچ وجه نظر تجزیه ایران را نداشت».
ساده اندیشی است اگرتصورشود که استالین وقتی شوروی را به « زندان ملل» مبدل می کرد. سیاست روسی کردن وآسیمیلاسیون جمهوری های آسیای میانه و قفقاز را دنبال می نمود. آزادی ها وحقوق دموکراتیک شهروندان شوروی را هم درروسیه وهم در سایر جمهوری ها ازجمله درقفقاز، زیرپامی گذاشت. پس ازجنگ جهانی دوم کشورهای بالتیک وبخشی از لهستان را بلعید و حوزه نفود خودرا تا توانست درقلب اروپا گسترش داد. آن گاه درغم واندیشه آزادی ها وحقوق دمو کراتیک پایمال شده مردم آذربایجان وکردستان ونگران تمامیت ارضی ایران بوده است!
مایه نهایت تاسف است که آقای عموئی، با وجود اسناد ونوشته های فراوان که به وضوح نشان می دهد هم تشکیل یک شبه فرقه وهم سقوط آزاد آن، بدستوراستالین صورت گرفته بود، هنوزماجرای فرقه را اصیل ونقش تجاوزگرانه شوروی را نا دیده می انگارد.
آفای عموئی درخاطرات خود( « درد زمانه» صفحه 26)، متاسفانه حرف های ساختگی کیانوری
درباره « تهدید رسمی آتمی ترومن» را تکرارمی کند. وحتی چیزهائی ازخود، نظیر: « خطر جنگ
آتمی» ،« هشدارترومن به استالین» و حتی «التیماتوم شورای امنیت به شوروی» را به آن می افزاید!!.
بی پایه وافسانه بودن « تهدید آتمی» را درکتابم به تفصیل شرح داده ام. همین قدرخاطر نشان کنم که در آن ایام در تبلیغات حزب، چنین حرف هائی درمیان نبود. زیرا واقعیت نداشت. آن چه ازسوی رهبری به عنوان دلیل و برهان ارائه می شد، این بود که سرانجام فرقه دموکرات « ترجیح داد به خاطر صلح درداخل ایران که برای صلح جهانی مفید است وبه منظورجلوگیری ازجنگ وبرادرکشی ازقصد مقاومت صرف نظر نمود وترک مخاصمت اعلام شد». ( ازمجله مردم.ارگان تئوریک حزب.دیماه
1325).داده ها وبرخی اسناد ی که درزیرملاحظه خواهدشد، نشان می دهند که تسلیم فرقه پیامد معامله ای بوده است که برسرنفت شمال وبه امید کسب آن صورت گرقت وقربانی آن مردم نجیب وایران دوست آذربایجان بود.
آقای جمیل حسنلی مورخ جمهوری آذربایجان دو کتاب، تحت عناوین: « آذربایجان جنوبی. کشمکش میان تهران، باکو، مسکو. سال های 1939- 1945»، و« روایتی ازرویدادهای آذربایجان، سا ل ها ی 1945-1946، براساس اسناد محرمانه بایگانی های اتحاد شوروی»، نگاشته است. من این دو کتاب را دراختیاردوستم آقای منصورهمامی قراردادم وازایشان خواهش کردم به علت اهمیت اسناد ومدارک فراوان ودست اول موجود دراین دوکتاب، که تا کنون تحت عنوان اسناد سری ومحرمانه، پوشیده مانده بود، آن هارا ترجمه کند. اینک این کارصورت گرفته وتحت عنوان« فرازو فرود فرقه دموکرات آذربایجان، براساس اسناد محرمانه اتحادشوروی» درایران به چاپ رسیده است.
نگاهی به این اسناد به روشنی نشان می دهد استالین ازبدو ورود ارتش سرخ به ایران، با برنامه ریزی دقیقی، درپی تحقق نقشه های خود برای گسترش منطقه نفوذ شوروی درجنوب قفقار به سوی آب های خلیج فارس بوده است. یاد آوری کنم که استالین، وسوسه دست اندازی به ایران به قصد توسعه حوزه نفوذ شوروی به سوی آب های گرم( که ازرویاهای روسیه تزاری بود)، وحضوردرمنطقه نفت خیزخلیج فارس را، قبلا نیز در سرمی پرورانده است. قصد اهریمنی او به روشنی ازمفاد موافقت نامه معروف به مولوتف- ریبن تروف، وزرای خارجه شوروی و آلمان، در 13 نوامر 1940، یعنی چند ماه پیش ازهجوم آلمان
هیتلری به خاک شوروی، پیداست. این موافقت نامه بین دولت های معروف به « محور »، دربرگیرنده سه کشور فاشیستی آلمان وایتالیا وژاپن ازیک سو و کشور « سوسیالیستی» اتحاد شوروی ازسوی دیگرمنعقد شده بود. هدف ازآن، « تعین حدود مناطق نفوذ » هریک ازامضا کنندگان پس از پایان جنگ جاری میان آلمان و انگلستان بود که پیروزی آلمان درآن زمان قریب الوقوع به نظرمی آمد. مولوتف پس از مذاکرات و موافقت روی کلیات موافقت نامه دربرلین، به مسکو مراجعت می کند.پس ازگفتگو و مشورت با استالین، در یادداشت مورخ 26 نوامر 1940 به سفیر آلمان شولنبرگ، شرایط دولت متبوع خود را برای امضای نهائی موافقت نامه چنین ابلاغ می کند: « مشروط بر این که منطقه جنوب باطوم و باکو در جهت کلی خلیج فارس به مثابه مرکز تقاضا های اتحاد شوروی مورد پذیرش قرار بگیرد ».
گر چه به علت تغیراستراتژی جنگی هیتلر، و با حمله ناگهانی به خاک شوروی، سرنوشت وفرجام جنگ جهانی دوم دگرگون شد وموافقت نامه فوق الذکرروی کاغذ ماند. ولی اسناد منتشر شده ازسوی آقای جمیل حسنلی نشان می دهد که این گونه وسوسه های کشورگشایی و توسعه طلبانه، ازمیان نرفت وبا ورود ارتش شوروی به ایران چشم انداز تازه ای یافت.
اسناد نشان می دهند آن چه میرجعفرباقروف همه کاره آذربایجان شوروی، درسرمی پروراند ووسوسه ذهنی اش بود، جداسازی آذربایجان ایران واتصال اش به آذربایحان شوروی وتحقق رویای اش:« پدر آذربایجان واحد » بود که با خود به گور برد! اظهارات باقروف دو هفته پس از ورود ارتش سرخ به هیات ویژه اعزامی به آذربایجان ایران به رهبری سرهنگ عزیزعلی اوف، ازانگیزه ها و نقشه های استالین- باقروف، پرده بر می دارد :
« اگر دررگ های ما یک قطره خون آذربایجانی جاری است، باید دیر یا زود آذربایجانی های مقیم آن جارا با برادران جدا مانده عزیزشان ، یعنی خلق آذربایجان شوروی پیوند دهیم....غیرت ما، ناموس ما، انصاف ما، مارا مجبور به اجرای این کار می کند».
ناگفته نماند که درآستانه ورود ارتش سرخ، زمینه برای پیش برد نقشه باقروفی ازبعضی لحاظ و تا حدی مساعد بود. این یک واقعیت بس تلخ و ناگوارتاریخ یک قرن اخیرماست که آذربایجان و مردم آن، علی رغم نقش سرنوشت سازی که درانقلاب مشروطیت وکلا درتاریخ ایران، ایفا کرده بود؛ با آنکه آذربایجان سرزمینی حاصل خیز و ثروتمند و در آغازمشروطیت از لحاظ پیشرفت صنعتی و تجاری و فرهنگی، درسطح بالایی درمقیاس کشور قرارداشت. با این حال، دردوران پهلوی دراثرجهالت و سیاست های نابخردانه زمام داران وقت، کاملا مورد بی مهری قرارگرفت وازقافله نوسازی کشورکه تا حدی راه افتاده بود،عقب ماند. در زمان رضا شاه، مردم آذربایجان به خاطر تر ک -ـ آذری زبان بود ن شان، مورد اهانت قرارگرفت. رفتارعبداله مستوفی استاندارزمان رضا شاه، اثرات تلخی برجای گذاشته بود. به هنگام سقوط رضا شاه، وضع عمومی آذربایجان و مرکزآن تبریز، ازلحاظ توسعه صنعتی،آبادانی، تولید ثروت، دادو ستد،آموزش و پرورش و.... در مقایسه با آغازقرن و دوران مشروطیت، درجازده و در بعضی حوزه ها حتی عقب مانده بود. عقده های فراوانی انبان شده بود. ظلم و ستم بزرگ مالکان با حمایت ژاندارم های بی وجدان، دهقانان آذربایجان را ازهستی ساقط کرده و به ستوه آورده بود. برچنین بستر نسبتا آماده و مساعدی بود که میرجعفر باقروف با چراغ سبزاستالین، برنامه ریزی دقیق و منظمی را برای جدایی آذربایجان از پیکر ایران سازمان داد.
روی این موضوع ازبرای آن مکث می کنم که هم اکنون تشنجات قومی درنقاط مختلف ازجمله در میان ایرانیان عرب تبار وکردها، همراه با تحریکات خارجی، یکپارچگی ایران را تهدید میکند. راه مقابله با آن تیراندازی به سوی مردم وکشت وکشتارنیست. درگام اول باید به حل مشگلات روزمره مردم محروم پرداخت. وهم زمان راه حل مناسبی برای تامین خواست های معقول آن ها در مسائل اجتماعی، فرهنگی وسیاسی یافت. به ویژه درزمینه آموزش زبان مادری درکنار زبان مشترک فارسی وتوسعه و شکوفائی هنر وفرهنگ های محلی وقومی ونیزتامین مشارکت واقعی آن هادرمدیریت امورمحلی واداری وحکومتی است.
ازآن جا که در ایران دوستی آقای عموئی تردید ندارم. ونیزبه خاطرجوانان کشور که آن روزها را ندیده اند، برخی ازاسناد مندرج درکتاب جمیل حسنلی را که مشتی ازخرواراست، درزیرمی آورم:
اسناد نشان می دهد، تقریبا یک هفته پس ازورود ارتش سرخ، بتاریخ 5 سپتامبر، استالین میرجعفر باقروف، همه کاره آذربایجان شوروی را به مسکو فرامی خواند. همان جا تصمیم گرفته می شود گروه هائی مرکب از« اعضای حزب کمونیست آذربایحان، ارگان های دولتی، کار شناسان حقوقی-امنیتی و اقتصادی به آذربایحان ایران اعزام شوند. رهبری این گروه با سرهنگ کمیسرعزیزعلی اوف» سپرده میشود ».
با شکست هیات اقتصادی شوروی به ریاست کافتارادزه،« یک سلسله اقدامات علیه دولت ساعد به
عمل می آید». درمیان اسناد محرمانه آمده است:« در11ژوئن 1945 ، کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی لایحه طرح تشکیل جنبش های جدائی خواها نه درآذربایجان جنوبی وسایرشهرهای شمال ایران را برای اظهارنظربه مولوتف، باقروف و کافتارادزه ارسال می دارد
درپی آن، دراوایل ماه ژوئیه 1945( اواخر تیرماه 1324) « میرجعفرباقروف به مسکو احضارشد ودرششم همان ماه دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست یک قرارمحرمانه درمورد سازماندهی جنبش جدائی طلبانه درآذربایجان جنوبی و سایر شهرهای ایران را صادر کرد». برای رهبری این جنبش جدائی خواهانه درآذربایجان جنوبی، تشکیل « فرقه دموکرات آذربایجان» پیش بینی شده بود. با تشکیل فرقه می بایست کمیته ایالتی حزب توده ایران به طور اساسی دگرگون شود وکسانی که طرفدارجدائی آذربایجان بودند به این فرقه بپیوندند.
دربند سوم قراردفترسیاسی ح. ک. ا. شوروی، سازماندهی جنیش جدائی خواهانه وبرقراری خود
مختاری درکردستان نیز پیش بینی شده بود. به دستورمیرجعفرباقروف « عبدالصمد کامبخش عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران ونماینده مجلس، صادق پادگان مسئول کمیته ایالتی حزب توده در آذربایجان، شبستری ومیرجعفرپیشه وری را مخفیانه به باکو می برند. تصمیم گرفته می شود پیشه وری رهبری فرقه دموکرات را برعهده بگیرد».
آقای عموئی! ملاحظه می فرمائید که همه چیز با جزئیات درمسکو تنظیم وتصمیم گرفته شد ه وروح «خلق آذربایجان» کاملا ازاین ماجرا بی خبر بوده است! پیشه وری ها حتی اگرحسن نیت هم داشتند ، عملا آلت فعل سیاست توسعه طلبانه شوروی بودند. درست است که شوروی ها بدون اطلاع ونظر خواهی ازکمیته مرکزی حزب توده ایران، ماجرای فرقه را به راه انداختند. کمیته مرکزی حتی نامه ای به استالین نوشت ونا خشنودی خود را اعلام کرد. ولی بازهم به محض اطلاع از نظر استالین ، به حمایت همه جانبه ازآن بر خاستند . این است تراژدی بزرگ حزب توده ایران وخطری که با لقوه از این راه برای استقلال و یکپارچگی ایران، همواره با خود حمل می کرد ه است.
امیدوارم آقای عموئی یپذیرد که اگرشرایط مساعد بود، آذربایجان ازدست رفته بود. ومن وشمای توده ای عمله واکره این فاجعه ملی بودیم. رفیق محترم! اگرآن روز درجوانی وجهالت نمی فهمیدیم، حالا دیگردرپیرانه سرچرا؟
گوهر ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان جدایی طلبی بود. تمام اقدامات آغازین فرقه ازقبیل تشکیل حکومت ملی، مجلس ملی،انحلال تشکیلات ارتش وپلیس و ژاندامری که بخش هایی ازسازمان های سرتا سری ایران بودند؛ انتخاب پیشه وری بنام باش وزیر ( نخست وزیر)، تشکیل هیات دولت و قشون ملی با اونیفرم ودرجات نظامی به تقلید ازارتش سرخ، اعلام زبان ترکی آذری به عنوان زبان رسمی و دولتی واقدامات دیگر،آشکارا مقدمات جداسازی آذربایجان بود.
درمیان اسناد محرمانه، طرح سند ی در12 بند، بتاریخ 26 دی ماه1324، تحت عنوان « خواست ها ی خلق آذربایجان» به امضای پیشه وری وپادگان وبی ریا ودکترجاوید درباره « تشکیل یک جمهوری مستقل ملی ودموکراتیک درآذر بایجان» جلب توجه می کند. دراین جا فقط بند اول آن را می آورم
که به اندازه یک کتاب گویاست:« کشورما جمهوری دموکراتیک آذربایحان نامیده می شود»!!
آقا ی عموئی! وسوسه های «جداسازی وسیاست تجزیه طلبی» جدی بوده است.
اگر رویاهای میرجعفرباقروف واستالین که اززبان پیشه وری جاری می شد تحقق نیافت. ویا طرح تشکیل « جمهوری مستقل ملی ودموکراتیک آذربایجان» روی کاغذ ماند. درسایه ی گردش حوادث سیاسی به ویژه مدیون هنرسیاسی ودرایت احمد قوام بود. وگرنه، خطر بزرگی مردم شریف و ایران دوست آذربایجان ونیزاستقلال وتمامیت ارضی کشوررا تهدید می کرده است.
همان گونه که ایجاد فرقه به دستوراستالین صورت گرفت، به حال خود رها کردن وقربانی شدن
فرقه نیز به اشاره « پدرپرولتاریای پیروزجهان » بود. با آغازمذاکرات قوام- سادچیکف وامضای تفاهم نامه برای تشکیل شرکت مختلط نفت، سرنوشت فرقه نیزرقم خورد وروند سقوط آزاد آن آغاز گردید. دستیابی به نفت شمال خواست عمده استالین بود و خروج ارتش شوروی ازایران شرط برگشت ناپذیرآن .
شب چهارم آوريل1946، ميرزا ابراهيماوف، حسناوف، آتاكيشيف و كريماوف با پيشهوري ديداركردند وپيشنهادهاي شوروي راكه مورد موافقت كلي دولت ايران قرارگرفته بود، به اطلاع اورساندند. ميرزا ابراهيماوف متن تندنويسي شدة رهنمود و دستور هاي باقراوف را دربارة اينكه «حكومت ملي» چه بايد بكند، قرائت كرد».
دراین جا بود که پیشه وری صدای ناقوس مرگ فرقه را شنید وبه کاغذی بودن خانه آرزوهایش پی برد. تازه به یاد انقلاب گیلان در1920 افتاد که چگونه دولت شوروی ولنین، جمهوری گیلان را قربانی کردند! اظهارات پرهیجان وفغان پاتتیک پیشه وری، یک کمونست صادق به میرزا ابراهیموف، حسن اوف وآتاکیشف درآن دیدار، بسیارغم انگیز وتکان دهنده است. متاسفانه نقل اظهارات نسبتا مفصل اودراین جا ممکن نیست. نامه وپاسخ معروف استالین به پیشه وری که چندی پیش درمجله گفتکو نیزمنتشر شده بود، بسیار آموزنده وعبرت انگیزاست.
در19 و20 آذرماه که زد وخورد های پراکنده درزنجان ومیانه درجریان بود، پیشه وری، شبستری، پادگان، دکترجاوید وغلام یحیی ازطریق کنسول شوروی درتبریز، نامه ای به دولت شوروی نوشتند وفقط مقداری اسلحه می خواستند. نامه عاجزانه آن ها با این پیام پایان می یافت: « خلق ما، حزب ما ورهبران آن، همه وهمه تنها به سلاح امید بسته اند. ورهائی خودرا درمسلح شدن می بینند.موفقیت این کار بستگی به کمک شما دارد».
بیستم آذر1325، قلی یف معاون کنسول شوروی درتبریز، پاسخ استالین را به پیشه وری، شبستری، جاوید وپادگان تسلیم می کند. دراین نامه آمده است:« قوام درمقام نخست وزیر، ازحق فرستادن نیرو به هرنقطه ایران وازآن جمله آذربایجان برخورداراست. ازاین رو ادامه مقاومت مسلحانه نه صلاح است ونه ضروری ومفید.اعلام کنید که شما برای تامین آرامش هنگام انتخابات، مخالف ورود نیروهای دولتی به آذربایجان نیستید.....»!
آقای عموئی! ملاحظه می فرمائید که سخن از « خطرجنگ آتمی» و« التیماتوم شورای امنیت» واین حرف ها که می فرمائید، درمیان نبود.
چنانکه می دانیم، ماجرای استالین ساخته فرقه دموکرات، به طرزفاجعه باری پایان یافت. قربانیان این نقشه شوم ، دردرجه نخست مردم شریف و بی گناه آذربایجان بودند که هزاران کشته و ده ها هزار آواره وبی خانمان شده برجای گذاشت. گناه اشخاص ساده دل وخوش باوری نظیر پیشه وری نیزدراین بود که به علت باورهای ایدیولوژیک بازیچه دست خارجی ها شد. تراژدی پیشه وری را درروزبیستم آذزماه 1325 قلی اوف سرکنسول شوروی در تبریزدیک جمله کوتاه و پرحکمت، ولی سرشارازنخوت وتکبر، خلاصه کرد و برسراو کوبید.
ماجرای آن را دکترجهانشاهلو معاون او که همراه وی به کنسولگری رفته بود نقل می کند. دراین جا
تنها آخرین کلام سرهنگ قلی اوف را نقل می کنم : او که ازپرخاش وجسارت پیشه وری سخت بر آشفته بود یک جمله بیش نگفت:« سنی گتیرن، سنه دییر گت »!( کسی که تراآورد، به تو میگوید برو ) !
3- نهضت ملی شدن صنعت نفت وسیاست حزب توده درقبال آن.
روی چند موضوع مکث کوتاهی می کنم.
.
اولا – آقای عموئی درتوجیه سیاست های نادرست حزب توده ایران، می گوید قاطبه «یاران غار» مصدق به هنگام تشکیل جبهه ملی، وابسته و آمریکائی بودند ویا گرایش به آمریکا داشتند. « از میان 19 نفر کسانی که به هنگام تحصن جلوسردرسنگی کاخ با دکترمصدق بودند که به تشکیل جبهه ملی منجرشد. وقتی دکترمصدق مواجه با بحران شد، فقط کم تر از9 نفرشان درکنارمصدق بودند». ونتیجه می گیرد:« آیا حزب توده ایران حق نداشت نگران باشد ازاین جریان که یک جنبشی به وجود آمده. یک چیزی بنام جبهه ملی درراس اش قرارمی گیرد»؟ می فرماید: « تازه چهره های مقبول، کسانی چون دکترشایگان، دکترصدیقی، کسانی چون دکترفاطمی، این ها تمام شان گرایش به آمریکا داشتند. نمی گویم وابسته بودند، ولی آمریکارا یک کشوردموکرات می دانستند»! زیرا«چهره خونخوارآمریکا برهمگان علنی نشده بود». ولی « حزب توده ایران می شناخت . برای این که ما یک تعریف ویژه ای ازامپریالیسم داریم»!
سوال این جاست که چرا رهبری حزب درپنجاه سال پیش واینک آقای عموئی، ملاک داوری خود درباره ماهیت وانگیزه های جنبش ملی شدن صنعت نفت را، گذشته وحال ، گفتاروکردارشخص دکتر مصدق ویاران تا به آخر وفاداراو، نظیر مهندس حسیبی، مهندس رضوی، دکترسنجابی، دکتر صدیقی، دکترفاطمی، نریمان، دکترشایگان، و افراد پاک ومنزه وشریف دیگرقرارنمی دهند ؟ وبه جای آن روی کسانی انگشت می گذاشت که همه شان درجریان رشد وتعمیق جنبش، ازسوی دکترمصدق وجبهه ملی طرد شدند؟
وانگهی، اگر به نشزیات حزبی آن روزها بنگریم، ملاحظه می شود که پیکان حملات واهانت ها و نا سزاگوئی ها، کم ترمتوجه این گونه « یاران غار آمریکائی» دکترمصدق بود، تا شخص او! نگاهی به مطبوعات حزب شاهد آنست. . روزنامه بسوی آینده ارگان علنی حزب می نوشت:« دکترمصدق با پیروی محض ازامپریالیسم آمریکا،راه خیانت وسازش با شرکت نفت جنوب را درپیش گرفته است».
ویا « دکترمصدق علنا به منافع ملت ما خیانت می ورزد وبرای پابرحا نگاه داشتن نقوذ های ارتجاعی وامپریالیستی به ملت ازپشت خنجر میزند»!! درمحتوای جمله زیر تعمق شود:« مردم به خوبی می دانند که جبهه ملی چه معجونی است وچگونه استعمار برای فریب توده ها به وجود آورده است. مردم هیچ وقت فراموش نمی کنند که پیشوای جبهه ملی، پیرمرد مکار ی که نیم قرن است به اغفال خلق مشغول است. درعمر دراز خودچه شعبده های رنگارنگیبه قالب زده است»!
ذکرنام شخصیت های ایران دوست وشریفی نظیردکترشایگان، دکتر صدیقی، دکتر فاطمی، با بارمنفی « گرایش آمریکائی» وتخطئه کردن آن ها، به دورازانصاف است. آقای عموئی ! درشان و منزلت شما نیست که به این گونه « استدلالات» متوسل بشوید. این واقعیتی است که ملییون ایران وشخص دکتر مصدق با حفظ استقلال اندیشه وعمل خویش، در پیکارنا برابربااستعمارقدرقدرت انگلستان آن روزی، روی حمایت دولت آمریکا حساب می کرد. واقعیت این است که آمریکائی ها تا چند ماه مانده به کودتای 28 مرداد، طبق اسناد فراوان، ازدکتر مصدق حمایت می کردند. ملییون و ایرانیان، ازانقلاب مشروطه تا 28 مرداد، سابقه ذهنی وخاطره خوبی ازآمریکا داشتند. دکترمصدق می کوشید درشرایط بسیارنامساعد بین المللی ازروش ورفتارآمریکا برای خل معضل نفت استقاده کند، بی آن که منافع ملی قربانی شود.
آقای عموئی گرامی! چنین نبود که چون« ما یک تعریف ویژه ای ازامپریالیسم » داشتیم، توانستیم
«چهره خونخوارآمریکا» را بشناسیم. علت واقعی،همان پیروی کورکورانه حزب ازسیاست خارجی و استراتژی جهانی شوروی ورهنمود های او بود. ما فاقد اندیشه مستقل بودیم. وگرنه ما هم به گونه مردم عادی کوچه وبازارمی فهمیدیم که چالش اصلی میان ملت ایران ودولت ملی برسرکار، با استعمار انگلیس بود نه آمریکا. رهبری حزب توده به پیروی ازرهنمود های جهانی شوروی بود که شیپوررا ازدهان گشادش می دمید. تلاش می کرد به جای مبارزه واقعی روزبا استعمارانگلیس که عمده بود وفعلیت داشت، مردم را به یک مبارزه انتزاعی با آمریکا، ناملموس برایشان سوق دهد. زیرا استراتژی جهانی شوروی برآن استواربود. به خاطر همین شوروی پرستی ابتدائی بود که درآغاز، رهبری حزب دربرابرشعارملی شدن صنعت نفت در سراسرایران، شعار لغو امتیاز نفت جنوب را می داد تا « حریم امنیت شوروی» درشمال، درامان بماند! آقای عموئی! چگونه است که شما هنوز متوجه این مسائل نیستید؟
ثانیا – آقای عموئی مدعی است که سیاست حزب درقبال دکتر مصدق، پس ازسی تیر 1331 کاملا تغییر یافت: « دیگر هرگز پس از30 تیرلقبی به عنوان مهره آمریکا واین حرف ها نیست. بل که هدف حفظ دولت ملی است»!
درست است که پس ازسی تیربه دلایل گوناگون ادامه راه وروش گذشته وآن هتاکی ها وانگ زدن ها تا حدی کاهش یافت وکمی تعدیل شد. اما درنگ درنوشته ها وهنجارهای رهبری حزب توده، حاکی ازآنست که اساس سیاست رهبری حزب تغییرچندانی نیافت. زیرا دراین دوره که استعمار کهنه کار انگلیس بتدریج ازحمایت دولت آمریکا نیزبهره مند می شد. سیاست درست برای « حفظ دولت ملی»، می بایست درکاستن ازتنش های اجتماعی ودرپشتیبانی عملی وواقعی ازاقدامات اصلاح گرایانه دولت ملی دکترمصدق تجلی می یافت. ولی سیاست رهبری حزب دراین دوره، اساسا ادامه چالش با دولت دکترمصدق و تضعیف وبی اعتبارکردن دائمی آن وتشدید تنش های اجتماعی ازراه شعله ورکردن آتش جنگ طبقاتی و تک روی وتندروی های خانمان براندازبود.
نبود یک اندیشه راهنمای چپ ملی وآزادی خواه درحزب توده ایران. موجب گردید که گوهر سیاست رهبری حزب، حتی پس از سی تیر، استمرار همان رفتار قبلی او آن باشد.
درنقد به لایحه اختیارات دی ماه 1331، که دکترمصدق خواستارآن بود، درروزنامه شهبازارگان جمعیت ملی مبارزه با استعمار، درشماره دی ماه 1331 ازجمله می خوانیم:« دیکتاروری شاخ ودم ندارد. بساطی که دکتر مصدق گسترده است، رسواترین اشکال دیکتاتوری فاشیستی است»!! درروز نامه بسوی آینده، ارگان علنی حزب، در 30 دی ماه 1331 دررابطه با نقد همین لایحه اختیارات، می نویسد:« .... آیا منطقی است که سرنوشت پانزده ملیون مردم این مملکت را به دست مرد علیل و مستبدی بسپاریم که خودرا عقل کل ومالک جمیع فضایل ومحامد می داند وبرای توده های ملت، کوچک ترین ارزشی قائل نیست»؟!
رهبری حزب به جای پشتیبانی از رفرم های دولت دکترمصدق درزمینه دهقانی، با طرح شعارهای رادیکال و«انقلابی» ولی ناممکن، نظیرمصادره املاک وتوزیع مجانی میان دهقانان. به مقابله پرداخت وتا توانست،چوب لای چرخ اقدامات اصلاحی دولت گذاشت. درسایرزمینه ها نیزبه کارشکنی پرداخت.
به این فرازاز سرمقاله بسوی آینده توجه کنید:«.... ازکارگاه قا نون سازی مصدق، پی درپی قوانین ضد ملی و ارتجاعی بیرون می آید. بازهم دربرابر سیل اعتراضات وجنبش تعرضی مردم بساط شعبده نفت گسترده شد. ولی شعبده باز، دیگر آبرو واعتباری نداشت. وی شعبده خود را مکرر کرد... ملت ایران جاویدان است. ولی شعبده بازپیر که آفتاب عمرش برلب بام رسیده است، دربرابر مردم تاب مقاومت ندارد»!
آقای عموئی! ملاحظه می فرمائید که این حرف ها مربوط به چند ماه پس ازسی تیراست. و به روال قبلی، هم چنان دکتر مصدق را خادم امپریالیسم آمریکا، مردی علیل ومستبد وشعبده باز پیرمی خواند. تهمت می زند وتحقیر می کند.
=
زمان بالا گرفتن خشونت دربیان وکلام، درنیمه های دوم دی ماه، به طرزغم انگیزی مصادف با ملاقات سادچیکف سفیرشوروی با دکترمصدق است. طی این ملاقات سفیرشوروی تقاضای تمدید امتیازشیلات را با مصدق درمیان گذاشته وبا مخالفت او مواجه شده بود. یاد آوری یک جمله ازسر مقاله بسوی آینده درفردای روزی که به ابتکاردکترمصدق« شرکت ملی شیلات ایران» پا به حیات گذاشت، تکان دهنده است. « فئودال ها،مالکین بزرگ وسرمایه داران وابسته به امپریالیسم وجاسوسان ومزدوران«نیروی سوم» وبلندگوهای طبقات پوسیده وروبه زوال ایران، یک باردیگرفرصت یافته اند که بااستفاده از مذاکرات مربوط به شیلات، دولت وملل اتحاد جماهیرشوروی را مورد حمله سبعانه قراردهند. مخالفت آن ها با پیشنهاد شوروی، دلیل حقانیت اتحاد شوروی وتوافق این پیشنهادات با منافع توده های مردم ایران است»!
به طرز اندوه باری موضع رهبری حزب توده برسر تقاضای تمدید امتیاز شیلات، یادآور تقاضای امتیازنفت شمال درساال 1323 است که قبلا به آن اشاره کردم.
دراولین نامه سرگشاده به دکتر مصدق پس ازسی تیر 1331 بتاریخ 16 شهریور 1331، به دکتر مصدق تکلیف می کند:« ملت ( بخوان رهبری حزب توده) ازشما می خواهد که راه اورا انتخاب کنید. فورا سران کودتا را دستگیر کنید ودرکنار شاه به دست محکمه آشکار ملی بسپارید. قدرت شاهنشاهی وضد ملی ارتش را با تنفیذ دموکراسی درارتش برای همیشه بشکنید»! این حرف های به ظاهررادیکال وانقلابی، درآن روزها، حاصلی جزتحریک ارتجاع ودربارنداشت؟ آخر چگونه می شد ازدکترمصدق، این رجل سیاسی متعهد به قانونیت وقانون اساسی، خواست وانتظار داشت که به اتکاء اخبارجسته و گریخته درباره توطئه سرلشگر حجازی دراوایل شهریورماه 1331، شاه مملکت وعده ای ازسران ارتش را دستگیروبه دادگاه انقلابی بسپارد؟ این حرف ها جزلاف زنی وانقلابی نمائی هیچ ارزش سیاسی وسازنده نداشت. عنوان این نامه هم با شعارگمراه کننده ی « باید کودتا را به جنگ با کودتا چیان مبدل ساخت »، مزین بود. توخالی بودن آن نیزروزسرنوشت ساز 28 مرداد برملا شد.
مقایسه اولین نامه باآخرین نامه سرگشاده رهبری حزب، یک ماه پیش ازکودتای 28 مرداد، بازتاب خط فکری قبلی است. نامه چنین آغازمی شود:« کاردرست آن بود که ازهمان آغازبه طورجدی با امپر یالیسم آمریکا مبارزه می شد. اما شما هرگز به توصیه های ما گوش فرا ندادید». وچنین پایان می یابد:« تمایل شما بیشتر به همکاری با امپریالیسم آمریکا بود».
وقتی سرسختی وایستادگی دکترمصدق با هیات های گوناگون را مد نظرقراردهیم، نا جوانمردانه بودن تهمت رنی های حزب برملا می شود. درشرایطی که تمام بازارنفت دردست کارتل معروف « هفت
خواهر» بود.وقتی دولت شوروی اقدامی نمی کرد. پس مصدق برای یافتن راه حل، با کی می بایست گفتگو می کرد؟
هنگامی که دکتر مصدق درزندان بسرمی برد. درپاسخ به سوال سرهنگ بزرگمهروکیل مدافع او: که چرا شوروی ازایران نفت نخرید؟ مصدق چنین پاسخ می دهد:« نه آقا! دولت شوروی با ملی کردن شیلات هم موافق نبود ودل خوشی از دولت من نداشت. هفته ها بانمایندگان شوروی برای فروش نفت صحبت کردیم، ولی به جائی نرسید». دکترمصدق سپس با غیظ وعصبانیت می گوید:« آقا! اگراین ها 5 ملیون تن نفت ازما می خریدند دولت انگلیس به گرد ما هم نمی رسید». آقای عموئی! دکترمصدق دریک چنین تنگنائی به جستجوی راه حلی با حفظ استقلال وعزت ملی بود.
اما آن چه به ویژه بیانگر استمرارسیاست خصمانه رهبری حزب درتضعیف دولت ملی دکترمصدق دراین دوره است، راه اندازی چندین اعتصاب بزرگ کارگری فلج کننده اقتصاد کشوربود. ازآن جمله اند، اعتصاب کارگران راه آهن درمهرماه 1331، اعتصاب کارگران دخانیات دراردی بهشت 1332 وبالاخره اعتصاب کارگران کوره پزخانه درتیرماه 1332( یک ماه قبل ازکودتا).
برای دانستن این که چرااین اعتصابات که ظاهرا اقتصادی وبرخاسته ازمطالبات صنفی وبرای بهبود شرایط واقعا دشوارزندگی کارگران به راه انداخته شد، ولی دراصل خصلت وانگیزه سیاسی داشت. و چرا این اعتصابات علیه دولت ملی دولت دکترمصدق وبه حال کشورزیانبار بود، آشنائی جامع باچند وچون وجریان آن و پیامد های اقتصادی آن ها ضرورت دارد. دراین جا فرصت پرداختن به آن ها نیست. همین قدریادآوری کنم که دخانیات درآن زمان، یکی ازعمده ترین منابع درآمد دولت دکتر مصدق بود که سخت درمضیقه مالی قرارداشت. هرروزاعتصاب کارگران، یک ملیون تومان که به
پول آن زمان مبلغ هنکفتی بود، به خزانه دولت زیان می رساند. نمایندگان دولت عاجزانه به کارگران می گفتند:« شما دستمرد کارگران بیکارشده نفت را می پردازید، کارخانه را نبندید»! متاسفانه گردانندگان توده ای کارخانه به اصراررهبری حزب، گوش شنوائی به این ندا ها نداشتند وبه ادامه اعتصاب پای می فشردند. درآخرنیزبناچار، با مداخله نیروهای انتظامی اعتصاب شکسته شد. تعدادی ازکارگران اخراج شدند. چند ملیون خسارت به خزانه دولت وارد شد ودرانظارکارگران ساده، دولت ملی در برابر کارگران قرارگرفت!
گویا
http://mag.gooya.com/politics/archives/029079.php
linkdooni
May 19, 2005 03:03 PM