ahmad_faal @yahoo.com
اين روزها بحث درباره نيروي بديل است. اما هيچكس نمي پرسد كه نيروي بديل چيست و از كجا به بوجود مي آيد؟ نمي پرسند كه چه زمينه هاي ذهني و عيني وجود داشت كه نيروي بديل مي توانست به وجود بيايد، اما اين نيرو از وظايف خود كوتاهي كرد؟ نمي پرسند كه در صورت گسترش و تعميق بي اعتمادي عمومي، نيروي بديل آزادي خواه، بالهاي خود را بر كدام زمينه بگسترد؟ مدام به مردم مي گويند، بشتابيد «انتخاب كردن» حق شماست. اما هيچگاه نمي گويند كه آيا با انتخاب كردن، «به حق حكمرانی كردن» هم دست خواهند يافت. يا خير، فقط «انتخاب كردن» حق است؟ مگر اعتمادها چگونه رخت مي بندند؟ آيا وقتي به مردمي مي گوييد ،بشتابيد كه «انتخاب كردن» حق شماست، اما به اين حقيقت پاسخ نمي دهيد كه «انتخاب كردن» بدون «حكمراني» از ناحيه خود مردم، انتخاب كردن «انتزاعي» است. انتخاب كردن زماني «حق» است كه با حق ارجح، يعني، «حق حكمراني» همراه باشد. انتخاب كردن انتزاعي «حق» نيست، بلكه «وسيله» است، وسيله اي براي اعاده «حق حكمراني كردن». آيا وقتي مردم را به «انتخاب كردن انتزاعي» مي خوانيد و بارها و بارها همين پرسش را به ميان مي آید، اما يك بار پاسخ نمي گوييد، گمان مي بريد، مردم اعتماد مي كنند؟ آيا اعتمادي هم باقي مي ماند؟ اعتماد پايه و مايه حيات اجتماعي است. بدون اعتماد، نه اداره يك كشور، بلكه اداره يك خانواده هم ناممكن است.
اگر شما خود را مسئول بي اعتمادي جامعه نمي دانيد، پس چرا جامعه را به چيزي مي خوانيد، كه بر بي اعتماديشان مي افزايد؟ آيا بناي دروغي را نمي گذارید كه كارمايه حيات قدرت است؟ آيا در اين حال اعتمادي هم مي ماند؟ بازهم به ناصواب مدعي هستيد كه آقاي خاتمي هنوز محبوب ترين است، و حتما هنوز «تنها بديل ممكن» در جامعه. آيا وقتي همه حقيقت گفته نمي شود، با اسطوره كردن «تنها بديل»، خود به خود امكان بديل سازي را در جامعه سست نمي كنيد؟ راست مي گوييد، هنوز آقاي خاتمي محبوبترين است، اما كدام خاتمي؟ خاتمي كه از حقوق جامعه دفاع مي كرد و يا خاتمي كه در مجلس هقتم به اعتراف خود وی، وقتي ميان دو امر كه يكي دفاع از حقوق جامعه بود و ديگري دفاع از قدرت، اولي را به آساني قرباني دومي كرد. نمي خواهم در واكنش، واژه مقابل محبوب را بكار ببرم، اما خوب بود تا در ميان مردم كوچه و بازار سره محبوبيت را از ناسره آن بيرون مي كشيديد. چه مي گويم، حتي شما نيز در ميان مردم مي توانستيد محبوبترين باشيد، و نيز نزد اين قلم. جسارت شما و بعضي از دوستانتان تحسين انگيز بود، اما چه بايدمان گفت وقتي بيان قدرت را ترك نمي گوييد؟ چه بايدمان گفت وقتي همچنان و همچنان بيان آزادي را در بيان قدرت زنداني كرده ايد؟
اما، شما جسارت را تنها برای خود می خواهید. وقتی دیگران جسارت به خرج می دهند، گویی اینکه حریم تابویی اسطوره شکسته شده باشد، برخورد می کنید. مگر شهردار تهران چه گفت که دوستانتان را برنتافت. شهردار تهران و هر شهروند دیگر حق داشت بپرسد: «چه خوب شد که رئیس جمهور بالاخره ترافیک را هم به چشم دیدند». هر چند او حق نداشت، درباره آن کلاه اظهار نظر کند، زیرا کسی دیگر می توانست با دلایل مبین تر، به خود او نسبت دهد. ولی شما با انتقاد او چه کردید؟
مبنای دموکراسی حقیقت است، دموکراسی که بنا را بر مصلحت می گذارد، نمی تواند بدیل آزادی باشد. انواع دموکراسی ها در غرب وجود مصلحت هاست، نه حقیقت. یعنی شیوه بهتر اداره کردن جامعه. و اگر بخواهیم آن را به بیان قدرت ترجمه کنیم، این نوع دموکراسی ها با هدف امکان حفظ و گسترش قدرت، شکل گرفته اند. این نوع دموکراسی ها در غرب هرچند نامتبوع حقیقت، اما تا حدودی مطلوب جامعه های غربی است. زیرا بنیادهای اجتماعی و ذهنی و نیز نهادهای مدنی در وضعیت تاریخآ لازم، بالنسبه دموکراتیک هستند. بنابراین مصلحت ها نمی توانند پا از محدوده بنیادها فراتر بگذارند. لیکن دموکراسی مصلحت در کشورهایی نظیر ایران که فاقد بنیادهای دموکراتیک هستند، عاقبتی جز «کج دار مریض» رفتن میان آزادی و استبداد، ندارند. این نوع دموکراسی ها نمی توانند «بدیل آزادی» باشند. آیا وقتی جسارت ها را به «جسارت باید» و «جسارت نباید» تقسیم می کنید، موقعیتی برای پدید آمدن «بدیل آزادی» به وجود می آید؟
آيا وقتي گفته مي شود، قدرت «هدف» است و هيچگاه «روش» نمي ماند، زيرا قدرت با از خود بيگانه كردن انسان، جاي هدف و روش را وارونه مي كند، چه پاسخي گفتيد؟ آيا عقل قدرتمدار خيلي زود دست خود را رو نكرد و به آشكار نگفت، هدف ما «قدرت طلبي» است؟ عقل قدرتمدار حتي به صرافت هم نيافتاد كه وقتي بعضي از واژه ها را با بعضي از واژه هاي ديگر تركيب مي كنيد، تركيب «مذموم مشدد» مي سازيد. واژه «قدرت طلبي» از همان واژه هاي تركيبي «مذموم مشدد» است. اگر ادعا مي شود كه ما قدرت را براي رسيدن به «صندلي هاي قرمز» نمي خواهيم، چرا در پرسش از «هدف از فعاليت هاي حزبي» به صراحت از هدف «قدرت طلبي» ياد مي كنيد؟
راست بخواهيد، عقل قدرتمدار بي حيا هم مي شود. اگر نه، چرا در برابر اين پرسش كه ممكن است «هدف از فعاليت هاي حزبي» قدرت نباشد، با تمثيلي ساده و «مع الفارق» پوزخند مي زنيد؟ آيا «پوزخند مع الفارق» و بي حيا شدن، چيزي هم از اعتماد به جا مي گذارد؟ بديل با كدام اعتماد؟ اگر ادعا شود كه نه، ما قدرت را براي آزادي و دموكراسي و چه و چه و چه مي خواهيم، آيا از ليبرال هاي غرب و سوسيال استاليني ها كم مي آورديد كه در ترسيم «هدف از فعاليت هاي حزبي» بگوييد : هدف از فعاليت حزبي (حداقل با اين تفكيك) در نگاه ما كسب آزادي است؟ آيا نمي خواهيد از فريبي كه بيش از يك صد سال است كه ليبراليزم غرب به خورد ما داده و از آن به عنوان تنها «دانش سياست» ياد مي كند، ذهن خود را آزاد كنيد؟ اگر هدف با فرض «هدف آزادي» باشد، اما همچنان بر فلسفه فعاليت حزبي با «هدف كسب قدرت» تاكيد شود، مردم از شما نمي پرسند كه قسم حضرت عباس را قبول كنيم و يا دم خروس را؟ آيا نمي پرسند، با ترسيم «هدف كسب قدرت» براي فعاليت هاي حزبي ، پس آزادي و دموكراسي را از چه رو مي خواهيد؟
آقاي تاج زاده از وضعيتي ياد مي كند كه ايجاد دموكراسي در دولت مقدم بر دموكراسي در جامعه است، دوست او آقاي حجاريان با يك سمبه پر زورتر در مقاله اي در شرق مي نويسد، «اول دولت بعد دموكراسي». حالا معلوم نيست با اين «بازي با تقدم ها»، چه نوع بدیلی در «زود پز قدرت» پخته مي آيد؟ دولت دموكرات بدون وجود جامعه دموكراتيك، مانند هر نظريه و هر دولت بنيادگرايي است كه مي كوشد تا، ايده ها و آرمان هاي خود را پيش از تغيير بنيادهاي عيني و ذهني جامعه و نيز پيش از انتخاب خود مردم، از راه اقتدار به كرسي تحقيق بنشاند. مگر بنيادگراياني چون طالبان و ديگراني چون او نمي گفتند و نمي خواستند تا بنيادهاي ذهني خود را (هر چه هست) به ضرب زور قدرت و دولت، در بنيادهاي جامعه بنشانند؟ مگر كوشش بنيادگراها اين نبود كه جهان بيروني را بسان جهان دروني خويش بسازند؟ چه فرق مي كند، چه دين را بنياد ذهني خويش بسازيم و چه دموكراسي را؟ آيا شما همان راهي را نمي رويد كه بنيادگرايي چون نئومحافظه كاران آمريكايي، به هدايت جرج بوش رفت؟ او نيز كوشش دارد تا پيش از تغيير در بنيادهاي ذهني و عيني جامعه و پيش از تشكيل دموكراسي در جامعه، دولت دموكراسي بسازد. اگر شما حداقل به جاي واكنش به يك دوره توتاليتاريسم و غرب ستيزي خود، اينك آموزه هاي ليبراليسم را در بيان آزادي و در سياست ورزي، تنها آموزه هاي علمي نمي شناختيد، به بنيادگرايي جديد نمي رسيديد؟ اگر شما مي كوشيديد تا حداقل آموزه هاي قرآن را كه بيان خالص آزادي است، دستمايه آراء خود بگردانید، به وارونه قرآن نمي گفتيد، «بدون تغيير در نفس ها، مي توان قومي را تغيير داد»؟
اما خوب است اين دوستان وقتي در باره اين تصور كه ممكن است هدف از فعاليت هاي حزبي قدرت نباشد، با پوزخند پاسخ مي گويند، به اين پرسش پاسخ دهند كه در صورت دست يابي شما به دولت (= قدرت) و از آنجا هم شما لطف بكنيد، آنهم نه از روي حقيقت، بلكه بنا به ضرورت و مصلحت دنياي جديد براي حفظ دولت (= قدرت) دموكراسي را به جامعه تقديم كنيد، در اين صورت، اگر در وضعيت دموكراسي حزب متبوع شما در انتخابات بعدي از كسب قدرت بازماند، آيا اين مضحكه نيست كه در نقطه هدف (دولت و كسب قدرت) به چيزي دست بيابيد كه ممكن است از هدف باز بمانيد؟ آيا دستيابي به هدف (= كسب قدرت و دولت) و حزب را از هدف (كسب قدرت و دولت) دور كردن مضحكه نمي نمايد؟ اگر به گفته آقاي حجاريان هدف از فعاليت هاي حزبي «قدرت طلبي» است، آنطور كه در تعريف سرمايه مي گويد (هدف از سرمايه كسب سود است)، آيا چسبندگي ميان هدف حزب و فعاليت هاي او به همان اندازه تفكيك ناپذير است كه رابطه ميان سرمايه و كسب سود ؟ آيا اگر اين چسبندگي تفكيك ناپذير است، دستيابي به چيزي (مثلا دموكراسي) كه حزب را ممكن است از هدف دور كند، خلاف فعاليت حزبي نيست؟ آيا اينها موجب نمي شود تا پس از كسب قدرت، شكلي از دموكراسي را طراحي كنيد كه همواره از هدف (= كسب قدرت) دور نشويد؟ آيا موجب نمي شود كه شكلي از بيان آزادي را انتخاب كنيد كه در آخرين تحليل، چيزي جز بيان قدرت نباشد؟ آيا وقتي هدف را كالبد شكافي مي كنيم، دروغ ها يك به يك از پرده بيرون نمي افتند؟ آيا رشته اي از اين دروغ ها نيست كه كه اعتمادها را از ميان مي برد؟ كدام بديل با كدام زمينه ذهني و عيني؟
به غير از فضايي روشن كه بيان آزادي مي توانست بديل در خور بيافريند، آيا ماشين تخريبي كه ساليان متمادي كشتزار فرهنگ و انديشه را در اين سرزمين به شخم زدن دائمي مشغول است، مجالي براي ظهور و اعتبار بديل مي گذارد؟ بيرون از محدوده هاي مجاز و غير مجاز ، كدام فرصت بود كه بديل مي توانست و نكرد؟ آيا وقتي جامعه را ميان دو سنگ آسياب «بد و بدتر» زنداني مي كنيد، بديل ميان «خوب و خوبتر» مجال بروز پيدا مي كند؟ آيا وقتي جامعه را در انواع ترس ها و تهديدها زنداني مي گنيد، آيا گوش ها و چشم هايي مي ماند تا بيرون از فضاي تاريك زندان، چشم در چشم افق روشنايي هاي «بديل آزادي» بدوزد؟ يك روز و هر روز ترس از ايرانستان شدن ایران، يك روز و هر روز ترس از لبناني شدن ايران، يك روز و هر روز ترس از پديده افغانيزه كردن ايران، يك روز و هر روز ترس از پروژه چيني كردن ايران، يك روز و هر روز ترس از صداي پاي فاشيسم. ديروز و هر روز ديروز، ترس از فرقه رجوي و تروريست هايي مانند او، يك روز و هر روز ترس از فزوني گرفتن هزينه ها نسبت به درآمدها، يك روز و هر روز ترس از بحران ها و چاره جويي در بديل «عبور از بحران ها». آيا وقتي جامعه اي را در معرض انواع ترس ها، تهديدها و بحران ها قرار مي دهيد، چنين جامعه أي جز در كز كردگي و سر در لاك امتناع بردن و حداكثر تسليم تقدير قدرت شدن، مجالي براي بديل نترسيدن ها و نه تهديدها مي يابد؟ آيا هيچ مي دانيد كه اسطوره هاي زور و قدرت همواره آشيانه هاي شوم خود را بر ويرانه هاي ترس ها، تهديدها و بحران ها مي سازند؟
شما اصلاح طلبان چقدر در ايجاد ترس ها نقش داشته ايد؟ آيا از خود پرسيده ايد كه روزي به جاي ترس ها، جامعه را به نترسيدن و جسارت به خرج دادن بخوانيد؟ آيا وقتي جامعه را از ترس بدتر به دامن بدتر مي خوانيد، حكم به كز كردن جامعه نمي دهيد؟ حکم به فسردگی جامعه ای نمی دهید كه در چنبر نتوانستن ها، نبودن ها و ناممكن ها، زنداني انواع ترس ها می شود؟ آيا اقتدار گرايي بناي خود را وقتي بر ترس ها مي سازد، كز كردكي جامعه را دستاويز بستن مدار قهر و تخريب دائمي نمي سازد؟ كدام بديل مي تواند در هاله ظلمت ترس ها و كز كردگي ها، محل ظهور و بروز پيدا كند؟ كدام خوبتر مي تواند در سرمديت «جبر بد و بدتر»، سر به آسمان «بديل ممكن» بسايد؟
با اين حال عقل قدرتمدار نمي تواند جز با تناقض گفتن قدرت را هدف قرار دهد. اگر تشكيل نيروي بديل نيازي به «امكان تريبوني» ندارد، پس چكونه است كه سياست ورزي تنها از راه حضور در قدرت است كه «امكان» مي يابد؟ آقاي تاج زاده معتقد است، چون جامعه مدني در ايران ضعيف است و نيز دولت دائر مدار اقتصاد و فرهنگ و سياست است پس هر نوع سياست ورزي بيرون از حيطه قدرت و حكومت، وضعيتي را به وجود مي آورد كه عملا بيرون رفتن از سياست ورزي قانوني است. به گمان او ورود به عرصه حكومت و قدرت، نه به خاطر كسب صندلي هاي قرمز، بلكه به خاطر به وجود آوردن «امكان سياست ورزي» است. اما او به اين حقيقت توجه نداشت كه اگرامكان تريبوني را (مانند مطبوعات، راديو و تلويزيون، برگزاري متينگ و استفاده از دفاتر و اماكن حزبي) با ساير امكان هايي كه حضور در قدرت و دولت ايجاد مي كند، مقايسه كنيد، عملا اندازه و حجم امكان تريبوني را به همان اندازه ي خواهيد يافت كه، دولت دائر مدار با جامعه مدني ضعيف ايجاد مي كند. به عبارتي ، امكان تريبوني عملا نزديك به همان اندازه أي است كه امكان سياست ورزي در قدرت و حكومت را توجيه مي كند. پس چگونه است كه سياست ورزي بدون امكان تريبوني ممكن نيست، ليكن بديل سازي كه خود به مثابه حضور برجسته تر و ويژه تر در سياست ورزي است، بدون امكان تريبوني ممكن مي شود؟
با اين وجود نويسنده معتقد است كه در شرايط حاضر حتي بدون امكان تريبوني هم امكان بديل سازي وجود دارد و هم بديل. در اين نظر با آقاي تاج زاده هم رأي است كه بديل نيازي به استفاده از امكان تريبوني از راه استفاده امكان قدرت ندارد، اما نه با نگاه و تعريف عقل قدرتمدار، بل با نگاه و تعريفي كه عقل آزاد به سياست دارد. در شماره بعد ادامه اين پرسش را با پرسش در باره چيستي و هستي بديل پي خواهم گرفت.