اخيرا چهار جلد کتاب توسط آقاى ايرج مصداقى زندانى مجاهد منتشر شده است که در رابطه با دوران زندان ايشان و "نقد" ديگر ادبيات زندان مىباشد. ايشان در کتابشان منکر صحت اطلاعات موجود در کتابهاى اکثر زندانيان سياسى شده و به ترور شخصيت نويسندگان آنها دست زدهاند. کتاب آقاى مصداقى و بعضى از نقدهايى که روى کتاب ايشان شد و پاسخهايى که ايشان به نقدهاى کتابشان دادند مملو از توهين، تحقير، فحاشى، محاکمه، بازجويى، تنفر و در يک کلام ترور شخصيت هستند! شايد شما خواننده اين سطور هم با اين نوشتهها روبرو شدهايد و با خواندن آنها به چرائى اين انزجارنامه! ها فکر کردهايد. از لفظ انزجارنامه تعجب نکنيد، در طى اين نوشته متوجه خواهيد شد که اينها نه تنها نقد و بررسى نيستند بلکه تنها انزجارنامههايى هستند که در زندان، زندانى را برايش تحت فشار قرار مىدادند. انزجارنامههايى که در دنياى آزاد و باز سياسى و دور از زندان و اختناق رژيم نوشته مىشوند. در اين نوشته من سعى دارم اين پديده را تا حدى باز کنم، به اين اميد که ادبيات زندان در همين نقطه سرکوب بايستد و از اين به بعد ادبياتى ضدسرکوب باشد.
در اينجا لازم مىدانم اشاره کنم که کتاب آقاى مصداقى پر از تناقض و اشتباه است و بعضى از زندانيان سابق سعى کردهاند اين اشکالات را نشان دهند. قصد من در اين نوشته پرداختن به اشکالات عمدى و سهوى در کتاب ايشان نيست، بلکه تنها پرداختن به بخشى از اهداف آقاى مقصداقى در چاپ کتابش يعنى ترور شخصيت زندانيان سابق است. ايشان زندانى سابق بخصوص کسى را که عليه سازمان مجاهدين نوشته است ترور مىکند تا از سازمان مجاهدين اعاده حيثيت کند. در اين رابطه هم احتياجى نيست که به تمام ترورهاى ايشان اشاره کنم چرا که قصدم باز کردن ماهيت ترور شخصيت است، نه دفاع از شخصيتهايى! که ايشان سعى در ترورشان دارند. چرا که افرادى که سالها در زندان زير فشار رژيم بودند و شخصيتشان ترور نشد، حالا با يک کتاب سازمان مجاهدين و يا نوشته اين و آن ترور نخواهند شد.
کتاب آقاى مصداقى و نقدهايى که روى آن شده و پاسخهاى ايشان به ناقدان کتابش مملو از تنفر و تنفرپراکنى است. مملو از قضاوت و محاکمه و بازجويى زندانيان سابق توسط يکديگر است! انگار نويسنده سعى دارد فشارى را که سالها بر او آمده بيرون بريزد. و از آنجا که اين فشار و يا سرکوب تحقير و توهين بوده است، نويسنده به تحقير و توهين ديگران مىپردازد. در اين حالت است که نوشتن بعنوان ضرورتى روحى روانى تنها با به لجن کشيدن ديگران تامين مىشود. اين تحقير ديگران يعنى نفى ديگران به نويسنده هويت مىدهد. در واقع نويسنده نه در بحث اقناعى بلکه در نفى ديگران و آن هم نه نفى س! ياست ديگران بلکه با ترور شخصيت ديگران خودش را مىيابد و خودش را عرضه مىکند. براى طرح شدن، براى برجسته شدن، نفى و تحقير ديگران ضرورتى مىشود که براى تامين آن حتى به دروغبافى دست زده مىشود. چرا که نياز به طرح شدن، نياز به داشتن حقوق فردى سالها در او سرکوب شده است و حالا دست به هر کارى مىزند که آن نيازها را تامين کند. و اين در همان مسيرى صورت مىگيرد که قرار است خشمى که در نتيجه سرکوب در زندانى سابق جمع شده است بر سر زندانى سابق ديگرى که هم خط نيست ريخته شود!
اين خشمنگارى و تنفرپراکنى با چاپ کتاب مصداقى، مجاهد زندانى سابق اوج گرفته است! مصداقى اطلاعات زندان خود را همچون مجاهدى صديق محور مىداند و گفتههاى ديگران را اگر با ديدههاى خودش تناقض داشته باشند نفى مىکند. به اسم داستان پردازى و رويا ديدن و غيره نويسندگان ديگر را دروغگو مىنامد. او که همه زندان و جنايات رژيم را از زاويه سلول و بندى که در آن بوده بررسى مىکند، هرآنچه را که خود ديده قبول دارد. متاسفانه افرادى مثل آقاى مصداقى متوجه نيستند که اشکال بيشتر از آنکه به خاطرهنويسى زندان و يا نويسندگان اين خاطرات برگردد، به تنگنظرى خ! ودشان برمىگردد. و عدم درکشان از اين واقعيت که هر يک از افراد شاهد يک صحنه، تعريف متفاوتى از آن صحنه خواهند داشت! چه رسد به کسانى که بندهايشان بخاطر جنسيتشان و يا بخاطر موضعگيرى سياسىشان متفاوت بوده است! و آسانترين و کودکانهترين برخورد اين است که کسى فکر کند تنها خودش واقعيت را ديده و بازگو کرده و بقيه دروغ مىگويند. مصداقى مدعى است که همه حقيقت در مشت اوست! و اين بزرگترين دروغى است که او مدعى آن است. طرز نگاه ايشان به زندانيان و زندان، نگاه يک مجاهد ايديولوژيک است. در ذهن آن مجاهد، هر کس که مثل او فکر نمىکند و هر کس که مثل او واقعيت را نم١ ? بيند، کافر، دروغگو و از هواداران "رژيم دجال خمينى" است و سزاوار ترور و اعدام. اينجاست که اگر توان اعدام و ترور فيزيکى مخالف سياسى نيست، حداقل ميشود ترور شخصيتش کرد.
جالب اين است که اين نفىها و تحقير ديگران به اسم نقد صورت مىگيرد! حال آنکه اگر منظور از نقد، نقد سياسى باشد، هيچ يک از اينها نقد و بررسى سياسى نيستند. بلکه در يک کلام ترور شخصيت هستند. ترور شخصيت توسط انسانهايى که بخاطر سالها در زندان بودن و زندگى در شرايط سرکوب سياسى و اجتماعى، شخصيتشان ترور شده است. حال از آنجا که قادر نيستند با رژيم يعنى آنکه شخصيت آنها را ترور کرده مبارزه کنند، از هر که به دستشان برسد انتقام مىگيرند! بخصوص از کسى که سياستشان را نقد کرده است. عليه چنين آدمى مىنويسند و در دنياى امروزى هم به اندازه کافى سايت دلمشغول ب! ىپرنسيب وجود دارد که اين نوع نوشتهها را چاپ کنند.
ترور شخصيت يک نوع تخليه فشار است. آدمها مىنويسند و اين نوشتهها بيشتر از اينکه سياسى باشند، يک وسيله درمان موقت زخمهاى روحى هستند. با نوشتن و خراب کردن ديگران فشارى را که فرد در طول دوران زندان و آن جامعه خفقان زده تجربه کرده به ديگران وارد مىکند. يعنى فشار عصبى خود را روى کس ديگرى که به دلايلى دشمن محسوب مىشود، خالى مىکند! مسئله اين است که اين نوع تخليه فشار موقتى است و پايدار نيست. براى همين مىبينيم که نويسنده براى دورهاى روحيهاى بهتر دارد ولى همچنان در افسردگى بسر مىبرد. حداقل اين است که حتى نفرتش هم درمان نمىشود. نفرتى که خودش ! را بيشتر از دشمن خيالىاش مىآزارد! اينها به قول معروف سوراخ دعا را گم کردهاند. درمان تنها با مبارزه با رژيم ممکن است حاصل شود نه در ترور شخصيت مخالفان سياسى!
درست است که نوشتن روشى براى تخليه فشار است و يکى از راههاى زخمهاى روحى است، ولى چه نوع نوشتنى؟ وقتى به ادبيات اخير زندان مثل آقاى مصداقى نگاه مىکنيم مىبينيم که نويسنده همه را مىکوبد. نوشتنى که در آن فرد به مخالف سياسى مىتازد نمىتواند راه درمان باشد. اين نوع نوشتن مثل دست و پا زدن در گرداب و يا گنداب به اميد غرق نشدن است! اگر ديگران هم ندانند که دروغ نوشته، صحنهسازززززى کرده و غيره، نويسنده خودش مىداند چه دارد مىکند! براى همين اين نوشتهها هيچ کمکى به اين افراد نمىکنند و چه بسا که به اضطراب آنها نيز بيفزايند. چرا که فرد مىداند ! که بعضىها واقفند که دروغ نوشته است و ممکن است لب بگشايند. در واقع مىتوان گفت که ترور شخصيت برخلاف نگاشتن که تاثير درمانى دارد تاثير معکوس روى نويسنده دارد. مثل ترور انسان که ترور کننده با ترور ديگرى معمولا جانش را از دست مىدهد، ترور شخصيت نيز يک نوع ترور خود است. براى همين است که اکثر کسانى که ترور شخصيت مىکنند پشت ماسکهاى مخفىکارى پنهان مىشوند تا مردم چهره واقعىشان را نشناسند! و در واقع با مخفى کردن چهره خود سعى در عدم ترور خود مىکنند.
خواندن ادبيات زندان مىتواند بسيار آموزنده باشد. کسى که همه را بخواند و دستگيريهاى امروزه را هم دنبال کند، متوجه اين واقعيت مىشود که زندانى سياسى در خود هيچ معناى انساندوستى در بر ندارد. منظورم اين است که همه زندانيان سياسى بخاطر مبارزه براى آزادى و برابرى انسانها دستگير نشدهاند. ادبيات زندان به غير از آنکه اسنادى براى شناخت جنايات رژيم هستند، به خودى خود دريچههايى براى شناخت نويسندگان آنها و گرايشات سياسى آنها هستند. دريچهاى هستند براى خواننده که بتواند جايگاه انسان را و آمال و آرزوهاى نويسنده را که داراى درک و شعور سياسى است بسنج! د. و در همين راستا است که خواننده درک خواهد کرد به رغم زندانى سياسى بودن به معناى اين نيست که آن فرد آرمانهايى انسانى را دنبال مىکند. از اينکه برخى از سران همين رژيم در زمان شاه زندانى سياسى بودند بگذريم. جگرگوشههاى همين رژيم را ببينيد که الان در زندانند و از زندان نامه مىدهند و نامههايشان در اينترنت مىچرخد. در اينجا لازم است به اين نکته اشاره کنم که منظورم از اينکه همه زندانيان سياسى بخاطر فعاليت و يا انديشه انسان دوستى دستگير نشدند، اين نيست که پس بايد در زندان بمانند. من کلا با پديده اعدام و زندان مخالفم.
ادبيات زندان گذشته از اينکه چقدر به شرايط سياسى و اجتماعى پر از فشار ايران برگردد، نشان دهنده سطح شعور سياسى جنبشها و بلوغ افراد متعلق به اين جنبشها نيز هستند. گويى بخشى از آنهايى که شخصيتشان در زندان شکسته شد، حالا راحتتر مىتوانند به ديگران بىاحترامى کنند و دست به ترور شخصيت بزنند. اين يک واقعيت است که کسانى که براى خود احترام قائل هستند نمىتوانند به ديگران توهين کنند. مسخره کردن ديگران براى کسى راحت است که خودش مسخره شده است! براى کسانى که در زندان بودند و شاهد مسخره شدن آدمها بوسيله بازجو و زندانبان و گاهى زندانيان بودند، سخت نيست ديدن! اين واقعيت که چنان آدمى حالا چه راحت ديگران را مسخره مىکند. البته اين هم واقعيت دارد که همه آنهايى که توسط بازجو و غيره مسخره شدند و يا تحقير شدند حالا دست به اين کارها نمىزنند.
ترور شخصيت، سرکوب مخالف با استفاده از اهرمهاى روانى مثل تهمت زدن و دروغ گفتن است. در واقع با خراب کردن چهره سياسى و يا اجتماعى فرد او را سرکوب مىکنند. مگر مصاحبه تلويزيونى که رژيم سعى مىکرد به زور از زندانىاش بگيرد هدفى جز اين داشت؟ رژيم نيز با ارائه چهرهاى متفاوت از زندانى مىخواست شخصيت او را در بين مردم ترور کند. حالا همان فرهنگ ترور شخصيت رژيم را، بعضى از زندانيان سابق سعى در پيشبردش دارند. کتاب آقاى مصداقى، زندانى مجاهد شاخصترين نمونه اين فرهنگ مىباشد که برخى از زندانيان سابق از رژيم و زندانش به ارث بردهاند. اين برخورد را يعنى ١ ?رهنگ ترور شخصيت را در ديگر ادبيات زندان نيز مىتوان ديد. سايت گفتگوهاى زندان نمونه ديگرى است که در مقابل نقد سياسى ترور شخصيت مىکند. البته با مطالعه ادبيات زندان مىتوان ديد که ليست آنهايى که دست به ترور شخصيت مىزنند محدود به اين دو منبع نمىشود. جالب اينجاست که با انقلاب ارتباطات که موجب شد سايتهاى خودمشغولى زيادى عرض وجود کنند، سايتهاى نازل و بىمحتوايى نيز هستند که هر نوشتهاى را حتى اگر صرفا ترور شخصيت باشد چاپ مىکنند!
اينکه استفاده از اين فرهنگ يعنى ترور شخصيت به جاى نقد سياسى تا چه حد آگاهانه است و يا تا چه حد خودبخودى است، مهم نيست. مهم اين است که به نفع رژيم حاکم کار مىکند.
و اما چرا؟ چرا ادبيات زندان تنفر پراکنى مىکند؟ چرا به جاى آنکه عليه سرکوب باشد، سرکوب مىکند؟ چرا بخشى از ادبيات زندان تبديل به انزجارنامه شده است؟ پاسخ اين سوال نياز به بررسى عميق شرايط زندان و شرايط اجتماعى دارد که اين نويسندگان از سر گذراندند و يا هم اکنون در آن به سر مىبرند. زندان پر از تنفر بود. تنفرى که رژيم سعى مىکرد نسبت به سياست و سياسيون در جامعه تزريق کند، در سطح زندان شديدتر بود. شکنجه زندانى براى پذيرش مصاحبه تلويزيونى يک سرمايهگذارى سياسى و دراز مدت جمهورى اسلامى بود. زندانى را با مصاحبه تلويزيونى ترور شخصيت مىکرد يعنى ! او را در سطح جامعه بىاعتبار مىکرد و در عين حال تنفرى را دامن مىزد. ترور شخصيت يک پروژه سياستزدايى است که سالهاست طبقات دارا عليه مخالفينشان از آن استفاده کرده و مىکنند. ايجاد تنفر نسبت به سياست و سياسيون امر هر رژيم بورژوايى است. هدف اين است که مردم را از سياست دور نگاه دارند و با نشان دادن چهره درمانده مصاحبه کننده مردم را از فعاليت سياسى بترسانند. در ترور شخصيت بوسيله مصاحبه تلويزيونى هدف بيننده است، به او القا مىشود که در مقابل آينه نشسته است. اگر فعاليت سياسى کند، به همان جعبه (تلويزيون) خواهد آمد و زار خواهد زد.
ترور شخصيت انسانها بوسيله مصاحبه روش سرکوب خيلى از رژيمها بوده است. و متاسفانه مصاحبه تنها راه و روش ترور شخصيت نبوده و نيست. کارى را که رژيم قادر نبود با بخشى از زندانيان بکند، حالا بخشى از زندانيان دارند با يکديگر مىکنند. يعنى اگر رژيم قادر نشد من و امثال مرا به پاى مصاحبه تلويزيونى بکشاند تا شخصيتمان را ترور کند، امروزه بخشى از همبنديان سابق آن رسالت ضدانسانى را به عهده گرفتهاند. و با دروغپردازى دست به ترور شخصيت افرادى مىزنند که رژيم نتوانست آنها را ترور کند!
ايرج مصداقى در مصاحبههايى که داشته است، ادعا دارد که مجاهد نيست. ايشان حق دارند که خود را مجاهد معرفى نکنند. سازمان مجاهدين آبرو باختهتر از آن است که کسى بتواند در ملا عام از آن دفاع کند. ولى مشکل ايشان اين است که در نوشتن چهار جلد کتابهايش و يا در مصاحبههايش نتوانست دور از نگاه و زبان و سنت مجاهد بنويسد و حرف بزند. در اين رابطه است که آنهايى را که عليه مجاهدين نوشتند ترور شخصيت مىکند. با اينکه ايشان با من همبند نبودهاند، من افتخار اين را داشتهام که ايشان بيشتر از هرکس ديگر عليهام بنويسند! به ايندکس کتابشان رجوع کنيد. مرا بيشتر از خيلى ! از سران رژيم کوبيدهاند! چرا؟ خيلى روشن است، چرا که من يک تابلوى نه کامل بلکه دقيق از مجاهدين زندان دادهام! در کتاب من ٩٩٪ مجاهدين زندان يا توابند و يا تواب تاکتيکى و اين واقعيت دهه شصت زندانهاى تهران و کرج و گوهردشت بود. مجاهدين در آن سالها که من در زندان بودم يعنى بين ٦١ تا ٦٩ يا در حال همکارى با رژيم بودند و يا در حال استغاثه به درگاه خدايشان که سازمان مجاهدين قدرت را بدست بگيرد و آنها بتوانند بلافاصله از زندان بيرون آمده و شغل وزارت و سفارت را اشغال کنند. و چون من در کتابم گفتهام که مجاهد زندان تواب بود، آقاى مصداقى هم مىبايست بگويد که من ! هم تواب بودهام. و چه بهتر که از زبان يک زندانى زن اين را بنويسد. اينجاست که مجاهد و گفتگوهاى زندان به هم نان قرض مىدهند.
به مجاهدين و "دايرهالمعارف" زندانشان بر مىگردم. مصداقى در ترور شخصيت نويسندگان ديگر ادبيات زندان تا آنجا پيش مىرود که با اتکا به يک سرى اشتباهات جزئى در يکى از اين کتابها که بايد ناشى از عدم ويراستارى کتاب باشد، خانم آذرلى نويسنده کتاب مصلوب را متهم به اين مىکند که اصلا زندان نبوده است و هرچه نوشته دروغ محض است! واقعا اين شيوه برخورد چه تفاوتى با شيوه برخوردى دارد که رژيم با ما داشت و هنوز با مخالفانش دارد؟ آيا رژيم هم مدعى نيست که همه اين کتابها دروغ هستند؟ از اشتباهات ناشى از عدم ويراستارى کتاب خانم آذرلى مىگذرم. مصداقى در رابطه ! با رد کتاب خانم آذرلى نکتهاى را برجسته مىکند که بيشتر ريشه در عدم اطلاعات مصداقى دارد و آن اينکه در بين زندانبانان، زن مسن وجود نداشته، چه رسد که شکنجهگر هم باشد. مصداقى با چنان اطمينانى مدعى اين مسئله در مصاحبه تلويزيونى اش شده است که بيننده فراموش مىکند که ايشان خودش زندانى بوده است وقرار نبوده از همه چيز خبر داشته باشد! در اينجا لازم مىدانم اشاره کنم که من در عرض ٨ سالى که در زندان بودم زنان مسن زيادى ديدم که زندانبان بودند و حتى شکنجه کردند. رحيمى مسئول بندهاى زنان در اوايل سالهاى ٦٠ که من او را ديدم حتما بالاى ٥٠ سال را داشت. طالقا١ ?ى که هميشه با مقنعه و چادر بر سر ما را به دستشويى مىبرد حداقل ٥٠ سال را داشت. يوسفى که در سلولهاى انفرادى ٢٠٩ زندانبانى مىکرد بالاى ٦٠ سال را داشت. البته تعدادشان بيشتر از اينها بود و همه اينها هر وقت لازم بود زندانيان را شکنجه مىکردند. مثلا طالقانى يکى از زندانبانان زنى بود که زندانيان زن غيرمذهبى را در دوران اعدامهاى ٦٧ در بند ٢٠٩ براى پذيرش اسلام و نماز شلاق مىزد.
برخوردى که مصداقى با آذرلى دارد به جز شکنجه روانى چيست؟ انسانى را در زندان مجروح کردند و امروز زندانى سابق قرار است آخرين ضربه روحى را وارد آورد و او را فلج کند. در اين سناريو جاى لاجوردى خالى است. زندانى سابقى که زندانبان شد، شکنجهگر و رئيس زندان و همه کاره زندانها شد! لاجوردى که خود طعم زندان را چشيده بود، خشم و نفرت کدام دوران زندگىاش را بر سر ما مىريخت؟ آيا کارى را که لاجوردىها نتوانستند تمام کنند يعنى روانى کردن زندانيان، آقاى مصداقى و امثال او مىخواهند تمام کنند؟ آقاى مصداقى با ترور شخصيت زندانى سابق انتقام چه چيزى را مىگيرد؟ ء ?شم و نفرتش را از چه چيز بر سر ما مىريزد؟ آيا بهتر نيست اين خشم و نفرت را به جاى بر سر ديگران ريختن درمان کند؟
جالب نيست؟ بعضىها سالها بعد از کشتار انسانها در آلمان توسط فاشيسم، آن کشتارها را دروغ خواندند. دور نخواهد بود روزى که آخوندها و کلا مدافعين اسلام مدعى شوند که نوشتههاى مربوط به زندان دروغ هستند. قبل از آنکه آنها مدعى شوند آقاى مصداقى برايشان قلمفرسايى کرده است. همانطور که مصداقى از گفتگوهاى زندان نقل قول آورده است، کتاب خودش هم مىشود منبعى براى رژيم که مدعى شود ما دروغ نوشتهايم. دقت زيادى نمىخواهد که آدم کشف کند که همه اين تروريستهاى شخصيت متعلق به يک جنبش هستند. همان جنبش ملى مذهبى که مقدسات و هر چيز بىارزشى برايش بيشتر از انسان اء ?زش دارد. صرفنظر از اينکه اينها خودشان را چپ و يا راست تعريف کنند، همهشان سنت، اخلاقيات، فرهنگ و ارزشهاى يکسانى دارند. از نظر همه اينها يک چيز مهم نيست و آن هم انسان و ارزش و حرمت و شخصيت انسان است! کار اينها مثل لباس شخصىهاى رژيم است که در ايران در دو جبهه فعالند، از يک طرف سعى مىکنند حافظه تاريخى مردم را تحريف کنند و بوسيله مطبوعاتشان دروغ به خورد مردم بدهند. و از طرف ديگر دست به ترور مىزنند و رعب و وحشت ايجاد مىکنند!
و اما واقعياتى که مردم بايد بدانند و به دليل اين واقعيات نبايد به نوشتههايى مثل کتاب مصداقى که هدفشان ترور شخصيت است ابراز وجود دهند:
تعدادى از زندانيانى که از شکنجهگاههاى رژيم جان بدر بردهاند، در خارج از زندان دست به خودکشى زدند. چه تعداد؟ آمارى در دست نيست. ولى هر يک از ما تعدادى را مىشناسيم که با خودکشى در بيرون از زندان کار رژيم را در پايان بخشيدن به زندگىشان کامل کردند. اين واقعيت مرا به ياد بازماندگان هولوکوست٭ مىاندازد که سالها بعد از تجربه شکنجههاى فاشيستى و برخى حتى بعد از نوشتن خاطراتشان دست به خودکشى زدند. پرىمولهوى و ژان امرى دو تا از کسانى بودند که خود چراغ عمرشان را خاموش کردند، آن هم بعد از نگارش خاطرات آموزندهاى که به زبانهاى مختلف ترجمه شدند! ! آيا ما نبايد از تاريخ درس بگيريم؟ و اين واقعيت را باور کنيم که بازماندگان زندانهاى رژيم اسلامى در خطر خودکشى هستند؟ نبايد به آنها کمک کنيم؟ متاسفانه نه تنها به اين بازماندگان هولوکوست اسلامى کمکى نمىشود بلکه تعدادى از همان کسانى که خودشان در زندان بودند يعنى بخشى از اين بازماندگان کمر همت بستهاند که حالا بيرون از زندان به بقيه فشار بياورند. اينها بىآنکه بدانند فشارى را که روى خود احساس کردند و هنوز مىکنند، روى ديگران يعنى همبنديهاى سابق خود تخليه مىکنند.
شرايطى مثل زندان را نمىتوان بدون تاثيرات روانى آن روى زندانى بررسى کرد. تاثيرات زندان روى فرد محدود به مدتى که در زندان است نمىشود. براى همين مىبينيم که برخى از آنهايى که بيرون آمدند حتى با داشتن شرايط "مناسب" زندگى دست به خودکشى زدند. متاسفانه به رسميت نشناختن شرايط فشار و اينکه باعث بيمارىهاى روانى مىشود و عدم مراجعه به روانپزشک بعد از آزادى از زندان باعث مىشود که برخى از زندانيان سابق براى هميشه از بيمارىهايى مثل افسردگى رنج ببرند و خودشان و اطرافيانشان هم متوجه آن نباشند.
از آنجا که اين درک وجود ندارد که بيمارىهاى روانى نيز مثل بيمارىهاى جسمى نياز به درمان دارند اينها به جاى آنکه به دنبال درمان خود بروند، ناراحتىهاى روحىشان را بوسيله ترور شخصيت به ديگران منتقل مىکنند. با اين روش يعنى تحت فشار قرار دادن ديگران آنها را نيز بيمار مىکنند. براى من مهم نيست که ديگران بخصوص افراد و جريانات ضدانسان و حاشيهاى در موردم چه مىگويند. ولى متاسفاته اين برخوردها يعنى ترور شخصيت تاثير تخريبى روى برخى از کسانى دارد که مورد حمله قرار مىگيرند. چه مىتوان گفت جز اينکه کار رژيم را تکميل نکنيد! اينکه آنهايى را که با جس! م و روانى زخمى از زندان بيرون آمدند به خودکشى نکشانيد!
وقتى به من که همبندىشان بودم بخاطر قبول نداشتن روش مبارزهشان در زندان مىگفتند ضدانقلاب. و حالا به خاطر نقد نظراتشان مىگويند تواب، واى به حال آنکس که انزجار نامهاى هم امضا کرده و بيرون آمده است. اگر من بايد ساکت باشم و حق نوشتن عليه رژيم و نقد نظرات قرون وسطايى آنها را ندارم. اگر من حالا بعد از ١٥ سال آزادى از زندان حق فعاليت سياسى ندارم، پس آنهايى که انزجار دادند و بيرون آمدند بايد مثل مهوش کشاورز دست به خودکشى بزنند. چرا که از نظر اينها تمام مبارزات مهوش با يک انزجارنامه باطل شده است! پس مردهاش بهتر از زندهاش است که بخواهد براى آزء ?دى و برابرى مبارزه کند. يکبار رفوزه شده، پس بايد کنار بايستد، و اجازه دهد که اين به اصطلاح قهرمانان قلمفرسايى کنند. حداقل تاثير اين ترورها اين است که زندانيان سابق از نوشتن جنايات رژيم بترسند و دست به قلم نبرند! چرا که گروههاى فشار چشم و گوششان باز است و عليه نويسندگان مطالبى که مورد علاقهشان نيست ترور شخصيت خواهند کرد.
ايرج مصداقى با همان درجه از رحمى که لاجوردى داشت ترور شخصيت مىکند و خودش با همان روش خودش ترور مىشود. نقدهايى که روى کتاب مصداقى مىشود تلاش مىکنند نشان دهند که وى در زندان "کم آورده" است و اين همان تلاشى است که مصداقى در رابطه با ديگران شروع کرده است. تا آنجا که از او مىخواهند پاسخگوى دليل زنده ماندنش در سال ٦٧ باشد. واقعا اين پرسشى است که هر کس مىتواند از خودش و يا ديگران، چه زندان رفته و چه زندان نرفته بپرسد! ولى جز اين است که اين سوال ادامه سرکوب رژيم است؟ اينها اين واقعيت را درک نمىکنند که رژيم در هر دورانى بنابر توازن قوا و اين! که تا زورش رسيده سرکوب کرده و مىکند. يعنى تا جايى که توازن قوا اجازه داده اعدام کرده. اگر من و شما امروز زندهايم، نه بخاطر خوبى رژيم بلکه بخاطر ترس رژيم بوده است. منظورم ترس از من و شما نيست، اشتباه نگيريد، ترس از مردم! آرى اگر رژيم مىتوانست همه را بکشد، مىکشت. مطمئنم که رژيم از زنده گذاشتن هيچ يک از ما عليرغم هر موضع سياسى که داشتهايم، خوشحال نبوده است. زير سوال بردن زندانى بخاطر زنده ماندنش نشان از مطلقنگرى است که قادر نيست پديده را در شرايط معينش بررسى کند. به هر حال عدم درک توازن نيروها باعث مىشود که اينها باور نکنند که امروزه رژيم ١ ?ادر نيست سرکوبهاى دوره سالهاى ٦٠ را بکند. و در مقابل اين حرف موضع مىگيرند که نه رژيم بهتر نشده. اين واقعيت را که رژيم قادر نيست سرکوب کند، يعنى مردم رژيم را عقب نشاندند و در سرکوبى که مىکرد ناتوانش کردند نمىبينند. رژيم را پديدهاى در خود مىبينند. براى همين وقتى امروز مىبينند که رژيم زندانى سياسى را اعدام خيابانى نمىکند فکر مىکنند که رژيم بهتر شده است. و يا براى اينکه "ايمانشان" را به مبارزه از دست ندهند مىگويند اين حرفها دروغ است، رژيم مثل گذشته دارد سرکوب مىکند. گويى اگر بگويى رژيم قادر نيست سرکوب آن دوران را بکند حالا به رژ! يم توهم دارى! به هرحال از اين بحث در اينجا مىگذرم و در اين نوشته از بحث ترور شخصيت خارج نمىشوم. به اين اميد که بتوان جلوى اين جنگى را که بنيانگذار اوليهاش رژيم بوده است گرفت. منظورم سرکوبى است که رژيم از مخالفانش کرد. آيا ترور شخصيت نوعى سرکوب نيست؟ گويى با تنفرى که رژيم در وجود اينها کاشته نمىتوان اميد به عشق و دوستى داشت. از بستر تنفر ترور مىرويد، و در حال حاضر که تنها امکان ترور شخصيت را دارند، همين کار را مىکنند.
قربانيان دورههاى تاريخى
برخى از زندانيان سابق که هنوز در دوران زندانشان زندگى مىکنند بيش از ١٥ سال است که از زندان آزاد شدهاند. در اين ١٥ ساله هزاران نفر دستگير شدند، شکنجه و يا اعدام شدند. ولى گويا براى برخى از آن زندانيان سابق زمان ساکن مانده است، حرکت نمىکند! هرروز دستگيرى و شکنجه خود را مرور مىکنند و در واقع هرروز دستگير و شکنجه مىشوند.
حتما جملاتى شبيه به اينها را شنيدهايد: "فلانى هنوز در دوره انقلاب زندگى مىکند". و يا "فلانى در دهه ٥٠ فريز شده است". معناى اين جملات که به شوخى گفته مىشود چيست؟ آيا واقعيت تلخى پشت اين جملات نهفته نيست؟ شايد بهتر است براى درک اين جملات يک سفر تخيلى داشته باشيم. به اين شکل که تصور کنيد سوار قطارى شدهايد و متفاوت از هميشه که در جهت حرکت قطار مىنشينيد، عکس جهت حرکت قطار بنشينيد! اگر قطار روى زمينى و يا بين شهرى باشد و در شهرهاى متفاوت توقف کند جالبتر خواهد بود. بىآنکه متوجه شويد مدام جاهايى را که قطار از آن مىگذرد مرور خواهيد کرد.! مدام در گذشته خواهيد بود. گذشته نزديک و گذشته دور. به علت جايى که نشستهايد، مکانهاى در پيش را نمىبينيد. و حتى وقتى به آنجاها مىرسيد متوجه نمىشويد، و يا وقتى متوجه مىشويد که قطار از آنجا رد شده است! در واقع نقطهاى از آينده را نمىتوانيد ببينيد و آينده را نمىتوانيد حدس بزنيد. و ايدهاى از آن نخواهيد داشت. هيچ چيزى را نيز قبل از رسيدن به آن نمىبينيد. چرا که بخاطر جاى نشستنتان حال و آينده مفهومى برايتان نخواهند داشت. حتى حال را وقتى از آن رد مىشويد مىبينيد! در واقع حال را وقتى مىبينيد که ديگر مربوط به گذشته است. يعنى از جلوى چشمتان م! ىگذرد.
اين واقعيت که با نشستن در جهت عکس حرکت قطار انسان تجربه مىکند، تنها يک خطاى ساده چشمى نيست. برخى در مقطعى از گذشته مىمانند. مدام در آن سياحت مىکنند. مرورش مىکنند و هربار خود را توجيه مىکنند. به خود دلدارى مىدهند که هرآنچه که کردند درست بوده. با مرور آن روزها احساسات آن دوره را در خود مرور و زندانى مىکنند. آن احساسات را که مملو از خشم و کينه است بازسازى مىکنند و با آنها زندگى مىکنند. اين افراد همانطور که قادر نيستند خودشان را و عملشان را و زندگىشان را در پروسه ببينند، هر فرد و پديده ديگرى را نيز قادر نيستند در پروسه بررسى کنند. هما١ ?طور که در رابطه با زندگى خودشان در مقطع خاصى زندگى مىکنند ديگران را نيز به همين ترتيب در رابطه با يک مقطع خاص مثل زندان قضاوت مىکنند. متاسفانه همانطور که خودشان در همان مقطع زندان ماندهاند و حرکت نکردهاند، ديگران را نيز با اينکه ١٥ سال است از زندان بيرون آمدهاند، با همان قضاوتى که از زندان از آنها داشتهاند بررسى مىکنند. حال با اينکه چقدر قضاوتهاى درون زندان درست بوده و يا اشتباه کار ندارم. مسئله اين است که اينها قادر نيستند انسان را در پروسه ببينند.
اينها هنوز همه چيز را با دوران زندانشان مىسنجند. براى همين مهم نيست که افرادى که زندان بودهاند امروز چه مىکنند. مهم اين است که اينها در زندان آنها را چگونه مىديدند. براى اينها آدمها همان افراد ١٥ سال پيش هستند! براى همين مرا که در زندان بخاطر قبول نداشتن موضع سياسى آنها ضدانقلاب مىدانستند، هنوز همان مىبينند که مىديدند. ولى چون بکار بردن واژه ضدانقلاب مقبوليت اجتماعى ندارد از واژه تواب و بريده استفاده مىکنند. اينها از جامعه دورند، حتى اگر در قلب ايران زندگى کنند! همه مسائل اينها مربوط به زندان است پس دشمن فرضى تواب است، به لحاظ ء ?رکى و اصطلاحات در زندان ماندهاند. به اميد آزاديشان!
تجربه ايرانيان در رابطه با رژيم جمهورى اسلامى شباهتهاى زيادى با تجربه هولوکوست دارد. امروزه در غرب بعضىها براين باورند که هولوکوست زواياى مختلفى داشته است و هر نويسندهاى بخشى از آنرا بازگو کرده است. آنها براين باورند که بخشى از واقعيات و زواياى آن هنوز روشن نشده است. چرا که خيلى از آنهايى که تجربهاش کردند، برايشان سخت بوده که در موردش بگويند و يا بنويسند. متاسفانه فرهنگ عقبماندهاى در بخشى از ايرانيان وجود دارد که نه تنها به پديدههايى مثل هولوکوست اسلامى اينطور نگاه نمىکنند، بلکه فکر مىکنند واقعيت تنها در مشت کوچک خودشان است!
مجاهدين که يد طولايى در ترور دارند شايد بيشتر از بقيه از ترور شخصيت نيز لذت ببرند. با خواندن بعضى از نوشتههاى اخير در مورد زندان و سبقت در ترور شخصيت به ياد رقابتى مىافتم که بازجوها بر سر شکستن زندانى و اطلاعاتگيرى از او با هم داشتند! حالا اين رقابت براى شکستن زندانى سابق و از ميدان به در بردن او توسط زندانى سابق صورت مىگيرد. گويى صداى گامهاى سرکوب رژيم را از طرف سرکوب شدگانش مىشنويم! آرى ترورشخصيت همان نعره سرکوب رژيم است که امروز از دهان سرکوبشدگانش در مىآيد! از همين الان معلوم است که اين نوع جريانات اگر به قدرت برسند زندانى سياسى! خواهند داشت. امروز که تحمل نقد سياسى را ندارند و پاسخ نقد سياسى را با ترور شخصيت مىدهند، اگر به قدرت برسند پاسخ نقد سياسى را با زندان و اعدام و ترور خواهند داد.
از آنجايى که افرادى مثل آقاى مصداقى را که داراى سنت ايدئولوژيک ترور مخالفين هستند نمىتوان با نوشتن آگاه کرد، بايد با امثال او برخورد قانونى کرد. بنابر قوانين سوئد کسى حق ندارد به ديگرى اتهام بزند! نتيجتا همه کسانى که مصداقى با تهمت به آنها سعى در ترور شخصيتشان کرده است مىتوانند از ايشان و انتشارات کتابشان به مقامات سوئد شکايت کنند. به نظر مىرسد متاسفانه اين تنها راهى است که مىتواند جلوى اين نوع ترورها را بگيرد. چرا که اينها فکر مىکنند هر کجا که بروند ايران است که هر کس مىتواند بوسيله حربه ترور دهان ديگران را بدوزد!
به اميد آنکه ادبيات زندان بتواند بر عليه سرکوب باشد و آنهايى که از ادبيات زندان براى سرکوب استفاده مىکنند تجديد نظرى در روش خود بکنند.
نسرين پرواز مه ٢٠٠٥
www.nasrinparvaz.com
٭ هولوکوست به کشتار دستهجمعى انسانها مىگويند. کشتار دستهجمعى يهوديان در دوران حکومت فاشيسم در آلمان را نيز هولوکوست مىنامند.