هنگامي كه حق هر فرد براي داشتن عقيده و مرامي خاص خود به رسميت شناخته شود، آن فرد به تبع اين قاعده، از حق ديگري نيز برخوردار خواهد شد كه دو جنبه سلبي و ايجابي دارد.
جنبه سلبي اين حق آن است كه اگر فردي به هر دليلي تمايل نداشت اعتقادات و منويات قلبي خود را افشا كند، احدي نميتواند از طريق اعمال فشار و يا درخواست آمرانه، وي را به بيان عقايدش وادار سازد.
لابد شما هم در باره دادگاههاي تفتيش عقايد كليسايي در اواخر قرون وسطي چيزهايي خوانده يا شنيدهايد. در آن دوره ارباب كليسا وقتي با ظهور انديشههاي نو در زمينههاي مختلف روبهرو شدند، اقتدار خود را در معرض خطر ديدند. از نظر كليسا، ديانت عيسي مسيح، نظام فكري منسجم و تغييرناپذيري بود كه ترديد و نوآوري در هر گوشه آن ميتوانست كل آن منظومه را متلاطم و متلاشي كند. اين فروپاشي در گام نخست، موقعيت كشيشاني كه خود را نماينده حضرت مسيح و سخنگوي خدا بر روي زمين ميدانستند و از اين راه به خريد و فروش بهشت و جهنم و پر كردن جيبهاي بيانتهاي خويش مشغول بودند، با تهديد جدي روبهرو ميكرد.
به منظور جلوگيري از اين خطر بنيانافكن، كشيشان در صدد برآمدند تا هزينه ابراز نظرات تازه را هر چه بيشتر سنگين كنند. از اين رو دادگاههايي را تشكيل دادند تا كساني را كه در معرض ظن و گمان داشتن عقايد نو بودند، به محاكمه كشانند و اگر مسجل ميشد كه فردي در زمينهاي، متفاوت از تعاليم كليسا مي انديشد، او را به توبه در برابر خلايق واميداشتند و اگر آن فرد تا آن درجه گستاخ بود كه حاضر به توبه نميشد، او را محكوم به مرگ ميكردند. اما از آنجا كه حضرت مسيح به صراحت به پيروان خود امر كرده بود كه «خون نريزيد» كشيشان براي حفظ وفاداري خود به دستور حضرت مسيح، خون محكومان را نميريختند، بلكه آنها را زنده زنده در آتش ميسوزاندند، تا كلام مسيح زمين نمانده باشد.
در برابر دادگاه تفتيش عقايد، شخص مجبور ميشد تا جزئيات اعتقادات خود را بيان كند. چنين فردي اگر علاقهمند به ادامه حيات خود بود، ناچار بود همه باورهاي خويش را با متر و معيار كليسا منطبق نشان دهد و اگر هم از جان گذشته بود كه مانند ژردانو برونو تكليفش روشن بود و حكم دادگاه به نام حكم خدايي كه گفته بود «حتي دشمنان خود را از صميم قلب دوست بداريد» در بارهاش اجرا ميشد.
حال اي كاش ارباب كليسا فقط به تطبيق عقايد مردم با آنچه صريحاً در كتاب مقدس آمده بود، رضايت ميدادند و در ساير حوزهها افراد را به حال خود ميگذاشتند. خير. آنها منظومهاي از كيهان شناسي، طبيعت شناسي، انسان شناسي و معاد شناسي را چنان به هم پيوند داده بودند كه مو، لاي درزش نميرفت. آنها در عين حال، همه اجزاء اين منظومه را تقدس بخشيده و به نام دين به خلايق ميكردند.
بيچاره مردمي كه از زبان كتاب مقدس سر در نمي آوردند، تصور مي كردند كه آنچه كشيشان در باره مسطح بودن كره زمين ميگفتند و اينكه اين كره خاكي مركز عالم است و خورشيد گرد وجود مقدس آن ميچرخد، همان سخن حضرت مسيح است.
اما حضرت مسيح كه آمده بود تا قوم به بند كشيده خود را از زير بار جور و استبداد كاهنان و فريسيان و روميان نجات دهد، چه كار به نوع شكل و گردش زمين و خورشيد داشت كه بخواهد در باره آن حكمي ابدي و ازلي صادر كند! به واقع كشيشان در طول قرون متمادي، هيئت بطلميوس يوناني را كه نه او دخلي به مسيح داشت و نه مسيح دخلي به او، به حساب دين عيسي گذاشته بودند، و اگر دانشمندي مانند گاليله در سايه پيشرفت تكنولوژي ميتوانست با تلسكوپ خود كروي بودن زمين را تشخيص دهد و آن را به اطلاع ديگران هم برساند، او را متهم به بدعتگزاري و ارتداد و وادار به توبه ميكردند.
گاليله البته خود را قهرمان نميدانست كه بخواهد سر سبز خود را بر سر اينكه زمين گرد است يا نيست، بر باد دهد. او به كشيشان گفت اگر شما اصرار داريد كه زمين مسطح است، لابد همانطور است كه شما ميفرماييد اما ميدانست كه در سايه پيشرفت علم به زودي همه مردم خواهند توانست گردي زمين را تشخيص و به بطلان رأي كشيشان شهادت دهند. همينگونه هم شد! وقتي مردمي هر چند عوام چيزي را به چشم ببينند، ديگر خلاف آن را باور نخواهند كرد، هرچند كه آن امر خلاف به نام مقدسات به آنان عرضه شود.
خلاصه اينكه دادگاههاي تفتيش عقيده چنان بدنامي از خود به يادگار گذاشت، كه امروزه كسي را ياراي دفاع علني از تفتيش عقيده افراد نيست. در قانون اساسي ايران هم تفتيش عقيده جرم محسوب شده است، اما اگر در يك فرم مربوط به استخدام در يك اداره و يا كانديداتوري براي احراز پست و مقامي و يا در برخي گوشههاي خلوت و دنج كه حداقل بايد آب خنك باشد اما نيست، با پرسشهايي روبرو شديد كه از ريز اعتقادات شما در باره جابلقا و جابلسا سؤال شده بود، به دل نگيريد، زيرا اين نوع پرسشها از باب تفتيش عقيده نيست، فقط محض تفنن و سرگرمي و خنده است!
اين بود وجه سلبي ماجرا، وجه ايجابياش هم بماند براي بعد.