نيم نگاه
سه روايت
غرابت كلام امام را مى توان به اين نحو تبيين كرد كه يا ايشان در مقام فقيهى عاليقدر به احكام فردى عبادى كه ناظر بر تنظيم رابطه انسان و خدا هستند نظر داشته است. يا به عنوان عارفى واصل براى سالكين مراحل اوليه سلوك موعظه مى فرمودند. يا از موضع خطابى براى تشجيع رزمندگان سخن مى گفتند
از غرايب كلام حضرت امام(ره) اين بود كه در مواضع عديده اى اين جمله را مى فرمودند كه ما مامور به اداى تكليف و وظيفه ايم نه مامور به نتيجه. غرابت اين كلام از آن حيث است كه در بادى نظر هر انسانى پس از تعيين هدف و مسائل منتج به آن هدف را انتخاب كرده و به اصطلاح با تعين هدف، وظيفه متعين مى شود. در اين مقال تلاش مى كنم كه وجه محصلى براى كلام امام در سه عرصه فقه، عرفان و سياست بجويم و در انتها با جمع بندى موضوع، غرابت اين كلام حتى الامكان به انس بدل نمايم.
• الف _ فقه
اگر اعمال افراد را به دو دسته «تعبدى» (اعمالى كه بدون قصد قربت متمشى نمى شوند) و «توسلى» (اعمالى كه لزومى به قصد قربت در آنها نيست) تقسيم نماييم طبعاً در پاره اى از اعمال تعبدى ما مامور به تكليفيم نه نتيجه. مانند نماز، روزه، حج و... چون نتيجه اين اعمال بر ما پوشيده است و ما اين اعمال را تعبداً و قربه الى الله انجام مى دهيم و پاداش و نتيجه آن را در آخرت انتظار مى كشيم. آخرتى كه بر ما مجهول است. هر چند برخى تلاش كرده اند فلسفه اى براى چنين عباداتى در دنيا بيابند اما آنها وافى به مقصود نيستند. به خصوص بعضى از اعمال مانند حج كه بسيار بى فلسفه جلوه مى كنند مانند وقوف در مواقيت، حلق راس، هروله، طواف، سعى، رمى و...
در بين عبادات بعضى ها را بايد با توجه به نتيجه آنها انجام داد مانند نهى از منكر. مثلاً اگر نهى از منكر باعث تجرى منهى عنه شود از ناهى ساقط مى شود. در امور توسلى و كلاً معاملات به معنى الاعم اساساً ما تابع نتايج هستيم و اگر تكليفى حادث مى شود حتماً در جوف خود، بخشى از نتيجه حمل مى نمايد. پس كلاً مى توان نتيجه گرفت به جز اعمال كاملاً فردى كه ارتباط خدا و انسان را تنظيم مى نمايد در بقيه اعمال از وجوب ذى المقدمه به وجوب مقدمه پى مى بريم. يعنى نتيجه است كه تكليف را مشخص مى نمايد. حتى در قصاص و ديات و ارث و بقيه ابواب قضا اگر ديديم مثلاً قطع يد سارق در جامعه منتج به كاهش سرقت نشد و راهكارهاى ديگرى موثرتر واقع شدند سه راه در پيش داريم: يكى آنكه بگوييم چون حكم الله است و ما مامور به نتيجه نيستيم بايد حكم اجرا شود و ما بايد به وظيفه شرعى خود عمل كنيم. دوم آنكه هر دو روش را در مورد سارق اجرا نماييم كه اين خلاف عدل و شرع است. راه سوم آن است كه راه شرع را به كنار نهاده، بنابر مصلحت عمومى راه موثر عرفى را در پيش بگيريم. امروزه در جامعه مشاهده مى شود كه ما راه سوم را برگزيده ايم و دنبال تكاليف رفته ايم كه منتج به نتيجه شود.
• ب _ عرفان
در عرفان معمولاً سالك خود را براى استكمال در اختيار مرشد طريق قرار مى دهد. گويى سالك ظرفيت درك نتيجه تكاليف و وظايف و مراحل و منازل طريقت را ندارد و بعد از طى مراحلى از كمال هست كه نتيجه افعال خود را خواهد ديد. مانند سرباز «وظيفه» اى (روى كلمه وظيفه تاكيد مى كنم) كه تحت امر فرمانده خود به انجام تكليف خود طى عملياتى مشغول است و اين فرمانده است كه به كل نقشه جنگ احاطه دارد و استراتژى خودى و دشمن را مى شناسد. سرباز بايد به تكليفش عمل كند و حتى كوركورانه اطاعت نمايد. (به خصوص در عمليات سرى) وى بعدها خواهد فهميد كه سر وظايفى كه انجام داده چه بوده است؟ يا مثلاً امور جزء اداره اجراى احكام كه متهمين را به او مى دهند كه حكمى را درباره آنها اجرا كنند. او نمى داند كه چه پرونده اى در كار بوده است. نه دادگاه را ديده است نه متهم را مى شناسد و نه قاضى را. او مامور و معذور است. او تكليف دارد اما نتيجه ربطى به او ندارد. نتيجه حكم متعلق به قاضى است. عرفان همين را از سالك مى خواهد. اما گويا فقط كسانى كه در منازل پايين عرفان هستند و خود را تسليم بى چون و چراى عارف كرده اند چنين رفتارى دارند و به قول معروف شعارشان اين است كه مى گويند: اول العلم معرفه الولى و آخره تفويض العقل اليه. اما كسى كه عقلش را تعطيل نكرده مانند حضرت موسى همراه خضر در مراحلى بالاخره طاقت نمى آورد و مى گويد «هذا فراقٍ بينى و بينك» با اينكه هر دو ولى خدا بودند پيامبر خدا حضرت موسى به نقطه اى رسيد كه فرمود من مامور به نتيجه هستم نه مامور به تكليف. حاضر نشد در قتل نوجوانى شركت كند كه بعدها از وى ممكن بود شرارتى سر بزند.
• ج- سياست
شايد اين احتمال برود كه جمله امام در تقابل با جمله معروف ماكياولى گفته شده است كه مى گفت: «هدف وسيله را توجيه مى كند.» يعنى در مقابل واقع گرايى و آپورتونيسمى كه ماكياولى در زمامداران زمانه خودش مى ديد و آن را در كتاب «شهريار» مندرج ساخت قصد امام اين بود كه نوعى سياست آرمان گرايانه وضع كند. اما با دقت در گفتارهاى ماكياولى در مى يابيم كه او به پرنس توصيه نمى كند كه دست از وسيله بردارد و يكسره به سراغ هدف برود بلكه سفارش او استفاده از هر نوع وسيله اى است كه زودتر وافى به مقصود باشد. يعنى اقصر فاصله را براى رسيدن به هدفت انتخاب كن. چه اين راه از ميان گنداب بگذرد، چه از ميان گلستان.
راه شرافتمندانه براى رسيدن به هدف قطعاً هم محتاج به هدف گذارى و تبيين نتيجه است و هم ابزار مناسب و شريف براى نيل به مقصود است مثلاً گاهى گفته مى شود كه امام حسين مامور به تكليف بود نه نتيجه؛ به گمان من اين جفايى به آن حضرت است. ايشان بارها فرموده بودند كه قيام من براى احياى سنن متروك و مندرس جدم پيامبر اكرم است و در اين راه هرچه پيش سالك آيد خير او است. لذا شهادت طلبى فى نفسه به عنوان رفع تكليف امر مقبولى نيست. قرآن در وصف مومنين مى گويد: اينها در جنگ ها مى كشند و كشته مى شوند (قاتلوا و قتلوا) و فى الواقع دست بسته براى كشته شدن به جنگ نمى روند. پس هدف پيروزى است و در اين راه اگر شهادت نصيب رزمنده اى شد خوشا به حالش.با مراجعه به متن بعضى از فرمايشات حضرت امام كه آن جمله مشهور در آن گفته شده است به نظر مى رسد كه ايشان در مقام تشجيع و خطابه در زمان جنگ براى تقويت روحيه رزمندگان از اين واژگان استفاده كرده باشند. مثلاً در جلد ۲۱ صحيفه نور صفحه ۲۸۴* مى فرمايد كه «راستى مگر فراموش كرده ايم كه ما براى اداى تكليف جنگيده ايم و نتيجه فرع آن بوده است ملت ما تا آن روز كه احساس كرد كه توان و تكليف جنگ دارد به وظيفه خود عمل نمود و خوشا به حال آنان كه تا لحظه آخر هم ترديد ننمودند.» و در همان صفحه مى فرمايند: «تاخير در رسيدن به همه اهداف دليل نمى شود كه ما از اصول خود عدول كنيم، همه ما مامور به اداى تكليف و وظيفه ايم نه مامور به نتيجه اگر همه انبيا و معصومين عليهم السلام در زمان و مكان خود مكلف به نتيجه بودند هرگز نمى بايست از فضاى بيشتر از توانايى عمل خود فراتر بروند و سخن بگويند و از اهداف كلى و بلندمدتى كه هرگز در حيات ظاهرى آنان جامه عمل نپوشيده است، ذكرى به ميان آورند.»
ماحصل بحث آنكه غرابت كلام امام را مى توان به اين نحو تبيين كرد كه يا ايشان در مقام فقيهى عاليقدر به احكام فردى عبادى كه ناظر بر تنظيم رابطه انسان و خدا هستند نظر داشته است.
يا به عنوان عارفى واصل براى سالكين مراحل اوليه سلوك موعظه مى فرمودند.
يا از موضع خطابى براى تشجيع رزمندگان سخن مى گفتند.
پى نوشت:
*پيام امام خمينى به روحانيت (منشور روحانيت)
سوم اسفند ۱۳۶۷