بعد از ظهر روز دوشنبه در مصاحبه مطبوعاتی اعلام کردم: اگر آقایان خلف وعده کنند و من را پس از یک هفته به زندان باز گردانند، درزندان دوباره دست به اعتصاب غذا خواهم زد و تا پای مرگ ایستادهام. با اینکه در روزهای اولیه مرخصی میهمانان زیادی به منزل ما می آمدند و یک روز هم تعطیل عمومی بود، نزد یکی از بهترین متخصصان آسم و ریه کشور رفتم. ایشان پس از آزمایش های مختلف بیماری آسم مرا تائید کرد و گفت: "باید از اسپری های قوی تری استفاده کنی."
طی یک نامه وضعيت بیماری های مرا شرح داد و ضرورت مراقبت ویژه و مراجعه مکرر به دکتر و ضرورت استفاده از مرخصی استعلاجی را گوشزد کرد. اصل نامه را از طریق آقای مهندس عبدی برای آن مقام امنیتی قوه قضائیه فرستاده ام. به بیمارستان پارس هم مراجعه کردم و مطابق نظر پزشکان قرار شد یک آزمایش کامل، سونوگرافی و عکس از ریه ها گرفته شود. با دانشگاه توانبخشی هم تماس گرفتم و قرار شد جهت درمان تعیین نوبت شود. ولی دادستانی و دادگستری تهران برخلاف وعده هائی که داده شده بود درشامگاه سه شنبه 17 -3 – 84 حدود 10 مامور به منزل ما اعزام کردند تا به زور وارد منزل شوند و مرا بازداشت نمایند. یعنی کسی که 62 ماه حبس را گذرانده است، به دلیل یک روز غیبت دستگیر نمایند. !!
صبح روز چهارشنبه، در صفحه اول روزنامه ایران و صفحه دوم روزنامه شرق به نقل از سخنگوی قوه قضائیه آمده بود که مرخصی گنجی تبدیل می شود و تا آن روز هیچکس با من جهت بازگشت به زندان تماس نگرفته بود.
وقتی روزنامه های روز پنجشنبه را دیدم که از سوی دادستانی تهران اعلام کرده بودند گنجی متواری شده است، بسیار تعجب کردم. گوئی آقایان فراموش کرده بودند که با خواهش و تمنا مرا به مرخصی فرستاده بودند تا اعتصاب غذا شکسته شود و فراموش کردند که گنجی هر بار به مرخصی رفته است با پای خود نیز به زندان بازگشته است و فراموش کردند که هیچگاه تا کنون 10 تن از نیروهای خود را به در منزل یک زندانی سیاسی که فرضا یک روز هم غیبت کرده است نفرستاده اند. بگذریم از اینکه اصلا غیبتی در کار نبوده و آنها زیر حرفشان زده اند.
من دروغ نگفته ام، آنها دروغ گفته اند. من زیر قول خود نزده ام، آنها به قول خود عمل نکرده اند. من فرار نکرده ام، سهل است، با آنکه در آلمان بودم و گفتند اگر بازگردد بازداشت خواهد شد. به ایران بازگشتم و 62 ماه است که در زندان هستم. از زندان هم نمی ترسم، چرا که جرمی مرتکب نشده ام که شرمگین باشم. زمستان می گذرد و رو سیاهی برای همیشه برای ذغال باقی می ماند. به آنچه گفته ام و نوشته ام افتخار میکنم. نه از بیت المال مردم اختلاس کرده ام، نه کسی را ترور کرده یا به قتل رسانده ام. نه قدرت از آن مردم را قبض کرده ام و نه به زن شوهر داری تجاوز و سپس او را به قتل رسانده و راست راست آزادانه می گردم.
با توجه به مسائل پیش آمده، شخصا به زندان باز می گردم تا بر همگان روشن شود که دستگاه قضائی به هیچ وجه قابل اعتماد نیست. اما با توجه به زیر پا نهادن توافقات، از لحظه ورود به زندان اعتصاب غذای نا محدود خود را آغاز خواهم کرد.
همینجا به صراحت اعلام می کنم: ممکن است پس از ورود به زندان مرا در زندان انفرادی حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران (بند 2 الف)، یا حفاظت اطلاعات قوه قضائیه و یا حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی حبس کنند. هرحادثه ای در سلول انفرادی یا زندان برای من پیش آید، معلوم است که مسئولیت آن برعهده چه کسی است. نمی توان با تکرار ماجرای زهرا کاظمی در سلول انفرادی مدعی شد سرخود را به دیوار سلول کوبیده و مرده ام. هجوم ماموران به منزل اینجانب نه بدلیل یک روز غیبت، بلکه بعلت بیان نظراتم بود. مگر غیر از اینست که برای همین نظرات، نقدها و دیدگاه، نزدیک به 2 هزار روز حبس کشیده ام؟ طی سالهای گذشته دوستان بسیاری از سر خیرخواهی مرا به سکوت فراخوانده اند، اما سکوت 3 ساله چه فایده ای داشت؟
درهمین دوران سکوت مرتضوی دادستان تهران یک بار طی یک تماس تلفنی به همسر بنده گفت: "مگر شما غیرت دینی ندارید؟ گنجی شیرین عبادی را به وکالت انتخاب کرده است. من اجازه نمی دهم از این پس شیرین عبادی به تنهائی به ملاقات همسرت برود. این خلاف شرع است. هرگاه شیرین عبادی خواست به ملاقات گنجی برود تو هم باید همراه او باشی"
این یک نمونه کوچک از جنگ روانی مرتضوی در سالهای گذشته علیه من است. وقتی یکی از مسئولین با مرتضوی در خصوص نیاز من به مرخصی جهت درمان صحبت کرد، وی پاسخ داد:" برود از شیرین عبادی مرخصی بگیرد."
اینها برخی از نمونه های شیوه برخورد آقایان در سالهای سکوت است.
برای من و دیگران روشن است که چه کسی از مرتضوی حمایت و او را وادار یا تشویق به این نوع کارها می کند. مطلب را با یک پرسش پایان می دهم:
اگر کسی بگوید: کلیه مسئولین و نظام را قبول ندارم چقدر باید حبس بکشد؟ آیا 2 هزار روز کافی نیست؟
جرم و مجازات دراین نظام چه تناسبی با یکدیگر دارند؟
بخواهید یا نخواهید، این شب تاریک به پایان خواهد رسید، خورشید که طلوع کند، یخ های استبداد ذوب خواهد شد و بهار آزادی فراخواهد رسید.
اکبر گنجی 19-3-84