عادت كردهايم حال آدمها را با احوال گذشتهشان بنگريم. خوب، اين يعني هركه گذشته مبهم يا حتي تاريكي دارد بايد به ناگزير رويش را به قبله كند و اشهدش را بگويد. نپذيرفتن عامل تحول در وجود آدمها تن ندادن به حكم تاريخ است. اين حكم گاه شامل آدمهايي با تبار متضاد با عملشان هم ميشود. يادم ميآيد نشريه خوبي كه مال اپوزيسيون قديم بود و من براي گردانندگاناش، به حكم منتقد بودنشان و به سبب مبارز بودنشان، احترام قائل بودم، هميشه پشت جلدش چيزهايي بدين مضمون مينوشت: «كساني كه با ما مكاتبه ميكنند لازم است بدانند كه ما آنها را ميشناسيم و از روابط آنها آگاهيم. »
اينگونه گروهها، سازمانها و اشخاص در ميان نهادهاي دگرانديش و مبارز ميهن ما، در تاريخ طولاني مبارزه ضد استبدادي و آزاديخواهانهمان نبوده اند و نيستند كه تأثير دگرگون ساز زمان را در انسانها دست كم ميگيرند و آنان را سنگ سان و تغييرناپذير ميانگارند.
بروز چنين انگارهايي در ميان كساني كه معتقد به اصول چهار گانه منطق جدلي نيستند و خود انديشهاي سنگسان و دگرگوني ناپذير دارند شگفت آور نيست ، اما زماني كه آنها را از زبان پيروان منطق جدلي ميشنويم، مبهوت ميمانيم كه اينان ناآگاهانه در شمار هواخواهان اين منطق بناشده برپايه شرايط مشخص زمان و مكان قرار گرفته اند يا اينكه از مباني اين شيوه تفكر آگاهند، اما بنابه مصالح و منافع شخصي و گروهي خود را به ندانستن ميزنند و از دامن اعتقادات خويش ميگريزند و به جزم انديشي در بي اعتقادي به نبود دگرديسي در پهنه عمل و انديشه نهادهاي انساني رو ميكنند.
چنين پيش داوريهايي نه تنها به انسجام قدرتمندي و يكپارچكي انديشهورزان جامعه ما كمكي نميكند، بلكه موجب افتراق هرچه افزونتر در ميان آنان ميشود، آنان را از هم دور و از هدف اصلي، يعني برقراري مردمسالاري و حاكميت ملي، منفك ميكند وبه دامن فرقه گرايي و انحلال خواهي در ميغلتاند.
انديشه و عمل اشخاص و نهادهاي انساني در شرايط زماني معين در دست بررسي ملاك شناخت و اعتبار آنهاست، نه آنچه در گذشته انديشيده اند يا انجام داده اند. اما از آنجا كه همه چيز، از جمله اين اشخاص و نهادها در معرض دگرگوني دايم اند، حكم امروز را درباره فرداي آنان نميتوان تعميم داد. فردا روزي ديگر است كه بر پايه ويژگيهاي امروز نميتوان درباره آن داوري كرد.
برپايه اين مقدمه است كه ميتوان گفت: گنجيها پهلوانان دوران پيچيده كنوني مايند.
چرا پهلوان؟ مگر ما از انديشه دورانهاي اساتيري و پهلواني زندگي انسانها پيروي ميكنيم، يا به سخن ديگر خواهان «قهرمان سازي» و معتقد به برتري نقش فرد بر جمعيم؟
بيترديد معتقدان به انديشه اصالت جمع نيز بيتوجه به رابطه جدلي و كنش ــ واكنش انديشه و عمل فرد و جمع بر يكديگر نيستند و اين حقيقت را ميدانند كه انديشه و عمل جامعه از تجمع و هم افزايي انديشه و عمل آحاد آن نيرو ميگيرد كه در اين ميان هر يك از آنان وزني از آن خويش و متفاوت با ديگران دارد وگرنه در مثل آن ديوانه زنجيري يا آن معتاد قرباني شرايط دشوار اجتماعي، با آن انديشه ورز كه از گذرگاه قرون به كاميابي گذشته و امروز نيز در دنياي برانگيخته به مفاهيم مدرنيست تأثيري همچون صدها سال پيش بر جامعه خويش ميگذارد و ماندگاري خويش را در تاريخ ديرپاي نوع بشر تداوم ميبخشد، وزني همسان ميداشتند؛ و آنگاه ديگر لازم نبود معتقدان به اصالت جامعه نيز نخبگان جوامع انساني را با صداي بلند بزرگ دارند و آنان را بر خاموشان، كم اثران و بي اثران جامعه انساني برتر شمارند.
به اعتبار اين انديشه جدلگراي، من آناني را كه از ديروز مبهم و حتي تاريك خويش گسسته اند و به روشني تمام به امروز پيوسته اند در شرايط اكنوني برتر از كساني مي انگارم كه راهي روشن را از ديروز آغاز كرده اند و امروز نيز در همان راه يكروند و يكراستا، گام برميدارند. اينان راهي بس طولاني تر از گروه دوم را پشت سر گذاشته اند، از موقعيتي منفي نخست خود را به صفر رسانيده اند و آن گاه مسير خود را در موقعيت مثبت به روشني پي گرفته اند و همچنان نيز پي ميگيرند. و معتقدم هرچه اين راه درازتر، پرسنگلاختر و تلاش و تكاپوي فرد يا نهاد در پيمودن آن افزونتر و كارسازتر باشد، اين برتري افزونتر است.
شرطي نيز در اين عرصه دارم. شخص بايد گسستن خويش از گذشته خود را با انديشه و عمل دگرسان شده خويش به اثبات برساند و اين دگرساني را نميتوان به اعتبار موجوديت كنوني آن به آينده تعميم داد.
چون:
آنچه از برون به چشم تو پابرجاست
هر لحظه در مسير دگرگوني است.
زاييده كشاكش اضداد است.
آنچه از برون به چشم تو همگوني است
شعر از شرف الدين خراساني (شرف)
و به اعتبار همين تحليل، گنجي آنگاه كه به افشاگري درباره آمران و عاملان قتلهاي سياسي نيمه دوم دهه هفتاد دست يازيد يك بار، وقتي كه مانيفستهاي جمهوريخواهي خويش را كه هر يك نسبت به ديگري دستخوش تحولهايي شگرف شده است و اين خود نمايشگر دگرديسي انديشه اوست از درون زندان انتشار داد و در آن خواستار دگرگوني مباني نظام حاكم شد، بار ديگر وزان سپس، هنگامي كه با بازگشت خود خواسته به زندان و آغاز اعتصاب غذاي نامحدود خويش و تداوم آن تا به امروز و تا آستانه مرگي ناخواسته، از انگيزه دربند شدن خويش جانانه به دفاع برخاست، سوم بار از گذشته خويش گسست و پاك شد و پهلوان شد.
در اين زمانه وارون گنجي مهر مرگ را با دست خود بر پيشاني خويش نهاده است، اما، او ديگر انساني مرگ انديش نيست ــ كه در اين مرگ جوياي زندگي است. زندگي براي آنان كه محكوم به مرگي ناگزيرند، در چنبره سيمهاي مسين؛ در پاي طنابهاي دار يا ميدانهاي تير؛ در ميدان نبردهاي نابرابر؛ در چنگال ويراني و ناتواني و روان پريشي؛ در كوچه ها و خيابانهاي شهر. گنجيها از چه رو بايد جان ببازند؟ تا از اين پس كسي جرئت پا نهادن به حريم امن صاحبان قدرت را نيابد؟ تا هركس بداند كه سزاي زبان سرخ هنوز هم بر باد رفتن سر سبز است؟ تا همه بدانند كه اينان از گذشته تاريكشان فرسنگها دور شده اند و راه بازگشت به آن را برايشان بسته اند؟
شايد گنجي در اين گذرگاه دشوار در بلنداي قامت پهلواني مقاومت خويش فنا شود، اما اين نه مرگ كه آغاز زندگي است. زندگي مانا، در افشاگريهايش، در مانيفست جمهوري خواهي اش و مقاومت خلل ناپذيرش در برابر رسم و راهي كه خود روزي رهرو آن بود، اما اكنون در مقابل آن به ايستادگي دليرانه برخاسته است.
گنجي جان باخته را ميتوان به پيشاني تاريخ نافرماني مدني در ايران نشاند و ياد مبارزه دمكراسي خواهانه مردم ايران اين روزگار را به نام او آذين كرد، اما گنجيها نبايد بميرند. آنان بايد بمانند و شاهد گوياي حقيقت هاي ناگفته در دادگاه تاريخ و ناظر بر اجراي آرمان هايشان در فرداي تحول بايسته اجتماعي و سياسي ميهنمان باشند. درست ميگويند: پهلوان زنده را عشق است.
تهران