* "عروس سياهبخت" به دهليز مرگ رسيد
* خانواده شاكي در آخرين مهلت هم حاضر به بخشش نشدند؛
* فرزندان مقتوله: كبرا را بايد بالاي چوبه دار ببينيم
گروه حوادث، الهه فراهاني: ساعت 4 بعدازظهر ديروز كبرا رحمانپور معروف به عروس سياهبخت را از زندان اوين به شوراي حل اختلاف فرستادند تا در يك جلسه مصالحهآميز سرنوشت نهايياش مشخص شود. مسوولان قضايي در سومين و آخرين فرصت از خانواده شاكي دعوت كرده بودند تا اعلام كنند كبرا رحمانپور را ميبخشند يا خواستار قصاص او هستند.
كبرا كه چادر مشكلي بر سر داشت به همراه يك مامور زندان وارد حوزه 151 شوراي حل اختلاف شد. در همين هنگام پدر و مادر كبرا گريهكنان دخترشان را در آغوش گرفتند و كبرا آرام در گوش آنها زمزمهكنان گفت: توكلتان به خدا باشد، دعا كنيد خواهر شوهر سابقم رضايت بدهد و من از اين بدبختي و بلاتكليفي نجات پيدا كنم. بعد از چند دقيقه عبدالصمد خرمشاهي، وكيل كبرا وارد شد و در كنار موكلش نشست. ساعت 10:16 بود كه مادر كبرا فرياد زد: مينا خانم آمد، اين بار هم به پايش ميافتم و طلب بخشش ميكنم.
مينا دختر بزرگ پيرزن مقتوله است كه اگر او از خون كبرا بگذرد، اين عروس سياهبخت پس از 5 سال زندان از اعدام نجات مييابد.
مينا به همراه خواهرش بيبي و دو برادرش عليرضا (شوهر كبرا) و محمدرضا وارد حوزه شدند. مادر كبرا به پاي بيبي و مينا افتاد و گريهكنان گفت: التماستان ميكنم كبرا را به من ببخشيد. او به اندازه كافي عذاب كشيده، خواهش ميكنم اين بزرگواري را در حق ما بكنيد. ما روزي هزار بار ميميريم و زنده ميشويم.
بيبي و مينا با بيتفاوتي و خشم، مادر كبرا را هل دادند و به او گفتند: برو كنار حوصلهات را نداريم، ما هم از وقتي مادرمان را از دست داديم هر روز ميميريم و زنده ميشويم.
بعد مادر كبرا دوباره به طرف مينا رفت تا او را ببوسد و با گريه گفت: به خدا ما هيچكس را نداريم، بخاطر خداوند به كبرا رحم كنيد ولي مينا در حالي كه او را از خود دور ميكرد، گفت: شما كسي را نداريد!* حرفهاي خندهدار ميزنيد. شما كه وكليل داريد، خبرنگاران، قضات دستگاه قضايي و سازمانهاي خارجي از شما حمايت ميكنند، در واقع ما تنها هستيم و كسي را نداريم.
ده دقيقه بعد جلسه شروع شد. در حالي كه كبرا آرامآرام گريه ميكرد، مشاوران قضايي پرونده را باز كردند و گفتند: اميدواريم كه اين بار خانواده محترم اولياي دم رضايت بدهند و يك دختر تنها از مرگ نجات پيدا كند.
اما مينا، بيبي، عليرضا (شوهر سابق كبرا) و محمدرضا هر چهار نفر باز هم خواستار قصاص شدند و گفتند: قاتل مادرمان را بايد بالاي چوبه دار ببينيم.
خرمشاهي، وكيل كبرا به مشاوران گفت: پس نظر دو فرزند ديگر پيرزن كه در امريكا هستند، چه ميشود* آنها نظر خود را اعلام نكردهاند، شايد ديه بخواهند! مينا با حالت عصباني پرخاشكنان گفت: من با آنها تلفني صحبت كردم. هر دوي آنها قصاص ميخواهند. در جلسه دادگاه هم نظرشان را كتبا نشان دادهام.
سپس خرمشاهي گفت: اين دختر بيچاره (اشاره به كبرا) بزهكار نيست و با مرگ او هم هيچ اتفاقي نميافتد و فقط يك خانواده بيپناه داغدار ميشوند شما بخاطر خدا رضايت بدهيد.
در همين هنگام بيبي (دختر 45 ساله پيرزن مقتوله) با گريه گفت: 5 سال از مرگ مادرم ميگذرد. در مدت اين پنج سال سكوت كردم و چيزي نگفتم. من مادرم را از دست دادم. عزيزترين كسم بوده. كبرا بايد اعدام شود. من روز اعدام كبرا، عروسي ميگيرم و شادي ميكنم. هر روز با گريه با عكس مادر پيرم صحبت ميكنم. در بهشتزهرا وقتي جسد مادرم را در تابوت ديدم نشناختمش. اين دختر سنگدل مادرم را تكهتكه كرده. به چه جرمي* از كبرا ميپرسم، كبرا به چه جرمي حق زندگي را از مادرم گرفتي*
آيا تو ما را بخشيدي كه ما تو را ببخشيم* حالا هم بايد عذاب بكشي. بايد بالاي چوبه دار جان بدهي. در روزنامهها عكست را مثل يك ستاره مشهور چاپ ميكنند. محبوب عالم شدهيي. همه ميگن:» ببخش، كبرا را ببخش.« مگر تو مادرم را بخشيدي* من بعد از 5 سال قفل سكوت را شكستم. مادر من بيگناه بوده. من رضايت نميدهم كه تو فردا از زندان آزاد بشوي...
چند ثانيهيي سكوت حكمفرما بود. سپس مادر كبرا ملتمسانه گفت: بيبي جان بخاطر خداي يكتا، دخترم كبرا را ببخش.
اين بار بيبي فرياد زد و گفت: من نميبخشم. بايد كبرا اعدام شود. اگر قانون كبرا را اعدام نميكند. مرا اعدام كنيد تا از دست اين زندگي راحت شوم. سپس عليرضا (شوهر كبرا) به مشاوران گفت: 5 سال است كه همه مرا ترك كردهاند، فقط بخاطر اين زن. اگر براي كبرا در زندان بودن هم عذابآور است، خب اعدام بشود، هم خودش از اين زندگي راحت شود، هم من. باور كنيد مثل يك آدم جذامي شدهام. هيچكس در فاميل با من رفت و آمد ندارد. برادر و خواهرهايم ميگويند زن تو مادر ما را كشت. روز خواستگاري من به كبرا گفتم كه من پيرم، كچلم ، عصبانيام، چرا قبول كرد و وارد زندگي من شد* كاش هيچ وقت با او آشنا نميشدم كه چنين آيندهيي داشته باشم. خواهرهايم ميگويند تا به حال رنگ دادگاه و كلانتري را نديده بوديم اما بخاطر تو و زنت، آبروي ما در جهان رفته است.
خب تا حدودي حق دارند. ما يك خانواده آبروداري بوديم اما حالا همه ما را به چشم انسانهاي سنگدل ميبينند.
مينا كه اين بار آرامتر از قبل بود، گفت: اگر جوسازي نميشد، شايد رضايت ميداديم، اما حالا با اين وضعيت كبرا اگر اعدام شود، خودش هم راحت ميشود.
ما اگر رضايت بدهيم ، كبرا همين فردا از زندان آزاد ميشود. او بايد تا ابد عذاب بكشد. ما سازش نميكنيم...
در اين هنگام مشاوران شورا از آنها خواهش كردند، كه رضايت بدهند و پرونده تمام شود، اما محمدرضا (برادر شوهر كبرا) گفت: ما سازش نميكنيم و اين حق ما است ، تقاضاي قصاص داريم. كبرا مادر ما را با 30 ضربه كشته و بايد مجازات شود...
همه حاضران در شورا احساس كردند تلاش براي جلب بخشش از اين خانواده بيفايده است و با گذشت 5 سال از قتل مادرشان هنوز هم اصرار به اعدام كبرا دارند.
در ساعت 30:17 بيبي، مينا، محمدرضا و عليرضا از حوزه خارج شدند و در همين هنگام برادر معلول كبرا با صداي بلند شروع به گريه كرد. مادر كبرا جلو دويد، به پاي عليرضا و محمدرضا افتاد و با التماس فرياد ميزد: »شما را به خدا كبرا را ببخشيد، رحم كنيد، از شما خواهش ميكنم.« اما عليرضا بيتفاوت از در بيرون رفت و محمدرضا (برادر شوهر كبرا) هم مادر كبرا را با خشونت هل داد و گفت: "ولمان كنيد، شما ما را خسته كرديد."
اين بار مادر نااميد به سراغ بيبيرفت. بيبي هم سعي ميكرد مادر كبرا را از خود دور كند.
بعد از اينكه خانواده شاكي هم رفتند، كبرا برادر معلول خود را در آغوش گرفت. برادر معلولش ميگفت: كبرا ميخواهند تو را اعدام كنند* من نميگذارم! كبرا گريه ميكرد و ميگفت: زندگي و حيات ما دست خدا است. من يك بار تا پاي چوبهدار رفتم اما خداوند نخواست كه بميرم و دوباره به زندگي برگشتم. سپس به مشاوران گفت: من در تمام دادگاهها سكوت كردم و چيزي نگفتم. هميشه آنها به من توهين كردند. خودشان همه چيز را ميدانند. من نميتوانم صحبت كنم فقط بخاطر اينكه متهم اين پرونده هستم.
advertisement@gooya.com |
|
آنها فكر ميكنند كه من بخاطر ؤروت با عليرضا ازدواج كردم. اما اينگونه نبوده، سال 79 من 18 سالم بود كه اين خانواده به خواستگاري من آمدند. در آن زمان عليرضا 64 سالش بود. خانوادهاش آنقدر خوشحال بودند كه سريع مرا به عقد او در آوردند، اما نميدانيد كه من در ميان اين خانواده چه سختيهايي را تحمل كردم و چيزي نگفتم.
كبرا دستانش را نشان داد و گفت: هنوز آؤار بريدگي در مدت اين 5 سال روي دستم مانده است. اين اؤر چاقوي مادر شوهر پير من است.
همه ميگويند كه من چاقو آوردم و به سمتش حمله كردم. در حالي كه مادر شوهرم خودش به سراغ كمد رفت و چاقويي در آورد. حتي در كشمكش با او انگشتم بريده شد كه آؤارش هنوز در دستهايم مانده است.
هيچكس حرفهاي مرا نميفهمد. اميدوارم خدا حق مرا بگيرد. سپس مامور زندان كبرا را با خود به داخل ماشين زندان برد. كبرا هم به راه افتاد تا به زندان اوين برگردد. آيا در پايان اين سومين و آخرين جلسه »صلح و سازش« به انجام نرسيده، كبرا از سومين و آخرين پله دهليز مرگ پايين ميرفت.