(با پوزش از لحن این نوشته که آن هم نظر به خود و افرادی دارد که خواسته و ناخواسته در ساز بدبختی مردم و مملکت دائم میدمند)
در وضع این مملکت همواره ، بجای تپش ، ضربان اندوهست که در قلبمان سروصدا میکند و پرسش گرانمان هم آنرا میشنوند و ذوق قد و بالای سلامتی ما را میکنند .
امید ها به تاراج رفته اند درست ، ولی ما هم بازیگران و سیاهی لشگرانی بدان صورت نداشته ایم که از ورشکستگی پله ی تجربه بسازند و حرکت را محکم تر آغاز کنیم.
حکومت ، عده ای را بعنوان تابلوی سرکوب ، شکنجه میکند و میکشد و حتی برای ادب شدن عکس از شکنجه ها میگیرد و برخی افشاگران را در قالب مخالفین به خارج هدایت میکند و در نتیجه سرکوب در این مملکت شکل جنایی – نمایشی پیدا میکند ، ما هم از این همه تاراجِ سرمایه ، شکوه میکنیم و بغض خود را فرو میدهیم .
جلودارانمان با "چانه زنی در بالا " ، "فشار از پایین" وارد میکنند ، ما هم بغض خود را با کلی هزینه و عذاب ، فرو میدهیم .
روشنفکریمان به عوامیت تن میدهد ، بغض خود را فرو داده با سرب داغ آنرا پایین میدهیم .
دلسوزانمان را در بند کرده و ناقوس مرگ را دائم بالای سر آنها به صدا در می آورند و خُردان و "خودپرستان" را حاکم میگردانند ، ما بغض خود را فرو داده فریاد بر می آوریم :
ولشون کن گنجی ، مردم ما لیاقت همین رئیس جمهور را دارن > حتی براش جک درست کردن تمام منطقه های ی تهران آبشون نصفه روز قطع بوده تا او بره حموم < خلایق هر چه لایق
( حالا چرا اینقدر بر مردم خرده میگیریم که لیاقت گنجی را ندارن ، چه نیستند و چه هستند؟
انتهای این راهی که نشان میدهیم به کجا ختم خواهد شد؟
این دیگر چگونه مبارزه ای هست؟)
واقعیت همینه ،که ما لیاقت نداریم و کسی اگر میخواهد کلاه سر خود بگذارد به خودش مربوطست ( البته تحت این شرایط باید ثابت نماییم که سر خودمان هم با تبلیغات کلاه نرفته و واقعاٌ لیاقت ایران و ایرانی همین ها هستند.)
ــــــ
در مورد شعار خطرناک ِ خلایق هر چه لایق برای ایران میتوان یک بحث دیالکتیکی ، را بدین نحو آغاز نمود :
آیا ایران لیاقت ندارد؟
پاسخ ما به این گربه ی جغرافیایی ، شیر – موش تاریخی ، خمره ی سوراخ اقتصادی (که خیرات دزدان شده است ) چه هست؟
اگر پاسخ مثبت بدهیم و بگوییم لیاقتی ندارد ، تکلیف روشنست و مابقی گفتارهای ما به درد بخور نخواهند بود اگر پاسخ منفی دهیم و بگوییم دارد ، آنگاه سوال بعدی روشن میشود که :
آیا ایرانیها لیاقتی ندارند ؟
اگر پاسخ منفی دهیم باید پاسخ سوال بعدی را روشن نماییم چرا ایران لیاقت دارد و ایرانیها ندارند و تو این همه سال این همه روشنفکر پر مدعا چه میکردند که ایرانیها به لیاقت نرسیده اند ؟
البته پاسخ روشنست ، درهمه ی دنیا مردم دنباله روی متفکران ، اندیشمندان و یا به اصطلاح روشنفکران هستند و وقتی جامعه ای به آفت روشنفکری عوام مبتلا شد ....
- اگر روشنفکری خواندن چند کتاب و مقاله باشد که بقول دوستی بسیاری از این خصلت برخوردار هستند که این دلیل عوام نبودن نیست .
- اگر روشنفکری به داشتن نظر است که نگاهی به مقاله ی " از بازی با تئوری های اشتباه تا خیانت و جنایت " انداخته و حتی توجه نماییم در دانشگاه های ما در کلیه ی رشته ها بجای تحقیق درست بر روی طرح های کاربردی توسط مغزهای بزرگتر، هزینه ها صرف تحقیق بر روی علوم محض میشود تا محققان برجسته ی ما بتوانند ، خود را در جهان مطرح نمایند (این مملکت که به درد نمیخورد ) فرار مغزها شوند ، هر چند حتی همین تحقیقات نیز بدرد خودمان میخورند که بجای "آمارگیری" اقدام به "آمارسازی" میکنیم .(یعنی نتیجه ی تحقیقات روشن است ، ما ابتدا در افکار معلول خود نتیجه گیری میکنیم بعد با آمارسازی آن نتیجه را توجیه میکنیم )
- اگر روشنفکری به داشتن مسئولیت و دلسوزی برای مملکت و پذیرفتن اشتباهاتست که در روشنفکری این مملکت ، از آن هم خبری نمیتوان گرفت .
- اگر روشنفکری به "روشنگریست" که روشنفکران ما هر کدام به نحوی مجری حفظِ وضعِ موجودِ نظام فکری هستند که در تعریف و عمل نقطه ی مقابل روشنگری است ( در این مملکت دیالکتیک روشنگری و تکامل اندیشه برای روشنفکران وجود ندارد)
- اگر روشنفکری به ظرفیت ذهنی و مغزیست که حتی حرفهایی را که یک آدم پشت کوهی نیز میگوید ، عمده ی روشنفکران این مملکت با رنگ و لعاب روشنفکری بیان میکنند .
- اگر روشنفکری به باد در بینی انداختن و ریز دیدن دیگران باشد که این دقیقاٌ یکی از خصلتهای مهم عوامیتست که بحران مدنیت و جریان خون دیکتاتوری در عوام وجود دارد که هر کس دارای موقعیتی میشود باد در بینی میشود حتی اگر یک شاگرد آهنگر بر دیگری اولویت پیدا کند .
- اگر روشنفکری به گول تبلیغات را خوردن و احساساتی بودن هست که روشنفکران ما با اسطوره سازی افکار و اندیشه های بی اندیشه و سوار کردن خمینی ها ، شریعتی ها ، خاتمی ها و ... بر ماه نقش بزرگی دارند که این هم از خصلتهای مهم عوامیت هست (شانس آوردیم زمانه تابلوی بسیاری را پایین آورده که برخی روشنفکران حتی به آنهم توجهی ندارند و یک ریز حرف خودشان را میزنند)
- اگر روشنفکری به ترسو بودن و ندانستن وزن خود و جامعه است که روشنفکرانمان در این مورد که مربوط به خصلتهای مهم عوامیتست نیز ، کم نیاورده اند
- اگر روشنفکری به داد زدن و فریاد برآوردن و شلوغ کردن در زمانهاییست که ریگی بر سرشان فرود می آید و خاموش بودن در زمانی که تریلی از سرشان عبور میکند باشد ( یا همان دیدن دو ریالی و ندیدن پنجاه تومانی ) که اینهم خصلت عوامیتست و روشنفکرانمان انصافاٌ در این هم کم نیاورده اند ، البته آنها خودشان به مانع های حرکت تریلی در سرازیری ، انگولک میکنند تا راه بیفتد و بر سر مردم و مملکت خراب شود و غیر خودی ها را به زیر چرخها می اندازند و خودشان سر ها را دزدیده ، در وسط میخوابند.
- اگر روشنفکری به ایجاد انحصار باشد که این هم از واجبات عوامیتست ، روشنفکران ما اگر زور دستشان باشد افکار غیر خودی را قورت میدهند .
- اگر روشنفکری به حریص بودن باشد که عوامها چشمهایشان به هر طرف میچرخد تا به هر قیمتی منافعی بدست آورند ، در این خصلت نیز روشنفکران ما دست کمی ندارند و از ماستِ عقب ماندگی کشور دائم برای خود کره می گیرند .
- وووو
با توجه به تمامی این موارد مشخص میشود در این مملکت بسیاری از مردم یافت میشوند که عوام نیستند ولی بسیاری روشنفکران عوامند و بهترین کار اینست که دست از سر این کلمه که از ساخت آن زمان زیادی نمیگذرد و در همین زمان هم مملکتمان بدتر در دهان دیوها ، هول داده شده ، به کلی برداریم .
در همین حوادث 8 سال گذشته درست نگاه کنیم هر آنچه به زحمت بتوان تاثیر بدرد بخور دید ، مربوط به حرکت مردم در متن جامعه بر اساس پاسخهای زمانه بوده است و هیچ ربطی هم به "خاتمیان" و حتی روشنفکران نشاندار ندارد و هر آنچه هم فرصت سوزی و خراب شدن در وضعیت امروز میبینیم نیز به صراحت به "روشنفکران عوام" مربوطست حالا آنها آمده اند و میگویند چرا مردم خود حقشان را از حاکمیت نگرفتند و همه را از چشم دیگران می بینند ؟ آنهم در اوج زمانی که محمد خاتمی از عمده ی طرفدارانش در مقابل مطلقه ها حتی خجالت میکشید و اجازه ی حرکت به آنها نمیداد و این روشنفکران عوام نیز برای او نوشابه باز میکردند .
حالا آمده اند بعد از اینکه اینقدر افیون در رگ و ریشه ی این مردم وارد کرده اند که وقتی حکومت به آنها میگوید بی حرکت ، جواب میشنود: "دادش کو حرکت؟" ، از ملت میخواهند از اکبر گنجی در مقابل خشونت حاکمین که در این 8 ساله به لطف پولهای مملکت که از دست خاتمی برایشان چکید ، مار خوردند و افی شدند ، حمایت کنند، آنهم بدون داشتن کوچکترین برنامه ای که گناه آنهم بر مردم نیست .
کارکردها کاملاٌ برعکس شده ، کسانی که باید مسئولیت خرابی از این همه ناکجا آبادی را بپذیرند ، بجای دفاع ، شروع به حمله کرده و مردم را مسئول میشناسند، باید فکر کرد چرا تا به کسی در کشور میگوییم سلام ، بر سر "خر مراد" سوار میشود؟
اصلا بیایید ببینیم اینها چه گـُلی بر سرمان زده اند که گـِل نشده است و وضع امروزمان چه چیز مثبتی دارد؟
،،،،،،،،،،،
ولی اینبار صدایی هر چند خسته به گوش میرسد ، گنجی را میشناسیم!
او تنها مرد سیاست در ایرانست که در اوج بی اعتمادی و ناباوری مردمان - که به بیماری وسواس نزدیک شده است - براحتی میتواند چک سفید امضا دریافت کند .
که این اوج افتخار یک انسان دوران معاصرست.
بگذارید قهرمانان کوچک و بزرگ که از روی احساسات مردمان به زور پیاده شده اند از جلوی او رژه بروند ولی او بی خیال از جلب جذابیت (بر خلاف سیاستبازان) و سوار احساسات کور شدن ، آنچه را که درست میداند میگوید.
سالها باید بگذرد که کسی مانند گنجی در جامعه ای ساخته شود و او نوشته هایی را با آگاهی کامل برای وطن شدنِ وطن برای آینده ی ایران نقاشی کرد .
او سعی کرد در اوج محکومیت نیز باز حاکم باشد و در اوج مجبور بودن ، دست به انتخاب زد ، هر چند در این انتخاب ، رگه های فراوانی از اجبار یافت میشود و میشد ، ولی آنچه که مهمست ، اینست که گنجی بر این جریان حاکم بود.
اینکه فریاد آگاهی از ایران سر داد ، جهان سوم را بنگریم ، این صداها به گوش کمتر میرسند.
عراق را بنگرید در اوج زمانی که گوشت قربانی برای روشنفکران جهان (که هیچگاه از ظلم صدام حسین بر ملتش ، درست فریادی بر نیاوردند) قطب اول جهان ، قطب دوم ، خود حاکمین کشور و مخالفین حاکمین شده بود کسی درست متوجه نشد صدای مردم عراق چیست؟
امروز هم که سعی دارند انتحارجنون را صدای مردم عراق نشان دهند ، کسی نمیتواند و نباید باور کند ، حتی صدای انتخابات آنانرا ، ولی گنجی صدایی برای جهان آفرید که آنرا باید باور کنیم و بباورانیم .
بار دیگر نگاه کنیم اکبر گنجی خطاب به آزادگان جهان چه میگوید:
این شمع در حال خاموش شدن است. ولی این صدا خاموش نخواهد شد. این صدا، صدای زندگی مسالمت آمیز، تحمل دیگری، عشق به انسانیت، ایثار برای مردم، حقیقت طلبی، آزادیخواهی، دموکراسی خواهی، احترام گذاردن به مخالفان، پذیرش سبکهای مختلف زندگی، تفکیک دولت از جامعهی مدنی، تفکیک سپهر خصوصی از سپهر عمومی، تمایزِ نهاد دین از نهاد دولت، برابری تمامی انسانها، عقلانیت، فدرالیسم در چارچوب ایران دموکرات، نفی خشونت و... است.
آیا این کم است ؟
آیا ما نمیتوانیم بگوییم ایران و ایرانی لیاقت این را دارند ولاغیر
در غیر اینصورت اصلاٌ برای چه باید حرف سیاسی بزنیم؟
بهتر نیست نشان دهیم ایـــــــن همه بغض فرو خورده چه بلایی بر سر مملکت آورده اند ؟
بهتر نیست نشان دهیم این بغضهای فرو خورده چگونه حتی براحتی حاکمان را که خالق اصلی آنها هستند ، به زباله می اندازند ؟