اگر به سنت رايج ، "دريفوسگرايي" را مبدا روشنفكري مدرن قلمداد كنيم ، در مييابيم كه پايه تمامي جريان هاي روشنفكرانه ، آگاه ساختن طبقات بيبهره از قدرت و در راس آنها كارگران، از تبعيضهايي است كه طبقه صاحب قدرت در حقشان روا ميدارند. اما در ايران انگار بايد همه مفاهيم را واژگونه استعمال كنيم، تا به آن حد كه روشنفكري تبديل به كالايي لوكس براي كتابخانهها ميشود و روشنفكران اسيران جاودانه ذهنيت شكل يافته از اين كتاب ها!
در اين شرايط، آن چه البته حاصل نميشود، رابطهاي ميان روشنفكران و كارگران است و شكاف اين دو قشر سرنوشتساز تا به آن حد عميق ميشود كه ديگر سخن هم را نميفهمند و متوجه اهداف مشترك نيز نميشوند ؛ درباره اين شكاف تاريخي و روزنههاي موجود براي نفوذ گفتمان روشنفكري به طبقه كارگر ايران با دكتر "حبيب الله پيمان" ، فعال حزبي، گفت وگويي ترتيب دادهايم كه درپي ميآيد:
در نگاه به رابطه طبقه كارگري و جامعه روشنفكري ايران به شكافي تاريخي بر ميخوريم. ريشه اين جدايي كجاست؟
در اين ميان ، ابتدا بايد گفتمان روشنفكري را تعريف كنيم ؛ چه گفتمان روشنفكري را "دموكراسي خواهي و دفاع ارزش هاي ليبرالي" در نظر بگيريم و چه حتي " آرمان عدالت اجتماعي", در مييابيم كه اين ها همواره در حد ايدههاي كلي بحث و ارائه شدهاند و شامل يكسري مقولات ذهني ميشوند؛ اين مقولات نه تنها براي طبقه كارگر كه حتي براي بسياري از اقشار جامعه ايران هم قابل درك نيست تا بتوانند با آنها رابطهاي برقرار كنند، دليلش هم اختلاف شرايط زيست اين دو گروه و حساسيتهايي است كه هر كدام دارند و ريشهاش در اختلاف ذهنيت آنهاست، روشنفكران ما بعد از شكلگيري جريان روشنفكري كه خود زائيده آشنايي جامعه ايران با مدرنيته و تمدن نوين غربي بود, بدون گذر از يك سلسله تكامل اقتصادي و اجتماعي، تنها با ايدههاي مدرنيته آشنا شدند و آنها را اخذ و ترجمه كردند و اين ذهنيات بدون آن كه در جامعه ايران شرايط عيني براي جذب و نهادينه كردنشان فراهم باشد, مورد قبول روشنفكران قرار گرفتند و بعضا به دلايل خاصي جذب ارزش هاي ليبرال بورژوازي شدند و حتي به انديشههاي چپ و سوسياليزم و سوسيال دموكراسي رسوخ كردند؛ ولي در هر دو مورد، اين ايدهها زمينه قبلي در جامعه ايران نداشت، يعني از درون تحولات اجتماعي اقتصادي جامعه ما و يا روابط اجتماعي درون جامعه زاده نشده بود. البته فرصت كافي هم جهت ايجاد زمينه مناسب جهت جذب و فهم آن توسط جامعه فراهم نشده بود. در نتيجه از همان ابتدا روشنفكران ايدهها و ذهنيتي به كلي بيگانه با آن چه مردم مي خواستند ، به دست آوردند.
تفاوت ديدگاه در چه بود؟
ذهنيت كارگران بيشتر زاده تعامل در عرصه جهان زيستي بود كه در صحنههاي توليد و زندگي روزمره با آن مواجه بودند , در حالي كه ذهنيت روشنفكران از درون كتاب ها و انديشههايي كه در شرايط اقتصادي و اجتماعي ديگري شكل ميگرفت , متولد ميشد ؛ به همين دليل ميبينيم كه انگار اين دو در دو دنياي متفاوت زندگي ميكردند ؛ اين وضعيت در آغاز عصر بيداري ايرانيان پديدار شد و متاسفانه ادامه پيدا كرد ، يعني روشنفكران آن ايدههايي كه گرفته بودند را سرمشقي براي مبارزات اقتصادي و اجتماعي قرار دادند ، در حالي كه جامعه كارگري كه تدريجا در حال شكل گيري بود , با مشكلاتي در زندگي اقتصادي- اجتماعي رو به رو بود كه طبيعتا رهايي از آن را در اولويت ذهني خود قرار داده بود ؛ اما اين كه اين رهايي چطور مي توانست ، در قالب ايدئولوژي كه به آن ها عرضه ميشد شكل بگيرد , به هيچ وجه روشن نبود.
آيا در هيچ مقطعي از تاريخ ايران اين ذهنيتگرايي كمرنگ شد تا كارگران بتوانند با هم تعامل كنند؟
در مواقعي كه در جامعه تا حدي آزادي بيان برقرار شد , تعامل بيشتري هم ميان روشنفكران و كارگران به وجود آمد ؛ به خصوص در فرصتهايي كه پس از شهريور بيست و درنتيجه سقوط رضاشاه به وجود آمد و آن فضاي باز سياسي در ايران شكل گرفت ( كه تا قبل از كودتاي 28 مرداد طول كشيد) و امكان فعاليت سنديكايي پديدار شد, برخي از روشنفكران با كارگران در ارتباط نزديك قرار گرفتند. البته در اين زمينه جريانات وابسته به حزب توده پيشگام بودند و به تبع آن شرايط، احزاب ملي هم با تاخير به اين جريان پيوستند ؛ در آن تجربه ما ميبينيم كه به دليل اين ارتباط و تعامل نزديك شعارهايي كه در ميان طبقه كارگر مطرح ميشود ، بيشتر با تجربياتشان هماهنگي دارد و بيشتر شامل خواستههاي صنفي آنها ميشود تا به آرمانهاي ايدئولوژيك صرف روشنفكري ، البته اين آرمانها هم در جامعه روشنفكري وجود داشت ، اما در رسانه ها و نشرياتي طرح مي شد كه مخاطبانش كارگران نبودند ؛ بلكه تعدادي از تحصيلكردگان و روشنفكران به آنها مراجعه ميكردند ؛ اما در نشرياتي كه مخاطبانش كارگران بودند , جز خواستهها و مطالبات اقتصادي و اجتماعي چيز ديگري طرح نميشد و به همين دليل روشنفكران در آن دهه توانستند ، به جنبش كارگري ايران كمك فراواني كنند و در تقويت و رشد آن سهيم باشند و اتحاديهها و سازمانها در سطح وسيعي شكل گرفتند و نيرومند شدند.
آيا طبقه كارگر در آن زمان به لحاظ ساختاري و خاستگاه اجتماعي , داراي شرايطي متفاوت با امروز بود؟
بله ! ويژگي طبقه كارگر در آن زمان با حالا تفاوتهايي پيدا كرده است ؛ كارگراني كه در آن زمان جذب صنايع ميشدند ، به دليل آن كه خاستگاهشان جامعه شهري بود، از آگاهيهاي وسيعي نيز برخوردار بودند ؛ چون جامعه شهري ايران يك جامعه سياسي بود و از سال هاي قبل جنبش هاي مختلف ملي را تجربه كرده بود ، بنابراين آنها بسيار زود به سطح وسيعي از آگاهيهاي اقتصادي و اجتماعي و حتي سياسي رسيدند و در تشكل هاي كارگري عضو شدند و از جانب ديگر با سازمان هاي سياسي هم پيوند خوردند ؛ در واقع كارگران به اين سازمان هاي سياسي هم كمك ميدادند و هم ميگرفتند؛ دليلش هم اين بود كه خود اين كارگران يك پيشداوري داشتند. شايد به همين دليل بود كه ما ميبينيم در زمان پهلوي دوم به خصوص با آن تحولات صنعتي جديدي كه اتفاق ميافتاد, نيرويي كه در اين صنايع جذب ميشوند ، بيشتر از نيروهاي روستايي هستند و نه از شهرنشينان؛ اين گسترش عمدتا بعد از اصلاحات ارضي است كه سيل مهاجرت از روستاها جريان مييابد و اكثر اين كارگران ، بافت روستايي پيدا ميكنند و كم كم آن نسل قبلي از بين ميرود و جايگزين آن ها هم باز افراد روستايي است، بنابراين صنايع ايران در اين دوره يك تحول ماهيتي هم پيدا ميكند و به دليل خاستگاه روستايي خودش ديگر از آن زمينه آگاهي طبقاتي برخوردار نيست و ميبينيم كه اين طبقه، كمتر از دهه 20 منافع طبقاتي خود را درك ميكند و وارد جريانات سياسي و اجتماعي هم نميشود.
البته كارگران صنعت نفت در اين ميان استثناء هستند، آن ها به دليل سابقه ديرينه در فعاليت هاي صنفي و كارگري و سياسي، پيشرفت هاي فراواني كردند؛ در هر حال اين فاصله ميماند و به خصوص بعد از اين حوادث بيشتر ميشود، چون عامل ديگري هم در كار مي آيد تا نگذارد اين شكاف پر شود و آن اختناقي است كه درنتيجه كودتاي 28 مرداد شكل ميگيرد تا نگذارد اين دو طبقه به هم نزديك شوند و در نتيجه، رابطه روشنفكران و كارگران قطع ميشود. ناگزير از اين به بعد هم اين بيگانگي مثل ابتداي امر به وجود ميآيد.
آيا بدنه امروز طبقه كارگري ايران ، روزنهاي براي نفوذ گفتمان روشنفكري دارد؟
به نظر من اگر ما گفتمان روشنفكري را در حال حاضر در آرمان دموكراسي خواهي و حقوق بشر و آزادي هاي فردي در نظر بگيريم كه مسلط بر جامعه فعلي روشنفكري است, به خصوص در دو دهه اخير كه اين آرمان عدالت خواهي كنار گذاشته شده و به حاشيه رانده شدهاست ، اين بيگانگي بيشتر ميشود. چون در دهه اول انقلاب و حتي چندي پس از آن ، همچنان آرمان عدالتخواهي برجسته بود و آزادي و دموكراسي در ذيل عدالتخواهي تبيين ميشد ، از آن به بعد كه جنبشهاي سياسي مربوط به آن تفكر متوقف و سركوب شدند و امكان فعاليتشان بسيار محدود شد, حتي جناح چپ روشنفكري ايران نيز (چه مذهبي و چه غير مذهبي ) كه در آغاز تحول اصلاحات در درون حكومت پا گرفت، گفتمان مسلطش, گفتمان آزادي و آزادي خواهي شد ؛ دليلشان هم تجربه دهه اول انقلاب در ايران و تجربيات جهاني مثل سقوط بلوك شرق بود كه اين شيوه عدالتخواهي دولتي را داراي نتايج منفي ميدانستند، در نتيجه واكنش جامعه روشنفكري هم نسبت به اين آرمان، به استناد تجربه بلوك شرق منفي شد و هر نوع تاكيد بر عدالتخواهي گويي يادآور اين نكته بود كه اين ايده ميخواهد، يك توتاليتريسم دولتي را حاكم كند و ديگر امكان هيچ بديلي براي آن نميديدند و بنابراين خود به خود آرمان هاي ليبرالي پر رنگ شده و اين باعث شد كه ديگر آرمان هاي حمايت از طبقات محروم امكان بروز پيدا نكند ، به خصوص در 8 سال اصلاحات ما ميبينيم كه به ندرت اشارهاي به اين مسائل و مشكلات كارگران و طبقات كم در آمد ميشود.
اين وضع ، نتيجتا آن شكاف را عميق كرد و روشنفكران را از زندگي جامعه محروم بيگانه نمود كه اثراتش را به مرور در كنش هاي سياسي جامعه شاهد بوديم و آن ها ديگر نتوانستند ، موافقت و همراهي طبقات محروم را براي پيشبرد اهداف سياسيشان جلب كنند ؛ چون آن طبقات در اين شعارها انعكاسي از خواستههاي خودشان را نميديدند ؛ به خصوص كه عملكرد اصلاحات هم عملا نتوانسته بود ، گشايشي در نيازهاي آنها ايجاد كند ؛ نتيجه اين شد كه جامعه كارگري در شعارهاي اصلاحطلبان ، چيزي كه بتواند آن ها را از اين فشارهاي اقتصادي اجتماعي رهايي بدهد ، نميديدند ؛ به اضافه اين كه كارگران ديدند كه اين ها در شعارهاي سياسيشان هم توفيقي نداشتند و در مقابل جريان هاي اقتدارگرا متوقف شدند ؛ به نظر من همه اين ها به ايجاد شكاف ميان طبقه كارگر و روشنفكر كمك كرده است.
شما در سخنانتان اشاره اي به حزب توده كرديد ؛ آيا سرنوشت حزب توده و افشاي مسائل آن ها ، نوعي دلزديگي تاريخي از روشنفكران را براي كارگران ايجاد نكرده است ؟ همان سرخوردگي كه سبب بياعتمادي تاريخي كارگران نسبت به روشنفكران شده است؟
بيتاثير نبوده ، آن بخش از جامعه كارگري ايران كه در دهه 30 در سنديكاهاي وابسته به حزب توده متشكل شدند و همه نوع اعتمادي به آن كردند ، دچار سرخوردگي شديدي شدند ؛ چون بيلان كار حزب توده منفي بود و همچنين حزب توده به خاطر جبهه گيري در مقابل دولت ملي دكتر مصدق و روشن شدن اين كه منافع دولت شوروي را به منافع ملي ترجيح ميدهد ، دچار افت باورپذيري نسبت به خود در كارگران شد ؛ در درجه دوم هم كارگران حس كردند كه حزب توده آن ها را ابزاري كرده تا به منافع خود دست يابد ؛ از اين روي ، من اين بياعتمادي را بي تاثير از ماجراي حزب توده نميدانم ، اما به هر حال بعد از كودتا ، ديگر آن فضاي باز براي شكل گيري هيچ نوع اتحاديه و سنديكاي مستقلي پيش نيامد تا زمينه جلب اعتماد كارگران فراهم شود ، اگرچه تاثير منفي حزب توده را به هيچ وجه نميشود ، ناديده گرفت.
شما در قسمت اول سخنانتان درباره سدهاي پيش روي جامعه كارگري براي نفوذ گفتمان روشنفكري صحبت كرديد ، جداي از اين سدها ، آيا جامعه روشنفكري هم در درون خود اين تمايل و آمادگي را براي ورود به مباحث كارگري دارد؟
در حال حاضر نه ! اين آمادگي نه به لحاظ ذهني وجود دارد و نه از نظر عيني ؛ به لحاظ ذهني از اين جهت كه روشنفكران بايد گفتمان و زبانشان را تغيير بدهند ، به عنوان نمونه آن دسته از روشنفكراني كه در جبهه دوم خرداد قرار دارند , در درون حكومت زاده شدند و شكل گرفتند و بنابراين با علايق درون قدرت آميخته هستند ؛ آن ها كمتر ميتوانند با علائق طبقات محروم همدردي نشان بدهند. روشنفكران مستقل هم مشكلاتي در زمينه تعامل با كارگران دارند ، اول همان مشكل ذهنيت كه به آن اشاره شد ، مضاف بر اين كه امكان هيچ نوع فعاليت اجتماعي هم در اختيارشان نيست , يعني فعاليتهايي كه بتواند ، ارتباط آن ها را با طبقه كارگر برقرار كند ؛ اين محدويت ها براي ايجاد ارتباط هم مانع از اين ميشود كه آن ها بتوانند ، تجربه دقيقي از وضعيت كارگران كسب كنند ؛ اين وضع هنوز هم وجود دارد ، به لحاظ اجتماعي هم مشكلاتي وجود دارد , از اين نظر كه مقامات حكومتي اجازه ارتباط و تماس و ورود روشنفكران را به محيطهاي كارگري نميدهند و تنها تشكل هاي رسمي و مجاز ميتوانند اين كار را انجام بدهند و تشكل هاي مستقل ، حتي صنفي آنها ، اجازه فعاليت ازاد در طبقه كارگر را ندارد ؛ در اين شرايط ما چطور بايد انتظار داشته باشيم كه روشنفكران بتوانند ، در يك تجربه مستقيم با واقعيتهاي زندگي كارگران و يا ذهنيتهاي آن ها , ذهنيت خودشان را اصلاح كنند .
آيا در شكلگيري اين موقعيت ، كمكاري و وادادگي روشنفكران تاثيري نداشته است؟
ما نميتوانيم با اطمينان بگوئيم كه تلاششان كم بوده است ، وقتي هر نوع تلاش اجتماعي يا سياسي در اين زمينه با واكنش هاي سختي رو به رو ميشود ، خود به خود انگيزه ادامه را ميگيرد ؛ البته من هم اشاره كردم و نميخواهم با تاكيد بر اين موضوع آن شكاف را بپوشانم . آن شكاف وجود دارد و حتي روشنفكران چپ كه بيشتر دغدغه كارگران را دارند و در مقالاتشان از آن ها نام مي برند نيز ، آن چه كه ميگويند ، بيشتر ذهني است ؛ ادبيات و ذهنيت آنها هم ناشي از شرايط اروپا بوده كه با شرايط ايران فرق ميكرد.
در پايان بحث مي خواهم ، درباره نكتهاي كه اين روزها به حق تبديل به موضوعي "ملي" شده صحبت كنيم ، واقعيتي است كه هم كارگران و هم روشنفكران براي بيان خواستههاي خودشان احتياج به يك فضاي باز و آزاد به لحاظ سياسي دارند كه در صورت فراهم نشدن اين شرايط اساسا صدايشان شنيده نميشود ؛ حالا هم " اكبر گنجي" به عنوان نماد اين آزاديخواهي مطرح است ، در اين شرايط آيا دفاع كارگران از گنجي ، گامي براي پر كردن اين شكاف تاريخي بين روشنفكران و كارگران ايراني نيست؟
من هنوز بعيد ميدانم كه چنين موضوعي بتواند منشا اثر باشد ؛ چون كارگران ابتدا بايد ببينند دليل عمل گنجي چه بوده است . اگر يك روز كارگري برود و خودش را به خاطر فقرش در مقابل كارخانهاش آتش بزند تاثير اين موضوع در طبقه كارگر خيلي بيشتر از اين است كه يك روشنفكر به خاطر ارزش هاي ليبرالي خودش را فدا كند ؛ دليلش را هم با در نظر گرفتن مقياسهاي كوچك تر آن ميتوانيم ، درك كنيم . در اين سال ها روشنفكران هم فداكاري زيادي كردند ، اما اين ها انعكاسي در جامعه كارگري نداشت و روشنفكران نتوانستند همدردي كارگران را جلب كنند ؛ اين بيگانگي هنوز از بين نرفته و ما نميتوانيم ، انتظار داشته باشيم كه پديده اي مشابه آن بتواند ، منشاء اثر باشد.