گاه در ميان انبوه واژههاي بيگانة سرريز كرده به زبان فارسي واژهها يي پيدا ميشوند كه علاوه بر برخوردار بودن از امتياز بيگانه بودن (كه گه گاه امتيازي ناگزير و به اصطلاح عوامالناس توفيق جبري) است, از موهبت بي شناسنامه بودن و خود ساخته بودن نيز برخوردارند. و وقتي كه آدم آنها را مي شنود بياختيار در اين انديشه فرو مي رود كه چرا سازندگان اين واژهها نكوشيدهاند استعداد واژهگزيني درخشاناشان را در آفريدن واژهها به زبان مادرياشان به كار گيرند و گنجينة غني و توانمند واژههاي فارسي را غنايي افزونتر بخشند.
واژههاي پارتيزان و پوزيسيون از اين گونه واژهها هستند كه دومي در گفتار و نوشتار سياسي ما جاي اولي را گرفته و اولي را در مقابل به جاي واژهاي ديگر, يعني گوريلا - كه در زبان فارسي چريك نام گرفته - رانده است.
ما در عرصة واژهگزيني سالها دعواي اين را داشتهايم و هنوز هم داريم كه مثلاًً فرهنگستا ن زبان و ادب فارسي واژهها يي مثل چرخبال و رايانه و واژههاي ديگري از اين دست را چگونه ساخته است و به اين نتيجه رسيدهايم كه نسبت عمدهاي از اين واژهها نابجا, نادرست و يا به لحاظ قواعد واژهگزيني نارساست. اين نسبت را حتی نمي توان به درستي برآورد كرد، چون نه كار فرهنگستان پايان گرفته و نه تا آنجا كه انجام پذيرفته به دقت و بي كم و كاست مدون شده است كه بتوان همراه با آن, به صورت گام به گام پيش رفت و در هر مجلد از واژههايش شمار و نسبت واژههاي نادقيق را برآورد كرد. اما در ميان اين همه واژة نادقيق و نابجا واژهاي مثل مردم سالاري سر بر ميآورد,و آن گاه دوستاني پيدا ميشوند كه آن را وفادار به مقصود نمي شمارند, بيآنكه دليلي براي اين سخن بياورند. در نهايت نيز آن را به سازندگان و مصادرهكنندگان معنوي آن – كه به تصادف در اين باره با هم يكي از كار در آمدهاند - هديه ميكنند. اين نكته را فراموش نكنيم كه سازندگان واژههاي نامناسب به ناگزير واژههاي مناسب و معني دار هم مي سازند و خواهند ساخت. و مصادرهكنندگان اين واژهها نيز شايد در ميان اعمال بسيارشان كه سراپا نفي و سركوب مصاديق اين واژة زيبا و معني دار فارسي است، ممكن است گاهي نيز گامي، هر چند كوچك و ناگزير، در راستاي تحقق آن بردارند.
اينكه كساني واژهاي چون مردم سالاري را پياپي بر زبان برانند، اما فرسنگ ها از آن به دور بمانند و هر دم بيشتر از آن بگريزند و سرانجام نيز آنچنان كه در چند ماه پس از برگزاري انتخابات ديدهايم و ميبينيم، به طور ضمني در گفتار و به گونهاي عيني در كردار, يكسره آن را نفي كنند، به هيچ رو چيزي بر گناهان آن نميافزايد.
نكتهاي ديگر را نيز بايد در نظر داشت و به آن دقت كرد: بعضي از دوستان شناسنامه دار بودن واژهها را در هويت تاريخي آنها مي بينند نه در هويت زبانياشان. و چنين مي پندارند كه اگر واژهاي در بستر زبان به جاي واژة ديگري بنشيند، بيدرنگ آن را از محتواي تاريخي اش تهي ميكند هر چند كه وفادار به اصل معني باشد. مثلاًً به همين دليل واژههاي دمكراسي و دمكراتيك را برخوردار از شناسنامهاي تاريخي مي دانند و نيز بسياري از واژههاي ديگر از جمله ايسمها و ايستها را و چنين ميپندارند كه واژههاي جايگزين آنها در زبان فارسي به ناگزير آنها را از محتوا تهي مي كند و بار معنايي واژه را مي كاهد. دليل چنين پندارهايي چيست؟ اگر بواقع واژة ساخته شده بتواند معني نهفته در واژة غيرفارسي را بيان كند و ذهن خواننده را راهبر به مفهوم مورد نظر باشد و اصول واژهگزيني در ساختن آن به دقت منظور شده باشد، چه باك كه به نادرست از سوي كساني كه به محتواي آن باور ندارند مصادره شده و در جهت مخالف با مفهوم واقعي آن نيز به كار گرفته شده باشد. پرسشي كه در اينجا پيش ميآيد اين است كه ميهن ما نيز قرنها در مصادرة نامردمان بسياري كه آن را براي ارضاي خواستهها و منافع شخصي و گروهي اشان مي خواستهاند و هيچ توجه متعهدانه و ريشهداري به سربلندي و رشد و ترقي آن احساس نمي كردهاند بوده است. آيا مفهوم گستردهتر سخن دوستاني كه واژة مصادره شدة مردم سالاري را به كاربران آن هديه مي كنند اين نيست كه ميهن مصادره شدهمان را نيز به مصادرهكنندگان آن واگذاريم و به دنبال میهن مصادره نشدة ديگري باشيم. حال آنكه همين ميهن نيز با همين وضع و حال, افزون بر هر ميهن ديگر پاسخگوي خواستهها و آرزوها ي ماست. و از همة اينها گذشته به فرداي بهتر آن اميد بستهايم؟ اين بحث را كه در اين مختصر نمي گنجد رها مي كنيم و به بحث اصلي باز ميگرديم.
واژة پوزيسيون از كجا آمده است؟ چرا دوستاني كه تقريباًً وقت يك سخنراني تمام در يك روز تاريخي (به لحاظ جنبش دانشجويي) را به نقد مضموني واژة مردم سالاري اختصاص ميدهند، با كاربرد غيراصولي، نابجا و نادرست اين واژه برخورد نمي كنند و وارد بحث آن نميشوند.
واژة پوزيسيون از مد ت زماني پيش به نوشتارها و گفتارهاي سياسي رسانههاي پارسی زبان راه گشوده، جا باز كرده و انتشار همگاني يافته است. اين را كه چه كس يا كساني به كارگيري اين واژه را آغاز كردهاند نمي دانم. اما من خود نخستين بار اين واژه را در نوشتههاي آقاي سعيد حجاريان ديدهام و سپس در نوشتههاي بسياري از دوستان ديگر, حتي دوستان جامعهگرايي كه توجه بيشتري به اصل مفاهيم و ريشه يابي آنها دارند نيز آن را يافتهام. و سه منشأ را براي استفاده از آن پي كاوي كردهام:
1. تسامح در به كارگيري واژة اَپوزيسيون, به جاي اُپوزيسيون که واژهاي مستقل و به معني تضاد و مخالفت و به معني ديگر برابر نهادة مخالفان يا نيروهاي مخالف است. همان طور كه مي دانيم در اغلب زبانهاي هند و اروپايي, از جمله پارسي و انگليسي و نيز در زبان عربي (از زبانهاي سامي) حرف اَ در آغاز كلمه موجب منفي شدن آن است. به این تعبیر كسانی واژة پوزيسيون را مبنای ذهنی خود قرار داده، بر پاية تسامح به اين نتيجه رسيدهاند كه اُپوزيسيون واژة مخالف آن بوده است. ما چنين قاعدهاي كه با افزودن اُ به آغاز يك واژه در زبانهايي كه برشمرديم و بيش از هر زبان ديگر با آنها پيوند تاريخي داريم بتوان واژة ضد آن را ساخت بر نمي خوريم. البته, من گمان ميكنم، چنين حالتي همان اندازه كه صادق دانستن آن دور از ذهن به نظر ميآيد، حالتی عيني به لحاظ تلفظ این واژه و نه به لحاظ معنی آن است.
2. اينكه دوستان واژة آماده و جاافتادهاي مانند اُپوزيسيون را در اختيار داشتهاند. بعد نشستهاند و به اين موضوع فكر كردهاند كه چه واژهاي را به كار برند كه با وجود قرابت با اپوزيسيون از لحاظ تلفظ, به راحتي آن نيز جا بيفتد. سپس اين واژه را ساختهاند و آن قدر تكرار كردهاند كه جا افتاده است .در نابجا بودن اين حالت آنچه در مقدمة این نوشته گفتم صادق است و نيازي به باز گفتن آن نميبينم.
3. يكي از مفاهيم واژة پوزيسيون (Position) در زبانهاي اروپايي جايگاه (برتر)، موضع برتر, وضعيت برتر به لحاظ اعمال قدرت و ... است. دوستان با تسامح، مفهوم واژة پوزيسيون را از اين مفهوم آن بر گرفتهاند. اين حالت نسبت به دو حالت پيش گفته هم منطقي تر و هم عيني تر مي نمايد. اما با وجود این, وفادار به اصل مفهوم نيست. جايگاه (برتر) كجا و هوادارا ن نظام موجود كجا؟ دوستاني كه اين مفهوم پوزيسيون را پذيرا مي شوند, در آن خواسته يا ناخواسته نوعي ماند, حالتي از رخوت و مسامحه نسبت به نظم موجود را پذيرا شدهاند و دانسته یا ندانسته و به تقليد ديگران آن قدر گفته و شنيدهاند كه با آن خو گرفتهاند. زماني كه واژهاي را به كار بريم كه هدف اصلي كاربرانش القاي نوعي حالت ماند (لختي) بوده باشد, اين مفهوم دانسته يا ندانسته بر ذهن ما, بر حركت ما, بر مجموعة پيش روي ما در پهنة حيات ملي سنگيني ميكند. دست به هر كاري بزنيم نوعي status quo (نظم موجود) را با همة هيمنه و اقتدارش ميبينيم و به همين سبب كما بيش در انجام آن درنگ مي كنيم. از سوي ديگر نوعي تضاد مفهومي را نيز مي توان در اين برابر نهادة هواداران يا موافقان با مفهوم اصلي درك شده از پوزيسيون به مفهوم سوم يافت. موافقان يك موجود بواقع و به ضرورت خود آن موجود نيستند و در درجهاي پس از آن از لحاظ قدرت و استحكام قرار مي گيرند. كاهش پايگاه اجتماعي نظام كه با مقايسة گام به گام نتايج انتخابات - مانند انتخابات مجلس ششم و هفتم, انتخابات اول و دوم شوراي شهر و انتخابات دورههاي هفتم, هشتم و نهم رياست جمهوري در ايران - آشكار مي شود. مقصودم اين است كه معنی هواداران نظام – با مفهوم سوم پوزيسيون, به معني گروه برخوردار از جايگاه برتر يا گروه مسلط يا گروه حاكم, به معني تسامحي كلمه - متفاوت است و قرار دادن این گروه در زمرة قواي اصلي نظام به معني سنگين كردن كفة نظام است و همان گونه كه در سطرهاي پيشين گفتم چنين كاري درست نيست. اين بخش از جامعه بخشي سيّال است و حالت ماند (لختي) واژه به ضرورت در آن مستتر نيست. كاهش تدریجی شمار رأي دهندگان به برندگان دوره های هفتم, هشتم و نهم انتخابات رياست جمهور, نخست از نزديك 60 درصد به كمي بالاتر از 50 درصد و سپس به چيزي نزديك به 24 درصد, و كاهش نسبت کل رأي دهندگان, از نزديك به 82 درصد نخست به 55 درصد و سپس به چيزي نزديك به 40 درصد, نمايشگر اين سياليت پايگاه مردمي نظام در ايران است. و به همين دليل پوزيسيون به مفهوم سوم را نمي توان به اين پايگاه نامشخص و دستخوش تغييرهاي دايم كه در مدت هشت سال چنين دگرگوني شديدي را از سر می گذراند تعمیم داد.
ضمن اين بحث معني شناختي، يادآوري اين نكته را به اصلاح طلبان و هواداراناشان و نيز به كساني كه به هر دليل مايل به برنده شدن نامزد اصلاحطلبان در اين انتخابات بودند و سپس به نمايندة "ميانه روها" در دور دوم رأي دادند يادآوري مي كنم كه اگر نمايندة 60 و 50 درصد مردم تحت شرايط ولايت مطلقة فقيه نتوانست دگرگونياي آنچنان كارساز در نظام حاكم پديد آورد, بي ترديد نمايندة 24 درصد مردم از اقتدار بمراتب كمتري در ايجاد تحول در شرايطي با ماهيت ثابت بهرهمند خواهد بود, به ويژه اگر از برتري شخصيتي يا گرايش مردمي افزون بر شخصيت نخست بيبهره باشد. بگذريم.
من شخصي ارادهگرا نيستم و بر اين باور نيز نيستم كه ارادة حركت به ناگزير و در كوتاه مدت پيروزيآفرين است. اما بر آنم كه برخورداري از ارادة حركتي و چيرگي بر حالت لختي كه اين واژه القاگر آن است, شرط آغازين پویه ای است كه حاصل آن شايد پيروزي باشد و شايد هم به دليل برخوردار كردن رهروان از نظريه و عمل توانمندتر آنان را به پيروزي نزديكتر كند.
اگر بتوانيم وفادار به اصل معني واژهها بمانيم و واژه هایی تازه را بر اين اساس بر گنجينة واژگاني پربار ميهنمان بيفزاييم چه بهتر و اگر نتوانيم بايسته است كه واژههاي تازهاي كه مي سازيم و به كار ميبريم, برخوردار از باري مثبت باشد و پويشي بي درنگ براي فرارويش را القا كند.