پنجشنبه 10 آذر 1384

فرهنگ دیکتاتوری و رفتارهای سیاسی، با دکتر محمد ملکی و محسن نژاد در پالتاک اتحاد جمهوریخواهان ایران

روز 05 نوامبر 2005 شنبه- بحث های پال تاک اتحاد جمهوریخوایهان ایران به گفت وگو پیرامون فرهنگ دیکتاتوری و رفتارهای سیاسی در ایران اختصاص یافت. دکتر محمد ملکی از فعالان سیاسی در تهران و آقای محسن نژاد از اروپا سخنرانان جلسه بودند و در عین حال به سوالات حاضران در نشست پاسخ گفتند. در اینجا از سخنرانان گرامی برای پذیرش دعوت گروه پالتاک، تشکر میکنیم. حضور دکتر محمد ملکی در این جلسه بویژه قابل تقدیر است زیرا ایشان برای حضور در اینجا مجبور به تغییر برنامه ی پرواز خود در یک مسافرت راه دور شدند.

پروین عابدی اداره جلسه را به عهده داشت

گروه پالتاک اتحاد جمهوریخواهان ایران"

محسن نژاد در آغاز گفت:
بگذارید با مختصری از گذشته خودمان آغاز کنم. من گاه روند تاریخی کشورمان را بر خلاف دیگر کشورهای نه به چرخی دوار، بلکه به چند گوشی متحرک تشبیه کرده ام. در حالی که در بسیاری از تمدن ها شاهد گردش کم و بیش پیوسته چرخ تاریخ هستیم، در ایران اما با حرکت ناهماهنگ این چرخ چند گوش مواجه هستیم که هر از گاه روی یک زاویه درخشان قرار گرفته و سپس بر روی زاویه دیگری خالی از درخشندگی به حرکت ادامه داده است و در دوره ای دیگر پروسه نورافشانی را از سر گرفته است. به دلائل و چگونگی آن نمیپردازم فقط اشاره میکنم که این ناموزونی در روند تاریحی حرکت به جلو، استبداد را با فرهنگ ما عجین کرده است. نتیجه ملموس این روند آن بوده است که مردم در هر مرحله تاریخی به دنبال یک ناجی بوده اند. روی دیگر این رفتار عجین شده با فرهنگ دیکتاتوری، گرایش به بحث های "درون خودی" بوده است. یعنی مسائل را در حوزه ای محدود و درون خود و یا محفلی کاملا خودمانی به بحث گذاشته ایم و سعی در حفظ بحث در همان فضا و محیط بسته داشته ایم.
عرفان و تصوف که نه فقط در ایران بلکه در تاریخ یونان هم با آن روبرو هستیم بر این دلالت دارد که انسان در شرائط فشارهای مشخصی به آنجا پناه میبرد که نه تنها بر ثمره کار خود بلکه بر وجود شخص خود نیز مقتدر نیست و این "خود" به دیگری تعلق دارد. ترجمه این امر به زبان سیاست همان شمشیر کشیدن در لحظه قیام و چرخش ناموزن گردونه گوشه دار تاریخ است که در میهن ما تکرار و دوباره تکرار شده است. بنابر این یکی از دیگر تاثیرات دیکتاتوری بر جامعه تحمیل فرهنگ مذهبی به آن است. توجه کنیم که در اینجا بحث مذهب خاص و حتی عام نیست بلکه اشاره به نگرش مذهبی به معنی تقلیل تحلیل ها به تمایز میان "خوب" و "بد"، است. در نتیجه همه احکام در چنین جامعه ای به نقش ساده سیاه و سپید و جنگ میان دیو و فرشته ( دیو چو بیرون رود فرشته درآید) تبدیل میشود و مبارزه سیاسی به مبارزه ایدئولوژیک بدل میگردد.
نکته دیگر اینکه در تمام تاریخ ایران ما با دوقطب متضاد روبرو هستیم که همواره با وجود اختلافاتشان به تحکیم دیکتاتوری یاری رسانده اند. شاهان و شیخان این دو گروه هستند. یکی دیکتاتور و سایه خدا شده است و دیگری توجیه فکری این امر را ارائه داده است. شاه عباس که خود را فقیه عالیقدر میداند، تصمیمات روزمره خود را بر اساس کاملا سکولار اتخاذ میکند.
در دوران مدرن دعوای میان شاه و شیخ به این شکل در میآید که گرچه شیخ قدرت را به شاه تفویض میکند اما شاه همواره باید حق عمل داشته باشد. این روند ادامه مییابد تا به ولایت فقیه میرسیم و آنجا که شیخ میگوید: اگر حاکمیت از آن خداست پس ما خود آن را اجرا میکنیم و نیازی به شاه نیست. در نتیجه خصوصیت دیگر دیکتاتوری در ایران آمیزش مذهب با قدرت سیاسی است که در گذشته نزدیک با شکل افراطی آن مواجه هستیم.
دیگر مشکل فرهنگ دیکتاتور زده در میهن ما این بوده است که روشنفکر همواره تلاش کرده است تا با تکیه بر یکی از پایه های دیکتایتوری که در لحظه مغلوب بوده است بر پایه غالب آن فائق آید و بدین ترتیب خود در جهت تثبیت یک دیکتاتوری جدید فعالانه تلاش کرده است.
آنچه در باره دید مذهبی غالب در فرهنگ موجود به آن اشاره کردم ترجمان خود را در انقلاب بهمن در آن یافت که جمله شرکت کنندگان در آن ( اکثریت قریب به اتفاق مردم) با دیدی مذهبی در آن حضور یافتند. یعنی انقلاب یک حرکت مذهبی بود که طی آن یکی از مذاهب فعال به قدرت رسید. به زبان دیگر کمونیست ها هم که حضور فعال در انقلاب داشتند "مذهبی " می اندیشیدند اما به دلائل مختلف به قدرت سیاسی دست نیافتند.
از انفجار سال 1357 به این سو گروه های مختلف اجتماعی که به سیر انقلاب پیوسته بودند یا درون ایران ویا در خارج از کشور پراکنده شدند. بسیاری از این افراد تقدس گرایی های خود را فرو ریختند. بسیاری از افراد که تحت فشارهای مرگ بار به خارج از کشورآمدند اکنون چه به جهت مادی و چه به جهت فکری جای پای محکمتری یافته اند. در حالی که در ایران" 2 خرداد" ظهور میکند در خارج تشکلهایی همچون جمهوریخواهان متولد میشوند. تمامی این مجموعه یک وجه مشترک دارد و آن اینکه ولایت فقیه را "جمهوری" نمیداند.
در گذشته شاهدیم که این دو تفکر یعنی "ولایت فقیه" و "جمهوری" همواره در کنار هم وجود داشته اند اگر به صحبت های آقای خمینی مراجعه کنیم میبینیم که به ندرت از جمهوری و غالبا از حکومت نام میبرد و آنچه در این نظام "جمهوری " شد تحت فشارهای چهره هایی همچون مرحوم مهندس بازرگان بود. اینکه نقش ما در منازعه میان دیکتاتوری و دمکراسی چه بوده است بحث مفصلی است که من در حد مجال به آن میپردازم.
داستان بر سر این است که بحث جمهوری و ولایت فقیه، نیروها را به لحاظ حقیقی و حقوقی با چالش هایی روبرو ساخته است. بخشی از نبروهای اپوزیسیون بر این اعتقادند که همۀ تحولات به سرچشمه های توطئه متصل هسنتد. اگر اختلافاتی درون حاکمیت است ساختگی و برای فریب ماست. من معتقدم در درون ساختار نظام یک دمکراسی مختص "خودی" ها وجود دارد. در این چارچوب در هنگام جنگ قدرت میان گروه های تشکیل دهنده نظام از تضاد میان تفکر ولایت فقیه و جمهوری نیز بهره برداری میشود هر کدام از دید خود و در راستای منافع خود، پشت یکی از این دو دیدگاه می ایستد و طرف مقابل را به ضدیت با شق دیگر متهم میکند. دستاورد این تضادها تا کنون حفظ و تثبیت نظام ولایت فقیه بوده است. بگذارید یک نکته مهم را در اینجا مورد تاکید قرار دهم زیرا بدون توجه به آن بسیاری از بحث ها گنگ باقی خواهد ماند. سوال این است که قدرت واقعی در ایران در دست کیست؟ ارگانهای انتخابی و یا ارگانهای انتصابی همچون ولایت فقیه و نهادهای وابسته به آن؟
به عقیده من قدرت واقعی در دست گروه دوم است. من با ایراد یک مثال از این نکته میگذرم و به جمع بندی بحث فرهنگ دیکتاتوری باز میگردم. بیایید به مناصب آقای رفسنجانی و قدرت او در هر یک از این مناصب نگاه کنیم: زمانی که ایشان فرماندهی نیروهای مسلح را در دست دارد، تمامی سیاست ها در این منصب تنظیم میشود با حضور وی در ریاست مجلس قدرت به مجلس منتقل میشود، وقتی او رئیس جمهور میشود مقام ریاست جمهوری قدر قدرت است. پس از نفی وی توسط رای مردم در انتخابات مجلس ششم، او در چارچوب تشخیص مصلحت نظام به مصوبات مجلس که توسط شورای نگهبان رد شده اند مسلط میشود و دیرتر پس از امتناع مجدد مردم از رای دادن به او در انتخابات اخیر میبینیم که در مقامی قرار میگیرد که بر تمامی قوای سه گانه مسلط میشود.
به عقیده من تمامی ساختار نظام اسلامی بر همین منوال میگردد. و هر دید دیگری توهمی بیش نیست. حال وظیفه ما به عنوان جمهوریخواه در این رابطه چیست؟
به نظر من وظیفه ما شناساندن جمهوریت به مردم است. و در این جا تفکر جمهوریت مد نظر من است. در این تفکر قدرت به دو عامل محدود میشود:
- انتخاب توسط مردم و
- محدودیت زمانی
به قول هایدگر در جامعه دیکتاتورزده زمان بی نهایت است و به این مفهوم زمان بی معنا است. دوره ها پایان ناپذیر هستند و به این مفهوم اصلا دوره نیستند.
بعلاوه در جامعه دمکرات قدرت نسبی است یعنی جایگاه اقلیت غیر حاکم محفوظ است. در چنین نظامی آزادی های دمکراتیک ناگزیر میشود. در خاتمه و بخصوص هنگام صحبت از آزادی بیان لازم میبینم از اکبر گنجی به عنوان سنبل مبارزه برای این آزادی ها یاد کنم.

دکتر محمد ملکی که از تهران به جلسه بحث پیوسته بود، سخنان خود را چنین آغاز کرد:

به نظر من مساله شیخ و شاه و رابطه ای بین مقامات مذهبی و سیاسی از دیر باز وجود داشته است. مثلا در تاریخ شاهد هستیم که وقتی انوشیروان به مزدکیان حمله میبرد مقامات مذهبی نه اعتراض که به تایید کشتار مزدکیان توسط حکومت می ایستند. بعد از اسلام هم این روند و این شکل ادامه مییابد. یکی دیگری را "سایه خدا" و این هم طرف دیگر را "آیت خدا" مینامد. در مجموع من نظرات آقای نژاد را در باره ریشه های دیکتاتوری تایید میکنم. ما ملتی هستیم که از هزارو دویست- سیصد سال پیش منتظر یم تا کسی بیاید و ریشه ظلم و جور را بکند. روی این مساله بسیار تبلیغ شده است. معتقدم آنچه به تاریخ باز میگردد بحثی است طولانی که پرداختن به آن مفید وضروری هم است اما در اینجا لازم میبینم به شرائط امروز داخل کشور بپردازم.
امروز حاکمیت ایران تلاش میکند تا مردم را متقاعد کند برای دیکتاتوری آلترناتیو دیگری موجود نیست و مردم باید منتظر کسی باشند که روزی بیاید و آنها را نجات دهد.
یکی از روشهای دیکتاتوری عوامفریبی است و شعارهای تو خالی عدالت طلبی که توسط احمدی نژاد سر داده میشود از این قبیل است. ماه هاست که ایشان این قبیل شعارها را سر میدهد. اما به صراحت نشان داده است که نه شخصیت او عدالت طلب و به روش او مهرورزی است. دوست گرامی من آقای نژاد به اکبر گنجی اشاره کرد. داستان اکبر گنجی امروز یک نمونه از کارهایی است که در این جامعه صورت میگیرد. گروهی برای فیصله یافتن بیدادی که در حق گنجی میرفت با ایشان صحبت کردند و قول وقرارهایی با مقامات گذاشته شد. گفته شد اگر اکبر گنجی اعتصاب غذای خود را بشکند، آزاد خواهد شد. اخیرا همگی اطلاع پیدا کردیم که چه وحشیانه با او رفتار کرده اند. عده ای این وحشیگری ها را انجام داده اند و عده دیگری که داد دمکراسی سر میدهند و میخواهند تشکیلاتی برای دمکراسی و حقوق بشر راه بیاندازند در مقابل این اعمال سکوت میکنند. این گروه دوم است که مورد سوال و تردید قرار میگیرد گروه اول که دشمنی خود را با آزادی و انسانیت همواره اعلام کرده است.
حزب مشارکت در بیانیه مصوب آخرین کنگره اش اعلام کرد که ریاست جمهوری آقای احمدی نزاد را میپذیرد. قانون اساسی را نیز میپذیرد و میخواهد در چارچوب همین ساختارهای حقیقی و حقوقی عمل کند. در یک چنین شرایطی سوال این است که طرفداران راستین دمکراسی در داخل کشور چه باید بکنند؟ در حالی اکبر گنجی، ناصر زرافشان و بسیاری از دانشجویان تنها به دلیل گفتن کلامی یا نوشتن سطری و یا حتی به دلیل انجام وظیفه حرفه ای خود در سخت ترین شرائط در زندان به یسر میبرند، چه باید بکنیم؟
بگذارید در اینجا اشاره ای به فراخوان رفراندوم داشته باشم. الان حدود یک سال از اعلام آن گذشته است. ما همان وقت گفتیم که این بحث یک روز و دو روز نیست. از همان روز اول برخوردهای ناروا آغاز شد. گفتند که این حرکتی است که سر نخ آن دست خارجی ها است و ...
ما اما کار خود را کردیم و تلاش کردیم تا گامی دیگر به سمت آزادی برداریم. قبل از انتخابات ریاست جمهوری گفتیم بیایید و این انتخابات را تبدیل به یک رفراندوم برای آزادی بکنیم. همین امر تمامی رژیم را به هراس انداخت. آقای خامنه ای با صدای بلند اعلام کرد که هر کس پای صندوق برود یعنی به قانون اساسی رای داده است. طبیعتا عکس این هم صادق بود یعنی هر کس رای ندهد قانون اساسی را به چالش کشیده است. جوانان کار زیادی انجام دادند. نامه های زیادی منتشر شد. میان مردم توضیح داده شد. همه شواهد بر آن بود که تنها درصد قلیلی در انتخابات شرکت خواهند کرد. کار به آنجا کشید که آقای یونسی ، وزیر اطلاعات اعلام کرد که هر کس مردم را به عدم شرکت در انتخابات دعوت کند برانداز است و همه میدانیم که حکم فرد متهمم به براندازی چیست.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

با همه این تهدیدات و تمهیدات که انجام شد آمار و واقعیات نشان میدهند که اکثریت مردم در انتخابات شرکت نکردند. اینها همه کار کردند تا با شعبده بازیهایشان واقعیت را دگرگونه جلوه دهند. از جمله آمار رسمی بر این قرار بود که بیش از پنجاه میلیون نفر واجد شرائط رای دادن هستند. این آمار در ویژه نامه روزنامه شرق و همچنین از زبان آقای بهزاد نبوی نقل شد.
تقلبات انجام شده در حین انتخابات توسط آقای کروبی ، رفسنجانی و خاتمی تایید شد. به هر حال مردم شرکت نکردند و این امر از دنیا هم پنهان نماند.
اما امروز چه باید کرد؟
من میگویم که رفراندوم یک روند است که دارای مراحل گوناگون است. همانطور که انتخابات گذشته را میتوان به مثابه یکی از مراحل آن دید، هر انتخابات درآینده تا روز تحقق دمکراسی و آزادی یک مرحله از رفراندوم خواهد بود. من از مردم میخواهم و میدانم که آنها با درایت بسیار خود نیز چنین خواهند کرد و نشان خواهند داد که با دیکتاتوری سر سازگاری ندارند و آن را نمی پذیرند. آنها نشان دادند که احمدی نژاد رئیس جمهور آنها نیست و نتیجه هیچ انتخابات ظاهری و تقلبی دیگر را نیز نخواهند پذیرفت. میدانم که در انتخابات مجلس خبرگان مردم با عدم شرکت فعالانه خود دوباره میدان دار شده و عدم مشروعیت هر رای گیری غیر دمکراتیک را فریاد کنند. این روشی است که با آن میتوان طی مراحلی به تغییر توازن نیروهای اجتماعی دست یافته و سرانجام روزی انتخاباتی آزاد را به حاکمیت تحمیل کرد. در آن روز معلوم خواهد شد که نظر مردم نسبت به حاکمیت چیست.
آقای خامنه ای دیروز در نماز جمعه گفت که مردم فلسطین حق دارند نظر خود را در یک همه پرسی عمومی در باره آینده فلسطین اعلام کنند. ما این حرفی را قبول داریم. حرف کاملا درستی است. اما چرا فقط برای مردم عراق و فلسطین؟ سوال ما ازآقای خامنه ای این است که چرا شما به همانچه که برای مردم فلسطین تجویز میکنید، خودتان عمل نمیکنید؟ چرا فقط حرف میزنید؟
بیایید زیر نظر سازمانهای بین المللی این حق را به مردم بدهید که در باره آینده خود نظر بدهند.
بنده در اینجا به عنوان یک ایرانی، به عنوان یک نفر که طرفدار مراجعه به آرای مردم در باره تعین نوع جکومت دلخواهشان هستم، اعلام میکنم: هر گاه مردم ایران در یک انتخابات آزاد، تحت شرائط آزادی کامل بیان و احزاب و مطبوعات به ادامه حیات رژیم جمهوری اسلامی رای دهند من به آن رای و نظر تسلیم خواهم شد و به رژیم اسلامی تسلیم خواهم شد.
اما انتخابات اخیر ریاست جمهوری نشان داد که مردم چیز دیگری میخواهند. شما همه بسیج و سپاه را به میدان کشیدید و انتخاباتی پادگانی برگزار کردید با این وجود به اعتراف خود شما بیش از چهل درصد مردم در انتخابات شرکت نکردند.
پس ما باید روی این مساله کارکنیم. باید نشان بدهیم که مردم ایران در شرائط متفاوتی نسبت به مردم عراق و افغانستان به سر میبرند. این مردم نمیخواهند که دیگران برای آنها تصمیم بگیرند. بیگانگان نه برای ما که برای منافع خودشان کار میکنند. در دوران کشتارهای دهه شصت دیدیم که تمام اینها در مقابل کشتارها سکوت کردند.
من در اینجا سخن خود را با این جملات به پایان میرسانم که مردم ما به خوبی آگاه هستند. آنچه بعضی میگویند مردم رفتند ورای دادند و ناآگاه بودند و ... دیدگاهی به غایت نادرست است. تمامی آمار و ارقام بر خلاف این دلالت میکنند. گنجی و زرافشان و ده ها نفر دیگر که در گوشه زندانها به سر میبرند کسانی هستند که حاضر شده اند برای مردم فداکاری کنند. من حرف خود را میزنم و پای آن می ایستم. فکر میکنم اگر میخواهیم تاثیر بگذاریم باید آمادگی سختی را داشته باشیم.
در عین حال من به عنوان یک ایرانی، ازآنها که در ایران موضع خود را اصلاح کردند، تشکر میکنم. از دکتر آقاجری و دکتر کدیور که موضع خود را هفته گذشته در حسینیه ارشاد اعلام کردند تشکر میکنم. من از بقیه مردم میخواهم به میلیونها ایرانی که در انتخابات شرکت نکردند بپیوندند و امیدوارم در انتخابات آینده توازن قوا به سمتی رود که رژیم خود را در مقابل خیال تحریم کنندگان ناتوان ببیند و روزی تسلیم خواست مردم بشود وآن نیز هیج نیست مگر مراجعه واقعی به آرای مردم در شرائطی آزاد.

Copyright: gooya.com 2016