چهارشنبه 16 آذر 1384

جنبش دانشجويي اسطوره يا واقعيت؟ ناصر فکوهي، سرمايه

در طوي ساي‌هاي اخير شايد هيچ بحثي به اندازهء <جنبش دانشجويي> در مطبوعات و كتاب‌ها و و ساير رسانه‌هاي ايراني بازتاب نداشته و چنين امواجي پي‌درپي از اظهارنظرها و چنين گفتمان‌هاي گوناگوني را با منشاهاي فكري, سياسي و اجتماعي متفاوت بر نينگيخته باشد. همه دربارهء جنبش دانشجويان سخن مي‌گويند و به نوعي گويي تمايل همگاني به استفاده از گونه‌اي اعتبار اسطوره‌اي در اين ميان به چشم مي‌خورد: جواني و چشم‌اندازهاي آتي, علم و روشنفكري, تحرك و قابليت‌هاي خطرپذيري و... از جمله خصوصياتي هستند كه درست و نادرست به اين گروه رو به فزوني از جامعهء ما كه در اين روند فزاينده از حركتي جهاني به سمت <توده‌اي شدن> دانش عالي تبعيت مي‌كند, انتساب مي‌شود و بر پايهء همين خصوصيات دانشجويان و جنبش دانشجويي در قالب‌هاي شناختي مفهومي آرماني و رومانتيكي قرار داده مي‌شوند كه گاه با واقعيت روزمرهء آنها تفاوت چشمگير و تعيين‌كننده‌اي دارد. در اين گفتار تلاش ما آن است كه بيشتر با رويكردي تاريخي فرهنگي و از نگاهي انسان‌شناسانه به موضوع بنگريم.

رومانتيسم انقلابي مه 68

جنبش دانشجويي تاريخچه‌اي لااقل صدوپنجاه ساله دارد كه از رشد و شكوفايي دانشگاه‌هاي اروپايي (با قدمت چند هزار ساله) و انطباق يافتن آنها با شرايط جديد ناشي از انقلاب صنعتي و جهان مدرن در چارچوب‌هاي معنايي مفهومي و در قالب‌هاي سياسي اجتماعي‌‌اش يعني دولت ملي, انسان‌گرايي روشنگرانه, انقلاب سياسي و دولت‌هاي ملي, فردگرايي و گسترش فزايندهء دانش و نهاد‌هاي آموزشي ريشه مي‌گيرد. اما اين جنبش در بازنمودهاي نمادين خويش بالاترين حد از فرازش آرمانشهرگرايانهء خويش را در گروهي از تصاوير به وجود آورده است كه بايد آنها را نقش‌هايي از يك رومانتيسم انقلابي به شمار آورد. اين تصاوير از يك سو, نقش دانشجو را با نقش‌هاي ديگري چون روشنفكر, انقلابي, مبارز, شهروند و آزاديخواه پيوند مي‌دهند و از سوي ديگر جنبش دانشجويي را با يك انقلاب جشن‌گونه كه مدي تصويري نمادين خود را از انقلاب فرانسه و بازتاب آن در ادبيات و هنرهاي تجسمي اين كشور در قالب فضاها (باريكادها, سنگرهاي خياباني و حركت‌هاي شورشي و تخريب‌كننده) و شخصيت‌ها (ماريان Marianne نماد زنانهء انقلاب و گاوروش Gavroche نماد كودكانه و معصومانهء انقلاب) پي مي‌گيرد كه بايد آنها را به نوعي سرنمونه‌ها تعبير كرد كه بعدها بارها و بارها نه فقط در اشكاي ادبي و هنري بلكه در واقعيت‌هاي بيروني و انقلاب‌هاي حقيقي بازتوليد شده‌اند.

تصوير جنبش انقلابي در اين تمثاي‌شناسي جشني اورژي‌وار را نشان مي دهد كه با تخريب بسيار همراه است و در آن نوعي دوگانگي و تقابل ميان شورسر‌مستانهء انقلابي: سنگرهاي خياباني, شعله‌هاي آتش و دود, تركيب صداهاي خشونت‌آميز و سرودهاي شادمان انقلابي..., در تضادي آشكار با روز پس از فرو كشيدن جنبش, با خيابان‌ها و بناهاي سوخته, اجساد پراكنده و متعفن, آدم‌هاي فرسوده, خسته و به خواب رفته و انبوه زباله‌ها و آشفتگي برجاي مانده از جشن انقلابي قرار دارد. اين همان تصويري است كه در بازنمود مه 68 بيش از هر چيز با آن برخورد مي‌كنيم. در روزهاي شورشي مه 68 شعاري بر ديوارهاي دانشگاه نانتر, جايي كه حركت دانشجويي از آنجا آغاز شده بود به چشم مي‌خورد كه در آن گفته مي‌شد: <زير سنگفرش‌ها, پلاژ,> اين شعار تصويري زيبا و شاعرانه از آزادي و رهايي از بندهاي سرمايه‌داري ترسيم مي‌كرد: سنگفرش‌ها بايد از آسفالت خيابان‌هاي پاريس كنده مي‌شدند, با آنها نمادهاي قدرت سرمايه‌داري, بناهاي باشكوه و كاميون‌هاي پليس تخريب مي‌شدند و آن‌گاه آزادي ساحل دريا, آزادي رهايي از كار و همهء قيدوبندهاي زندگي ماشيني تحميل شده در شهرها از راه مي‌رسيد. تصوير اين آزادي و زندگي زيبا, البته در تضادي آشكار با تصاوير شهر تخريب شده و سوخته قرار مي‌گرفت.

و البته اين اسطورهء دوگانه و متضاد بنابر آن‌كه بر كدام وجه آن تاكيد بيشتري انجام شده و برجستگي بيشتري به آن داده مي‌شد, ساي‌هاي ساي به وسيلهء گروه‌هاي انقلابي چپ‌گرا و راديكاي از يك سو و گروه‌هاي راست‌گرا و مرتجع و فاشيست از سوي ديگر به كار رفته است, تا از يك سو بر <ضرورت اجتناب‌ناپذير> تخريب انقلابي براي <زايش جهان نو> تاكيد شود و از سوي ديگر بر <ضرورت تاريخي> بر قراري نظم و اقتدار نوين براي گريز از هاويهء انقلابي. اسطوره‌سازي از هر دو جانب دربارهء جنبش دانشجويي پيشينه‌اي طولاني در ادبيات و هنر اروپايي و سپس جهاني دارد. اما از اين دو سو, طبعائ گروه نخست از آنجا كه به آرمان‌ها و اميدهاي بسيار بيشتري دامن مي‌زد, بازنمودهايي با برجستگي بيشتر و با جهانشمولي‌هاي بيشتري به ارمغان آورده است. جنبش دانشجويي به اين ترتيب بر خطي از يك راديكاليسم اجتماع‌گرا قرار گرفته است كه ريشه آن بديهتا در جامعه شناسي انقلابي و عمل‌گراي ماركس قرار داشت اما بسيار سريع‌تر از آنچه تصور مي‌رفت در تجربهء انقلاب‌هاي روس 1905 و 1917 به كار گرفته شد و لنينيسم همچون در ساير اشكاي جنبش اجتماعي آن را به سود خود به حركت درآورد و از محتواي صنفي و درون‌گرايش خالي كرد. در فاصلهء دو جنگ جهاني نيز با فعاي شدن مؤسسهء مطالعات اجتماعي دانشگاه فرانكفورت و قرار گرفتن ماكس هوركهايمر در راس آن, بنيان‌هاي نظري قدرتمندتري در چارچوب نظريهء انتقادي مكتب فرانكفورت براي اين رومانتيسم انقلابي پايه‌ريزي شد كه در آن واحد هم از فرهنگ‌گرايي انقلابي‌گرا مشي تاثير مي‌پذيرفت و هم با اندكي فاصله از تعبيرهاي نوماركسيسم فرانسوي و در راس آن لويي آلتوسر.

در نهايت در دههء 1960, زماني كه جنبش دانشجويي مي‌رفت تا به اوج اين تصوير انقلابي نزديك شود, هربرت ماركوزه با ميراث كاملي از مكتب فرانكفورت ابايي از آن نداشت كه دانشجويان انقلابي را به‌زعم خود در برابر كارگران بورژوا شده قرار دهد و آنها را حاملان نوين انقلاب اجتماعي بنامد. از اين زمان همه چيز در اين رمانتيسم انقلابي سرعت گرفت: نظريهء موتور كوچك (روشنفكران / دانشجويان) و موتور بزرگ (زحمتكشان) به مثابهء يك نظريهء پسالنينيستي در انقلاب اجتماعي در آن واحد در انقلاب چين و بسياري ديگر از انقلاب‌هاي ماركسيستي جهان سوم همچون در كوبا, در ويتنام, در كامبوج و غيره به كار گرفته شد و به فجايعي كه مي‌دانيم انجاميد. در اين كشورها دانشجويان پيشين (ما‚و تسه تونگ, پوي پوت, فيدي كاسترو و....) در راس قدرت‌هايي قرار گرفتند كه بعدها بدي به غوي‌هاي ديكتاتور و هراسناك شدند و چهره‌اي غير انساني و هيولايي از ماركسيسم در عمل به وجود آوردند. در كنار اين روند, جنبش دانشجويي در حركاتي انقلابي اما غير دولتي در كشورهاي غربي (آمريكا و اروپا) به ويژه در چارچوب مبارزات ضد جنگ و در كشورهاي جهان سوم (آمريكاي جنوبي, آسياي جنوب‌شرقي و آفريقا) در قالب مبارزات ضد ديكتاتوري نيز ادامه يافت و گاه به خشونت‌هاي بسيار شديد و همان تصاوير رومانتيك منجر گرديد و حتي يكي از اشكاي حاد اين جنبش در چارچوب تروريسم چپ در ساي‌هاي دههء 1970 تا به جايي پيش رفت كه اروپا را با بحراني سياسي روبرو كرد و آن را به سوي اقدامات امنيتي و پليسي مبالغه‌آميزي واداشت.

واقع‌گرايي جنبش دانشجويي

با اين وصف نبايد از جنبش دانشجويي صرفائ چنين رومانتيسم انقلابي‌گرا و در اغلب موارد خشونت‌آميزي را به ياد داشت و به ياد آورد. جنبش دانشجويي در اكثر موارد و در واقعيت خود بيش از آن‌كه تن به اين روندهاي خشونت‌آميز بدهد, خود قرباني خشونت بوده است. اين جنبش را باز هم مي‌توان در تاريخ آن دنباي كرد و به اين ترتيب از جنبش دانشجويان آمريكا در دههء 1930 كه عمدتائ اهداف مدني و به خصوص ايجاد حقوق براي سياه‌پوستان را هدف گرفته بود, تا جنبش هاي آزاديخواهانهء دانشجويي در اروپاي شرقي در دههء 1950 (مجارستان) و از آنها تا سقوط كمونيسم در دههء 1980 (لهستان, روسيه)...., و حتي پس از آن در كشورهايي چون اكراين, بلاروس, صربستان و آلباني در آنچه <انقلاب‌هاي رنگين> نام گرفت, در جنبش‌هاي ضد جنگ و حركت موسوم به <ضد فرهنگ> كه درواقع يك مقاومت فرهنگي گسترده در برابر مدي زيست يكدست و سركوب‌گرانهء آمريكايي بود و جنبش‌هاي دانشجويي با اهداف و مطالبات دانشجويي صنفي در دهه‌هاي 1960 و 1970 و سرانجام تا جنبش گستردهء ضد جهاني شدن در دههء 1990 و تا امروز مي‌توان اين سير را دنباي كرد.

در اين جنبش‌ها برخلاف گروه نخست, ما با تصويري به غايت انساني و ضد خشونت از جنبش دانشجويي سروكار داريم كه در عين آن‌كه استناد به شعارها و مفاهيم انقلاب كليدي فرانسه را به كنار نگذاشته و بر اصل جمهوريت, آزادي و برابري و همبستگي اجتماعي بيشترين تاكيد را دارد, نظام آموزش عالي را به مثابهء نظامي كه در آن واحد داراي توانايي‌ها و پتانسيل‌هاي بسيار زيادي چه در بازتوليد سيستم سلطهء اجتماعي (به گونه‌اي كه در نظريهء پير بورديو با آن سروكار داريم) و چه در دگرگوني ريشه‌اي اين سيستم , هدف مي‌گيرد. نمي‌توان شك داشت كه با توجه به روند تحولات كنوني درجهان نقش روشنفكران و دانش‌آموختگان به‌طوركلي و دانشجويان به مثابهء بخشي اساسي و اصلي از كالبد نخست تمايل به افزايش يافتن كاملائ گويا و مشخصي دارد.

جهاني‌شدن و جنبش دانشجويي

در حاي حاضر روند موسوم به <توده‌اي شدن> آموزش عالي در سراسر جهان با سرعتي شگفت‌آور در حاي فزوني گرفتن است. تنها در كشورهاي صنعتي پيشرفتهء اروپايي در فاصلهء ساي‌هاي 1975 تا 2000, نسبت فارغ التحصيلان دانشگاهي از 22 درصد گروه سني مربوطه به 41 درصد رسيده و تنها در فاصلهء ساي‌هاي 1985 تا 1995 سهم صنايع متكي بر دانش در كل ارزش افزودهء اقتصادي از 51 درصد به 59 درصد رسيده است. امروزه رقمي برابر با 300 ميليارد دلار در ساي در آموزش عالي سرمايه‌گذاري مي‌شود و 80 ميليون دانشجو و 335 ميليون استاد و كارمند دانشگاهي در اين بخش مشغوي به كار هستند. بنابراين مي‌بينيم كه چشم‌اندازهاي روشني, هرچند همراه با بحران‌هاي اجتناب‌ناپذير ذاتي مدرنيته و پسامدرنيته, در اين بخش جلوه‌گري مي‌كنند و نقش دانشجويان به عنوان حاملان سنت علمي مي‌تواند در ساي‌هاي آتي بيش از پيش افزايش يابد. با اين وصف بايد توجه داشت كه اين نقش تا اندازهء زيادي ناشي از الزامات جديدي است كه فرآيند عمومي جهاني شدن به وجود آورده است. معماري سياسي, اقتصادي و اجتماعي جهان با سرعتي باورنكردني در حاي تغيير است. هرچند دولت‌هاي ملي هنوز باقي هستند اما تجمع‌هاي بزرگ به صورت قطب‌هاي بزرگ اقتصادي, سياسي و نظامي آنها را هرچه بيشتر به تبعيت از خود وا مي‌دارند. آمريكا از يك سو, اتحاديهء اروپا, از سوي ديگر و قطب‌هاي رو به رشدي چون چين, هندوستان, روسيه و... از اين جمله‌اند. در عين حاي ما با گسترش شديد شبكه‌هاي جنايتكار, مافيايي و غير قانوني كه هر چه بيشتر تراكم‌ها و اتحاديه‌هاي بين‌المللي پيدا مي‌كنند و هرچه بيشتر با ساختارهاي رسمي و نيمه رسمي در هم مي‌آميزند, سروكار داريم و سرانجام نبايد از ياد برد كه انقلاب اطلاعاتي در همان حاي كه امكانات كنتري و سركوب بي‌شماري را براي قدرت‌هاي بزرگ به وجود آورده است, امكانات بي‌شماري را نيز براي جامعهء مدني جهاني, براي سازمان‌هاي غيردولتي و اتحاد آنها و حتي براي افراد ايجاد كرده است كه امروز مي توانند با ورود به شبكه به نوعي تاثيرگذاري دست زنند كه تا پيش از ترويج فن‌آوري اينترنت 19900) اصولائ قابل تصور نبود.

اين جهان جديد كه مانو‚ل كاستلز آن را جامعه شبكه‌اي اطلاعاتي ناميده و ژاك اتالي متفكر فرانسوي به آن نام قارهء ششم را داده است, جهاني است كه مفاهيم زمان و مكان را به‌طور كامل زير و روكرده و بنابراين تمام مفاهيم ديگر از جمله مفاهيم مورد بحث ما يعني دانشجو, جنبش دانشجويي و دموكراسي را نيز به همين دليل به بازتعريف‌هاي پي‌در‌پي مي‌دارد. دانشگاه‌هاي ما و دانشجويان ما در سراسر جهان تا چند دهه ديگر چنان با موقعيت كنوني خود متفاوت خواهند بود كه اصولائ نمي‌توان هنوز تصور آن را نيز كرد. جهان حاصل از انقلاب اطلاعاتي بي‌شك به همان اندازه از جهان صنعتي متفاوت خواهد بود كه جهان كشاورزي از جهان شكارچيان اوليه تفاوت يافت.

آنچه مي‌توان در اين ميان به عنوان ما به ازاي سياسي موضوع پيش بيني و يا تصور كرد, ما را بدون شك به تامل در مفهوم دموكراسي مشاركتي به مثابهء بديل و آلترناتيوي براي دموكراسي نمايندگي هدايت مي‌كند و آنچه بيش از هر چيز در جهان ما گويا و مثاي دموكراسي مشاركتي است همين نهادها و سازمان‌هاي غيردولتي هستند كه آنها را مي‌توان به مثابهء تنها آلترناتيوهاي ممكن در برابر دولت‌هاي ملي در آينده تصور كرد. بنابراين بدون هيچ‌شك و ترديدي هر اندازه در راه گسترش و تقويت اين سازمان‌ها و متصل كردن آنها روي شبكه‌هاي ملي و فراملي بيشتر بكوشيم موفقيت بيشتري در رسيدن به دموكراسي آينده خواهيم داشت و البته مشكل كشورهاي در حاي توسعه از اين لحاظ بيشتر است كه آنها چاره‌اي جز آن ندارند كه فرآيند ساختن دموكراسي مشاركتي را در خود با فرآيند ديگري كه گاه ممكن است با فرآيند نخست متناقض و حتي آشتي‌ناپذير بنمايد يعني فرآيند تكميل و تقويت نهاد دولت همراه كنند. حضور در جهان كنوني در چشم‌اندازي قابل تصور هنوز هم جز از خلاي دولت‌هاي ملي امكان‌پذير نيست بنابراين بايد هرچه سريع‌تر از توهمي كه بر اساس الگوهاي شكل گرفته در قالب دولت‌هاي توسعه يافته مدي كنار رفتن دولت (از مدارهاي اقتصادي اجتماعي كشور) را براي كشورهاي در حاي توسعه با همان روش و شكلي كه حتي در كشورهاي توسعه يافته نيز ايجاد بحران كرده است, پيشنهاد مي‌كند,‌فاصله بگيريم.

موقعيت ما و نتيجه‌گيري

انديشيدن بر جنبش دانشجويي در ايران, چه آن را در تاريخچهء تقريبائ 50 ساله‌اش در نظر بگيريم و چه در تحولات شتاب يافتهء سه دههء اخير كه با قرار گرفتن آن در چارچوب يك انقلاب بزرگ اجتماعي همهء مؤلفه‌ها و روندهايش شدت و پيچيدگي بيشتري يافته‌اند, به باور ما هرچه بيش ازپيش ما را به سوي اين واقعيت مي‌كشاند كه مدي‌هاي محلي و انديشيدن‌هاي محلي, چنانچه نخواهند و يا نتوانند خود را با مدي‌ها و موقعيت‌هاي فرامحلي و در حقيقت جهاني, انطباق داده و به تاليف‌هاي تركيبي بديع برسند, جز ايجاد بن‌بست‌هاي فكري و جز اتلاف گستردهء نيروهاي انساني و ثروت‌هاي مادي و معنوي ثمره‌اي نه در كوتاه‌مدت و نه در درازمدت نخواهند داشت. در جهان كنوني هيچ‌گونه زيست جزيره‌اي امكان‌پذير نيست و مدي‌هاي مورد استناد و به كار گرفته ما در عمل در بيش از 80 درصد موارد مدي‌هاي رفرانس هستند, حتي در آنجا كه اين مدي ها اشكاي تخريب شده و توسعه نايافته, سست و از كار افتاده به نظر مي آيند: تروريسم, فقر و تنگدستي, بحران‌هاي اجتماعي سياسي, اشكاي متفاوت ديكتاتوري و رژيم‌هاي سلطاني و دزدسالارانه همه اشكاي مدرن هستند و چندان ربطي به سنت ندارند. بنابراين جنبش دانشجويي نيز نمي‌تواند معنايي خارج از چارچوب هاي عمومي خود كه در سطح جهاني با آنها سروكار داريم داشته باشد.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

روند عمومي كه در جنبش دانشجويي ايران در طوي 5 دههء گذشته مشاهده مي‌شد, سياسي‌شدن‌هاي شديد و نفوذپذيري آشكار و در بسياري موارد منفي اين جنبش از حوزهء سياسي است كه عمومائ خود به مثابهء عاملي در عدم رشد تفكر و قدرت تحليل اجتماعي سياسي در نزد دانشجويان, حتي پس از فارغ التحصيلي بروز كرده است و از اين‌رو نمي‌توان آن را مثبت تلقي كرد. سياسي شدن جنبش دانشجويي كه به آن ظاهري بسيار راديكاي داده است عملائ با نوعي محافظه‌كاري بسيار گسترده در حوزه‌هاي مستقيمائ مربوط به خود دانشجويان (دانشگاه‌ها و مسا‚ل آنها) همراه بوده است كه حركتي متناقض و غيرقابل توجيه را نشان مي‌دهد. در حالي كه در تاريخچهء جنبش‌هاي دانشجويي در جهان عمدتائ با همگرايي و تاثير مثبت و متقابل راديكاليسم سياسي و راديكاليسم صنفي در نزد دانشجويان روبه‌رو بوده‌ايم, حاصل اين امر ظاهرائ فرو افتادن اين جنبش در مدارهايي پي‌درپي از انفعاي است كه به مثابهء يك عامل اجتماعي منفي مي‌توان آثار كوتاه و درازمدت بسيار زيان بار در بر داشته باشد.

بنابراين مي‌توان نتيجه گرفت كه بهترين راه پيش پاي جنبش دانشجويي دامن زدن به نوعي نوزايي فكري درون خود است كه در آن واحد و پيش از هر چيز هدف خود را نوسازي و به روز كردن محيط هاي آموزشي و رساندن آنها به حدي قابل‌قبوي در استانداردهاي جهاني قرار دهد و از همين راه, هدف استراتژيك ديگر جنبش دانشجويي مي تواند كمك به روند عمومي رشد جامعهء مدني در ايران باشد كه تاكنون ابعاد بسيار مثبتي داشته است. ساختن جامعه‌اي دموكراتيك تنها مي‌تواند از خلاي اين حركات مدني به صورتي آرام آرام انجام گيرد. به نحوي كه نهادهاي مدني بتوانند به تدريج رشد كرده و به همراه خود فرآيندهاي انديشه و عقلانيت را در جامعه دروني كنند. تصوير يك رومانتيسم انقلابي خشونت‌آميز از جنبش دانشجويي, كه آن را در قالب يك حركت پرتنش, شتاب‌زده و معجزه‌آسا در تغيير اجتماعي باز مي‌نماياند كوچهء بن‌بستي است كه با توهم‌زايي خود, بيش از آن‌كه به دگرگوني اجتماعي ياري رساند آن را از حركت منطقي و سازمان‌يافته‌اش باز مي‌دارد.

دکتر ناصر فکوهی، انسان شناس شهری

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'جنبش دانشجويي اسطوره يا واقعيت؟ ناصر فکوهي، سرمايه' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016