جمعه 25 آذر 1384

عباس پشگل، نعمت خر گردن! خاطرات خواندنی تاج الملوک، همسر رضاشاه، شريف نيوز

ایادی همیشه به من اطمینان می‌داد كه جای نگرانی نیست و موضوع مریضی محمدرضا به خاطرشیطنت‌های زیاد او و ضعف قوه باء است! خدا لعنت كند اسداله علم را كه بساط شیطنت برای محمدرضا درست می‌كرد و باعث تحلیل رفتن قوه‌ی پسرم می‌شد. به هرحال پسرم شاه بود و اگرشاه ازشاه بودنش لذت نبرد و شاهی نكند چه بكند؟!

س: بیماری باعث شد مدتی ازدیدارتان محروم شویم. با سلام وآرزوی سلامتی برای شما. اگراجازه بفرمائید سوالات خودمان را مطرح كنیم.

تاج الملوك: من درتهران كه بودم بطورمرتب هر روزیك مقدارتریاك استعمال می‌كردم ویك گیلاس هم كنیاك با غذای روزانه می‌خوردم اما این برنامه چهل ساله من درخارج بهم ریخت!

خدمت شما عرض كنم كه رضا شاه روزانه یكبارصبح موقع رفتن به كاخ شهری چند بست تریاك استعمال می‌كرد. دكترها به اوگفته بودند تریاك قند خون را می‌سوزاند. رضا عادت داشت بعد از ناهار و شام یك گیلاس كنیاك بنوشد.

من هم این عادت را از رضا گرفتم. دربین بچه‌های رضا غلامرضا و حمیدرضا تریاكی حرفه‌ای شدند.

س: اگرممكن است علت خارج شدن خودتان را ازایران شرح دهید؟

تاج الملوك: راستش را بخواهید این اواخرهمه چیزرا ازمن پنهان می‌كردند. البته حالا اشرف وشمس می‌گویند علت پنهانكاریشان این بوده كه نمی‏خواستند من ناراحت نشوم وفشارم بالا نرود. اگرچه من ازخیلی مطالب‌بی‌اطلاع بودم، اما می‌دانستم اوضاع مثل سالهای 1320 و1328 شده است. من همیشه عمرم ازاینكه سرنوشت سلطنت پهلوی هم مثل سرنوشت سلطنت قاجاریه شود دراضطراب بودم. یكبارموقعی كه «رزم آرا» برای اخلال درسلطنت محمدرضا نقشه چینی می‌كرد خواب‌هایی می‌دید كه به محمدرضا گفتم من می‌ترسم یك رضاخان پیدا شود و همان كاری را كه پدرت با احمدشاه كرد با تو بكند! یادم هست كه محمدرضا خندید و گفت: «نه رزم آرا رضاشاه است ونه من احمدشاه!» اما این پیش بینی من درست ازآب درآمد و بالاخره كلك سلطنت پهلوی را كندند!

به جهنم كه مردم سلطنت ما را نخواستند. قابل نبودند. یك روزی خودشان پشیمان می‌شوند و چراغ برمی‌دارند و دنبال ما می‌گردند!

سلطان خوب است، مثل سلطان ژاپن كه مردم مثل بت او را می‌پرستند و حكم او را مثل حكم خدا می‌دانند نه اینكه در مملكت ایران بیایند و اسائه ادب كنند و بگویند مرگ برشاه! بیچاره محمدرضا به اتفاق هویدا رفته بود بالای سر تظاهركنندگان میدان شهیاد (آزادی كنونی) و آنجا آنقدر صدا زیاد بود كه از داخل هلیكوپتر شنیده بود مردم می‌گویند مرگ برشاه!

حالا كی می‌گفتند مرگ برشاه؟ ازاوایل سال 1357. درحالی كه همین مردم چند ماه قبل ازآن دربهمن سال 56 به مناسبت ششم بهمن ازصبح تا شب در خیابان رژه می‌رفتند ومی گفتند جاوید شاه!

آتاتورك توانست ترك‌ها را تا حدودی اروپایی كند، اما رضا نتوانست همان برنامه‌های آتاتورك را در ایران پیاده نماید. ما خودمان پیشقدم كشف حجاب شدیم. من و اشرف و شمس با سرهای باز و بدون چادر و چاقچور در جشن كشف حجاب شركت كردیم، اما مردم بجای آنكه ازما تبعیت كنند نسبت‌های ناجور به ما دادند و اشعار جلف در هجو ما سرودند و چه كارها كه نكردند!

این خبرهای مربوط به اعدام روسای دولت‌های گذشته وماموران دولتی و ارتشی و مستخدمین ساواك و دربار روی من اثرات بدی گذاشته است. همین آقای ارتشبد نصیری چه گناهی داشت كه او را اعدام كردند؟! همین آقای رحیمعلی خرم كه از نزدیكان بود چه گناهی داشت كه او را اعدام كردند؟! لابد اگر ما هم در ایران مانده بودیم ما را هم اعدام می‌كردند؟!

مگر ما چه گناهی كرده ایم؟! نه، شما بفرمائید!


س: پس شما درجریان انقلاب وحوادث قبل و بعد آن قرارداشتید؟

تاج الملوك: چطور خبر نداشتم؟ البته اطرافیان رعایت حال مرا می‌كردند و برای اینكه كدر نشوم مرتب می‌گفتند چیزی نیست، و بزودی سر و صداها می‌خوابد. اولش كه ماجرای تبریز پیش آمد و بعد كه ماجرای قم پیش آمد، خوب من همه چیز را مطلع شدم. بعدا هم روزنامه‌ها را می‌خواندم و كسانی كه به ملاقاتم می‌آمدند درعین اینكه سعی می‌كردند مسائل را كوچك نشان دهند دست آخر از من می‌خواستند محمدرضا را نصیحت كنم وازاو بخواهم تا قوی‌تر برخورد كند و جلوی آشوب طلبان بایستد. خوب راستش من فكر نمی‌كردم كار به جایی برسد كه سلطنت از بین برود. به همین خاطر زیاد پاپی محمدرضا نمی‌شدم. محمدرضا حال‌ندار بود واین سال آخری كه ایران بودیم زیاد سردماغ به نظر نمی‌رسید. حتی زمستان‌ها كه عادت داشت برای اسكی و استراحت زمستانی به سوئیس برود آن سال نرفت و در ایران ماند. من به حرف‌های فرح و خود محمدرضا اطمینان نداشتم و فكر می‌كردم كه آنها برای جلوگیری ازغصه خوردن من، نوع مریضی محمدرضا را به من نمی‌گویند. به همین خاطرخودم هرهفته دكتر ایادی را احضار می‌كردم وجویای مریضی محمدرضا می‌شدم.

محمدرضا از بچگی ضعیف بود. علت ضعیفی او هم این بود كه با اشرف توامان به دنیا آمد. البته اول محمدرضا آمد و بعد اشرف. به فاصله چند دقیقه. آن موقع علم طب زیاد پیش نرفته بود. زایمان‌ها توسط قابله انجام می‌شد كه پیش‌خود كار یاد گرفته بودند.

ایادی همیشه به من اطمینان می‌داد كه جای نگرانی نیست و موضوع مریضی محمدرضا به خاطرشیطنت‌های زیاد او و ضعف قوه باء است! خدا لعنت كند اسداله علم را كه بساط شیطنت برای محمدرضا درست می‌كرد و باعث تحلیل رفتن قوه‌ی پسرم می‌شد. به هرحال پسرم شاه بود و اگرشاه ازشاه بودنش لذت نبرد و شاهی نكند چه بكند؟!

از آبان 1356 تا اول سال 1357 یكباره، همان مردمی كه جاوید شاه می‌گفتند، رنگ عوض كردند و شعار مرگ برشاه دادند. روزنامه‌های مجیز گو تبدیل شدند به روزنامه‌های ضدما. مثل ماجرای رفتن رضا از ایران.

تا قبل ازشهریور1320 همه روزنامه‌ها از رضا به اسم اعلیحضرت پهلوی اسم می‌بردند. اما همینكه پایش را ازمملكت بیرون گذاشت همان روزنامه‌ها كه ازدربارمقرری می‌گرفتند و برای نشان دادن مراتب سرسپردگی خودشان ازهم سبقت می‌گرفتند شروع به هتاكی كردند. حتی عباس مسعودی كه سرمایه‌اش را رضا از پول شخصی خودش داده بود و همه چیزش از رضا بود در روزنامه‌اش رضا را متهم به غصب زمین و اراضی واملاك مردم كرد.

خدمت شما عرض كنم مردم ایران و ایرانی جماعت گوسفند امام رضا را تا صبح نمی‌چرخاندند! این حرف را من نمی‏زنم و این یك ضرب‌المثل قدیمی است و به قول معروف تا نباشد چیزكی مردم نگویند چیزها! وقتی خودشان این ضرب المثل‌ها را درباره خودشان ساخته اند مسلم است كه خودشان را بهتر از من و شما می‌شناسند! نه می‌شود روی مخالفت این مردم حساب كرد و نه روی حمایت آنها!!

موقعی كه 28 مرداد 1332 شد و مردم درخیابان‌ها ریختند و به نفع محمدرضا شعاردادند محمدرضا ازفضل‌اله زاهدی پرسید این مردم همه شاه دوست هستند پس چه كسانی تا سه روزقبل خواستار سرنگونی من بودند؟

زاهدی گفت: همین‌ها!

اینها ازهرطرف باد بیاید بادش می‌دهند! خودشان هم نمی‌فهمند چه می‌خواهند!

خوب بیایند و به مردم بگویند كه چرا انگلیسی‌ها سه بار در ایران دست به تعویض شاه زدند. یكبار احمد شاه را بردند ویكبار رضا را بردند و یكبار هم محمدرضا را؟!!

خوب شما ببینید چطور اسداله علم با كمال شهامت به محمدرضا می‌گفت كه مشیر و مشاور دولت فخیمه انگلستان است. علم ازملكه انگلستان لقب اشرافی لرد و سر گرفته بود و خلاصه لقبی در انگلستان نبود كه به او نداده باشند!

یك پدرسوخته دیگری بود به نام «شاپورجی» كه با پررویی به محمدرضا می‌گفت من قبل از اینكه تبعه‌ی ایران باشم نوكر ملكه انگلستان هستم!

ما از امثال این آدم‌ها كه جاسوس و نوكر آشكار و یا پنهان انگلیسی‌ها و آمریكایی‌ها بودند دور و برمان زیاد داشتیم.

گاهی به محمد رضا می‌گفتم چرا با علم به اینكه می‌دانی این پدرسوخته‌ها نوكر اجنبی هستند آنها را اخراج نمی‏كنی؟

محمدرضا می‌گفت: چه فایده‌ای براخراج آنها مترتب است؟ اینها را اخراج كنم ده‌ها نفردیگر را اطرافم قرارمی دهند. بگذارید اینها باشند تا خیال دولت‌های خارجی از حسن انجام امور در ایران راحت باشد!

آمریكا برای دادن كمك‌های اقتصادی شرط می‌گذاشت كه باید فلان شخص بشود رئیس سازمان برنامه وبودجه. اصلا خدمت شما عرض كنم كه این سازمان برنامه و بودجه درایران وجود نداشت و آمریكایی‌ها آن را درست كردند.

مثلا ارتش ایران احتیاج به توپ وتانك داشت. می‌گفتند می‌دهم به شرط آنكه فلان كس بشود رئیس ستاد ارتش.

حالا من خواهشم این است كه بین آدم‌ها چهارتا مرد پیدا شود و قبل ازمرگ بیایند اسم نیكی برای خودشان درست كنند و خاطرات خود را صاف و راست و پوست كنده بنویسند و بگویند كه چه دستوراتی گرفتند وچه می‌كردند! خوب، همین آقای ارتشبد قره باغی آمد بیمارستان دست مرا بوسید و در خواست بخشش كرد. خوب است این آقای قره باغی خاطراتش را بنویسد و بگوید چرا به ولینعمت خود خیانت كرد و ارتش را تسلیم متجاسرین كرد. ارتش را چه كسی تسلیم كرد. همین عباس قره باغی كه ما به او عباس پشگل می‌گفتیم. مدتها مامور اداره اسواران گارد بود و ما رفتیم در مانژ فرح آباد كه متعلق به گارد جاودان بود، آنجا اسب سواری می‌كردیم و این عباس قره باغی همیشه بوی پهن وپشگل وسرگین اسب واستر می‏داد.

دربین افسران هم جزو ‌بی‌سوادها بود.

محمد رضا دست این آدم را گرفت و او را بالا كشید و كرد رئیس ستاد بزرگ ارتش.

آنوقت همین آدم اعلام‌ بی‌طرفی كرد و ارتش را ازخیابان‌ها به پادگان‌ها برگرداند.

بعد هم دركمال امنیت آمد به خارج. آمد نیویورك دست مرا بوسید و گفت: من بی‌تقصیر بودم.

اینطور كه می‌گفت یك ژنرال آمریكایی به تهران رفته و مهار ارتش را در دست گرفته و خواستار برگرداندن ارتش به پادگانها شده بود. موقعی كه ما در سال 1356 به آمریكا آمدیم اول رفتیم به كالیفرنیا درملك خصوصی شمس ساكن شدیم یك روز دانشجویان ایرانی كه تحریك شده بودند به ملك شمس حمله كردند وماشین‌های ما را هم خرد كردند.

حالا خوب است بروید با خود اردشیرخان هم مصاحبه كنید. خدمت شما عرض كنم كه سیزده سال تمام امیرعباس هویدا نخست وزیرمملكت بود.

اول ازهمه بگویم كه محمدرضا نمی‌خواست هویدا را نخست وزیركند. بعد هم كه او را نخست وزیر كرد همان سال اول می‌خواست او را بردارد. اما افراد عادی و عوام نمی‌دانند كه پشت پرده سیاست چه خبر است. خیلی ازمملكت‌های نفتی خاورمیانه صد درصد در دست آنها است. همین عربستان سعودی و یا كویت و یا شیخ نشین‌های منطقه. بعد ازجنگ جهانی دوم به شركت‌های نفتی یك رقیب تازه نفس هم اضافه شد و آن فروشندگان اسلحه بودند.

شما خیال می‌كنید چند دفعه كه به طرف محمدرضا تیر انداختند این تیر اندازی‌ها از جانب چه كسانی بود؟ به محض آنكه یك نافرمانی می‌دیدند تیر می‏انداختند. ماجرای تیراندازی به طرف محمدرضا همه ازطرف نفتی‌ها بود.

همه این امرای ارتش و رجال سیاسی مملكت با خارجی‌ها زد و بند داشتند و اصلا بعضی از آنها مثل جمشید آموزگار تبعه‌ی آمریكا بودند!

بله! خیلی‌ها نمی‏دانند كه بسیاری ازاین آقایان تبعه آمریكا یا انگلستان وبه اصطلاح معروف دوملیتی بودند.

گاهی اوقات بعضی اشخاص كه به ما وفاداربودند می‌آمدند واطلاع می‌دادند كه هرشب درمنزل سفیر آمریكا یا سفیر انگلستان یا فلان كشور خارجی جلسه است و آقایان وزرا و امرای ارتش با سفیركبیرآمریكا یا انگلیس مشاوره و رایزنی می‌كنند وخط و ربط می‌دهند و خط و ربط می‌گیرند! ساواك هم هر روز صبح اول وقت گزارش این ملاقات‌ها را روی میزكار محمدرضا می‌گذاشت.

من البته درجریان ریزكارها نبودم. بخصوص ازسالهای 1340 به بعد زیاد درامرسیاسی مملكت تحقیق وبررسی نمی‏كردم و دنبال استطلاع ازامورات كشورنبودم. اما جسته وگریخته درجریان مسایل قرار می‌گرفتم.

یك روزمحمدرضا كه خیلی ناراحت بود به من گفت: مادرجان! مرده شور این سلطنت را ببرد كه من شاه و فرمانده كل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیما‌های ما را برده اند ویتنام.

آن موقع جنگ ویتنام بود وآمریكائی‌ها كه ازقدیم درایران نظامی داشتند هر وقت احتیاج پیدا می‌كردند ازپایگاه‌های ایران و‌ امكانات ایران با صلاحدید خود استفاده می‌كردند وحتی اگر احتیاج داشتند ازهواپیماها و یدكی‌های ما استفاده می‌كردند. برای پشتیبانی از نیروهای خودشان در ویتنام.

حالا بماند كه چقدرسوخت مجانی می‌زدند واصلا كل بنزین هواپیماها و سوخت كشتی‌هایشان را از ایران می‌بردند...

همین آقای ارتشبد نعمت اله نصیری كه ما به او می‌گفتیم نعمت خرگردن او یك گردن كلفتی مثل خر داشت! می‌آمد خدمت محمدرضا، و گاهی من هم در این ملاقات‌ها بودم، می‌گفت آمریكایی‌ها فلان پرونده وفلان اطلاعات را خواسته اند! محمدرضا می‌گفت بدهید!


فوزیه، عروس مصری

اینها خیال می‌كردند كه من ودخترهایم با فوزیه دریك اطاق شش متری زندگی می‌كنیم و هر روز سرغذا درست كردن و رخت شستن با همدیگر كشمكش وجدال داریم!

ما درطول هفته دوسه بارفوزیه را می‌دیدیم. آنهم زمانی بود كه فوزیه برای صرف عصرانه به كاخ من می‌آمد. شمس واشرف هم هفته ای دو الی سه باربه كاخ او رفته و با محمد رضا وفوزیه چای صرف می‌كردند.

ما فوزیه را دوست داشتیم و به خاطراینكه درتهران غریب است خیلی به او محبت می‌كردیم تا احساس دلتنگی نكند. حتی ازسفیرمصروخانمش و مصریانی كه درایران بودند دعوت می‌كردیم به كاخ بیایند ومرتب دورو بر فوزیه را شلوغ نگه دارند.

فوزیه با آنكه دریك خانواده سلطنتی بزرگ شده بود قدری امل بود وحاظر نمی‌ شد با میهمانان محمدرضا برقصد. خلاصه كلام اینكه این ازدواج اجباری بود. رضا اجباركرده بود محمدرضا با یك شاهزاده مصری ازدواج كند وملك فاروق پادشاه مصرهم خواهرش را مجبوربه ازدواج با ولیعهد ایران كرده بود وهردواز این ازدواج ناراضی بودند.

عاقبت هم درسال 1327شمسی فوزیه ایران را ترك كرد وبه قاهره)مصر( رفت ودیگربازنگشت. محمدرضا دیگرهیچوقت سراغ اورا نگرفت وبه ما هم اجازه نمی‌ داد اسم فوزیه را جلوی رویش بیاوریم. اسم میدان فوزیه را هم به میدان شهنازتغییرداد.

خیلی فشاربه حافظه ام می‌آورم كه چیزهای دیگری هم به یاد بیاورم اما كهولت سن وگذشت اینهمه سال كاررا مشكل كرده است.


ثریا، مغرور بختیاری

ازدواج ثریا اسفندیاری درمورخه 23 یا 24 بهمن ماه سال 1329بود. یعنی دوسال بعد ازخروج فوزیه ازایران.

پدرثریا آقای خلیل اسفندیاری از مستخدمین دولت بود كه مدتها درآلمان درسفارت ایران خدمت می‌كرد. مادرثریا هم یك خانم آلمانی بود به نام اوا، وثریا ازنظروجاهت وزیبائی به مادرش رفته بود.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

باید عرض كنم اگرچه ثریا دختری فوق العاده زیبا، با هوش ودارای تربیت فرنگی و بقول معروف ازهمه نظرتكمیل. واسطه این ازدواج خان اكبر بود كه مردی فوق العاده مورد احترام وازمشاوران غیررسمی محمد رضا بود.

ثریا موقعی كه همسرشاه شد دست یك عده زیادی ازاقوام خود را گرفت و به دربارآورد. پسرعمویش رستم خان را رئیس دفترخود كرد. حتی یك عده تفنگدارهم با خودش آورده بود تا محافظ كاخ اختصاسی اش باشند!

ثریا فوق العاده مغروروخود پسند بود واحدی ازآحاد مردم را قابل آدم به حساب نمی‌ آورد وحتی با اكراه وزوربه دیدن من می‌آمد. محمدرضا درمدت كوتاهی فوق العاده به ثریا علاقمند شد وچیزی نگذشت كه دین ودنیایش ثریا شده بود.

تیموربختیار هم ازاقوام ثریا بود وبه واسطه ثریا رشد كرد وبه ریاست سازمان امنیت كشور رسید وبعد هم قصد جان محمدرضا وكودتا را داشت. موقعی كه در سال 1332 محمدرضا مجبورشد چند روزی ازكشورخارج وبه ایتالیا برود( اشاره به سه روز25 تا 28 مرداد) ثریا به محمد رضا پیشنهاد طلاق كرده بود. پس از28 مرداد1332 و باز گشت به ایران، محمدرضا برایمان تعریف كرد كه ثریا دررم ایتالیا به تصوراینكه سلطنت درایران شكست خورده وشاه دیگرنخواهد توانست به كشوربرگردد آب پاكی را روی دست او ریخته وبه او گفته كه ازاین ازدواج فقط عنوان ملكه ایران شدن برایش جذاب بوده وبس!

محمدرضا به اومی گوید: تو دقیقا همان همسرمورد علاقه وایده آل من هستی! وثریا به اوجواب می‌دهد: ولی متاسفانه من نمی‌ توانم این حرف را درمورد تو بزنم!

خلاصه بحث ادامه می‌یابد وثریا بدون ملاحظه محمدرضا كه درشرایط ناگواری بوده است ودرحضورمحمد خاتمی ) خلبان شاه ( به اومی گوید كه قصد دارد دراولین فرصت طلاق بگیرد وبا مردی كه مورد علاقه اش باشد ازدواج كند!

پس ازمراجعت ازایتالیا علاقه محمدرضا نسبت به اوسرد شد وبه ثریا گفت كه خوب است به خواسته اش عمل كند وهمانطوریكه درایتالیا تصمیم گرفته بود طلاق بگیرد.

اگرمن درزندگی خصوصی محمدرضا یكباردخالت كرده باشم همین یك مورد است. وقتی این داستان را اززبان محمدرضا شنیدم به او موكدا گفتم كه فورا ثریا را طلاق بدهد این زن ازفرط زیبائی فوق العاده متفرعن ومغروربود ویك باد دماغ عجیبی داشت. روحیه ایلیاتی هم دراو به وضوح مشهوربود. رعایت هیچكس را نمی‌ كرد. فوزیه دست مرا می‌بوسید. دخترانم هم دست مرا می‌بوسیدند. همه خانم‌های ‌اعیان واشراف كه به دیدن من می‌آمدند دستم را می‌بوسیدند. اما ثریا نه تنها دست مرا نمی‌ بوسید بلكه ذره ای هم خم نمی‌ شد و احترام نمی‌ كرد.

اقوام وآشنایان را هم كه به كاخ ودربارآورده بود فقط ازدستورات او تبعیت می‌كردند وما را به حساب نمی‌ آوردند.

ازبازی‌های ‌جالب روزگار اینكه همسران محمدرضا پس ازطلاق ساكن پاریس شدند وجالب اینكه فوزیه وثریا دریك محله ودریك خیابان وبه فاصله چند ساختمان ازهم خانه داشتند!

ازبازی‌های ‌جالب دیگرروزگاراینكه ما تا آخرین روزی كه درایران بودیم به نوعی با خانواده وفامیل ثریا مربوط بودیم. آقای شاپورخان بختیار كه محمدرضا حكم نخست وزیری اش را داد پسرخاله ثریا بود.

بعد ازطلاق ثریا من به محمدرضا فشارآوردم تا با خواهرزاده ام گیتی ازدواج كند اما محمدرضا نپذیرفت وبا فرح ازدواج كرد.

فرح چون درفرانسه بزرگ شده بود عمیقا تربیت فرانسوی داشت وبیشتر خودش را فرانسوی می‌دانست تا ایرانی.ازموقعی هم كه به دربارآمد پای تحصیل كرده‌های ‌فرانسه را به دربار باز كرد واموردفترخودش وبسیاری ازامور مملكت را به دست هم كلاسی‌ها ‌و دوستان زمان تحصیل ودانشجویی در فرانسه سپرد.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'عباس پشگل، نعمت خر گردن! خاطرات خواندنی تاج الملوک، همسر رضاشاه، شريف نيوز' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016