اخيرا چند مطلب ازآقاي علي كشتگر در خبرنامه گويا خوانده ام، كه ايشان سخن از "باند مصباح"، "باند رفسنجاني" يا "باند خامنه اي" به ميان آورده اند، البته، با توجه به اينكه آقاي كشتگر از فعالان و مخالفان قديمي رژيم اسلامي است، اما نمي دانم كه ايشان اينگونه تقسيم بندي ها را از كي و با چه شاخص هايي در تحليل هاي خود به كار گرفته اند. ایشان با چه مستندات تاریخی، فرهنگی،سیاسی، اقتصادی، اجتماعی وعلمی دست به چنین تحلیل هایی زده اند.
متاسفانه بسياري ازتحليل گران مسائل ايران مانند ايشان و بسياري ديگر،از جمله فعالان حقوقي- سياسي و رهبران احزاب و سازمانهاي درگير با "قدرت" در ايران، كه سابقه پنجاه ساله درمبارزه با رژيم گذشته و كنوني، را دركارنامه خود دارند، هنوز به دنبال تفكيك و جناح بندي "قدرت" در ايران هستند و بدين ترتيب از"باند" اين وآن درنظام حاكم ايران سخن مي گويند. شگفت انگيزاست كه چگونه چندين نسل، خصوصا نسل اول مخالفان حکومت اسلامی، هنوز مشغول تحليل "شعبده بازيها"ی ساخته و پرداخته شده درايران هستند، گاهي اميد به اين شعبده مي بندند و گاهي اميد به آن شعبده!
"تجربه خاتمی" که حاصل شکاف طبقاتی (اقتصادی- فرهنگی) نسل دوم انقلاب بود و به شكل " دوره اصلاحات" تبلور يافت، ممکن است بتواند نسل سوم (دانشجویان فعال امروز) را به ارائه تحلیل هایی مبتنی بر وجود شکاف در "قدرت" بکشاند و حلقه خاتمی و کروبی را به عنوان یک "باند" در مقابل سایرین قلمداد نماید. آنهم به اين دليل است كه حلقه "خاتمی" به تناسب امکانات اقتصادی- فرهنگی که دارد، نظام مطلوب خود را دموکراسی دینی مي داند، ضمن آنکه این جریان سابقه مشخص و آشکاری نیز درگذشته داشته است.
حتي اگر"جريان خاتمي" را بروز يك شكاف در ساختار حاكميت اسلامي بدانيم، بازهم تجربه خاتمی بیش از پیش نشان داد "حاکمیت واقعی" در ایران کاملا یکدست، بسیار متصلب و غیر قابل تغییراست، چرا که حتي روحانیان نزدیک به بنيان گذارحكومت نیز نتوانستند ذره ای از مسیر آن را تغییر دهند. اما در تعجبم آنان كه از باند آقاي مصباح و باند اين و آن سخن مي گويند و مصباح را در مقابل رفسنجاني و رفسنجانی را درمقابل خامنه اي و خامنه ای را موقتا بي طرف نشان مي دهند، با چه پیش فرض هایی چنین می اندیشند. آيا هرگز مروري به تحليل هاي 27 سال گذشته خود نموده اند تا ببينند، كه يكي از این تحلیل ها منتج به نتيجه شده باشد؟
آيا مسائلي كه درايران جريان دارد متغير ميان اراده هاي مخالف و متضاد مصباح، رفسنجاني و خامنه اي و اطرافيان آنان است؟ اگر چنين مي بود، به طور طبيعي مي بايست بعد از27 سال نتيجه برخورد اراده هاي متفاوت آنان، شرايط بهتري را براي ايرانيان رغم مي زد، چرا كه بسياري از تحولات در جوامع، حاصل حاكميت هاي دوگانه هستند، بيشتراين دو گانگي ها نيز از شكاف طبقاتي ايجاد مي شود. البته اين شكاف ها صرفا اقتصادي نيست، عمده ترين شكافي كه امروزه در جوامع در حال گذار منجر به دوگانگي قدرت شده و موجب تحولات مثبت می شود، شكاف اقتصادي همراه با شكاف فرهنگي است. آقاي كشتگر هر يك از آقايان رفسنجاني، خامنه اي و مصباح را نماينده كدام طبقه اقتصادي- فرهنگي موجود در ایران مي دانند.
اختلاف بر سر"قدرت" در هر جامعه ای یا اختلاف تاریخی است، يا اقتصادي يا فرهنگي يا علمي يا اجتماعي یا سیاسی و يا مجموعی چند از هر يك ازآنها!
در ایران امروز اختلاف رفسنجاني، خامنه اي و مصباح، نه تاریخی، نه اقتصادي، نه فرهنگي، نه علمي، نه اجتماعي نه سياسي و نه ترکیبی چند از هریک از آنها است.
تاریخی نیست، چراکه علی رغم گذشته مبهم و پر حرف و حدیث مصباح، هر یک از خامنه ای و رفسنجانی او را به عنوان "مطهری ثانی" پذیرفته اند، هماهنگی خامنه ای و رفسنجانی در حذف گروه های مختلف ایرانی نیز بر هیچکس پوشیده نیست.
اقتصادي نيست چرا كه منابع درآمدي مشخص و واحدي دارند، و در اين مقوله بيشترين تفاهم و اتحاد را نسبت به گروههاي ديگراجتماعي دارند.
فرهنگي نيست، چرا كه جملگي معتقد به افراطي ترين گرايش شيعه هستند، كه پيگيري براي اصلاح جهان از طريق زمينه سازي براي ظهور صاحب زمان را مد نظر دارند و به ظاهر تلاش هر يك از آنها برای نیل به این هدف سامان يافته است. به ظاهر، انهدام اسرائيل يكي ازآرزوهاي مشترك آنان است.
علمي نيست، چرا كه هريك ازآنها به مدل حكومتي "ولايت مطلقه فقيه" باور دارند، و برسر نوع حكومت، جدال علمي خاصي با يكديگر ندارند.
اجتماعي نيست، چرا كه هيچگونه جدال و تفاوت قوميتي يا اختلاف اجتماعي ديگري در ميان آنان نيست. ازاين منظرمدعي ارائه الگويي جهاني براي زندگي اجتماعي بشر هستند.
اگر تعريف سياست را اراده آدمها به كسب قدرت بدانيم؛ سياسي نیز نيست، چرا كه اراده واقدام هر گروه يا فردي را براي كسب "قدرت"، مي بايست دراختلافات اقتصادي، فرهنگي، علمي و اجتماعي آنان جستجو كرد، كه طبق دلايل پيش گفته اختلافي ميان آنان بر سرهيچيك از موارد فوق ديده نمي شود.
بهتر است به دوستاني كه چهره هاي مطرح در جمهوري اسلامي را، آنچنان جدي مي گيرند كه به تضادهاي ظاهری آنان براي گشايش فرجي در كار ما ايرانيان چشم دوخته اند، يادآور شوم، براي تحليل مسائل ايران بهتراست، شرايط منطقه و جهان، همچنين گذشته كشور خود را مورد دقت بيشتري قرار دهند.
به غير از عراق و افغانستان، هم اکنون كدام كشوري را در منطقه خاورميانه سراغ داريد كه با حداقلي از دوگانگي يا چند گانگي "قدرت" برخوردار باشد. اگر دوگانگي قدرت بين مصباح و رفسنجاني درايران را استثنا مي دانيد و آن را به سابقه مبارزات سياسي يكصد و پنجاه ساله ايرانيان نسبت مي دهيد، بايد به شما بگويم از يك منظراشتباه مي كنيد چرا كه هيچيك از"مصباح" و "رفسنجاني" بنا به استقلالی که در اراده شان سراغ دارید، خواست آن مبارزان يكصدوپنجاه ساله را نمايندگي نمي كنند. اما بلافاصله بايد بگويم از منظري ديگر،اگرايشان را نمايندگان امثال شيخ فضل الله و مدرس يا كاشاني مي دانيد، كه تضادهاي آنان را بعد از سالها بازتاب مي دهند، بايد بگويم با يك شرط درست مي پنداريد، و اما آن شرط! آنچه كه در تاريخ سراغ داريم همانطور كه بديل شيخ فضل لله و كاشاني و به عبارتي مبارزان مشروطه با دخالت بيگانگان از رسيدن به خواست تاريخي ملت بازماندند، فرزندان خلف شيخ فضل الله و كاشاني با دوپينگ بيگانگان بر مركب قدرت سوارهستند و به عبارتي ديگر خود بدون دوپينگ بيگانگان توانی برای چنین کاری ندارند كه بخواهند يك نوع دموكراسي بين خودشان برقراركنند، ضمن مخالفت با يكديگر، به مخالفت با ابرقدرت هاي جهان نيز برخيزند. آنهم با وجود این همه مخالف!
دركشورهاي تك سرنشين مثل عربستان و اردن اگر شاهزاده يا وليعهدي كمي انحراف معيار داشته باشد، بدون آنكه گندش به جامعه سرايت كند به سرعت با رضايت خانواده سلطنتي ترتيبش داده مي شود. چگونه در چنين خاورميانه اي، آقاي خامنه اي يا مصباح يا رفسنجاني مي توانند با اندیشه های غیر علمی كه دارند با يكديگر مبارزه سياسي خودماني را ترتيب دهند، آن هم با داشتن اين همه دشمن! مخصوصا اگرمثل تحليل گران وطني،آمريكاي جهانخوار! را نيز به ليست دشمنان افراد نامبرده شده اضافه كنيم!
با توجه به "گذشته كشور" و "موقعيت خاورميانه" در جهان جز چين و ژاپن (كه بيشتر در عرصه اقتصادي فعال هستند)، كدام كشورقدرتمندي را سراغ داريد كه دست دردست خود بگذارد و نظاره گر جابجايي هاي "قدرت" در ديگر كشورهاي جهان، خصوصا خاورميانه طلايي باشد و به همين سادگي امثال مصباح (بدون آنکه منافعی برای آنان داشته باشند) بتوانند مبارزه سياسي با رقيبانشان را برای خود رغم زنند و حتی براي آمريكا نيز رجزخواني كنند!
آمريكايي كه امروز براي حراست از سرزمين مصباح چون اژدهايي تنش را درآبهاي گرم خليج فارس فرو برده، دمش را درافغانستان و سرآتشينش را درعراق بر متکاهای نفتی آن کشور قرار داده، چگونه اجازه دشمنی های جدی را به امثال مصباح خواهد داد. آمریکا كه هم اينك نيز آتش از دهانش فواره مي كشد تا دموكراسي "دست ساز" عراقي را تف دهد، چگونه اجازه می دهد در خاورمیانه ای چنین متصلب عده ای اینچنین یکه تازی کنند!
البته ممکن است امثال رفسنجانی و مصباح برای حفظ منافع آمریکایی و تهی کردن ظرفیت های ملی ایرانیان ابزارهایی برای دوره ای خاص، برای آمریکائیان به حساب آیند. اما آنچه که در رفتار مصباح و رفسنجانی مشاهده می شود نبود واقعیت و صداقت است. مشکل امروز میهن ما وجود متحجرین صادق و جاهل نیست. مشکل اساسی در وجود مردان سیاست پیشه ناصادق و خیانت کاری است که تمام پیشینه آنان حکایت از همراهی با منافع بیگانگان و رویارویی با منافع ایرانیان بوده است.
قطعا اگر گند "بنياد گرايي" امثال مصباح زندگي نرم افزاري آمريكا را تهديد كند، یا که خطری از جانب نیروهای مدنی ایرانیان، قدرت حاکم (پاسدار منافع آمریکا)را تهدید نمايد، امثال مصباح بهانه خوبی خواهد بود، برای تهاجم به مردمی که به دور از آموزه های رسمی حاکمیت در تلاش برای ایجاد جامعه ای مدنی بوده اند، تا بدين ترتيب بنیانهای خودساخته مردمی- مدنی بوجود آمده را به کلی نابود گرداند. ويرانه اي از كشوري مظلوم بسازد تا چراغ كارخانه هاي اسلحه سازي خود را تا نفس هاي آخر به قيمت ويراني كشوري ديگر روشن نگهدارد.
بدین ترتیب آمريكا می تواند مصباح حوزه را خاموش كرده و مصباح "دست ساز" ديگري را همچون عراق و افغانستان در برهوتي از ويراني روشن نمايد. قطعا مصباح و رفسنجاني فيت زندگي سخت افزاري آمريكا هستند. آمريكا با وجود مصباح و رفسنجاني بيشترمي تواند اسلحه، مهمات، بمب و موشك توليد كند و كارخانه هاي اسلحه سازي را روشن نگه دارد و به دارندگان "طلاي سياه"از ترس تهديد يكديگر، بفروشد، اما اگر قرار باشد كارخانجات اسلحه سازي را به كلي تعطيل كند (كه بعيد به نظرمي رسد) و توليد نرم افزار و كامپيوتر را گسترش دهد، روزي شايد فرا رسد كه مصباح را از شر خودش راحت كرده و بدیل به ظاهر دموکرات آن را مانند آنچه که درعراق و افغانستان کار گذاشته، به کار بگمارد. البته آنروز خيلي دور نيست، اما به نظر می رسد که برای جامعه آگاه ایرانی خيلي دير باشد.
امروز كه آمريكا حتي عراق را با منابع نفتي اش كشوري بزرگ مي داند و بدش نمي آيد كه سه كشور كرد، شيعه و سني درآنجا ايجاد كند. مطمئنا با يكپارچگي كشور بزرگي چون ايران با اين همه منابع نفتي و گازي خواب آرامي نخواهد داشت. اگرامثال مصباح و رفسنجاني حتي اگر در اختلافات خود صداقت داشتند، مي بايست به فكر انسجام ملي افتاده و اقدام به طرح آشتي ملي نموده و همه گروهاي سياسي داخل و خارج و همه اقوام ايراني را در اداره كشور مشاركت مي دادند نه آنكه كار را به آنجا بكشانند كه بيگانگان در زبان آذربايجاني يك سخن بنشانند و در زبان خوزستاني، سيستاني و كردستاني يك سخن و آن هم جدايي از كشوري كه به اندازه شش برابر آمريكا تاريخ مكتوب دارد. پس كار از جاي ديگري است.
الف. ع. خ