مقدمه و يادآوري
در بخش اول به بررسي شرايط و چگونگي شكل گيري انقلاب مشروطه پرداختيم و تلاش كرديم تا دلايل ناكامي اين انقلاب را روشن كنيم . همچنين به عامل روحانيت و اسلام سياسي و نقش پيچيده و در عين حال غير قابل انكار اين عامل در تقابل و به شكست كشاندن هر گونه حركت تجددخواهانه را بررسي كرديم و ديديم كه روحانيت هر كجا منافعش ايجاب كرده به اين جنبش نزديك شده و آنجا كه دريافته است كه حركت اين جنبش با منافعش همخواني ندارد، با تمام قدرت در مقابل آن ايستاده و در جهت تضعيف آن كوشيده است. از سوي ديگر اعمال قدرت روحانيت بر دستگاه سلطنت را بررسي كرديم و ديديم كه حاكميت شيعه بعنوان يك دستگاه حكومتي پنهان ، چگونه هم بر دربار و حكومت مستبد و هم بر افكار روشنگران مشروطه خواه نفوذ داشته است. اينكه هم حكومتيان و هم بسياري از مشروطه خواهان ، تنها راه ادامه ي حيات خويش را در مماشات با روحانيون و حاكمان شيعه يافتند، تراژدي بزرگ تاريخ ايران است كه شناخت و كاوش آن بسياري از عملكردها و نتايج اسف بار آنها را از جمله در انقلاب 57 روشن تر مي سازد. در بخش اول ديديم و در اين بخش نيز خواهيم ديد كه چگونه اين مماشات گران از هر گروه ، بجاي تضمين بقاي خويش، يكي پس از ديگري از بين رفتند و آنچه باقي ماند ، همانا روحانيت و دستگاه اسلام سياسي بود كه سرخوش و مست از باده اي كه روشنفكري و دستگاه حكومتي برايش تدارك ديده بودند ، توانست قدرت را تماما از آن خود كند و آن را از شكل پنهاني اش به صورت علني و تحت عنوان “جمهوري اسلامي ايران“ در آورد.
در اينكه نفس حركت مشروطه خواهان و طرح شعار و خواست قانون ، آزادي و مساوات، بسيار مهم و مثبت بوده است ، شكي نيست ، اما نمي توان ناديده گرفت كه بسيار ي از اين روشنگران خود از شناخت عميقي نسبت به آنچه مي خواستند، برخوردار نبودند و يا در بسياري از موارد منافع شخصي را بر منافع ملي ترجيح دادند . نكته ي ديگر يك اشتباه مكرر تاريخي است و آن اين خيال باطل كه روحانيت و پرچمداران اسلام سياسي با استعمار و استبداد در ضديت بوده اند و بهمين دليل نيز در جاهايي مي توان با آنها اتحاد كرد. تخم اين فرض باطل در همان دوران كاشته شد و عواقبش را امروز نيز مي بينيم كه ما را به كدام سمت و سو برده است. اشتباه عظيمي كه روشنفكري ما هنوز در بند آن است، تقسيم روحانيون و نمايندگان اسلام سياسي به دو گروه “ارتجاعي“ و “ترقيخواه“ و تقويت يكي در برابر ديگري است است كه در بخش اول نشان داديم كه اين تصوير، چرا واهي است و اينكه در عهد مشروطه اين دوگانگي كه ميان رهبران شيعه بوجود آمده بود بر سر چه بوده است . ديديم كه اصل اختلاف يا “دوگانگي“ تنها بر سر قدرت بوده و همچنين بررسي كرديم كه رهبري شيعه چگونه از اين دوگانگي براي حفظ و تداوم حيات و از ميدان بدر كردن مخالفان خويش بهره جسته و همواره در حفاظت از “بيضه ي اسلام“ در كنار يكديگر قرار گرفته است . نقد رهبري شيعه به دستگاه سلطنت نه از زاويه ي آزاديخواهي يا يا ضديت با استبداد ، بلكه در اعتراض به عدم رعايت قوانين شرعي واسلامي بوده است. يك دسته از روحانيون خواهان حاكميت شرع و يا “مشروعه“ بوده و دسته ي ديگر خواهان “مشروط“ ساختن قدرت شاه از طريق وادار ساختن او به تقويت و پذيرش احكام شرعي در قوانين و در نتيجه علني ساختن قدرت پنهاني خويش بوده است. يعني هيچيك از اين دو گروه نه تنها “مشروطه خواه“ نبودند، بلكه در ابتدا اصلا معناي آن را نمي دانستند و وقتي بمرور زمان خواسته هاي مشروطه خواهان برايشان روشنتر شد و آن را با “ قدرت سياسي شرع“ در تضاد يافتند ، با تمام قدرت در مقابل آن ايستادند . شايد اينكه بسياري از تاريخ نويسان ، دو روحاني (بهبهاني و طباطبايي) را در پيشگامي مشروطه و ضديت با استبداد مي ستايند، بدون درنظر گرفتن اين نكته ي مهم كه اين دو تن را انگيزه ي قدرت طلبي در كنار يكديگر قرار داد و نه “قانون خواهي“ و “پيشرفت طلبي“، منشاء اصلي تحليلهاي اشتباه بسياري از ماهيت اين جريان بوده باشد.آندسته از روحانيون نيز كه در آغاز با انقلابيون همراهي كردند ، از اين باور حركت مي كردند كه بناست قدرت سياسي دو دستي تقديم آنان شود. آنها از معناي مشروطه خواهي كوچكترين اطلاعي نداشتند و وقتي اين معنا برايشان روشن شد، با تمام قوا در مقابل مشروطه خواهان ايستادند.
همچنين در بخش پيش ديديم كه چگونه روحانيون به مجلس نفوذ كردند و هر بار كه در مجلس صحبت از آزادي بيان و اجتماعات بميان آمد ، در مقابل اين افكار ايستادند. آنها علاوه بر مخالفت شديد با آزادي بيان خواهان تسلط روحاني بر دستگاه قضايي بودند و با تحصيل اجباري مخالفت مي كردند. به اعتقاد آنها “پسرهاي خوشگل و دخترها“ 1 نمي بايست حق تحصيل داشته باشند و خلاصه اينكه از هيچ تلاشي براي تزريق افكار اسلامي به قوانين فروگذار نكردند.
روحانيون همچنين خواستار توقيف دو نشريه “صوراسرافيل“ و “حبل المتين“ شدند كه از نظر آنها “كفر“ مي نوشتند و خلاصه اينكه ارتجاع مذهبي سايه ي شوم خود را بر مجلس شوراي ملي گسترد. جالب تر اينكه در تكميل نخستين حكم تشكيل مجلس شوراي ملي ، نام “مجلس شوراي اسلامي“ نيز قيد شده ، اما از واژه ي “مشروطه“ نامي برده نشد. هر چند كه بعدا در اثر فشار مردم كه خواهان مجلس ملي بودند ، محمد عليشاه فرماني صادر كرد كه در آن از “عداد دول مشروطه“ 2 ياد شد.
بخشهايي از سخنان ملايان در صحن مجلس را در اينجا مي آوريم:
“ ... از مشروطيت چيزي كه در مملكت ما پيدا شده، يك آزادي قلم و يكي آزادي زنان است. اشخاص هستند كه به لباس مشروطيت در آمده مفسده مي كنند ... شرع كسي را آزاد قرار نداده و خداوند هم زنان را آزاد خلق نكرده است .... امروز هيچ چيز از براي مجلس مضرتر از اين روزنامه جات نيست... بايد مجازات داد توقيف فايده ندارد... مامردم بايد بدانيم كه مسلمانيم و قانون ما قانون مقدس اسلام است. حتي اگر دهها هزار نفر هم اجماع كنند و خونها ريخته شود، نبايد راضي شد كه بدون تطبيق و تحقيق قانون مجري گردد. حالا بايد از حجج اسلاميه استدعا نمود كه زودتر صرف وقت نموده اين نظامنامه را تمام كنند...“3
بعبارت ديگر ، قدرت فلج كننده ي حاكميت شيعه كه يك دستگاه پنهان حكومتي بود و سايه اش هم بر دربار و هم بر مجلس و بر حركتهاي آزاديخواهانه ي روشنگران مشروطه سنگيني مي كرد ، جزضربه زدن بر پيكره ي انقلاب مشروطه و روح آزاديخواهي و تجدد طلبي ايرانيان ، به انحراف كشاندن و تضعيف مبارزات آزاديخواهان و تثبيت استبداد ثمر ديگري نداشت .
انقلاب مشروطه با وجود اينكه توانست براي مدتي ارتجاع متحد درباري و مذهبي را در هم بكوبد، به برآمدن يك حكومت ملي نيانجاميد. در اينجا لازم به تذكر است ، كساني كه علت شكست انقلاب مشروطه را در تنها در دخالت نيروي خارجي (روس و انگليس) مي دانند، به اين نكته ي مهم توجه نمي كنند كه اختلافات دروني دستگاه حكومتي و رقابتها و عدم هماهنگي مشروطه خواهان نقش بسيار عمده تري در شكست اين تحول ايفا كرد. با وجود اينكه تك تك اين مشروطه خواهان از استعداد و توانايي برخوردار بودند ، نتوانستند در يك حركت جمعي در جهت منافع ملي ايران قدم بردارند.
با توجه به اينكه حتي مخالفت روحانيت با نيروهاي خارجي ، نه از زاويه ي ضد استعماري ، بلكه از جنبه ي مذهبي- عقيدتي ، يعني “كافر“ بودن آنان بود ، جاي بسي تعجب است كه چگونه بسياري از روشنفكران ترقيخواه مصلحت را در همراهي آنان مي ديدند. اينكه روحانيون بارها و بارها در مقاطع گوناگون خود “جيره خوار“ دولت انگليس بوده اند و همچنين اينكه سياست انگليس درچندين مقطع مهم تاريخي رو به سوي تقويت “ارتجاع سياه“ داشته است ، اما روي ديگر سكه است كه چون كمتر از آن سخن رفت ، ناديده گرفته شد.
جالب اينجاست كه عمده كردن نقش عامل خارجي بعنوان عامل تعيين كننده و تلاش براي منحرف كردن افكار از وقايع داخلي بسوي نيروهاي روس و انگليس ، از سوي همين روحانيت دامن زده شده و چنانكه بعدا خواهيم ديد، تاثير اينگونه نگرش بر نيروهاي “چپ“ نيز عامل ديگري شد كه روشنفكري را بارها و بارها در كنار نمايندگان اسلام سياسي قرار داد.
روند تحولات سياسي – اجتماعي را در هر كشوري ، روابط دروني آن تعيين ميكند ، هر چند كه عوامل خارجي براي تامين منافعشان ممكن است بخواهند از نتايج اين تحولات بنفع خود استفاده كنند. بعبارت ديگر عامل خارجي مي تواند نقش كند كننده يا شتاب دهنده داشته باشد، اما اين ادعاي خام كه هر چه بدبختي است زير سر “امپرياليسم“ است، نه تنها نفي عامل مردم در تحولات اجتماعي است، بلكه به نا اميدي عمومي دامن مي زند و اين گمان را تقويت مي كند كه از آنجا كه تعيين كننده ي نهايي “آنها“ هستند ، پس از تلاش ما چه سود! نتيجه يك بي عملي عمومي و سپردن سرنوشت خويش بدست ديگران و انفعال عمومي است و تمام كسان و جريانهايي كه در اين صد ساله به اين توهم دامن زده اند ، نه دشمنان “امپرياليسم“ ، بلكه تقويت كنندگان عمده سازي نقش بيگانگان و منفعل ساختن مردم يا انحراف جنبش آنها از مقابله با مرتجع ترين نيروهاي داخلي ، يعني ارتجاع سياه مذهبي بوده اند.
آنچه به سياست انگليس در ايران آندوره بر مي گردد ، دو هدف اصلي دنبال مي شد ، يكي حفظ نفوذ سياسي و ديگري تامين منافع اقتصادي و تجاري. سياست انگليس در برخورد با نيروهاي سياسي ايران از تضاد ميان اين دو هدف ناشي مي شود، چرا كه لازمه ي حفظ نفوذ سياسي، وجود حكومتي بي اراده و عقب مانده است كه اين نفوذ را بپذيرد، در حاليكه لازمه ي تامين منافع اقتصادي ، رسيدن كشور به حدي از امنيت و رشد اقتصادي است كه بدون وجود ثبات و رشد سياسي ممكن نيست. يحيي دولت آبادي در كتاب ارزشمند “حيات يحيي “ بدرستي بدين نكته اشاره مي كند:
“ خارجه ها هم غير از منافع شخصي خود منظوري ندارند و البته در آبادي و امنيت مملكت بهتر مي توانند از تجارت خود فايده ببرند.“
با درك اين نكته ي مهم به راز اين حقيقت پي خواهيم برد كه چرا انگليس در هر مقطع جهت پشتياني خود را از سويي به سوي ديگر برگردانده است و در عين حال در بسياري مقاطع از روحانيت و اسلام سياسي در ايران پشتيباني كرده است .
كسانيكه از پناه بردن سران مشروطه به سفارت انگليس بعد از به توپ بسته شدن مجلس اول توسط محمد علي شاه ( كه همه ي شواهد حكم بر اين دارد كه به تحريك مذهبيون و پس از سوء قصد به جان او توسط گروه ستارخان انجام شد) ، نتيجه مي گيرند كه انقلاب مشروطه وابسته به بيگانه بوده است، لطمه اي بزرگ بر اعتماد بنفس مبارزين آزاديخواه وارد كرده اند و چنين نتيجه گيري يا مي تواند مغرضانه باشد و يا ناشي از نا آگاهي از شرايط و سلسله ي بهم پيوسته ي وقايع . آرين پور مي نويسد:
“ كساني بر آنند كه مشروطه ي ايران يك متاع انگليسي بود... اين اشخاص با استدلال به اينكه در جامعه ي آنروزي ايران موجبات تاريخي به اندازه ي كافي براي وقوع چنين حادثه ي شگرفي وجود نداشت، مي خواهند سهم مردم ايران را در جنبش مشروطه خواهي ناچيز و سران انقلاب را آلت بي اراده اي در دست سياستمداران انگليس جلوه دهند...“4
حكومت رضا شاه
پيش از اين اشاره كرديم كه قدرت مذهبيون همچنان باقي بود و با روحيه ي ناسالم و قدرت طلبانه ي سران مشروطه در هم آميخت و شرايط سقوط را فراهم آورد. برهمين زمينه ، امكان بقدرت رسيدن رضا شاه فراهم شد.در عين حال دولت انگليس كه تا پيش از آن با حمايت از تشكيل حكومتهاي محلي برهبري روحانيون و در منافع نفت خيز پشتيباني مي كرد ، تا هر جا منافعش ايجاب مي كند ، از آن بهره ببرد، جهت حمايت خود را از “ارتجاع سياه مذهبي “ بسوي رضا خان برگرداند، چرا كه تا آن هنگام روحانيون و مذهب ، ابزار مثبتي براي مقابله با انقلاب در حال شكل گيري روسيه بودند، اما پس از تعميق تحولات داخل روسيه و وقوع انقلاب اكتبر ، جهت حمايت انگليس بسوي حكومتهاي رفرميست بازگشت ودر نتيجه رضا خان “سردار سپه“ از اين حمايت برخوردار شد. رضا خان در آغاز حكومت خود توانست حمايت جمعي از روشنفكران را بخود جلب كند. مجلس مشاوره ي خصوصي در دوران اول حكومت وي و شركت ترقيخواهاني چون دكتر محمد مصدق، يحيي دولت آبادي، مشيرالدوله ، مستوفي الممالك ... در اين مجلس نشاندهنده ي پشتيباني اين گروه از حركتهاي اوليه ي وي در زمينه ي رفرمهاي اساسي و توقف آشفتگي دستگاه دولت بود. همچنين همانطور كه يحيي دولت آبادي اشاره مي كند، رضا خان در آغاز تمايلات جمهوريخواهي داشته است . رضا خان با وجود اينكه با رضايت ناخواسته ي روحانيون و پشتيباني انگليس بقدرت رسيد ، توانست عرصه اعمال قدرت روحانيون را تا حدودي محدود كند. همچنين به تقليد از رفرم آتاتوركي ، قدمهايي براي مدرنيزه كردن ايران برداشت . رضا خان بخش عظيمي از املاك روحانيون را غصب كرد و به قدرت انحصاري آنها در خريد و فروش املاك لطمه وارد آورد . همين محدوديت باعث شد كه روحانيون از ساختار فئودالي اقتصاد خويش فاصله گيرند و به عرصه ي تجارت روي آورند و پايگاه اقتصادي خود را به بازار و بعنوان بزرگترين اليگارشي مالي منتقل سازند. كسروي در مورد نفوذ مالي “عمامه بسران“ مي نويسد:
“ اما روزي خواران ايشان از دو راه است: يكي از پول هند كه سالانه با دست نمايندگان انگليس به حجج الاسلام رسد... ديگري از پولهايي كه بازرگانان و توانگران “مقدس“ ايران فرستند يا خود برند... اين گروه بازرگانان يا حاجيان گروهيند كه با مشروطه دشمنند و بتوده و به كشور بدخواه مي باشند. همانكه نام ميهن پرستي يا قانون يا مانند آن شنوند گستاخانه ريشخند كنند... در اين كشور زيند و با هر گونه نيكي درباره ي آن دشمني نمايند...“5
با اينهمه رضا خان با وقوف به قدرت و نفوذ مردمي روحانيون و طبق گفته ي خودش طبق مصلحت ، ارتباط خود را با آنها حفظ كرد و همواره تلاش مي نمود تا حمايت آنها را بخود جلب كند. همين امر باعث شد كه روشنفكراني كه در آغاز از او حمايت مي كردند، يكي پس از ديگري راه خويش از او جدا سازند . روحانيون كه با جمهوريخواهي و در نتيجه محدود شدن قدرت خويش شديدا مخالف بودند ، در اين مرحله به طرفداران سرسخت “سلطنت“ بدل شدند و راه را براي رسيدن رضا خان به پادشاهي هموار كردند.
در نتيجه ي سازش رضا خان با روحانيون كه منجر به پراكنده شدن روشنفكران از حول وي شد، زمينه براي رشد حكومت استبدادي بار ديگر فراهم گشت . بعبارت ديگر ، رضا خان كه بعد رضا شاه شد، هر چند در آغاز توانست در سطح و بطور ظاهري ، قدرت روحانيت را محدود كند، اما نتوانست نفوذ عميق و ايدئولوژيك اين نيرو را ناديده بگيرد. بعبارت ديگر روحانيت ترجيح مي داد كه رضا خان بعنوان “شاهنشاه مقتدر“ حكومت كند تا دليلي وجودي اش بعنوان حامي “مستضعفين“ و “ستم ديدگان“ بزير علامت سوال نرود . حتي تا بدانجا پيش رفت كه فتوا صادر كرده ، اطاعت از رضا خان را وظيفه ي ديني اعلام كرد.
در دوران رضا شاه كه با اتكا به حمايت انگليس بقدرت رسيد ، مجموعه اي از تضادها و تناقضات را مي بينيم. از يكسو رفرم ، نوسازي ، محدود ساختن قدرت روحانيون و دگرگوني غير قابل انكار چهره ي ايران ، از سوي ديگر نفوذ روحانيون در بين مردم ، ناپيگيري رفرمها و سر انجام ايجاد و تقويت ساختار استبدادي حاكميت رضا شاه .
از يكسو اتكاء بر روشنفكران و روشنگران تجدد خواه در دوران آغازين قدرت گيري و از سوي ديگر روي آوردن به روحانيون و تظاهر به دينداري كه باعث فاصله گرفتن روشنفكران از دستگاه دولت شد.
در اين دوره در اين دوره با روشنفكران زيادي روبروييم كه هر چند در عرصه انديشه و هنر آثار ارزنده اي آفريدند و هر چند به نقد استبداد رضا شاهي و قدرت شيعه دست زدند، اما كماكان و در ضمير ناخودآگاه غلبه بر نفوذ اسلام را ناممكن مي يافتند . نامهايي چون كسروي، ملك اشعراي بهار، جمال زاده و دهخدا تنها چند نمونه از اين دسته اند.
در اينمورد دلارام مشهوري مي نويسد:
“... اين كسان از ملك الشعرا بهار و علامه قزويني تا كسروي و جمالزاده هر چند در انتقاد از اسلام سخناني گفتند، اما به تاييد و توجيه آن نيز پرداختند و درست همين انتقاد ، تاييد آنها را وزنه ي مخصوصي مي داد. آنها مطالبي را در ستايش اسلام مطرح ساختند كه در طول هزار سال از هيچ عمامه بسري بر نيامده بود. بررسي آثار اين كسان نشان خواهد داد كه تسلط فزاينده ي تفكر اسلامي از وراي حركت يك گام به پيش و دو گام به عقب، چگونه در دوران پهلوي جامعه ي ايراني را در مي نورديد. تنها نمونه وار آنكه، كسروي كشف كرد، حجاب اسلامي اصولا يك پديده ي ايراني است و رسم دربارها و حرمسراهاي شاهان!...“6
بسياري از اين روشنفكران براين تصور باطل صحه گذاشتند كه “اسلام واقعي“ با آنچه “ به نام اسلام“ انجام مي شود، تفاوت دارد. برخي نيز بجاي برخورد با قدرت اسلام در عرصه ي سياست و اجتماع ، با روي آوردن به“گذشته“ و بسوي نوعي ناسيوناليسم ايراني ، راه سهلتر را برگزيدند. در مقايسه با روشنفكران عهد مشروطه ، مي توان گفت كه روشنفكران اين دوره از بسياري جهات از جمله توانايي رهبري معنوي جامعه ، دچار يك عقبگرد شده بودند. در داخل حكومت نيز پس از كنار رفتن روشنفكران سياسي ، راه براي پا گرفتن فرهنگ “شاه پرستي “ باز شد.
بعبارت ديگر تحولات دوران رضا شاه بهيچوجه با تحولات اجتماعي همراه نبود. روحانيون عليرغم محدوديتهاي ظاهري ، مشغول تجديد قوا بودند و همچنان از هر فرصتي براي تقويت نفوذ خود استفاده مي كردند.
در بخش سوم اين مطلب به دوران محمد رضا شاه و تركيب نيروهاي روشنفكري ايران خواهيم پرداخت.
[email protected]
www.nbeyzaie.com
------------------
1 هما ناطق، جنگ فرقه ها در انقلاب مشروطيت ايران ، الفبا ، شماره 3، چاپ پاريس
2 همانجا
3 همانجا
4 يحيي آرين پور ، از صبا تا نيما (جلد 2)
5 احمد كسروي ، بهاييگري ، شيعيگري، صوفيگري
6 دلارام مشهوري، رگ تاك، جلد 2، چاپ پاريس