ایرانیان !
ﺁیا شما هیچگاه از خود پرسیده اید چرا انقلاب 22 بهمن 1357 ممکن شد ؟ اگر نپرسیده اید ، این روزها که در فشار بحرانهای داخلی و خارجی گرفتار ﺁمده اید و سرنوشت خود و کشور را در دست 5 عضو دائمی شورای امنیت می بینید، وقت ﺁنست که این پرسش اساسی را از خود بکنید . در این پیام می کوشم پاسخ این پرسش را بدهم و از شما می خواهم در این پاسخ نیک بیاندیشید :
انقلابی بی مانند در تاریخ ایران میسر شد زیرا در نظر و در عمل، ولایت جمهور مردم برقرار شد :
1 - در جریان انقلاب، در عمل، ولایت جمهور مردم برقرار شد : ملتی در جنبش همگانی که خود ﺁن را سازمان می داد، ولایت بمعنای شرکت همگان در رهبری ، بر میزان برابری و دوستی ، را باز یافت . از لحاظ نظر، پاره ای از مدعیان رهبری بسیار دیر با ولایت جمهور مردم دمساز شدند . ﺁنها که نشدند، در انقلاب نقشی نجستند . همه ﺁنها که ﺁن ایام گزارشهای رسانه های گروهی را از انقلاب ایران و اندیشه راهنما و رفتار سیاسی داعیه داران رهبری مردم می خواندند، خوب به یاد دارند که اینان از ابراز موضع روشن ناتوان بودند . بدبینی نسبت به سرنوشت انقلاب همگانی بود . ﺁقای خمینی نیز نگرانی شدید خویش را از شکست نمی توانست پنهان کند و در پاسخ به پرسشهای روزنامه نگاران می گفت : ما باید بر سر ﺁنچه حق می دانیم ایستادگی کنیم ، اگر هم شکست خوردیم ، باکی نیست ما به تکلیف خود عمل کرده ایم .
وقتی دانست که نظرهای داعیه داران با واقعیت یعنی جنبش مردمی نمی خواند که حاکمیت را به خود ، بمثابه صاحبان واقعی این حق، منتقل کرده اند، دانست که هرگاه به ولایت جمهور مردم اعتراف نکند و نظر را با جنبش همگانی و ولایت جمهور مردم منطبق نگرداند، در بیرون مردم قرار می گیرد و بر سر انقلاب هرچه ﺁید، او شکست خورده است ، شتابان ، با اسلام بمثابه بیان ﺁزادی و استقلال و رشد بر میزان داد و وداد ، موافقت کرد و ولایت را از ﺁن جمهور مردم خواند .
به تدریج که بیان ﺁزادی اظهار می شد و ولایت جمهور مردم در نظر و عمل مستقر میگشت، حاکمیت بیرون از مردم ، روی به انحلال می نهاد . شاه و رژیم او و قدرت خارجی حامیش ابتکار و توان هرکار را از دست می دادند زیرا در بیرون مردم، حاکمیتی که بتوانند از راه ﺁن جامعه ملی را مهار کنند، وجود نداشت .
بدین قرار، اگر یادﺁور شده ام که هرگاه ولایت از دست جمهور مردم خارج شود، نه به شاه منتقل می شود و نه به فقیه بلکه به قدرت انیرانی مسلط منتقل می شود، قاعده ای را خاطر نشان کرده ام که در انقلاب ایران و از انقلاب ایران بدین سو، تجربه شده است . در حقیقت، بنا بر قاعده، هر زمان ولایت به جمهور مردم منتقل شود و اندیشه راهنمای همگان بیان شرکت همگان در رهبری بر میزان داد و وداد باشد، قدرتی پدید نمی ﺁید تا در پی مرکزی برای متمرکز شدن در ﺁن شود .
بنا بر این ، هرگاه مردمی از استعداد و حق رهبری فردی و جمعی خویش غافل شوند ، رهبری که در بیرون ﺁنها شکل می گیرد و برﺁنها حاکم می شود، به ضرورت از قدرت نمایندگی می کند . اما امری که از ﺁن غفلت می شود اینست که قدرت در جستجوی مرکزی جهانی می شود . چرا ؟ زیرا
2 - الف - بقای قدرت به بزرگ شدن ﺁنست . تکرارکنیم که هرگاه قدرت نتواند بزرگ شود، روی به انحلال می نهد . ب – برای ﺁنکه قدرت بتواند بزرگ شود، می باید مرکزی را پیدا کند توانا به بکار بردنش . ج - اما چون قدرت از تضادها پدید می ﺁید، مرکزی که قدرت در ﺁن متمرکز و متکاثر می شود، نخست با انسان ، در استعدادها و حقوقش تضاد پیدا می کند . د - قدرت در پیدایش و مرکز یابی ، نیاز به تضاد دیگری دارد که پیشایش و همراه تضاد اول پیدا می شود ( برای مثال ، گروگانگیری و شیطان بزرگ خواندن امریکا ) . ه – بنا بر این دو تضاد، هرگاه مرکزی که قدرت یافته است نتواند مرکزی جهانی بگردد، قدرت، مرکزی را می جوید که بتواند ﺁن را در مقیاس جهانی بکار برد . و – بدین سان ، یک مرکز جهانی با مراکز تابع شبکه ای تارعنکبوتی پدید می ﺁورد.
ز – بسته به چند و چون قدرت و شتاب و شدت تمرکز ﺁن، دو یا چند مرکز جهانی که با مرکزهای تابع شبکه های تارعنکبوتی تشکیل می دهند، بوجود می ﺁیند .
ح – در سطح هر جامعه نیز، مرکز قدرت شبکه تارعنکوبتی با تارهای عمودی و افقی تشکیل می دهد . بخش روز افزونی از نیروهای محرکه جامعه هائی که با یکدیگر رابطه مسلط – زیر سلطه پیدا می کنند، در این شبکه ها ، در قدرت از خود بیگانه می شوند و از راه ویران کردن جانداران و محیط زیست ، بکار بزرگ شدن قدرت می روند .
بدین قرار، برای ﺁنکه یک کشور مرکز جهانی قدرت بگردد، نیاز دارد به توانائی جذب نیروهای محرکه و تبدیل کردن ﺁنها به قدرت و بکار بردن در مقیاس جهان . اما جذب کردن نیروهای محرکه نیاز به نظام اجتماعی – اقتصادی ای دارد که بتواند این نیروها را جذب و بخشی را در تولید و بخش دیگری را در ایجاد قدرت بکار اندازد . پس هرگاه جامعه ای به اندازه کافی نیروی محرکه نداشته باشد و نظام اجتماعی – اقتصادیش نیروهائی که دارد را نیز نتواند جذب کند، اولا مرکز جهانی قدرت نمی شود و ثانیا ناگزیر از صدور و تخریب نیروهای محرکه می شود . جامعه ایران بهنگام گروگانگیری چنین نظامی می داشت . از این رو، می باید از راه تغییر ساختهای جامعه و قطعیت بخشیدن به ولایت جمهور مردم ، نظام اجتماعی – اقتصادی را باز و تحول پذیر کرد و یا ساختها را حفظ و استبداد را باز سازی کرد و به موقعیت زیر سلطه بازگشت . گروگانگیری تصمیم بخشی از رهبری انقلاب به بازسازی استبداد و بازگرداندن ایران به موقعیت زیر سلطه بود . از راه تصادف نبود که در پی گروگانگیری، نخست کار، جانشین ولایت جمهور مردم کردن ولایت فقیه در قانون اساسی شد .
بدین خاطر بود و هست که هشدار می دادم و هشدار می دهم که انتقال ولایت از جمهور مردم نه به فقیه که به قدرت انیرانی است . یادﺁور می شدم که فقیه ﺁلت فعل قدرتی بیش نیست،که در شبکه های تارعنکوتی که در سطح کشور و منطقه و جهان تشکیل می شوند. وایرانیان خود را قربانی هزاران هزار « ولی امر» مدعی اختیار مطلق بر جان و مال و ناموس خود، می یابند و باز یاد آور می شدم که راه حل یکی و ﺁن استقرار ولایت جمهور مردم است . هر اندازه ولایت جمهور مردم قطعی تر ، ایران از روابط سلطه گر – زیر سلطه رها تر و برشرکت در رهبری جامعه جهانی برای از هم دریدن شبکه های سست بنیان قدرت ، تواناتر . هر اندازه جهان از مراکز اصلی و فرعی قدرت رها تر ، بکار افتادن نیروهای محرکه در رشد بیشتر و جهانی در راه رشد در ﺁزادی بر میزان داد و وداد ، شتاب گیر تر .
بدین قرار، عمل کردن از راه مردم ، کوشش برای استقرار ولایت جمهور مردم است . اندیشه راهنمای ﺁزادی ( = ولایت جمهور مردم در نظر ) می تواند به مردم کشور هنر شگرفشان را در اخلاق انقلابی به یاد ﺁورد که جهان به خود ندیده بود و کوششی جهانی است برای رهائی از شبکه های تارعنکبوتی قدرت . یادﺁوری استعداد و حق رهبری به ایرانیان و همه انسانها که به یمن بیان ﺁزادی می توانند بکارش برند ، عمل کردن از راه مردم همین است . الا اینکه بیان ﺁزادی می باید در روشهائی که جمهور مردم توانائی بکار بردنشان را داشته باشند، در اختیار مردم قرار گیرد . و
3 – بیان ﺁزادی بمثابه اندیشه راهنما، فرهنگ دوستی ، روش خشونت زدائی و ﺁئینی از حقوق انسان، بخصوص حقوق معنوی است . در دوران شاه ، شاه و دولتش بدان قانع نبودند که مرکز قدرت در ایران تابع مرکز اصلی ( امریکا ) بمانند . می خواستند ژاندارم خلیج فارس نیز بشوند . در نتیجه، مروج ضد فرهنگ دشمنی و ترس و بی اعتمادی بودند . گروههای سیاسی نیز که قدرت را هدف فعالیت سیاسی کرده بودند، بنا بر هدفی که می جستند، نمی توانستند مبلغ تضاد و دشمنی نباشند . ابداع بس زیبای انقلاب ایران فرهنگ ﺁشتی و دوستی بود . انسانها فطرت خویش و بدان ، استعداد انس و دوستی را باز می یافتند . در نوفل لوشاتو، زبان ﺁقای خمینی ، زبان تهدید بود . از او می پرسیدند ﺁیا نباید به شیلک نظامیان بسوی مردم پاسخ داد ؟ بر اصل تضاد ، پاسخ این می شد : چرا باید گلوله را با گلوله پاسخ داد . اما در جریان استقرار ولایت جمهور مردم و انحلال مرکز قدرت و از میان رفتن شبکه تارعنکبوتیش، بر اصل توحید ، پاسخ گلوله ، گل و بر انگیختن استعداد انس و دوستی نظامیان بود . ﺁقای خمینی این پیشنهاد را پذیرفت و گل باران کردن نظامیان، قدرت حاکم را «مثل برف ﺁب کرد » .
افسوس که ﺁقای خمینی ، نه پیش از دوران اقامت در نوفل لوشاتو مروج فرهنگ انس و دوستی بود و نه بعد از بازگشت به ایران ، شد . او به راه پیامبر که دین را جز محبت نمی دانست نرفت و، امروز ، ورثه او ، در مقام ﺁلت شبکه جهانی قدرت، اسلام را در « ﺁئین خشونت » ناچیز می کنند و ، در فقه خشونت، هر از چندی ، باب جدیدی می جویند و بر ابواب خشونت می افزایند .
هموطنان!
به شما هشدار می دهم و به همه ﺁنها که خود را فعال سیاسی می شمارند و هدف سیاست را رسیدن به قدرت می انگارند، هشدار می دهم : رسیدن به قدرت را هدف کردن، ترویج ضد فرهنگ دشمنی را ناگزیر می کند . از ﺁنجا که رشد و بسا ادامه حیات در جهان امروز و فردا نیاز به استقرار ولایت جمهور مردم دارد و هدف اول، نه رسیدن این یا ﺁن گروه و این یا ﺁن شخص به قدرت (= تصرف دولت ) که استقرار این ولایت است، عمل کردن از راه مردم ، به ترویج فرهنگ دوستی و فراخواندن ایرانیان به شرکت در خشونت زدائی از راه خالی کردن پندار و گفتار و کردار از زور است . از راه ترویج حقوق معنوی ( حق بردوستی ، حق بر کرامت ، حق برصلح ، حق بر هشدار و انذار و رحمت و پشیمانی و عفو ... )
در حقیقت، با وجود ولایت مطلقه قدرت با شبکه تارعنکبوتی جهانیش ، کوشش، در سطح ملی و در سطح جهانی ، هیچ هدفی جز ﺁزادی و استقلال، از رهگذر استقرار ولایت جمهور مردم نمی تواند پیدا کند . و به این هدف، نه با ضد فرهنگ دشمنی و تضاد و مرزبندی های دینی و قومی و جنسی و ... که با فرهنگ دوستی و از میان برداشتن مرزها و ﺁشتی کردن بمثابه انسانهای ﺁزاد و رشید ، می توان رسید :
4 - فرهنگ دوستی ، نگرش در انسان بمثابه « موجود کوچکی است که جهان را در خود دارد » . این موجود چگونه خود را فرد یا گروه می کند و مرز می سازد تا ، بدان، از دیگری جدائی بجوید ؟ چرا هستی را که در او است نمی بیند و با دادن این و ﺁن صفت به خود، دیوار دشمنی میان خود و دیگری بالا می برد ؟ چرا نمی شنود با دیگری از یک گوهر است ؟ زیرا انسان تنها فرهنگ ﺁزادی نمی سازد ، ضد فرهنگ قدرت نیز می سازد و بدین ضد فرهنگ است که زندانی دشمنی ها می شود . کینه پروری را که ضد ارزش است، ارزش برین می کند و می کوشد بدان ممتاز شود .
هرگاه انقلاب ایران نبود و، در ﺁن ، فرهنگ ﺁزادی بر فرهنگ قدرت، و فرهنگ انس و دوستی بر ضد فرهنگ دشمنی، و ولایت جمهور مردم بر ولایت قدرت سلطه گر بر مردم پیروز نمی شدند، ﺁسان نمی شد به مردم توضیح داد چرا انسانها وقتی ﺁزادند و ﺁنچه خلق می کنند دوستی و عشق است و چون از ﺁزادی خویش غافل می شوند، دشمنی اختراع می کنند .
در انقلابی که از رهگذر بازیافتن زودگذر ولایت جمهور مردم و بازجستن فرهنگ ﺁزادی ، تبعیضهای جنسی و قومی و دینی و زبانی ، از میان برخاستند و ایرانیان یکدیگر را دوست یکدیگر یافتند، انسانها ، موجودهائی شدند که جهان را در خود می یافتند و خود و جهان بودند که به فضای ﺁزادی، به زیبائی نابی راه می بردند که انسان ﺁزاد رها از قید و بند تبعیضها است . به ﺁن زیبائی ﺁرمانی راه می بردند که همه انسانها در یکی و یکی در همه انسانهایند .
بدین قرار ، عمل از راه مردم به الغای تبعیضها ، از راه انقلاب در زندگی روزانه تحقق پیدا می کند .
هموطنان بلوچ و ترک و فارس و کرد و لر !
فرهنگ دوستی یافتن، ترک هویت گفتن نیست ، ﺁزاد شدن از تبعیض ها است، یادﺁوری این واقعیت است که هویت مرز تبعیض و دشمنی نیست ، برای شناسائی و بارورکردن زندگی از راه همکاری است . در حقیقت، هویتها فرﺁورده های ابتکار و ابداع و خلق هستند . هرگاه فرﺁورده های ابتکار و ابداع و خلق ، مصالحی نباشند که بکار بالا بردن دیوار دشمنی می ﺁیند، هرگاه این فرﺁورده ها در جریان رشد در ﺁزادی ، تولید شده باشند، دست ﺁوردها یکدیگر را غنی می کنند .
پس بهوش باشید ! ﺁنها که مبلغ دشمنی می شوند، نه الغای تبعیضها که بقای ﺁنها را بقصد توجیه جدائی و دشمنی میخواهند . وگرنه ، خوب می دانند که الغای تبعیضها به اثبات همانندی و کوشش در بر کندن درخت دشمنی و نشاندن نهال دوستی است . خشونت را روش کردن و به قدرت خارجی روی ﺁوردن، گویای دو واقعیتند : واقعیت اول این که مخالفت با اصل تبعیض نیست بلکه جانشین کردن تبعیض به زیان خود ، با تبعیض به سود خود است . واقعیت دوم این که هدف ،الغای تبعیضها وبرخورداری جمهور مردم ،از هر قوم ،از ولایت ( = رهبری بر میزان داد و وداد ) نیست بلکه رسیدن به قدرت است . چرا که به یمن توضیح ، دانستیم که هر زمان ولایت از ید جمهور مردم خارج شود، در دست قدرت قرار می گیرد که مرکز اصلی ﺁن در خارج از ایران است . بنا بر این ، استقلال تحقق ولایت جمهور مردم است . پس، مراجعه به قدرت خارجی بضرورت ناقض استقلال، به سخن دیگر، ناقض ولایت جمهور مردم است . به ایران از زمانی که موقعیت مسلط را از دست داد و موقعیت زیر سلطه جست تا امروز و به افغانستان و عراق بعد از مداخله قوای امریکا و انگلیس بنگرید و عبرت بگیرید و دریابید که الغای تبعیض ها و یافتن جامعه ای باز و تحول پذیری که استقرار ولایت جمهور مردم را میسر کند، به فرهنگ ﺁزادی، به فرهنگ دوستی، نیاز دارد . باز به سرنوشت افریقا بنگرید که چون خواست تبعیض نژادی بسود سفید را با تبعیض نژادی بسود سیاه برقرار کند، گرفتار استبدادهای دست نشانده شد و به فقر سیاه نشست . ابهام را با ابهام نیز نمی توان جانشین کرد :
5 - مردمی که در استبداد زندگی می کنند، برای ﺁنکه خود را از گزند استبدادیان حفظ کنند، زبان مبهم بکار می برند . از این رو، وقتی هم سخن مبهم میشنوند، از گوینده طلب نمی کنند سخن را شفاف کند . از این رو، در برابر قدرت حاکم، مخالفان نیز از اصول راهنمایی که هدف می شوند و روشها و مواد برنامه ، تعریفهای مبهم بدست می دهند . چرا ؟ توجیح صوری اینست که چون جامعه دارای قشرهائی است که بسا منافع متضاد دارند، تعریف ها می باید عام و گنگ باشند تا ، هر کس ، بنا بر درک دلخواه خود، در مبارزه شرکت کند . اما این توجیه ، هیچگاه صحت نجسته است زیرا زبان مبهم نمی تواند جنبش همگانی پدید ﺁورد .
در حقیقت، ﺁنها که زبان مبهم بکار می بردند و می برند ، از این واقعیت غافلند که فرق است بین زبان در روابط قوا با زبان در مبارزه برای بیرون رفتن از سلطه استبدادیان. اگر در روابط قوا زبان مبهم کار برد داشته باشد، برای استقرار ولایت جمهور مردم ، بهیچرو ، کاربرد ندارد . برای مثال، اصلاح طلبان اصول راهنمای انقلاب را دستمایه کردند و از اصلاحاتی که هیچگاه موارد مشخص با تعریفهای شفاف نجست، سخن پر ابهام گفتند . نتیجه این که الف – نتوانستند ( با این فرض که خواستار استقرار مردم سالاری بوده باشند) از سیطره استبدادیان بیرون روند و ب – اندیشه راهنمائی که به مردم نقش فعالی بدهد، نجستند و پیشنهاد نکردند . نتیجه ﺁن شد که نتوانستند نقشی جز نقش پوشش برای استبدادیان بازی کنند .
این زمان که مردم ایران میان فشار از بیرون ( بحرانهای خارجی ) و فشار از درون ( بحرانهای داخلی ) قرار گرفته اند که مافیاهای نظامی – مالی می سازند، بیش از هر زمان دیگر، عمل از راه مردم نیاز به شفاف شدن هدفها و اندیشه های راهنما و روشها دارد . در حقیقت، بحرانها اختیار را از کف بحران سازان بیرون برده اند . در نتیجه، دو راه کار بیشتر نمانده اند : یکی تحول با دخالت قدرت خارجی و دیگری تحول بدست مردم کشور .
اما نفس مراجعه به قدرت خارجی ، اعتراف به این واقعیت است که مراجعه کنندگان ، یعنی زورپرستان رقیب زورپرستان حاکم، درمانده و در اضمحلال هستند و نیک می دانند که تحول بدست مردم ، پایان کار مثلث زور پرست است . لذا، تنها راه گریز از اضمحلال را مداخله مستقیم قدرت خارجی بقصد برانداختن رژیم مافیاها می بینند . مطالعه ادبیات سیاسی دو رأس مثلث زورپرست معلوم می کند که روند گرایش به ابهام همان روند تضعیف ﺁنها است . از ﺁنجا که جز به قدرت خارجی امیدی را سراغ نمی کنند و برای مردم نقشی قائل نیستند، خطاب به مردم ، جز وعده های مبهم هیچ نمی گویند . و غافلند از این واقعیت که مردم کشور مداخله قدرت خارجی را نمی خواهند و بر فرض که این مداخله بعمل ﺁید، سرنوشتی بهتر از سرنوشت دار و دسته های چلبی و علاوی پیدا نمی کنند . بسا سرنوشت بدتری پیدا می کنند چرا که
الف- نه اندیشه راهنما و نه هدفهای روشن دارند و نه برای مردم در تحول نقشی قائلند و
ب- در عوض، ضد فرهنگ دشمنی را بیشتر از ﺁنچه بر ضد رژیم ، برضد گرایشهائی بکار می برند که بر اصول ﺁزادی و استقلال، جانبدار استقرار ولایت جمهور مردم هستند و
ج- از آنجا که تنها ضد فرهنگ دشمنی را شفاف بکار میبرند ، در ایران بعد از مداخله فرضی قدرت خارجی ، در برابر تمامی مردم تنها میشوند چنانکه قدرت متجاوز نیز صلاح خود را در طرد آنها میابد .
و نقش پیداکردن مردم در خلع ید از مافیاهای نظامی – مالی و استقرار ولایت خود، نیاز به زدودن تمامی ابهامهائی دارد که از عوامل سرطان ترسها هستند :
* روشن و دقیق کردن تعریفهای اصول راهنما و ساختار دولت بر وفق ولایت جمهور مردم .
* از میان برداشتن ابهامهائی که مانع جنبش همگانی می شوند و شفاف گردانیهائی که موجب استقرار ولایت جمهور مردم در جریان تغییر نظام سیاسی – اجتماعی می شوند. این شفاف گردانیها را پیش از این بر شمرده ام . در این جا، بمناسبت رویدادها و موضعگیریها، یک چند از ﺁنها را تکرار می کنم :
1 - ولایت جمهور مردم به ترتیبی که دیدیم نیاز به الغای تبعیض ها و برابری و همانندی تمامی ایرانیان در حقوق انسان و حقوق ملی دارند . حال اگر قرار باشد الغای تبعیض از راه برقرار کردن تبعیض انجام نگیرد، از جمله می باید :
- تبعیض های قومی از میان برخیزند . هرقوم خود را عضو جامعه ملی و در جمهور مردم بداند . روشن باشد که اقوام ایرانی، در تحول از درون و با شرکت جمهور مردم و نه از بیرون و با مداخله قدرت خارجی ، شرکت می کنند . پیشاپیش ، روشن باشد که مراجعه به قدرت خارجی ، خروج از جمهور مردم و محروم شدن در حال و ﺁینده از ولایت جمهور مردم است .
- تشریح های مکرر بقصد شفاف کردن این امر می باید انجام بگیرند که ولایت فقیه تبعیض بسود قدرت و به زیان دین و ولایت جمهور است . الغای ولایت می باید از راه استقرار ولایت جمهور مردم تحقق بجوید . و
- هر تبعیض دیگری که بنام دین برقرار شده است، می باید از راه تشریح شفاف ، شناسائی و دین و زندگی مردم از ﺁن رها شود .
- انواع تبعیضهائی که به زیان زنان برقرار شده اند ، از راه تشریحهای شفاف، شناسائی و به مردم و زن ایرانی تفهیم شود که این تبعیضها نه به سود مردان و به زیان زنان ، که به زیان زنان و مردان و به قصد ساخت بسته دادن به نظام اجتماعی و اسیر کردن ایرانیان در تارعنکبوت قدرت است . برابری زنان با مردان در حقوق انسان و حقوق ملی و در مسئولیتها، محیط اجتماعی را محیط ﺁزاد پرورش نسلها ﺁزاد و رشیدکردن است .
- تشریح شفافی از تبعیضهای فراوانی بسود قدرت و به زیان انسان برقرار شده اند و منطق صوری انسانها را از دیدن ﺁنها ناتوان ساخته است . با وجود این ، تبعیضی که بخصوص می باید بطور شفاف در معرض درک و فهم مردم قرار گیرد، ناتوانی انسان و توانائی قدرت است . چنانکه هر انسانی می پندارد انسان ناتوان است مگر ﺁنکه صاحب قدرت ( = زور ) شود . ﺁیا مراجعه به قدرت خارجی متکی به نادانی و ناتوانی مردم در برابر قدرت مافیاهای نظامی – مالی نیست ؟ در جریان انقلاب ایران ، ایرانیان، از رهگذر بازیافتن ولایت جمهور مردم ، خود را توانا و قدرت را ناتوان یافتند . اما از نو اعتیاد به فعل پذیری در برابر قدرت و بسا اعتیاد به اطاعت از قدرت باز گشت . مبارزه با این اعتیاد و ﺁزاد کردن انسانها از تبعیض بسود قدرت، نه تنها از مهمترین شفاف گردانیها که از جدی ترین مبارزه با اعتیاد و بهترین روش مبارزه از راه مردم برای استقرار ولایت جمهور مردم است . بنا بر این ،
- تشریح شفاف تبعیضها بسود قدرت خارجی و به زیان جامعه ایرانی و دیگر جامعه های زیر سلطه . بخصوص سه تبعیض مد نظر هستند :
تبعیض اول مطلق کردن قدرت خارجی در توانائی و مطلق کردن مردم ایران در ناتوانی است . معتادانی که در قائل شدن به این تبعیض افراط می کنند، از زمان فرو افتادن به موقعیت زیر سلطه و ماندن در این موقعیت، هر جنبش ایرانی را دست ساخت قدرت خارجی می شمارند .
تبعیض دوم دولتی است که از تابعیت ایران بدررفته و ملت را تابع خویش ساخته است . روند بیرون رفتن دولت از مهار ملت ، همان روند خارجی شدن دولت است . به ترتیبی که تشریح شد، دولت بخشی از تار عنکبوت قدرت است که مرکز ﺁن در انیران است . تشریح شفافی از خارجی شدن دولت و پیشنهاد روش روشنی برای ملی کردن دولت و به مهار جامعه ملی درﺁمدنش ، از بایسته ترین کارها است .
تبعیض سوم ، تبعیض به زیان حقوق ملی و بسود سلطه گر خارجی است . در قلمرو اقتصاد، امتیاز فروشی ، بازرگانی خارجی ، رانت خواری که بدون قربانی کردن حقوق ملی و خوراندن به اقتصاد مسلط ناشدنی است و پیشنهاد شفاف سیاست خارجی و سیاست اقتصادی بر اصل استقلال و ﺁزادی، عمل کردن از راه مردم است . چرا که به مردم ایران امکان می دهد هم وضعیت امروز را نیک دریابند و هم چشم انداز ﺁینده را شفاف بیابند و هم اهمیت شرکت خویش را در تغییر نظام اجتماعی – سیاسی در یابند .
- از ﺁنجا که دولت ملی دارای ساخت مردم سالار نیاز به مدیریت دارد و ولایت جمهور مردم نیاز به بدیل درخور خود دارد، شفاف کردن این بدیل ، بسا بیشتر از انواع دیگر ابهام زدائیها ، نیاز به شفاف گردانی دارد . در بخش نخستین این پیام ، خاطر نشان دادم که ﺁن کس که با اصلی از اصول راهنمای خود می برد، سرانجام با تمام اصول راهنمای خود می برد و کارگزار قدرت می شود . توضیح دادم که وقتی کسی از اصل راهنمای خود برید، تقدم و تسلط قدرت بر اصول راهنما را پذیرفته است . بنا براین ، وفای به عهد با اصول، بی معنی می شود . از ﺁنجا که بدون وفای به اصول راهنمای استقرار ولایت جمهور مردم ، عمل از راه مردم و شرکت مردم در تحول از استبداد به مردم سالاری ناممکن است ، ضرور می بینم یادﺁور شوم که از زمان پیدایش احتمال مداخله خارجی در ایران ، ایرانیان یکبار دیگر فرصت یافته اند ببینند ﺁنها که پیش از ﺁن خود را جانبدار استقلال و ﺁزادی می شمردند، با تغییر نظری ناگهانی، مدعی شدند که در عصر جهانی شدن، استقلال اهمیت و بسا معنای خود را از دست داده است . غافل شدند که با این ادعا، دست خود را باز می کنند : به مردم ایران می گویند که در ادعای جانبداری از ﺁزادی نیز راستگو نبوده اند . چراکه از معانی استقلال ، ولایت جمهور مردم و تحقق این ولایت در گرو تحقق استقلال در کمال خویش است . از جمله بدین خاطر از ﺁزادی جدائی ناپذیر است زیرا آزادی از جمله بدین معنی است که در کشور هیچ شخص و مقامی شریک مردم در ولایت نیست ،چه رسد به ولایت مطلقه داشتن بر مردم.
6 - عمل کردن از راه مردم و با شرکت مردم نیاز به اصول راهنما و هدفها و روشهایی دارد که به جمهور مردم مربوط باشند و جمهور مردم با رعایت ﺁن اصول و با بکار بردن این روشها، به هدفهائی برسند که ولایت جمهور مردم و برخورداری همه ایرانیان را از امکان برابر رشد ، قطعی بگردانند .
در فرصتی دیگر، رها شدن از قید و بندهای مرامی و ... و تحصیل توانائی راهنما کردن اصولی که جمهور مردم را تدبیر ساز سرنوشت خویش می سازند و کارهای دیگری خواهم پرداخت که عمل از راه مردم و با مشارکت مردم را ، ممکن می سازند .
ایرانیان ، هموطنان عزیز !
روز عاشورا، روز تقابل حق ناب با ستم محض شد . افسوس که در طول 14 قرن، نه ایستادن بر سر حق ، نه سنجیدن هر کس و هر کار به حق ، نه عمل به حق ، نه ﺁزاد زیستن را از ﺁن نماد ﺁزادی و حق نیاموختیم . و امروز ، غرب ، غرب مغروری که خود را مغز متفکر جهان می شمرد و خویشتن را « ایده » ساز می خواند، خالی شده است، چون خالی شده است، ناگزیر می باید از زور پر شود . ناسزا می گوید . به پیامبر پیام محبت ، ناسزا می گوید .
در همان زمان که غرب از اندیشه خالی می شد، شما مردم ایران ، بیان ﺁزادی را می جستید و آن را راهنمای انقلابی می کردید که جهان را وارد عصر جدیدی می ساخت .
افسوس که امروز، در سالگرد انقلاب، شما مردم در وضعیت و موقعیتی ضد ﺁن روز ، نگران سرنوشت خود وایرانید : ﺁن روز، وجدان جهانی حامی انقلاب ایران بود و دولتهای غرب و شرق از بیم افکار عمومی خویش، یارای ابراز مخالفت با انقلاب ایران را نمی داشتند. امروز، استبداد تبهکار جهانی را با ایران رویارو کرده است . ﺁن روز، ولایت با جمهور مردم بود و امروز، ولایت مطلقه با 5 عضو دائمی شورای امنیت است . ﺁن روز، اسلام بیان ﺁزادی بود، امروز در ﺁئین خشونت ناچیز است . ﺁن روز امید و شادی و اعتماد بود، امروز غم و ناامیدی و بی اعتمادی است ، ﺁن روز ...
افسوس بر ایران کسانی حاکم گشته اند که از اسلام ﺁزادی و حقوق انسان یکسره خالی و از خشونت پر هستند . خلاء در شرق و غرب با زور در اشکال گوناگون پر شده است . چنان که کاریکاتور سازان و ﺁتش زنندگان این و ﺁن سفارت ، نمی بینند که بازیچه شده اند . قدرتی که از طلوع بیان ﺁزادی وحشت دارد، کار را به نمایشهای سخت حقیرانه ای کشانده است . همین نمایش ناتوانی را گزارش می کند . پس ایرانیان ، به بیان ﺁزادی توانائی بجوئید . خلائی که زیر چشم دارید، فرصت بزرگی نیز هست . مردمی که یکبار ، در ﺁغاز خالی شدن غرب و شرق از اندیشه ﺁزادی و ورشکست شدن مرامهای قدرت، به یمن بیان ﺁزادی، گل را بر گلوله پیروز کرد، می توانند ، به یمن همان بیان، برخیزند و ایران و جهان را از زور خالی و از ﺁزادی پر کنند، از جنگ خالی و از صلح پر کنند ، از دشمنی خالی و از دوستی پر کنند .