در زندان اوين، بخش زنان چسبيده به محل سلول های انفرادی مردان است که الان اکبر گنجی همان جاست. هر کس در انفرادی های 209 بوده صدايشان را شنيده است. وقتی که يکی شان از سر دلتنگی مدام با فرياد آواز می خواند، باکش و خبرش نيست که خارج می خواند. دارد غم تنهائی اش را شکايت و حکايت می کند با شعرهای غلط ترانه های کوچه بازاری. فرياد می زند و به نهيب بازدارنده زندانبان هم توجهی نمی کند که به او هشدار می دهد که صدایش به خارج می رود و نامحرم ها می شنوند. اين حکايت هر روز و شب آن فضای دلگيرست. و هميشگی تر صدای يکی که گويا از قافله ديگر زندانيان زن نيست، و ناگهان می برد و جيغ می زند خفه شو. ديگه از اينا نخوون ... و اين را عصبی تکرار می کند. آنقدر که آوازخوان هم دلش می سوزد و با گريه می گويد پس چکار کنم دارم می میرم. دارم می پوسم..
می توان حدس زد آن دومی از قافله ديگران نيست. با ادبيات زندان و بدکاران آشنا نیست. او زجری مضاعف می کشد. چنان که خانم الهام افروتن دختری با بیست و یک سال سن، اهل قلم و قصه.
از کنار ماجرای خانم الهام افروتن، به عنوان يک روزنامه نگار نمی توانم گذشت. به همين دليل هم وظيفه ام در صدور اعلاميه و تاکيد بر آزادی بيان خلاصه نمی شود. و نمی توانم با ساختن قصيده ای در مدح او، خودخواهی های خود را ميدان دهم، از او قهرمان بسازم تا شايد دردی که می کشم آرامش پذيرد.
ماجرا را از اول مرور کنيم تا نخست اطلاعاتمان هماهنگ شود. گرچه يک باری آن را نوشته ام.
در شماره بهمن ماه نشريه ای به نام تمدن هرمزگان، به مديريت مسوول آقای علی ديرباز که عضو جناح اکثريت و نماينده شورای نگهبان در مجلس هم هست، نوشته ای چاپ شد که به جز تيترش همه آن طنز بود. اين طنز نوشته چند روز پيش از آن در يک وب لاگ چاپ شده بود. و کاملا پيدا بود که کسی ندانسته دست به چاپ اين نوشته در داخل کشور زده است. درج اين نوشته مطابق قانون مجازات اسلامی و هم قانون مطبوعات عملی مجرمانه است.
به محض انتشار نشريه رگ غيرت مسلمانی و حمايت از انقلاب و بنيادگذارش، اول در روزنامه کيهان و بعد هم در طلاب و بسيجی های بندرعباس جنبيد. کسانی که در کمين همين نوع حوادث نشسته اند تا در صحنه غيرت نمائی کنند، به ميدان درآمدند و چنان که معمول است شعارها هم همگی "اعدام بايد کرد" و يا نوع نرم تر آن " تنبیه و اخراج بايد گردد" و بيش از اين بود. طلبه ای از قرار تاب نياورد و تحت الحنک گشود و احساس تکليف کرد و کم مانده بود که درجه تحصيلات از ياد ببرد و اعلام جهاد کند. صد البته امام جمعه شهر هم نمی توانست از قافله عقب ماند. نوشته اند چند هزاری در تظاهرات بودند اما در عکس نشان می دهد که چند صدی بودند. طبق معمول در همه پرسی خيابانی نماينده را از نمايندگی خلع کردند، عليه نشريه و مديرش شعار می دادند و امام جمعه هم – نخوانده قانون و يا بی اعتنا به آن – از آقای حدادعادل خواست که مدير نشريه را از مجلس بيرون کند. البته ايشان بايد از آقای جنتی می خواست که نماينده منتخب شورای نگهبان را از مجلس اخراج کند اما خطا کرد. خلاصه آن که موضوع به قول قديمی ها منبری شد. از آن زمان تا به حال می توان رفتار افراد درگير در اين ماجرا را زير ذره بين گذاشت و نقد کرد.
دادگستری هرمزگان اعلامية ای داد که پيامش اين بود که همه دست در کاران نشريه را دستگير کرده و نسخه های تمدن هرمزگان هم جمع آوری شده است. از اين جا نام خانم الهام افروتن بر سر زبان افتاد. اول از همه در سايت های اينترنتی و بعد هم ماده غليظ شد و خبر رسيد [ لابد از مضمون شعار های خيابانی ] که اعدام وی در دستورست. دادگستری هرمزگان دستور جلب مدير مسوول را هم صادر کرد. ماموران آقای ديرباز را خواستند و وثيقه ای تعيين کردند که گفته شد وی از تاديه آن عاجز بود[ يا مستظهر به پشتيبانی همفکرانش لزومی در تاديه آن نديد] و يک روز نوشتند که به زندان رفت. از اخبار بعدی چنين می نمايد که مجلسيان با خبر شدند. سراغ رييس مجلس رفتند. مجلس هفتم است اين، ششم که نيست که بتوان عضوش را به زندان انداخت و دست هيات رييسه و نمايندگان به جائی نرسد تا بالاخره حسين لقمانيان همبند اکبر گنجی شود. پس مجلسيان به مصلحت انديشی وارد ميدان شدند که اين باب نشود. آقای محسن کوهکن عضو هيات رييسه مجلس مامور حل ماجرا شد. آقای ديرباز همان روز نرفته زندان از بند رها شد و آقای کوهکن هم اعلام داشت که زندانی در کار نبوده به آن نشانی که حکمی به هيات رييسه ابلاغ نشده است. می توان حدس زد همان ها که به موقع وارد ماجرا شدند که مبادا مجلس [ که دوباره راس امور شده است] ضعيف شود، چاره کار را در دلالت مدير نشريه تمدن هرمزگان ديدند که زود و تند از مردم عذربخواهد و هم از امام جمعه بندرعباس، تبری بجويد و دامن برکشد. در اين فاصله نويسنده اصلی متن [ف. م. سخن] در مقاله ای اعلام داشت نويسنده منم. به آن دختر جوان کاری نداشته باشيد. اما وقتی که قرار شد آقای ديرباز [ که لابد به خاطر نام فامیلشان هم شده دير يک بازی را می بازد] با عذرخواهی غائله را ختم کند و به وظايف نمايندگی مشغول باشد، ايشان در عين حال در نقش مامور کارآگاهی مقصر را هم دم چک داد و گفت "مناسفانه اين نوشته کار يکی از همکاران است که دختر جوانی است و ..." و غيرت نمائی در عين صيانت نفس [ و البته صيانت از مقام وکالت] کار خود کرد و نماينده بندرعباس نگفت که اين نوشته کار ديگری است و در چاپش اشتباه شده است بلکه اعلام داشت که خودش اصلا مدعی است و [اگر همه رها کنند هم ] قصد پی گيری دارد.
نهادهای هوادار حقوق بشر در اين زمان به شنيدن خبر خودکشی الهام افروتن [ که آقای شيخ الاسلامی استاندار هرمزگان آن را پخش کرد به دادن اعلاميه مشغول شدند، برای پيش گيری اعلام شد که وی قبلا هم دو باری دست به اين کار زده است. موضوع ديگر در سطح جهان منبری شد. و اين جا بود که اعلام و معلوم شد دختر جوان به بند عمومی زنان زندان اوين منتقل شده است که هنوز هم آن جاست و روز چهارشنبه، بعد از يک ماه که ساکن خرابات زندان زنان بود، نوشتند بازپرسی اش تمام شد و خبری هم آمد که ممکن است با قرار وثيقه تا دادگاه آزاد شود. البته امروز خبری به نام پدر الهام افروتن پخش شده که در آن از رسانه های بيگانه به خاطر پخش شايعه اعدام دخترش گلايه و شکايت کرده است، خب چه کند. اين هم بخش ديگری از گرفتاری های دختر جوان و خانواده اوست.
به باور من، در اين ميان آن که عاقلانه عمل کرده دادگستری است. که هم اعلاميه اولش درست بود برای فرونشاندن غضب ها و هم به در بردن دختر جوان از بندرعباس [ که پرت است و موقع جوش غيرت و تعصب همه کاری در آن ممکن] و فرستادن وی به تهران. حتی می توانم گفت هيات رييسه مجلس هم در نجات دادن نماينده اش همان کاری را کرده است که از يک جناح اکثريت حاکم بر می آيد. آقای مشيری نماينده ديگر بندرعباس هم به ياری دوست و همتای و موتلف خود وارد ميدان شد، اين هم جای گلايه ندارد. اما به باورم آن چه را نهادهای صنفی و حرفه ای بايد دنبال کنند، واکنش مدير نشريه است که برای آن که مبادا گوشه موقعيتش سائيده شود از قربانی کردن دختر جوان ابائی نکرد. او حتی به خود زحمت نداد تا جست و جو و اعلام کند که اين متن قبلا در وب لاگی چاپ شده و نوشته اين دختر گرفتار نیست. و گذاشت اين امر تازه امروز بعد از بازجوئی از خانم فروتن اعلام شود، در حالی که نويسنده اصلی يک ماه پيش موضوع را آفتابی کرد. مسوولی چنين بی توجه و ناآشنا به امر نشر، واقعا که حق هم دارد که خودش شاکی باشد. اما ما اهل روزنامه نگاری چطور. ما حق نداريم آيا از ايشان شاکی باشيم. و البته چه بايد گفت از دل بی رحم امام جمعه و استاندار هرمزگان و ديگران که حدشان به شارع است.
جلو انداختن و قربانی کردن دختر جوانی که گناهش این است که اهل قلم است و بنا به نشانی ها قصه می نویسد و حالا هم لابد به شوق و ذوقی کاری هم در يک نشريه پيدا کرده است ناجوانمردی است جز اين که خلاف اخلاق و قانون هم هست. بايد اين را روشن کنيم ورنه منتظر ماندن که اين وسط حادثه ای رخ دهد و سوژه ای برای صدور بيانيه ها در نشان دادن نقص حقوق بشر در ايران فراهم آيد، کاری عبث است. که گفته اند وقت باران بايد چتر گشود. اگر قوانين ايران در مقوله آزادی بيان نقص ها دارد – که دارد – موقع يادآوری آن وقتی نيست که دخترک جوانی گروگان سياست بازی ها و مصلحت انديشی ها و غيرت نمائی ها شده است.