ترسيم کاريکاتورهاي سخيف وموهن ازشخصيت اول جهان اسلام(ص)درروزنامه دانمارکي«يولاندس پوستن»و درپي آن واکنش گسترده مسلمانان نسبت به اين واقعه،جهان راواردفازجديدي ازچالش کرده است.انفجارمهيب و ضدانساني بمب درحرمين سامراء،آتش درگيري راشعله ورترکرد.گذشته ازتاثروتاسف عميقي که اين رخدادهاي زشت وجانگداز،برروح وروان هرمسلمان معتقدي عارض مي کند،به نظرنگارنده آنچه بيش وپيش ازهرموضوعي قابل تأمل است،ريشه يابي علل چنين وقايع وپيش گيري ازآن است.
به راستي درعصرحاضررازناسازگاري وعدم تفاهم بين«جهان اسلام» و«جهان غرب»درچيست؟آيااصولاتفاهم وسازش بين اين دوقطب جهاني امکان پذيراست؟
اگرپاسخ اين پرسش منفي است،چه غايت وفرجامي براي اين ناسازگاري،قابل پيش بيني است؟آيادوطرف مي پذيرندکه هزينه اين چالش دهشتناک رانوع بشربامال وجان خودبپردازد؟آياآنان بودِخودرادرنابودي حرث ونسل مي بينند؟بايداذعان کرد که پاسخ منفي،يعني ميدان دادن به تعارضاتي که جزبافناي بشربه سرانجامي نمي رسد.چراکه بي هيچ شبهه اي چنين کارزاري هيچ طرف پيروزي نخواهدداشت.بايدبپذيريم که جنگ درحيطه مقدسات،مانندجنگ براي سرنگوني ديکتاتوري مانندصدام نيست که مسلمانان هم ازآن استقبال کنند.اين جنگ حاميان رابه دشمنان خوني تبديل مي کند.اگرخشم فروخفته مسلمانان باچنين اهانت هايي بيدارشود،متاسفانه هيچ چيزدرامان نمي ماند.پرواضح است که ازهردوسو،گروه هايي باتکيه بربرخي ازتئوري هاازقبيل«استراتژي بازي*»،به دنبال تشديدبرخورد اسلام وغرب اند.
واگرپاسخ مثبت است(که هست) وهمسازي اسلام وغرب امکان پذيراست،نقطه يانقاط مشترک آنهاکدام است؟چگونه مي توان اين نقاط اشتراک راتقويت کردوزيربناي ارتباط وتعامل قرارداد؟دربرخوردبانقاط افتراق چگونه بايدعمل کرد؟
بديهي است نگارنده به دنبال پاسخ سطحي وبي محتواي افراطيون دوگرايش نيست.شکي نيست که تندروهاي جهان غرب وجهان اسلام،هرگزتوان علمي پاسخگويي به اين پرسش هاراندارند.اين است که براي دريافت پاسخ جدي بايدبه دنبال انديشمندان متعادل،منطقي وجدي اسلام وغرب بود.
گمان نمي رودکه پاسخ هيچ انديشمندي جزتاکيدبروجودنقاط اشتراک اسلام وغرب باشد.به نظرصاحب اين قلم،پاسخ هرچه باشد،خط قرمزهمه گروه هاي درگيربااين قضيه،يک اصل بنيادين است.آن اصل اينکه ((درهرشرايطي جامعه بشري بايدبه حيات خودتداوم بخشد)).به گمانم اين اصلي خدشه ناپذيراست.چنين اصلي سايه خودرابرهرانديشه وباوري مي افکندوبرترازهمه اصول مي نشيند.زيراپيش ازهرچيز،بشربايدموجوديتي داشته باشدتابتوان براي سعادت اونسخه اسلامي،غربي و...پيچيد.براين اساس«همزيستي مسالمت آميز»ِآدميان، شرط لازم براي داشتن عقيده و الگوي زندگي است.
به باورنگارنده درحال حاضرکساني سکاندارتقابل اسلام وغرب شده اندکه براي رسيدن به مقاصدخود،ازنابودي بشريت نيزابايي ندارند.آنچه امروزبيش ازهمه سبب وضع موجود وتشديددرگيري هاشده است،ميدان داري وتعيين کنندگي تندروهاي دوگروه،يعني بنيادگرايان جهان اسلام وجهان غرب وانساني نينديشيدن آنهاست. بديهي است که تندروهابه علت بافت روحي-رواني خوداصولانمي توانندانساني بيانديشندوانساني عمل مي کنند.
ميدان داري بنيادگرايان سکولار
بنيادگرايان سکولار به نوعي آپارتايددرآزادي معتقدند.باکمال تاسف آنان آزادي رابرج وبارووپايگاهي براي نفرت پراکني عليه معتقدات دينی مردم جهان مي پندارند.ازديداين بنيادگرايان،آزادي راهيچ حدومرزي نيست وقيدي برنمي دارد.آنان آزادي راچنان آرماني تعريف مي کنندکه گويي ايدئولوژيي است که جايگزين ايدئولوژي هاي نفرت آورپيشين شده است.متاسفانه آنان بالوث کردن مفاهيم ارزشمند آزادي وتحت پوشش آن،تيشه به ريشه آزادي مي زنند.گويي امروزنيزهمانندزماني است که«روبسپير»،رهبرانقلاب فرانسه،«رولانددولاپالتيه»رابه مرگ محكوم كردو اورابه نام آزادي و به خاطرآزادي، به پاي گيوتين فرستاد،رولاندفرياد برآوردکه:«اي آزادي! چه جنايتها كه به نام تورخ نمي دهد!».
گويي که بنيادگرايان سکولاردرون کاخ شيشه اي نشسته اندودرفضاي جامعه جهاني تخم کين مي پاشند وطلب کارانه انتظاربرخوردهيچ سنگي رابه خانه متزلزل خودراندارندوياچون عنکبوت به دور ِباوربي مبناي خودمي تنند وآن رابرجي مستحکم مي پندارند.اما((سست ترين خانه ها،خانه عنکبوت است)).
به عنوان مثال به همين قضيه«هالوکاست»توجه کنيم.بدون اينکه درمقام نفي يااثبات«هالوکاست»باشم،به عنوان يک مسلمانِ معتقد،ازهرستمي که ازهرسو وازجانب هرمقامي برهرانساني،اعم ازيهودي،مسيحي ومسلمان وغيرآن مي رود،متنفرم.اماطرح اين سئوال راهم حق مي دانم که((آياوقتي درکشورهايي مانندفرانسه باعنوان مهدآزادي ومدافع حقوق بشر،انکار«هالوکاست»ازنظرقانوني جرم تلقي مي شود،آيانبايدانتظارداشت که اعتماد جهاني به ميزان پايبندي اين کشورهابه حقوق بشر،سلب شود؟)).آيااين استدلال پذيرفتني است که ادعاکنيم که اين قانون به تصويب رسيده است تاباظهورمجددنازيسم و فاشيسم درجهان وقدرت گيري دوباره آن به صورت نئونازيسم،مقابله شود.آياجزاين است که زمينه هاي بروزو ظهور فاشيسم وحاکميت هاي توتاليتر،ريشه هاي جامعه شناختي ديگري داشته ودارد.اگرمحققي مانند«روژه گارودي»(گذشته ازردياتاييدنظريات او)به استناد چنين قوانيني وبه دليل طرح آراءخوددرزمينه هالوکاست، محاکمه ومحکوم مي شود،تاچه حدباداعيه هاي آزادي انديشه،سازگاري دارد؟
اگربه واقع باچنين مصلحت انديشي هايي مي توان سبب محدودشدن آزادي انديشه وبيان شد،چراديگران نتوانند چنين کنند؟به طورمثال حتي اگراين فرض بي پايه رامبناقراردهيم که ترسيم کاريکاتوربزرگمردجهان بشريت(ص)مطابق آزادي وحقوق بشراست،آيامصلحت ايجاب مي کندکه جهان رابه ورطه هولناک تکرارجنگ هايي مشابه جنگ هاي صليبي وبدترازآن بيافکنيم؟
آيابه راستي سرنوشت غرب اين است که هرازگاهي بنيادگرايان کژانديش شان،گوي سبقت راازعقلاء ومصلحان شان بربايندوچندي بازشت ترين حربه هاي تهمت وافتراوناسزا،بامسلمانان وعقايدشان برخوردکنند؟آنگاه لازم شودکه انديشمندي مانند«توماس کارلايل»يا«جان ديون پورت»پابه عرصه گذاردوبه تنهايي نماينده نداي وجدان سالم غرب شودوبگويد:
((ساليان درازكشيشان ازخدابي خبر،ماراازپي بردن به حقايق قرآن مقدس وعظمت آورنده آن محمد (ص) دورنگه داشتند،امّاهرقدركه ماقدم درجاده دانش گذارده ايم،پرده هاي جهل وتعصب ِنابجا ازبين مي رودو بزودي اين كتاب توصيف ناپذيرعالم رابه خودجذب كرده وتأثيرعميقي درعلم جهان كرده وعاقبت محورافكار مردم جهان مي شود.)) ]«عذرتقصيربه پيشگاه محمد(ص)وقرآن »-جان ديون پورت-ترجمه سيدغلامرضا سعيدي [
ويا«گوستاو لوبون» اعتراف کندکه غرب،«رواداري ومدارا»ي ديني راازمسلمين آموخته است :
((براي پيروان مسيح،فوقالعاده تأسفآور است كه تساهل مذهبي (احترام به مذهب ديگران و عدم اجباربه پذيرش مذهب خود)راكه درهمه اقوام،جزءقانون مروت شمرده ميشود،مسلمانان به آنان آموختهاند.))]تمدن اسلام و عرب-گوستاو لوبون-ترجمه: محمدتقي فخرداعي گيلاني -ص158[
بزرگان شرافتمندغربي ازاين قسم سخنان کم ندارند.مثلا«گوته» شاعرو نويسنده بزرگ آلماني که بانداي فطرت،شيفته قرآن شده است،مي گويد:
((قرآن اثري است كه خواننده در ابتداي امر به موجب سنگيني عبارات آن رميده مي شود و سپس مفتون جاذبه آن و بالاخره بي اختيارمجذوب زيبايي هاي بي پايان آن مي گردد.))
يا«ولتر»انديشمندبرجسته فرانسوي مي گويد:
((آئين محمد(ص) چنان خردمندانه است كه براي تبليغ آن، هيچ نيازي به جبر و قهر نيست،كافي است كه اصول آنرا به مردم بفهمانندتا همه به آن بگرايند ، اصول دين محمد(ص) چنان با عقل انساني سازگار است كه درمدتي كمترازپنجاه سال،اسلام درقلب نيمي از مردم روي زمين جاي گرفت.. محمّد (ص) بيگمان مردي بسيار بزرگ بود و مردان بزرگي نيز در دامن فضل و كمال خود پرورش داد. قانونگذاري خردمند، جهانگشايي توانا، فرمانروايي دادگستر، پيامبري پرهيزگار بود و بزرگترين انقلابهاي روي زمين را پديد آورد.)) .
همين طور«برناردشاو»مي نويسد:
((و من هميشه نسبت به دين محمد (ص) به واسطة خاصيت زنده بودن شگفت آورش ، نهايت احترام را داشته ام،به نظرمن،اسلام تنها مذهبي است كه : استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغير زندگي و مواجهه با قرون مختلف را دارد،من چنين پيش بيني مي كنم ( و هم اكنون هم آثار آن پديدار شده است ) كه ايمان محمد (ص)مورد قبول اروپاي فرداخواهد بود .))
اگراين قبيل گفتارهاي انديشمندان درجه اول غرب رادرمورداسلام،دريک مجموعه گردآوريم،مثنوي هفتادمن کاغذشود.بزرگاني که دربالاذکرشان آمد،هريک خودبه تنهايي استوانه اي ازمدنيت مغرب زمين اند.بي ترديد،غرب اين قبيل انديشمندان راامروزکم نداشته ودرآينده نيزکم نخواهدداشت.
حال آن غرب کجاو اين غرب وحشي مهارگسسته کجاکه چهره قدسي ترين شخصيت جهان وشاهکارخلقت راچنين ملکوک مي کند.آياانديشمندان غرب همچنان ساکت مي نشينندوميدان رابه«بنيادگرايان سکولار»آشوب طلب وامي گذارند؟
نقش بنيادگرايان اسلامي
ازسوي ديگرضروري است که نقش بنيادگرايان اسلامي رادروقوع چنين اهانت هايي به مقدسات اسلامي موردتوجه قراردهيم.به راستي به عنوان يک مسلمان تاکنون ازخودپرسيده ايم که چرادرگذشته هاي دور،انديشمندان جهان غرب،خودبه تنهايي دربرابرچنين تبليغاتي مسمومي عليه اسلام،مردانه مي ايستادند، اماامروزچنين نيست؟
به گمان نگارنده پاسخ چنين پرسشي بسيارواضح وروشن است.درگذشته ماساکت بوديم واسلام ازلابلاي متون اصلي خود،مستقيم،بي پيرايه وبدون هياهو،ضميرانسان غربي رامخاطب قرارمي دادواورابه تماشاي شکوه وعظمت آسماني خودفرامي خواند.اونيزچون بي واسطه مدعيان بيروني وتنهاباواسطه فطرت،دربرابرچشمه هاي جوشان معرفت اسلامي مي نشست،شيفته ومجذوب مي شدودربرابرابهت شخصيت اول اسلام سرتعظيم فرودمي آورد.
مشکل ازآنجاآغازشدکه مامسلمانان خواستيم که سخنگوونماينده اسلام باشيم.اسلام رابه سکوت واداشتيم و خود رابه جهان نمايانديم.کرداردورافتاده ماازمقاصداصلي ديانت،جانشين اصل ديانت شد.اين«خود»يا«هويت»که به گمان مانمودونماداسلام بود،درواقع بيشتريک«هويت قومي-تاريخي»بود تايک«هويت انساني».
«هويت قومي-تاريخي»هرقوم ترکيبي است ازخواسته ها،اميال ومقاصدقومي وقبيله اي که غالبارنگ وبوي منفعت طلبي صنفي ومنطقه اي آن به مراتب غليظ تراست.درمقابل،«هويت انساني»،عامل پيوندوهمبستگي انسانها ازوراي پيوندهاي قومي،نژادي ومانندآن است.«هويت انساني»،هويتي است که درعرصه نظر،«حقيقت ياب» ودرحيطه عمل،درپي قوام ودوام جامعه انساني است.بديهي است که نگارنده درمقام ردوطردهويت قومي-تاريخي نيست.شکي نيست که هويت تاريخي هر قومي ارزش ومنزلت خودرادارد.امااين هويت غالبابردغدغه هاي عاطفي-انساني وحقيقت جويانه انسان غلبه مي کندو«انديشيدن انساني»راازانسان مي ستاند.
تاريخ به خوبي به مامي آموزدکه آموزه هاي بنيادين موسسان اديان بزرگ الهي،کاملامتکي بر«هويت انساني» بوده است.دقيقابه همين دليل،مردم منطقه اي که پيامبران بزرگ الهي درآن رسالت جهاني خودراآغازمي کردند، باتکيه بر«هويت قومي-تاريخي»خود،دربرابرآنان مي ايستادند.تاريخ تصديق مي کندکه اين سفيران بزرگ الهي،پس ازغلبه معنوي برجامعه خود،دربسط رسالت خويش،بر«هويت انساني»بيش ازپيش تکيه مي کردند.به ويژه به سيره پيامبرگرامي اسلام(ص)بنگريم که ايشان چگونه اصل«رواداري»و«تسامح»راعملي مي کردند.
مرحوم دکتر«عبدالحسين زرين کوب»درکتاب ارزشمند«کارنامه اسلام»مي نويسدکه:
((سماحت مسلمانان باپيروان اديان ديگر،چنان بود كه يهوديان زندگي درقلمرو اسلام را برسكونت درقلمرو مسيحيت ترجيح ميدادندونصاراي شرق(نسطوريان،يعقوبيان و...) در قلمرو اسلام، بيشتر از روم آسايش داشتند وحتي جزيهاي كه مجوسيان به مسلمانان ميپرداختند، به مراتب،سبكتر و راحتتر از ماليات سرانهاي بودكه پيش از آن به حكومت خويش (ساسانيان) ميدادند.))[ كارنامه اسلام-عبدالحسين زرين كوب –ص11]
اين بودکه سرزمين هاي اسلامي ملجاءوپناهگاهي بودکه مسيحيان فراري ازجورکليسا،درآن امان مي جستند:
))از اين رو، غيرمسلماناني مانند نصارايي كه در بيزانس به وسيله كليساي رسمي، مورد تعقيب قرار مي گرفتند، در قلمرو اسلام پناه ميجستند.))[ كارنامه اسلام-عبدالحسين زرين كوب –ص23]
تکيه رسول گرامي اسلام براصل تسامح چنان بودکه اصل آزادي اديان رابه صورت سندتنظيم مي کردند.
((رسول اكرم در يك سند رسمي، به علماي مسيحي نجران متعهد شدندكه پايگاههاي مذهبي آنان در اختيارشان خواهد بود و همه اسقفها و كاهنان و راهبان و پيروانشان، درموقعيت خود، از امنيت برخوردار خواهندبودوبررياست و رهبري آنان تعرضي نخواهدشد.))] مكاتيب الرسول- علي احمدي ميانجي ج3- ص148[
حال بنگريدکه چگونه همان رواداري وتسامحي راکه اسلام به غربيان آموخته بودودرمسيحيت ضدآن راسراغ داشت،دروانفساي جهان امروز،آنان ازماطلب مي کنند.بنگريم که چگونه برخي ازفقهاي مااعتقادبه تساهل وتسامح رادرحدکفروخروج ازدين معرفي مي کنند.اين نيست جزاينکه مامسلمانان ازاصل خوددورافتاده ايم.سال هاست که ما«اصالت معنا»ومقاصدعالي دين رابه گوشه اي وانهاده ايم و«اصالت صورت»وظواهرفقهي راميدان دارمعرفي خودبه جهانيان کرده ايم.
باکمال تاسف مامسلمانان چنان ازاصل خودافتاده ايم که انديشمندبزرگي همچون علامه طباطبايي،ازبرخوردهاي ضدآزادي انديشه وغالب شدن رفتارهاي کليسايي دربين مسلمانان لب به شکايت مي گشايدودردمندانه چنين مي گويد:
(( متأسفانه مامسلمانان، اين نعمت آزادي انديشه راهمچون بسياري از نعمتهاي ديگر الهي، از دست دادهايم و برخوردهاي كليسايي،برجوامع ما حاكم شده است.))[ تفسير الميزان- محمد حسين طباطبائي،ج4، ص131]
ببنيم که عمق فاجعه تاچه حداست که مرحوم علامه طباطبايي ازروحيه صورت گرايانه وضدعرفاني مسلمين گله مي کند ودر جايي به اين مضمون مي گويدکه:
((اين مشروطيت و آزادي و غربيگرايي و...كه براي ما سوغات آمده است، اين ثمره را داشت كه ديگر درويشكشي منسوخ شده و گفتار عرفاني و توحيدي،آزادي نسبي يافته است،وگرنه شماميديديد امروزهم همان اتهامات و قتل و غارتها و به دار آويختنها براي سالكين راه خدا وجود داشت.))[ روح مجرد- سيد محمد حسين حسيني طهراني- ص363]
آياچهره خشني وضدآزادي راکه«طالبان»،«القاعده»،«سلفيون»...وبه طورکلي بنيادگرايان اسلامي(اعم ازشيعه واهل سنت) ازاسلام به نمايش مي گذارند،نسبتي باآموزه هاي پاک محمدي(ص)دارد؟اين که وقتي بانام وعنوان مسلماني به معتقدات وباورهاي ميليون هاانسان شرافتمندغيرمسلمان غربي (اعم ازديني وغيرديني) ،توهين روامي داريم،آياجزاين است که ((بنيادگرايان غربي))را به توهين نسبت اسلام ومقدسات آن ترغيب مي کنيم؟ وقتي به خودحق مي دهيم که به بهانه دفاع ازعقايداسلامي،غيرمسلمانان فرهيخته وشريف را«حيوان»بناميم، چگونه انتظارداريم که جهان غيرمسلمان بامابرخوردانساني کند؟اظهارات ناسنجيده وغيرانساني افراطيون مسلمان برعليه مقدسات جهان غرب،هميشه تقابل افراطيون غربي رادرپي داشته است.
طبيعي است که باتوجه به ويژگي هاي رفتاري هردوجريان بنيادگرايي ديني وسکولار،اين برخوردهانقطه پايان نداردواوج کشمکش هامي تواندبه خسارت هاي جبران ناپذيري براي بشريت منتهي شود.اينجاست که انتظارمي رودکه مصلحان وفرهيختگان وبه طورکلي متعادل ترين شخصيت جهان اسلام وغرب ضمن پي گيري جدي «گفتگوي تمدن ها» و نهادينه کردن آن، مهارافراطيون از هر دو سو را به دست گيرند و جهان را در برابر آتش افروزي و نسل کشي شان مصون دارند.بديهي است که شرط اول گفتگوي تمدن ها،اعتقاد والتزام به اصل«همزيستي مسالمت آميز»انسان هاست.
رشت-اسفند84