سالهاست که ایرانیان طرفدار دمکراسی و مدافع حقوق بشر تلاش می کنند افکار عمومی جهان را به وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران جلب کنند. جمهوری اسلامی نادانسته و ناخواسته در کمترین زمان ممکن با سپردن ریاست قوه مجریه به شخصی چون احمدی نژاد و قبضه کردن قدرت در دست آنهایی که نمایندگان و سخنگویان واقعی حکومت اسلامی هستند، این «وظیفه» را به خوبی انجام داد. امروز تمامی پرونده های تروریستی داخلی و خارجی، موارد پیدا و پنهان برنامه های اتمی، پرونده های نقض حقوق بشر و حتا مصادره اموال این رژیم، از بایگانی ها به روی میز منتقل می شود.
*****
کیهان (لندن) 16 مارس 2006
www.alefbe.com
بیایید امسال در آستانه نوروز با طرح یک «سرگرمی» جدی به سالهای نه چندان دور برویم. خبری کوچک را برایتان بازگو می کنم که در لابلای خبرهای ریز و درشت داخلی و خارجی، مطمئنا نه آن زمان و نه این زمان، نمی توانست توجه کسی را جلب کند. برای من اما این خبر از یک سو نشان دهنده فضای آرمانی بود که انقلاب 57 بر زمینه آن شکل گرفت و از سوی دیگر بیانگر واقعیت تلخی است که کشور ما سالهاست در آن گرفتار آمده است. آن را به صورت یک مسئله ساده ریاضی مطرح می کنم و شما آن را حل کنید.
25 سال پیش در گوشه ای از روزنامه کیهان دهم شهریور 1359 آمده بود: «کدخدای یک روستا به اتهام سوء استفاده از قدرت زندانی شد». سپس در شرح خبر می خوانیم: «کدخدای روستای یالقان در همدان به اتهام دریافت رشوه، تصرف عدوانی، تحریک فرزندان خود به ضرب و جرح مخالفان و سوء استفاده از قدرت به دو سال حبس محکوم شد».
مسئله این است: پیدا کنید زمامداران و کارگزاران جمهوری اسلامی در سراسر ایران به اتهام جرایم بیشتر در طول 25 سال به چند سال زندان باید محکوم شوند؟! یک شاگرد دبستانی هم می داند بنا به مسائلی که بر اساس راه «تناسب مستقیم» حل می شوند، پاسخ، عددی تصاعدی خواهد بود. ما «تناسب مستقیم» را اینطور یاد گرفته بودیم و پای تخته هم این مسئله را اینطور توضیح می دادیم: یک کدخدا، در یک روستا، با این جرایم، دو سال- پس این تعداد زمامدار، در یک کشور، با جرایمی به مراتب بیشتر، چند سال؟ و بلافاصله می افزودیم: بیشتر! تا اینجا نصف نمره را می گرفتیم چرا که راه حل را یافته بودیم. می ماند پاسخ، که عمل ضرب و تقسیم صورت می گرفت و پاسخ مسئله هم روشن می شد. ولی همان گونه که می بینید و می دانید، اگرچه اصل ریاضی «تناسب مستقیم» بین مقام و بار مسئولیت در کشورداری صدق می کند، لیکن حل مسائل سیاسی از طریق ضرب و تقسیم ممکن نیست. به ویژه در کشوری که هیچ کس و هیچ چیز در جای خود قرار ندارد و زبان که مهم ترین ابزار ارتباط، تفاهم و درک متقابل است، به قول تالیران، سیاستمدار معروف فرانسه و وزیر ناپلئون، نه برای بیان اندیشه بلکه برای پنهان کردن آن به کار می رود.
یک نمونه کوچک در تحریف کاربرد زبان این است که در جمهوری اسلامی همه چیز نام مستعار دارد: به سرکوب می گویند «هزینه»، به انقلاب می گویند «اصلاحات»، به استبداد دینی می گویند «مردم سالاری دینی»، به سرکوبگر می گویند «محافظه کار» به محافظه کار می گویند «اصلاح طلب» به انتصابات می گویند «انتخابات» و به تبعیدیان می گویند «رانده شدگان»...
حالا من «رانده شده» در این سوی جهان نشسته ام و در آستانه نوروز یاد آن کدخدای بخت برگشته همدانی افتاده ام که از قدرت سوء استفاده کرد! و به کسانی فکر می کنم که در «مردم سالاری دینی» برای «اصلاحات» مشغول تحمل «هزینه» یا مماشات با «محافظه کاران» هستند و اینکه «اصلاح طلبان» هم در سکوت دارند فکر می کنند چگونه در «انتخابات» بعدی شرکت کنند بدون آنکه مجبور به تحمل «هزینه» باشند! یادتان نرود این پاراگراف را مطابق مترادف های بالا ترجمه کنید تا درست از آب در بیاید! نتیجه را اما به رسم سرگرمی مجلات در صفحه فلان و بهمان نخواهید یافت. صبر کنید تا زمان و تاریخ نشانتان دهد.
از رؤیا
تا اینجا از فضای نوروزی، که حتی به اجبار هم شده باید شاد و با بازی و سرگرمی همراه باشد. من اما در مقالاتم رؤیا و امید می فروشم، رؤیای آزادی. برای شاد و سرگرم کردن کاری بیش از طرح مسئله بالا از دستم بر نمی آید از همین روست که ناخودآگاه به تصویری باز می گردم که دو سال است در ذهنم نقش بسته و نمی توانم از خاطر پاکش کنم.
در نخستین روزهای دیماه 1382 به ناگهان عطر مرکبات و شیرینی نخل در گرد و غبار خانه های خشتی مدفون گشت. خشم طبیعت یا جابجایی لایه های زمین به هیچکس امان نداد. در فیلمهای خبری که در این سوی جهان پخش شد، زنی خشت و خاک را زیر و رو می کرد و با صدای گریه آلود و لهجه کرمانی فریاد می زد: جوابم بده! جوابم بده! مخاطب او که بود؟ از چه کسی پاسخ می خواست؟ طبیعت؟ خداوند؟ و یا...
این از آن مسائلی است که هرگز پاسخی ندارند و هیچ راه حل ریاضی هم به پاسخ آن منتهی نخواهد شد. رنج با گذشت زمان رنگ می بازد. فاجعه ای که حتی تصورش هم تحمل ناپذیر بود، در غبار فراموشی پنهان می شود و آدمها عادت می کنند با آنچه دارند بسازند و گاه فلاکت و بدبختی را سرنوشت محتوم خود بشمارند. همان زمامدارانی که چند روز پس از سگهای گروههای امداد غربی به بم رفتند، گفته بودند بم را در طول دو سال «بهتر از سابق» خواهند ساخت! دو سال گذشت. دو نوروز در سرما و زیر چادر سپری شد. در این مدت آنچه کمک شد از سوی خود مردم بود در حالی که نوچگان حکومت نه تنها از پتوهای ارسالی سازمان صلیب سرخ نگذشتند، بلکه «نظنز» را در همسایگی آنان برای بمباران آماده می کردند. خطری که تا یک سال پیش یک احتمال به شمار می رفت، روز به روز بیشتر به واقعیت ممکن تبدیل می شود.
یک سال پیش در «نوروزمان پیروز خواهد شد» از مشخص شدن صفها نوشتم و اینکه طرفداران دمکراسی و حقوق بشر چاره ای جز نزدیکی به یکدیگر ندارند. امروز پس از گذشت یک سال، که در تاریخ چشم به هم زدنی بیش نیست، تغییرات در صفوف حکومت، مخالفان رژیم و هم چنین سیاست بین المللی به یک نقطه عطف نزدیک می شود. هرگز اعتراضات اجتماعی به اشکال مختلف در جمهوری اسلامی تا این اندازه گسترده نبوده است و هرگز حکومت اسلامی در برابر آن طبقاتی که پیروزی و استحکام خود را مدیون آنهاست، تا این اندازه پرده از چهره برنگرفته بود. حتی برنامه های اتمی و دروغ «غرور ملی» هم نه تنها نمی تواند اندکی این چهره را بزک کند، بلکه جامعه بسته و فرو رفته در بی خبری و تحریف اخبار و واقعیات را در برابر فاجعه ای قرار می دهد که هر روز ممکن تر می شود. آن روح تازه ای که با طرح رفراندوم و بیانیه 565 نفر در کالبد خسته جامعه دمیده شده بود، آرام آرام تجسم عینی می یابد. آن هم در شرایطی به شدت دشوار که از سوی جمهوری اسلامی با تهدید و سرکوب خشن و از سوی برخی نیروهای سیاسی که ادامه وضع موجود را با اندکی تغییرات سطحی به تغییر رژیم ترجیح می دهند، با تحریف، تخطئه، جوسازی، نیرنگ و سنگ اندازی روبروست.
به واقعیت من در مقالاتم رؤیا و امید می فروشم. امید به آزادی. آنقدر می نویسم تا این رؤیا و امید به واقعیت تبدیل شوند، حتی اگر دیگر نباشم. می بینم که در رؤیا نیست که مصاحبه ها و سخنان برخی دست اندرکاران سابق رژیم بدون آنکه دادگاهی در کار باشد هر روز بیشتر به اعتراف و اقرارنامه تبدیل می شود. امید بیهوده نبود که دیوار خودساخته بین داخل و خارج فرو ریزد. در رؤیا نیست کسانی که تا دیروز امید به «اصلاحات» (انقلاب) در رژیم بسته بودند، امروز در کنگره آمریکا حاضر می شوند و از جامعه بین المللی می خواهند تا بر روی مردم ایران، آزادی آنان و یک جامعه دمکراتیک سرمایه گذاری کند. در رؤیا نیست که تنی چند از جوانان ایرانی در مقر سازمان ملل در نیویورک حضور می یابند تا پیام آور صلح و همزیستی باشند و بگویند «برای اکثریت بزرگی از ایرانیان اتمی شدن مهم تر از صلح نیست» و با یادآوری مسئولیت خطیر سازمان ملل در حفظ صلح، نقض خشن حقوق بشر را در ایران به جهانیان گوشزد کنند. در رؤیا نیست که با این همه تبلیغات کر کننده و شبانه روزی در رسانه ها و تلاش برای نگاه داشتن مردم در بی خبری ، بر اساس یک نظرسنجی رسمی و محرمانه نزدیک به هفتاد درصد مردم پرونده اتمی جمهوری اسلامی را «ملّی» نمی دانند. و در رؤیا نیست که سرانجام توجه جامعه بین المللی به «تبعیدیان» (رانده شدگان؟ از درگاه چه کسی؟!) و صدای آنان که گویی نزدیک به سه دهه است در خلأ طنین می انداخت و به خودشان باز می گشت، جلب شده است.
سالهاست که ایرانیان طرفدار دمکراسی و مدافع حقوق بشر تلاش می کنند افکار عمومی جهان را به وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران جلب کنند. جمهوری اسلامی نادانسته و ناخواسته در کمترین زمان ممکن با سپردن ریاست قوه مجریه به شخصی چون احمدی نژاد و قبضه کردن قدرت در دست آنهایی که نمایندگان و سخنگویان واقعی حکومت اسلامی هستند، این «وظیفه» را به خوبی انجام داد. امروز تمامی پرونده های تروریستی داخلی و خارجی، موارد پیدا و پنهان برنامه های اتمی، پرونده های نقض حقوق بشر و حتا مصادره اموال این رژیم، از بایگانی ها به روی میز منتقل می شود.
همه چیز بسی متفاوت از آنچه انقلاب اسلامی از آن سر بر آورد، پیش می رود. از همین رو این رؤیا و این امید که نوروزمان پیروز خواهد شد، چندان دور از واقعیت نیست. ولی فراموش نکنیم آن مسئله ای که در بالا به صورت «سرگرمی» مطرح کردم یک پرسش دیگر هم به همراه دارد و آن سنجش نقش و مسئولیت خودمان در آن چیزیست که در حال زیر و رو شدن است. آیا می توان از راه «تناسب مستقیم» به آن پاسخ داد؟ به خودمان و به یکدیگر جواب دهیم!