تا بدانجا رسيد دانش من
كـه بدانم همی كـه نادانم
«ابوشكور بلخی»
وين، پايتخت جمهوری نوپای اتريش. ١٥ ژوئن سال ١٩١٩ ميلادی. امپراتوری كهنسال اتريش اندکی پس از پايان جنگ جهانی اول و پس از يك دورهی طولانی بحران و آشوب و در پی انقلابی مرگبار، فرو پاشيده است. در هر كوی و برزن هرج و مرج و درگيریهای پُرتنش و خونين ادامه دارد. گروهی از جوانان كمونيست اتريشی در برابر پاسگاه پليس منطقهی ٩ شهر گرد میآيند و برای آزادی رفقای خود دست بهتظاهرات میزنند. نيروهای انتظامی با اسلحه بهصفوف تظاهركنندگان يورش میبرند. ٢٠ كشته و ٧٠ زخمی بهجا میماند. اين رويداد سرآغاز بحرانی شديد است كه نزديك بهدو دهه بهطول میانجامد و بهجنگ داخلی و كودتای فاشيستهای اتريشی منتهی میشود و سرانجام با اشغال نظامی و الحاق اين كشور بهآلمان هيتلری، دوران كوتاه جمهوری اول اتريش بهپايان میرسد.
همزمان با اين حوادث، در آن سوی اقيانوس آرام دو گروه از پژوهشگران انگليسی در ٢٩ ماه مه ١٩١٩ شاهد يك واقعهی نجومیاند: كسوف كلی خورشيد. البته اين نه اولين بار و نه آخرين بار است كه خورشيدگرفتگی رخ میدهد. اما اين بار گروههای تحقيق درصدداند تا درست در لحظهای كه خورشيد بهطور كامل در پس پشت ماه پنهان میشود، زاويه و يا بهعبارت ساده تر، مقدار پرتو نوری را كه از كنارهی خورشيد بيرون میزند، دقيقا" اندازهگيری كنند. نتايج مشاهده و محاسبهی خورشيدگرفتگی سال ١٩١٩ ميلادی كه به «آزمايش ادينگتون»(1) مشهور است، نخستين تاييد نظريهی علمی اينشتاين را در بارهی گرانش بههمراه دارد و سرآغاز نظريهی جديدی است كه موجب تكامل نظرات نيوتون میگردد. اين دو رويداد تاريخی و علمی كه بهظاهر هيچ نسبتی با هم ندارند، تاثيری ژرف و سرنوشتساز بر شهروند ١٧ سالهی اتريشی، كارل ريموند پوپر، بهجا میگذارد. اين دانشجوی جوان وينی كه از سويی در صفوف تظاهرات ماركسيستها شاهد مرگ دوستانش بود و از سوی ديگر در حلقهی كوچكی از دانشجويان دانشگاه وين، نتايج مشاهدات كسوف را پی گيری میكرد، نسبتی ميان اين دو واقعه برقرار میكند و نخستين بار برای او پرسشهايی پيش میآيد كه با كند و كاوهای بعدی، تاثيری پايدار بر تكامل حيات فكری وی بهجا میگذارد. پوپر سالها بعد از اين وقايع، با حيرت از تحولی كه در سال ١٩١٩ ميلادی در حيات فكری او ايجاد شد، ياد میكند و اين ايام را دورانی كوتاه ولی تعيين كننده در زندگی خود میخواند.
نخستين پرسشی كه ذهن جستجوگر او را بهخود مشغول میدارد اين است كه اصولا" چه زمان نظريه ای را میتوان علمی خواند؟ آيا آنچه بهاصطلاح «سوسياليسم علمی» خوانده میشود و پايه استدلالهای ماركسيستها بر آن استوار است، «علم» است؟ آيا اين گفتهی اينشتاين كه اگر آزمايشها صحت و درستی نظريهی او را مورد تاييد قرار نداده بودند، وی قادر نبود از آن دفاع كند، دليل «علمي» بودن نظريه وی است ؟ چه تفاوتی ميان تاريخ گرايی ماركسيستی كه ادعای «علمی» بودن دارد با نظريههای فيزيكی، چون نظريهی نيوتون و يا نظريهی نسبيت اينشتاين وجود دارد؟ اصولا" مبنای «علمي» و «شبه علمي» بودن نظريهها چيست؟ پوپر جوان با اين پرسشها میخواهد علم و شبه علم را از يكديگر تشخيص دهد. پاسخی كه او برای اين مسايل میيابد چنين است: معيار علمی بودن يا غير علمی بودن نظريهها آزمونپذيری و ابطالپذيری آنهاست. او درمیيابد كه روش علمی، روشی انتقاديست كه در پی تاييد نظريهها نيست؛ بلكه آزمونها و تجربههايی را میجويد كه خطايابند و امكان ابطال نظريهای را در خود دارند.
معيار پيشنهادی پوپر كه در طول بيش از نيم قرن بسط و گسترش میيابد و استوار و پايدار میشود، تحولی عميق در تاريخ علم و فلسفهی علوم پديد میآورد و سرآغاز پيدايش نظريه ای میشود كه «خردگرايی انتقادي» نام میگيرد و دامنهی نفوذ آن تا فلسفهی سياسی و دنيای سياست نيز گسترش میيابد. البته «خردگرايی انتقادي» پوپر كه «واقع گرايی انتقادي» نيز است، با همه دانی و خردگرايی مطلق ارسطو و تعقل گرايی محض دكارت هيچ قرابتی و نقطهی مشتركی ندارد؛ زيرا او در آثارش همواره بر اين سخن سقراط تاييد و تاكيد دارد كه: «در ميان آدميان آن از همه داناتر است كه چون سقراط دريابد كه در حقيقت هيچ نمیداند». پوپر معتقد بود كه اين سخن سقراط اغلب جدی گرفته نمیشود و بهخاطر نفوذ گستردهی آموزههای ارسطو در ميان روشنفكران، بيان سقراط را بيشتر طعنه و كنايه میانگارند. افلاطون نيز پس از مدتی ـ در «فن سخنوری» ـ اين آموزهی سقراط را بههيچ میگيرد؛ و همراه با آن تواضع روشنفكرانه را كه مشخصهی بارز رفتار سقراط بود، وامیگذارد؛ نكتهای كه نه تنها سبب جدل سخت پوپر با آموزههای افلاطون میگردد، بلكه انتقاد اصلی او بهروشنفكران روزگار ما را نيز در پی دارد.
پوپر در سخنرانیها و گفت و شنودها و جدلهای نظری خود، همواره روشنفكران را بهبردباری و فروتنی دعوت میكرد و هيچ آفتی را برای روشنفكران و اهل تفكر، عظيم تر از تكبر و فخرفروشی نمیدانست. او پيوسته پژوهشگران و روشنفكران را از بيان پيچيده و دشوار فرضيهها و نظريههايشان بر حذر میداشت. بهجرئت میتوان گفت كه بارزترين مشخصهای كه پوپر را از ديگر فيلسوفان همعصرش متمايز میكند، تلاش موفقيتآميز وی در ارايهی مفهوم و روشن نظريهها و فرضيههايش بود. «بريان مگی» كه كتابی دربارهی پوپر و فلسفهی او نوشته است در اين مورد میگويد: «نوشتههای او آن قدر روشن است كه گاهی عمق آن را از نظر پنهان میدارد، و بعضی تصور كرده اند كه آنچه گفته ساده و شايد كمی بديهی و واضح باشد.»(2) جالب آن كه برتراند راسل، فيلسوف نامدار انگليسی نيز در اين مورد با پوپر اتفاق نظر دارد و در مقالهی كوتاه «چگونه مینويسم»، بهپژوهشگران و استادان جوان دانشگاه توصيه میكند كه نظرات خود را بهزبانی روشن و قابل فهم بيان كنند. راسل مینويسد: «من مجازم زبان ساده بهكار برم، برای اين كه همه میدانند من اگر بخواهم میتوانم منطق رياضی هم بهكار برم. اين جمله را در نظر بگيريد: «بعضی از مردم با خواهر عيال متوفای خود ازدواج میكنند.» من میتوانم اين را بهزبانی بيان كنم كه فهميدن آن مستلزم چندين سال تحصيل باشد. من بهاستادهای جوان پيشنهاد میكنم كه نخستين اثرشان را بهزبانی بنويسند كه فقط چند نفر اهل اصطلاح آن را بفهمند. اين كار را كه كردند، آن وقت ديگر میتوانند هر مطلبی را كه دارند بهزبانی بيان كنند كه همه حالی شان بشود».(3) پوپر براين باور بود كه در آثار هگل ـ و بهتبع در آثار مارتين هايدگر ـ پيوسته بخشهايی يافت میشود كه چنان مبهم و دشوار بيان شده است كه نمیتوان بهمنظور واقعی او پی برد. از اين رو نمیتوان بهاو گفت كه اين مطلب نادرست است. چون روشن نيست كه منظورش چيست، روشن هم نيست كه اشتباه است.
در اينجا ضروری مینمايد كه بهنكتهی مهم ديگری در بارهی جايگاه فلسفی پوپر ـ هر چند بهطور گذرا ـ اشارهای كنم. تقريبا" از همان آغاز نشر و پخش نظريههای پوپر، يك اتفاق ساده (يا بهگفتهی پوپر، «يك داستان خندهآور») زمينهساز بروز سوتفاهمی بزرگ شد كه پوپر از آن بسيار متاسف بود و طرح آن همواره سبب برآشفتن وی میگرديد؛ و آن منسوب كردن پوير بهپيروان مكتب تحصلی (پوزيتيويسم)بود. مخالفان وی، بهويژه متفكران مكتب فرانكفورت، و بيش از همه تئودور آدورنو و يورگن هابرماس، بسيار كوشيدند تا پوپر را بهاين مكتب منسوب كنند و بهاو برچسب پوزيتيويسم زنند. اين مسئله تا آنجا پيش رفت كه انديشمندانی چون رالف دارندورف، هانس آلبرت و ديگران نيز بهاين مناظره كه به«جدل دربارهی پوزيتيويسم» مشهور شد، كشانده شدند. پوپر در مقاله ای با عنوان «در مخالفت با حرفهای بزرگ» كه نخستين باردر هفته نامهی آلمانی «دی تسايت» (Die Zeit) منتشر شد، پس از اشاره بهمنشا اصطلاح پوزيتيويسم از زمان آگوست كنت و برشمردن انواع آن (پوزيتيويسم اخلاقی و حقوقی، پوزيتيويسم ارنست ماخ، پوزيتيويسم منطقی حلقهی وين و...) ماجرا را چنين شرح میدهد: «من در وين، بين سالهای ١٩٣٠ تا ١٩٣٧ و در انگلستان، در سالهای ١٩٣٥ و ١٩٣٦ با تمام اقسام و اشكال پوزيتيويسم مبارزه كردم. در سال ١٩٣٤ كتاب «منطق اكتشاف علمي» را منتشر كردم. اين كتاب نقدی بود بر پوزيتيويسم. اما موريتس شليك و فيليپ فرانك، دو تن از متفكران برجستهی حلقهی وين، آن قدر تساهل داشتند كه كتاب مرا در مجموعهی كتابهايی كه حلقهی وين بهكوشش ايشان منتشر میكرد، بهچاپ رساندند.(4) پيامدی كه اين تساهل بههمراه داشت اين بود كه تمام كسانی كه كتاب مرا فقط از بيرون نگاه میكردند، تصور میكردند كه من پوزيتويست هستم. اين چنين بود كه افسانهی «پوپر پوزيتيويست» بر سر زبانها افتاد.»(5)
بیگمان شهرت جهانی پوپر بيشتر بهخاطر انتقادهای عقلی شديد و استدلالهای استواری است كه در معروفترين اثرش يعنی «جامعهی باز و دشمنان آن» عليه ماركسيسم انجام داده است؛ اما هدف كتاب، چنان كه خود نيز در مقدمهی آن اشاره میكند، از اين گسترده تر است. پوپر درست روزی كه خبر اشغال نظامی اتريش و رژهی سربازان هيتلر را در خيابانهای وين شنيد، تصميم بهنگارش كتاب «جامعهی باز و دشمنان آن» گرفت. در واقع اين كتاب نشان از ايستادگی متفكری بزرگ در برابر نازيسم و فاشيسم و ديگر نظامهای تماميتخواه دارد و ادای دين پوپر است در دفاع از آزادی و آزادانديشي. نبايد فراموش كرد كه در همان دوران كم نبودند متفكرانی كه در مقابل وحشيگریهای نازیها كه بر بخشی از اروپا مسلط شده بودند و جهان را بهآتش و خون كشيدند، سكوت كردند و يا چون مارتين هايدگر در برابر تودههای بیهويتی كه گرد آدولف هيتلر در حزب ناسيونال سوسياليست آلمان جمع شده بودند، كرنش كرد. پوپر اصطلاح «جامعهی باز» را از كتاب «سرچشمههای اخلاق و دين»(6) اثر فيلسوف شهير فرانسوی، هانری برگسون اقتباس كرد. هر چند كه برگسون مفهوم «جامعهی باز» و «جامعهی بسته» را در بافت ديگری بهكار گرفته بود.(7) پوپر معتقد بود كه ماركسيسم تنها واقعه ای جزيی در ميان خطاهايی است كه ما در راه تلاش مدام و پر مخاطرهی خود برای ساختن دنيايی بهتر و آزادتر درگير آن شدهايم. او در مقدمهی كتاب «در جست و جوی دنيايی بهتر» مینويسد: «همهی موجودات زنده، دنيای بهتری را جستجو میكنند. انسانها، حيوانات، گياهان و حتی موجودات تك ياخته ای همواره در تلاش و فعاليتاند. آنان میكوشند تا وضعيت خود را بهبود بخشند و يا حداقل از بدتر شدن آن جلوگيری كنند. حتی در حالت خواب هم سازواره(8) حالت خواب را بهطور فعال پابرجا نگاه میدارد: عمق خواب (يا سبكی خواب) حالتی است كه سازواره فعالانه پديد میآورد تا خواب را محافظت كند (يا سازواره را در حال آماده باش نگاه دارد). هر سازواره ای پيوسته در كار حل مسايل است. اين مسايل از ارزيابی وضعيت و محيط زيست سازواره بهوجود میآيد؛ وضعيتی كه او سعی در بهبودش دارد.
كوشش و تلاش در راه حل اين مسايل اغلب بهخطا میرود و بهبدتر شدن وضع موجود منتهی میشود. سپس كوششهای ديگری برای حل مسايل پیگيری میشود؛ حركتهای آزمايشی ديگري. بهاين ترتيب همراه با حيات - حتی حيات موجود تك ياخته ای - چيزی كاملا" جديد پا بهعرصهی وجود میگذارد، چيزی كه پيش از اين وجود نداشته است: مسايل و كوشش در جهت حل آنها؛ ارزيابیها و ارزشها؛ آزمون و خطا.
احتمالا" تحت تاثير فرضيهی «انتخاب طبيعي» داروين است كه، پيش از همه، فعالترين گشايندگان مسايل، جويندگان و يابندگان، كاشفان جهانهای جديد و پديدآورندگان اشكال نو زندگی، رشد و نمو میكنند.»(9) اما فرضيهی «انتخاب طبيعي» داروين همواره تداعی كنندهی تنازع خونين بقاست. بهاعتقاد پوپر «انتخاب طبيعي» صرفا" يك ايدئولوژی است كه فقط تا حدی بايد جدی تلقی شود؛ زيرا اگر در گذشته در جدال ميان نظريهها، صاحبان نظريهها از ميان برداشته میشدند، اكنون با پيدايی آگاهی و شعور بشری و شكلگيری نظريههای صورتبندی شده، اين نظريههای بیفايدهاند كه بهجای صاحبان نظريهها از ميان میروند. بهعبارتی ديگر، توسعهی زيستی برای انسان اين امكان را فراهم آورده است تا با بكار گرفتن روش «سنجش عقلانی»، حل مسايل را بدون نابودی حاملان نظريهها، امكانپذير سازد. ما اكنون قادريم نظريههای نادرست را با نقد بدون خشونت حذف كنيم. آری، تلاش در راه جست و جوی دنيايی بهتر، راهی بی پايان است؛ ولی پوپر در عين حال، با خوش بينی تمام، بر اين باور بود كه تاثيرگذاری بر محيط زيست و شكل دادن بهزندگی اجتماعی، با هدف دستيابی بهصلح و طرد خشونت، خواب و خيال نيست؛ امری است ممكن و از منظر زيست شناسی حصول بهاين مقصود، آشكارا هدف ضروری و غايت محتوم بشر است. پوپر با فروتنی تمام وظيفهی فلسفه را در اين راه انتقاد از پيشداوریها و كوشش بهمنظور از ميان برداشتنشان میدانست و همواره اين سخن سقراط را بر لب داشت كه: «آدمی بايد از ارتكاب ظلم بيشتر بهراسد تا از تحمل ظلم. و همهی كوشش انسان بايد صرف آن شود كه چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی اجتماعی بهراستی نيك باشد و نه آنكه بهديدهی مردمان نيك بنمايد. و اگر مرتكب گناهی شد، بايد كيفر ببيند تا از پليدی گناه پاك گردد. و از هر گونه چاپلوسی، چه در برابر خويش و چه در برابر ديگران بپرهيزد. و سخنوری و هر هنر ديگر را فقط برای خدمت بهعدالت بهكار بندد».
پانوشتهها:
* بازنويسی متن سخنرانی ارائه شده بهكنفرانس بزرگداشت پوپر در وين.
1- Sir Arthur Stanley Eddington ستاره شناس و فيزيكدان انگليسی ١٨٨٢ تا ١٩٤٤.
2- پوپر، نوشتهی بريان مگي. ترجمهء منوچهر بزرگمهر. تهران ١٣٥٩. (ص. ١٦).
3- عرفان و منطق. برتراند راسل. ترجمهی نجف دريابندری. چاپ دوم، تهران ١٣٦٢. (ص. ٦).
4- فلسفهی حلقهی وين را گاه نئوپوزيتيويسم و گاه پوزيتيويسم منطقی و حتی نئوپوزيتيويسم منطقی ناميدهاند.
5- Gegen die großen Worte. in: Auf der Suche nach einer besseren Welt. Karl R. Popper. Muenchen 1987.
همچنين نگاه كنيد به: مقالهی خرد يا انقلاب؟ كارل پوپر. ترجمهی؟ مجلهی كيان. شمارهی ٤١. فروردين و ارديبهشت ١٣٧٧.
6- Les Deux sources de la morale et de la religion. Henri Bergson. Paris 1932.
7- برگسون در كتاب خود دو اصطلاح متضاد «جامعه باز» و «جامعه بسته» را بهعنوان تضاد جامعه با دين يا اخلاق با دين بهكار نگرفته است، بلكه بيشتر تفاوت اساسی ميان اشكال حيات مذهبی و اخلاقی را در نظر داشته است؛ كه يكی شكل صرفا" اجتماعی حيات دينی و اخلاقی است (جامعه بسته ـ دين ايستا) و ديگری شكل متعالی و بهلحاظ كيفی، تجلی يافتهی حيات دينی و اخلاقی (جامعه باز ـ دين پويا). همچنين نگاه كنيد به:
Henri Bergson. Ein Dichterphilosoph. Leszek Kolakowski. Muenchen 1985.
8- Organismus
9- Auf der Suche nach einer besseren Welt. Karl R. Popper. Muenchen 1987.