فرهاد جعفری را مدتی است که می شناسم و از زمانی که با ایشان آشنا شدم ، همیشه از نقدها و نظراتش بهره جسته ام.اولین بار نوشته ایشان را در سامانه "گویا" خواندم و چند خطی برایش ارسال کردم ، و این شد سپهر آشنایی من با فرهاد.
بعدها دریافتم ایشان صاحب امتیاز و سردبیر مجله ای به نام (یک هفتم) بوده اند، که البته لطف دوستان ممیزی در وزارت ارشاد شامل حال مجله ایشان (یک هفتم) شده است و مانند بسیاری دیگر از نشریات که در واقع جريان آزاد اطلاعات را برای جامعه مردم سالار تضمین می نمایند، به تاریخ ممیزی ایران سپرده شده است.
***
در آخرین نوشته ام تحت عنوان «دفاع "آزادیخوانه" از "آزادی"» ؛ هم در باب قدردانی از شجاعت روزنامه نگار ایرانی "اکبر گنجی" روده درازی کردم ، و هم در باب لزوم بهره گیری از "تئوری های نوین مبارزاتی" در برابر حریفان؛ و در نهایت اشاره مختصری کردم به ناپختگیهای تئوری های تجربه شده قبلی؛ مانند :بهره گیری از داروی "تنفر" در مقابل طبقه حاکم. و همچنین منش حاکم بر شیوه مبارزه آقای «گنجی» را به عنوان شاهدی براینکه فصل و تاریخ مبارزات همراه با خشونت(انقلابی گری)، به سر آمده ، به یاری طلبیدم.
مایلم به توضیح نکاتی که باعث شد ، منش حاکم بر شیوه مبارزه اکبرگنجی در برابر حریفانش را بپسندم،و آن را منشی لیبرالی(آزادی خواهانه) بدانم ، به صورت کاملا خلاصه و پرهیز از بحث های افلاطونی بپردازم.
1)من نيز از شمارِ مخالفان خشونتم. نه بدان دلیل كه تنها از آن بيزارم، بلكه بر اين باورم كه نبرد با خشونت، چندان بى چشم انداز نيست و می رود تا به یک اصل مهم مبارزاتی در برابر "تئوریهای کهنه و تام گرا" در سراسر جهان تبدیل شود.
به عینه دیدیم مبارزه بی پیرایه از خشونت و عاری از "انقلابی گری" چه قدر تیز و براست؛در زمان اعتصاب غذای آقای گنجی ، عدم رعایت حقوق بشر از سوی حریفان وی و ... ، نقل محافل خبری و مطبوعاتی در جای جای گیتی بود، که حقیقتا توانست گوشه چشمی از چشم خفته غرب در برابرحریفان وی را باز کند.(منظور از «جای جای گیتی » ممالکی هستند که گوشه چشمی به دمکراسی و حقوق بشر دارند).
از نظر نگارنده عصر نوين قهر و خشونت، كه با دو جنگ جهانى اول و دوم آغازشد، رو به پایان است و باور دارم، خشونت را مىتوان به بند كشيد و به زير فرمان درآورد.
2) منش مبارزه آقای گنجی را می پسندم چون آن را منشی "عقل گرایانه" می دانم .
آرى من عقلگرايم ! چرا كه منظر عقل را يگانه گزينهى ممكن در برابر سلطهى "قهر و خشونت" مىبينم.
. تعریف فیلسوف مورد علاقه ام ، «پوپر» از عقل گرایی به نقل از کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» : « عقلگرا - به معنايى كه من از اين كلمه اراده مىكنم- كسى است كه بجاى استفاده از خشونت، مىكوشد از راه دليل و برهان، و در برخى مواقع از طريق سازش، به حكم و تصميمى دست يابد. عقلگرا كسى است كه حتى ترجيح مىدهد، در اقناع طرف مقابل از راه دليل و برهان ناكام بماند، تا اين كه از راه خشونت و ارعاب و تهديد و يا به كارگيرى ترفندهاى تبليغاتى بر حريف خود پيروز شود. مقصود من از "نگرش عقلانى" زمانى بهتر درك مىشود كه ميان قانع كردن كسى با دليل و برهان و راضى كردن او در اثر تبليغات تفاوت آشكار بگذاريم.»
آقای گنجی در "مانیفست جمهوری خواهی" خود به دلیل و برهان پرداخت تا عدم "مشروعیت" و "غیر مردم سالار" بودن (به قول ایشان:«سلطانی بودن») حریفان خود را ثابت کند؛ و در نهایت راهکارهایی هم برای مبارزه با حریفان خود ارائه دادند؛کاری به اینکه "مانیفست جمهوری خواهی" ایشان در این راه ، چقدردر قانع کردن مخاطبان خود کامیاب بوده است، ندارم ؛ مرادم اشاره به نگرش عقل گرایانه ایشان است. (نگرش عقلانى را نگرشى مىدانم كه بايد بر تقابل گفت و شنود و تبادل افكار استوار باشد). ایشان با انتشار "مانیفست جمهوری خواهی" ثابت کردند که عقلگرا هستند تا خشونت گرا !.
بر اين باورم كه تنها زمانى مىتوانيم از خشونت دورى گزينيم كه به نگرش عقلانى پاى بند باشيم.
3) پایداری "منطقی" ایشان در دفاع از عقیده خود را می پسندم و آن را منشی "لیبرالی" می دانم .
فرهاد عزیزم
در یادداشت خود اشاره کردی که ایشان: « درحساس ترین مرحله از اعتصاب غذای خود،آن را شکست» . من نام این شکستن اعتصاب غذا را در حساس ترین مرحله «"پایداری منطقی"» می گذارم . به این دلیل که استدلال می کنم ایشان هم دریافته بودند که : جنبش دمکراسی خواهی ایران به «شهید» نیازمند نیست ، و وجود خود ایشان بسیار پرفایده تراست تا "شهادت" ایشان.
پس با یک نگاه تیزبینانه در می یابیم که از دید او نیز «جان آدمی ارزشمندتر از هر چیز دیگری است».(حتی ارزشمندتر از باورهای خود)
4) عدم پذیرش توصیه به "مهروزی و مدارا" از سوی حریفان وی ، از طرف ایشان ، مبنی بر نا کام ماندن ایشان در نفی تنفر نیست . جان کلام : نگره ی لیبرالی داراى حد و مرزهايى است. اين نكته در مورد مدارا(تحمل) نيز صادق است. نبايد بى قيد و شرط اين اصل را راهنماى خود قرار داد كه با آنانى كه اهل مدارا نيستند مدارا كنيم، زيرا در اين صورت نه تنها خود كه حتى مدارا را نيز از ميان خواهيم برد؛ نبايد اجازه داد تفاوت ميان حمله و دفاع محو شود.
5) آمیزش خلق و خوی "آرمانگرایانه" با "واقعیت" را در منش مبارزه ایشان می پسندم،که این نیز نشات گرفته از "نگره لیبرالی" به آرمان ها است".
تفاوت آرمان گری لیبرالها با "مسلمان انقلابی" یا یک "چپ کلاسیک" (به قول فرهاد)در این است که : انسان لیبرال خلق و خوی آرمانگرایانه را با واقعیت در هم می آمیزد و از آن معجونی سودمند می سازد ، که سزاوار "انسان" است؛ ثمره این نگره ی لیبرالها به آرمانها ، در تضاد لیبرالها با (Utopismus، آرمانشهر باورى) تبلور یافته است.
***
. چرا ایشان را "اسطوره" خطاب کردم!؟
اما بپردازیم به اینکه چرا ایشان را "اسطوره" خطاب کردم.عنوان بالای تیتر مقاله را «"تقدیم به اسطوره زمان بی اسطورگی"» انتخاب کردم،که در واقع کنایه به کسانی بود که به قول شما به تکلیف اجتماعی ی خود عمل نمی کنند ؟!
اما گویا با مدد گرفتن از کلمه "اسطوره" در رساندن این پیام به خواننده(منظورم فرهاد عزیزم است)، نا کام بوده ام.
حق با شمااست که می نویسید:« تجربه نشان داده است که به نحوی درک ناشدنی،ایرانیان تمایل دارند تا از "انسانی معمولی" که در مرحله ای از حیات طبیعی ی خود به تکلیف اجتماعی اش عمل کرده، پیکره ای بت مانند بسازند و در چهار راه و میادین ذهن شان نصب کنند.مدت ها به تعظیم و تکریم و پرستش آن مشغول باشند و آنگاه بدون آنکه دلیل روشن و قاطعی از رفتار آینده ی آنان حمایت کند،مدت ها و به هزینه ای گزاف تلاش کنند تا بت خودساخته را تخریب و بت تازه ای را جایگزین آن نمایند!». اما مراد نگارنده بنا بر خصلت لیبرالی اش ، از بکار گیری کلمه "اسطوره" ، نگرش بت پرورانه از اسطورها نبود، بلکه مرادم از "اسطوره" معنای لیبرالی اش بود.
معنای لیبرالی "اسطوره"
ایالات متحده امروز یکی از جمله کشورهای حامی و مدافع لیبرالیسم است ؛ در ایالات متحده انواع و اقسام مدال ها مانند: «شجاعت ، نجات جان انسان دیگری با به خطر انداختن جان خود و ....) ، هر ساله به شهروندانی که در انجام مسئولیت اجتماعی خود کوشاتر بوده اند، اهداء می شود. مجسمه جفرسون ، آبراهام لینکن و... نیز در این کشور وجود دارد ، و مردم نه آنها را پرستش می کنند نه ویران !.
لیبرال بودن من دلیلی بر عدم قدردانی من به پاس شجاعت و پایداری آقای گنجی نمی باشد. نه به ایشان چیزی را دادم که خارج از ظرفیت انسانی اش باشد، و نه ایشان را «منجی عالم بشریت» اعلام کردم؛ بلکه فقط از ایشان به عنوان یک "شهروند لیبرال" برای انجام صحیح مسئولیت اجتماعی خود قدردانی کردم .
چنین انگاشتی ی فقط آب در آسیاب منتقدان "دمکراسی لیبرال" می ریزد که میگویند:« دموکراسی لیبرال به سمت تقسیم جامعه و تضعیف مطالبات عادلانه رسوم و سنن گرایش دارد، افراد را به منزوی ساختن خود ترغیب می کند، اتکای اغراق آمیز بر فرایندهای رسمی و حقوق فردی به بهای قربانی شدن شایستگی های واقعی و اهداف نهایی را پرورش می دهد، به انضباط اخلاقی و پرورش شخصیت که عوامل ضروری در شکل دادن به شهروندان نیک هستند بی توجه است».
. چرا حریفان ایشان را اهریمن خطاب کردم
و اما چرا حریفان ایشان را اهریمن خواندم . من هم مثل شما بنا بر خصلت لیبرالی ام ، به «سفیدی ی مطلق و سیاهی ی مطلق» باور ندارم ،و معتقدم این دو رنگ کاذب اند و در نتیجه ی تجمع همه ی رنگ ها یا فقدان رنگ های مرئی ست که چنین به نظر می رسند!(این جمله را از یادداشت فرهاد عاریه گرفتم).
در اینجا کاملا حق با شما است و این کلمه (اهریمن) ، شایسته ادبیات لیبرالی نیست . نوشته من با نقل داستانی فرعی از «ماهابهاراتا» (حماسه بزرگ هندو) رنگ و بویی عاطفی به خود گرفته بود،و بنا بر چنین خصلتی مجبور بودم کمی هم از واژگان ،سیاه و سفید، که معمولا در چنین داستانهایی به وفور یافت می شود، استفاده کنم. واژه «حریفان» به جای «اهریمن» را واقعا شایسته می دانم .
اطمینان داشته باش از نوشته ات نرنجیدم ، زیرا بنا بر خصلت لیبرالی ام به چنین گفته ای باور دارم : "واقعاً فكر مىكنم حق با من است؛ اما ممكن است اشتباه كنم و حق با تو باشد. در هر صورت بهتر آن است كه در اين باره خردمندانه گفتگو كنيم، تا اين كه هر يك تنها بر ديدگاه خويش اصرار ورزد؛ زيرا از اين راه ممكن است به حقيقت نزديكتر شويم"
دانیال آذری
اوپسالا ، سوئد
[email protected]
پی نوشت ها:
کتاب (جامعه باز و دشمنان آن) به قلم «کارل ریموند پوپر»، و ترجمه «عزت الله فولادوند» می باشد.
در اين زمينه:
["گنجی، گنجی ست. نه چیزی بیشتر!"، در حاشیه اسطوره خوانده شدن گنجی در یادداشتی از دانیال آذری، فرهاد جعفري]