در يکي از نوشته هاي قبلي آمده بود که در روش شناخت علمي مبتني بر آزمايش و خطا، انکار داده ها، تجارب و خطاهاي پيشين، باعث دکرار آنها مي گردد. علوم اجتماعي نيز از اين قاعده مستثني نيست. تجارب
فراز و فرود زندگي اجتماعي بشر نيز محصول شکست و پيروزي در همين داده هاي ارزشي درست و غلط قومي، مذهبي، ايدئولوژيک، فلسفي و علمي است که شيرازهً تمدن بشري را تشکيل داده اند. براين اساس هر جامعه اي که از تجارب شکست و پيروزي، و مثبت و منفي همنوعانش نياموخت، از تکرار آن گريزي نداشته است.
بر زندگي اجتماعي بشر هيچ قانون، قاعده و ارزش مطلقي حکم فرما نيست. ارزشهاي منفي و مخرب امروز، اي بسا منشاً خيرات، معيارهاي مثبت، و متدهاي کارآيي در گذشته بوده اند. مثلاً تشکيل اقوام بر کشاکش و خونريزي بين طوايف و ايل ها پايان مي داد، مذاهب به کشاکش ها و تضادهاي قومي پايان دادند، پديدهً دولت – ملت به تقسيم بندي جغرافيايي ملت ها انجاميد و نا چاراً بايد بر تبعيض قومي، نژادي و مذهبي قائق مي آمده به برابري حقوق شهروندي مي رسيد. و امروزه نيز در دوران جهاني شدن، شهروند هر مملکت، شهروند جهان نيز هست، کما اينکه شهروندان بعضي ممالک مدرن از تمامي جهان مي آيند. پس جوامع بشري گريزي از پايان دادن به همهً آن تبعيضات نژادي و قومي، مذهبي و عقيدتي، طبقاتي، و جنسي، با اتکا بر ارزشهاي جهانشمول حقوق بشر، آنهم در يک نظام دموکراسي، ندارند.
به جرآت مي توان گفت که عبور از نظام اجتماعي مبتني بر تبعيض، که در آن ارزشهاي يک قوم، يک نژاد، يک مذهب، يک جنس و يا يک طبقه بطور مطلق حکمران باشد، همچون آستانهً تولد نوزاد و مولودي تازه، جانکاه ترين و خونبار ترين مراحل حيات اجتماعي عموم جوامع بشري بوده است. تضادها و جنگ هاي قومي به انقراض تمدن هاي ميانرودان (بين النهرين) انجاميد؛ تضادهاي مذهبي نيز که طولاني ترين و سياه ترين دوران (قرون وسطاي مذهبي يهودي، مسيحي و اسلامي) و بيشترين جنگ ها و خونريزي هاي دروني (بين فرق مختلف يک مذهب، مانند جنگ شيعه و سني و مسلمان مترقي و مرتجع و يا جنگ هاي سي ساله بين فرق مختلف مسيحيت در اروپا) و بيروني (بين مذاهب مختلف مانند جنگ هاي صليبي)، در کارنامهً بشر، را بخود اختصاد داده است، بويژه بعد از جنگ جهاني اول ( که به اضمحلال پنج امپراطوري عمدتاً مذهبي انجاميد) از اصالت آن کاسته شده است. تبعيض طبقاتي نيز، که از يک طرف مهمترين سنگ بناي استعمار بويژه انگليس ( بعد از انقلاب صنعتي در انحصاري کردن چرخهً توليد و تجارت) و انتقال مازاد نيروي کار به مستعمرات (آمريکاي شمالي، کانادا، استراليا، زلاند نو و آفريقاي جنوبي) و از طرف ديگر به ضرورت گرايش به سوسياليسم و شکل گيري بلوک شرق انجاميد، با پايان جنگ سرد، اصالت خود را از دست داده و از مطلقيت افتاده است... بطور خلاصه ارزشهاي حاکم بر جوامع پيش رو، مدرن، متمدن و دموکراسي امروزي، متضمن نفي نسبي همان تبعيضات عمدهً چهارگانه (قومي و نژادي، مذهبي و عقيدتي، طبقاتي، و جنسي) مي باشد، که جامعهً بشري، براي فائق آمدن برآنها، بهاي بيکران پرداخته، خونهاي بي حساب نثار کرده و خواهد کرد.
هلوکاست، باهر روايتي و از هر نظر و زاويه و ديدگاهي، سند جنايتي بسيار آموزنده و انکار ناپذير، نه فقط در محدودهً جغرافيايي انسان و ارزشهاي اروپايي، بلکه برگ سياهي در کارنامهً تجارب بشري، در تلاشش براي ايجاد جامعه اي مبتني بر تبعيض نژادي بوده است. اينکه اين واقعه در اروپا اتفاق افتاده، کراهت دارد ولي جاي شماتت ندارد. چرا که انسان هاي پيشتاز، کما اينکه جوامع پيشرفته، بهاي باز کردن راه رشد و ترقي را بيش و پيش از ديگران مي پردازند. از اينرو در عموم زمينه ها، جوامع پيشرو بهاي خطاي آگاهي و آزادي را بيش و پيش از افراد و جوامع مادون آگاهي، در حال توسعه و يا عقب مانده مي پردازند. مزمّت اروپاييان و حمله به خطاهاي اروپا از موضع مادون سرمايه داري، مادون مدرنيته، مادون دموکراسي، به معني صحه گذاشتن بر همان تبعيضاتي است که منجر به چنان فجايع انساني در اروپا شد. اينگونه رويکرد عقده اي و نگرش تبعيض آميز نسبت به تاريخ اروپا، مترادف با انکار اصل خطاست، که انکار کننده را از تکرار آن تجربه گرانبار انساني و پرداخت بهاي مترتّب بر آن، نا گريزمي سازد.
بديهي است که درسهاي فراگرفته شده از تجربهً هلوکاست، براي يک اروپايي و بويژه يک آلماني مترقي و دموکرات، بسا گرانمايه تر و گرامي تر از هرکس ديگر است. چرا که او مستقميا با آن درگير شده، لمس کرده و قيمت آنرا به بهاي ويراني کشور و نابودي هموطنان و بستگانش، پرداخته است. درست مثل تجربهً ما ايرانيان از بنيادگرايي و فاشيسم مذهبي؛ مگر نه اينکه تجربهً حاکميت مبتني بر تبعيض عقيدتي و مذهبي، تحت نام اسلام فقاهتي، امروز براي ايرانيان دموکرات و مترقي، بسا ملموس تر و گرانمايه تر از شهروندان سايرکشورهاي منجمله اسلامي مي باشد؟
چه چيزي احمدي نژاد و باند او را به انکار هلوکاست واداشته است؟
براي درک مواضع افراطي، تک بعدي و لاجرم فرافکني هاي خيالي و غير واقعي احمدي نژاد، بايد او را در جايگاهي که براي خودش ديد و از ديد او به دنيا و تحولاتش نگريست. او که با اتکا بر جهل وخرافه و سرکوب و سانسور و دسيسه و نيرنگ به حاکميت رسيده، دنياي سياست و اجتماع را نيز سراسر فتنه و فريب مي داند، حال آنکه سياست علم ممکنات the art of the possibleو جامعه حيطهً نسبيات (روابط، قراردادها و قوانين مبتني بر آگاهي هاي نسبي) مي باشد.
ادعا و بکارگيري هر راه و روش و ديدگاه و ارزشي بطور مطلق، يعني قائل شدن تبعيض و بنا براين بستن راه بر ساير راهها، روشها، ديدگاهها و ارزشها که اي بسا مي توانند مکمل و يا متکامل ترباشند. هر چه جهان انساني کوچکتر مي شود، لاجرم حصارها و ديوارهاي محدود کنندهً قومي، نژادي، مذهبي، ايدئولوژيک و جنسي ديگر، که ديگر سد راه رشد بشر مي شوند، ناگزير بايد خود را با دنياي چند وجهي، انسانهاي چندگانه، و فرهنگ هاي متنوع آن تطبيق دهند و الّا بقول زنده ياد موسي خياباني در صف نيروهاي ارتجاعي و ميرا قرار گرفته و از صحنه حذف خواهند شد.
وانگهي، درعالم سياست نيز، همانطور که دموکراسي ها و جوامع در حال گذار از همديگر مي آموزند، نظامهاي استبدادي و مبتني بر تبعيض نيز از تاکتيک ها و روش هاي سرکوب و اختناق يکديگر سرمشق مي گيرند. بطور قابل فهمي، وقتي ايرانيان دموکرات و مترقي از دستاوردها و تجارب غرب براي تحقق دموکراسي در کشورشان درس مي گيرند، متقابلاً ، استبداديون و باند ارتجاعي ولايي و احمدي نژاد نيز از تجربهً پيشرفتهً غرب در ساختن نظام مبتني بر تبعيض، يعني نمونهً آلمان هيتلري، الگوي بهتري نخواهند يافت. بقول دکتر حسين باقر زاده، آنها هلوکاست اروپا را انکار مي کنند، تا هلوکاست جمهوري اسلامي و کشتارهاي سالهاي شصت و شصت و هفت را از خاطر ملت ايران بزدايند.
نازيهاي آلمان قبل از جنايت هلوکاست، غير آريايي ها را از کليه حقوق سياسي، اجتماعي، اقتصادي و حتا درماني و تحصيل محروم کرده بودند. دولت نازي هيتلر قبل از فرستادن يهوديان به اردوگاهها مرگ، آنها را از فعاليت هاي هنري، مطبوعاتي، تحصيل قانون و تشکل سياسي و اشتغال دولتي محروم کرده و حتا با کد لباس و مهر شناسنامه، غير آريايي ها و يهوديان را شناسايي و از بقيه متمايز ساخته بودند. در اجراي اين سياست هاي تبعيض نژادي، زنان و حتا کودکان مستثنا نشدند. براستي مگر آنچه دولت افراطي احمدي نژاد در اين چند ماهه حاکميتش، بويژه در داخل کشور، در حق غير خودي ها، يعني آنها که به ولايت فقيه "نه" مي گويند، انجام داده، غير از اجراي مو بمو و قدم بقدم همان سياستهاي تبعيض و تفکيک منجر به هلوکاست نازي هاي آلماني بوده است؟
چرا انکار هلوکاست توسط احمدي نژاد راه بجايي نمي برد؟
مدعيان نظام ولايي هميشه بدنبال بهانه و مستمسکي بوده اند تا شعارهاي صدور انقلاب اسلامي و رهبري جهان اسلام (بنيادگرايان اسلامي) را باصطلاح روزآمد کرده باشند. بعبارت صريحتر رژيم ولايت فقيه، از زمان خميني مجبور بوده است تا انزواي بين المللي خود را با حمايت از تروريسم اسلامي در بيرون مرزها جبران کند و بدين وسيله براي خودش سپردفاعي دست و پا کند. بعد از ناکام ماندن در صدور انقلاب، با بکار گيري ارتش منظم و سپاهيان اسلام! به عراق، خميني با فرمان قتل سلمان رشدي، پايه تروريسم اسلامي در خارج مرزهاي ايران را بنا نهاد. او بنا داشت تا از اين طريق بنيادگرايان اسلامي را حول شعارهاي مذهبي به مقابله قهرآميز با نمودهاي منفي و افراطي بويژه ضد مذهبي در غرب بکشاند. حاصل فرمان قتل سلمان رشدي، جهاني شدن آن نويسندهً کم بضاعت و گمنام، و متقابلاً ترور رهبران اپوزيسيون در خارج از کشور و نيز سازماندهي عمليات تروريستي از آرژانتين و لبنان گرفته تا ديگر کشورهاي عربي بوده است. ولي اينبار تبليغاتي که احمدي نژاد در انکار هلوکاست راه انداخته، نه در داخل و خارج کشور و نه در ميان بنيادگرايان اسلامي خريداري نميابد. چرا؟
نخست، همانطور که قبلا اشاره شد، هلوکاست، با هر روايت و از هر ديدگاهي، يک سند انکار ناپذير تبعيض نژادي است. براين سياق انکار هلوکاست تداعي صحه گذاشتن بر تبعيض نژادي مي باشد. حال آنکه در عموم مذاهب حنفي، بويژه اسلام، تبعيض نژادي مذموم شمرده و نهي شده است. در ميان ايرانيان نيز، که سابقه تمدني چند هزار سالهً آنها با تنوع قومي رقم خورده، تبعيض نژادي خريداري نداشته و نخواهد يافت. شعارهاي احمدي نژاد عليه هلوکاست ممکن است عده اي از اهل کتاب و مطالعه در باند ولي فقيه و احمدي نژاد، و نيز راستهاي نژاد پرست اروپايي، را براي مدتي بخود مشغول دارد، ولي در ميان عامه مردم ايران و جوامع اسلامي حرکتي و جنبشي بر نمي انگيزد. افراطيون اسلامي با علم کردن کارتون ها به احمدي نژاد فهماندند که بر خطا رفته است.
دوم، انکار هلوکاست تداعي دشمني با يهوديان ارزيابي مي شود، چنين رويکردي نيز نمي تواند توجيه مذهبي و يا ملي بخود بگيرد. ايرانيان تاريخاً با يهوديان مشکل نداشته اند بنابراين نمي توان احساسات ضد يهودي، در ايران بر انگيخت. افتخار بنيانگذار تمدن ايراني، کورش کبير، آزادي يهوديان از زندانهاي بابلي هاست. کليمي هاي ايراني پيوسته شهروندان نجيب و همسايگان محترمي براي بقيه ايرانيان بوده اند. مذهب اسلام، حتا گرايش ها و برداشت هاي بنيادگرايانه و ارتجاعي نيز مويد چنين خصومت و دشمني خوني با يهوديان نبوده و نمي باشد.
سوم، انکار هلوکاست نمي تواند موًيد حمايت از فلسطين و فلسطيني ها باشد. حتي از نظر تندروهاي مذهبي دوطرف نيز که مخالف روند صلح منطقه اند، نيز مشکل في مابين، مشکل نژادي نيست. بنابراين اثبات صحت و سقم کم و کيف هلوکاست کمکي به حل مشکل فلسطيني ها نيز نمي کند.
بي شک، بنيادگرايان و افراطيون مذهبي مسلمان و يهودي، هر دو موانع اصلي تحقق صلح خاورميانه اند. تآکيد اخير محمود عباس مبني بر در پيش گرفتن مقاومت مدني، در پالمان فلسطين، چشم انداز نويد بخشي در پيش روي فلسطينيان قرار مي دهد. جامعهً بين المللي و کشورهاي مسلمان موظف اند که ضمن تحت فشار قراردادن افراطيون مذهبي دوطرف، متقابلاً از گرايشات، نيروها و احزاب دموکراتيک فلسطيني حمايتهاي مادي و سياسي خود را دريغ ننمايند.
چهارم، برخلاف نظر بنيادگرايان اسلامي، اسرائيل نه "نوکر استعمار است" نه آنطور که نيروهاي چپ ما القاء مي کنند، و اخيرا در نوشتهً مبارز برجسته و انديشمند گرامي آقاي همنشين بهار آمده بود "دست دراز شدهً امپرياليسم" است. بديهي است که غول سرمايه داري از هر زمينه و امکاني در هر کجا بمنظور استثمار ملتها سود برده و بدين منظور مرزهاي مرسوم ملي و مذهبي و جغرافيايي برسميت نمي شناسد. چنين تعاريف کلي و عامي نمي توانند راهنماي عمل قرار گيرند، چرا که با اتکا به چنين تعريفي، يعني مطلق کردن امپرياليزم، آنگاه بدرستي بنيادگرايان مذهبي اسلامي بسرکردگي ملاعمر و بن لادن و خامنه اي را نيز "عامل امپرياليزم" خواهيم ناميد. چنين رويکردي، يعني تقصير همه مصائب را بگردن عامل بيروني (امپرياليزم) انداختن، مارا از توجه به کمبودها، نارسائيها، عقب ماندگيهاي مختلف دروني، که زمينهً سوء استفادهً عامل خارجي را فراهم مي کند، باز مي دارد.
دست قضاي تبعيض نژادي در اروپا، بويژه در جنگ جهاني دوم، يهوديان را نيز ناچار به بازگشت به سرزمين موعودشان کرد! معاعدهً کنفرانس ليگ ملتها (متشکل از سي و دو کشور عضو) در جولاي 1938 که قرار شد از يهوديان فراري از دست نازي ها پناه داده شود، در عمل ناديده گرفته شد و هيچ کدام از کشورهاي عضو حاضر به پذيرش يهوديان بي پناه نشدند. يهوديان براي تأسيس کشور مستقل خود، حتا با انگليسي ها، جنگيدند، ولي بعد از استقلال، براي تضمين بقايشان به اتحاد استراتژيک با قدرتهاي برتر، اعم از اروپا و آمريکا پرداختند. بديهي است که غرب و آمريکا نيز از اسرائيل در خدمت حفظ منافع استراتژيکشان در منطقه، حد اکثر استفاده را برده اند. جنايات قتل عام فلسطيني ها توسط اسرائيل، زير چتر دفاعي آمريکا، حتا براي يهوديان دموکرات و مترقي اسرائيلي قابل توجيه و قابل دفاع نيستند.
بدرستي بقول همنشين بهار "مبارزه با صهيونيسم، بمعني يهودي ستيزي نيست". همانطور که مبارزه با افراطيون مذهبي اسلامي، که امروزه با ملا عمر، بن لادن و ولايت فقيه خامنه اي نمايندگي مي شوند، نيز اسلام ستيزي و مبارزه با مسلمانان نمي باشد. نخستين قربانيان و مبارزين صف نخست مبارزه عليه بنيادگرايان مذهبي، خود مسلمانان و يهوديان دموکرات و مترقي بوده و مي باشند. تحقق صلح و آزادي و دموکراسي مستلزم مبارزهً مستمر با افراطي گري و مطلق انديشي از هر نوع، اعم از مذهبي و سکولار و لائيک، مي باشد. بهمين دليل مبارزه با برداشت صهيونيستي از دين يهود و جلوگيري از تعبير خواب و روياي گسترش اسرائيل از نيل تا فرات، که مغاير با رويکرد و برداشت يهوديان روشنفکر، مدرن و دموکرات است، بمعني مبارزه با دين يهود و همهً يهوديان نيست.
دوشنبه، 2006/02/20
(قابل توجه دوستان، مي توانيد نوشته هاي مرا در وبلاگ "گذار به دموکراسي" به آدرس: http://www.gozarbedemocracy.blogspot.com دنبال کنيد و در بخش کامنت نظرات موافق و مخالف خود را بيفزاييد.)