در سال 1947 براي تحصيل در دانشگاه ژنو به اروپا رفتم. اين اولين باري بود كه از نزديك اروپا را ميديدم و جالب آنكه علاوه بر ديدار از اروپا اين فرصت نيز نصيب من شده بود تا آثار باقي مانده از جنگ جهاني را نيز در اذهان و صورت مردم از نزديك مشاهده كنم. دوستانم آنچه را كه در اين جنگ اتفاق افتاده بود برايم باز گو ميكردند و در ميان تمام آن گفتارها، آنچه متأثر كنندهتر از همه بود، رفتاري بود كه ماموران ويژه نظامي آلمان (اس اس) با خانوادههاي يهود داشتند. خانوادههايي كه گويي تنها جرمشان اعتقاد به يك دين الهي بود و لاغير. دولت آلمان كه اداره آن مبتني بر فاشيسم هيتلري صورت ميگرفت، يهوديان را از تمام فعاليتها منع كرده و باب معيشت را نيز به روي آنان بسته بود. اينچنين بود كه يهوديهاي آلماني مهاجرت به اروپا و آمريكا را آغاز كردند. اما ستاره اقبال آنها گويي خاموش بود كه هيتلر اشغال كشورهاي اروپايي را نيز در دستور كار خود قرار داد. فرانسه، بلژيك، هلند، يوگسلاوي و لهستان يكي پس از ديگري آماج حمله هيتلر قرار گرفتند و ضديت او با يهود از مرزهاي محدود آلمان به ديگر كشورهاي اروپايي صادر شد. اكنون مقررات ضديهود ديگر فقط در آلمان نبود كه دامان يهوديان را ميگرفت، بلكه در ممالك اشغال شده نيز به اجرا درميآمد.
وقتي در تعطيلات تابستان به پاريس رفتم، دوستانم برايم تعريف كردند كه سربازان آلماني چگونه به خانههاي يهوديان يورش و آنها را به اسارت ميبردند. اسارت در يك بازداشتگاه و پس از آن اسارت در بازداشتگاهي با شرايط سختتر از بازداشتگاه اول و... تا آنجا كه نوبت به مرگ واقعي پس از اين مرگ تدريجي فرا ميرسيد. آنهايي كه از اين بازي جان سالم به در ميبردند حتي بيشتر از هفت درصد بازداشتشدگان را هم شامل نميشدند و غيريهودياني كه از بازداشت آلمانيها جان سالم به در ميبردند نيز خود گواه اين مدعا بودند كه يهوديان در اين بازداشتگاهها تحت بيشترين فشارها قرار ميگرفتند. در آن سالهايي كه در پاريس بودم، به لطف يكي از دوستان با زني يهودي آشنا شدم كه از شناسائي دقيقتر بازداشتگاههاي يهودستيزانه هيتلر پيدا كرده بود. او به بازداشتگاه آشويتس در لهستان فرستاده شده بود. او ميگفت وقتي ميخواستند ما را با قطار از فرانسه به لهستان انتقال دهند براي اينكه ما در واگن قطار خودمان را به قصد فرار از پنجره به خارج پرتاب نكنيم لخت عريان همه ايستاده مدت سه روز بايد در قطار بمانيم و دو زن در طول سفر حامله بودند كه در بين راه نوزاد به دنيا آمد و افسر آلماني دستور داد فوراً نوزاد را از پنجره به خارج پرتاب كردند. او تعريف ميكرد كه غذاي آنها در اكثر اوقات سوپي بود تشكيل شده از پوست سيبزميني. اين زن يهودي همچنين توضيح ميداد كه چگونه مأموران هيتلري شبانه به داخل بازداشتگاه ميآمدند و هر فردي را كه به بيماريهايي همچون تيفوس يا اسهال خوني مبتلا بود، روانه اتاق گاز ميكردند. او از استخرهايي با دماي 29 درجه زير صفر سخن ميگفت كه بازداشتيها را درون آن ميانداختند و پس از آن روانه حمام بغايت داغ ميكردند و در اين ميان اطبا و دانشمندان پزشكي خود را براي مطالعات لازم بر روي اين تيرهبختان اعزام ميكردند. پس از اين عمليات كمتر فردي از آنها زنده ميماند. بسياري از اين جنايات قابل كتمان نيز نيست. چرا كه در دادگاه نورنبرگ برخي از ژنرالهاي آلماني خود از چنين فجايعي سخن گفتند. و فيلمهائي كه از اين فجايع براي هيتلر ساخته بودند به نمايش گذاشتند. مخالفت هيتلر و نظام فاشيستي او با يهوديان دلايلي تاريخي و اجتماعي داشت. در تاريخ روايتي اسطورهاي وجود دارد كه ميگويد يهوديان عيسي را به روميان لو دادند و اينچنين است كه بدبيني به يهوديان در ذات انديشه كاتوليكها نشسته است. اما از اين داستان اسطورهاي و تاريخي كه بگذريم در ضديت كاتوليكها با يهوديان ريشهاي ديگر نيز نهفته است كه براي شناخت آن بايد به گذشته رفت. به دوران فئوداليته در قرون وسطي. در آن دوران اشراف اروپا، يهوديان را از مالكيت زمين ممنوع كردند چرا كه از ورود يهوديان به جرگه اشراف ترسان و لرزان بودند. يهوديان منحصراً به بازرگاني و تجارت پرداختند و از فئوداليته كه به اشرافيت منتهي ميشد بازماندند. اما با ظهور انقلاب صنعتي در قرن هجدهم ميلادي كاپيتاليسم و سرمايهداري بر كرسياي نشست كه تا پيش از آن فئوداليسم نشسته بود. «پول» در نقطه محوري همه امور قرار گرفت و قيود مذهبي و اجتماعي به تبع انديشههاي آدام اسميت از عرصه زندگي اجتماعي كنار رفتند تا عرصه براي حضور «پول» در نقطه مركزي زندگي اجتماعي گشوده شود. يهوديان كه در عصر گذشته فارغ از زمينداري و فئوداليسم با تجارت و اقتصاد خو گرفته بودند، اكنون به لحاظ اقتصادي موفقترين قوم در عصر جديد بودند. اين ضربالمثل در ميان فرانسويها معروف و مثالزدني است كه »يكي با تپانچه خود يك يهودي را تهديد كرد؛ يهودي با دست به تپانچه او زد و گفت: اين را چند ميفروشي.« اشراف زميندار بدين ترتيب اگرچه جاي خود را به يهوديان ثروتمند و اقتصادباور نداده بودند اما ديگر نميتوانستند يهوديان را شهروندي درجه چندم و ناشايست معرفي كنند. اينچنين بود كه حسادت اشرافيت اروپايي دامان يهوديان را گرفت و در حافظه آنها ماند تا زماني كه با يهودكشي هيتلري پرونده آن گشوده شد. هيتلر از زمينه منفي موجود در ذهن بورژوازي عليه يهوديان استفاده كرد و يهودستيزي خود را سامان بخشيد. سكوت معنادار طبقه بورژوازي نسبت به يهودستيزي هيتلر نيز برآمده از چنين درك تاريخياي بود. اين سكوت نيرويي بود كه چرخ يهودستيزي هيتلر را روانتر و سيالتر به چرخش درميآورد. با چنين مختصاتي بود كه كشتار يهوديان به يك امر استثنايي در تاريخ بشريت تبديل شد. ما در تاريخ اگرچه با كشتار جمعي روبهرو بودهايم اما هيچ گاه اين كشتارها به صورت برنامهريزي شده و در يك پروسه طراحي شده صورت نگرفته بود. هيتلر علناً در«نبرد من» از اهميت نژاد آريايي سخن گفت و پس از آن نيز محو يهوديها را «آرياسازي جامعه» ناميد. با شروع جنگ او نگاه راديكالتري نسبت به يهوديان را از خود به نمايش گذاشت وقتي گفت كه يهوديان عامل فساد جامعه هستند و براي از ميان برداشتن فساد، يهوديان را از ميان بايد برداشت. پيش از آن در قتلهاي تاريخي و دستهجمعي صحنه تنازع، ميدان جنگ و كوچه و خيابان بود، هيتلر اما عرصه اين تنازع را به خانهها كشيد و يهوديان را با يورش به خانههاي آنها رهسپار بازداشتگاههاي از پيش تعيين شده خود كرد.
اينچنين است كه خاطره يهودستيزي به عنوان يكي از شنيعترين واقعيات جنگ دوم جهاني همچنان در ذهنها باقي ماند و طرفداري از يهوديان نيز در سالهاي پس از جنگ تبديل به يك ضرورت و حتي يك وظيفه شد. مظلوميت قوم يهود تا آنجا اذهان بيشتري را آزرده كرد كه اسرائيليها نيز توانستند به واسطه اين مظلوميت تاريخي اعتباري كسب كنند و اين اعتبار را در برابر فلسطينيها به حساب خود واريز كنند. يهوديهاي مستقر در آمريكا كه از تواناييهاي مالي مناسبي نيز برخوردار بودند. دولت خود را براي دفاع از يهوديان در جهان تحت فشار قرار دادند و از قضا اين فشارها به حمايت آمريكا از اسرائيل انجاميد و كفه اسرائيل را در برابر فلسطين سنگين كرد. يهودكشي هيتلر آنقدر غيرقابل دفاع و مشمئزكننده بود كه امروزه روز كشورهاي اروپايي و امريكا خود را به لحاظ اخلاقي در برابر يهوديان جهان بدهكار ميدانند و با حمايت از آنها قصد جبران گذشته را دارند. اكنون ميبينيم كه آنگلا مركل صدراعظم آلمان نيز بيآنكه اشارهاي به يهودكشيهاي هيتلر در آلمان داشته باشد، با حمايت شديد از يهوديان جهان سعي در جبران گذشته غيرقابل دفاع حاكمان كشورش را دارد.
حال بايد پرسيد كه ما با طرح «افسانه بودن هولوكاست» و زير سئوال بردن يهودكشي هيتلر به دنبال كدام عايدي هستيم و چه چيزي را در حساب شخصيمان ذخيره خواهيم كرد؟
در داستان يهودكشي ما نه رنج و دردي كشيدهايم و نه رنج و دردي بر كسي تحميل كردهايم. اكنون اما چرا و به چه علت پاي ما و مردم ايران بايد به چنين خاطره دردناكي گشوده شود؟
حمايت از فلسطين نه لزوماً با انكار ظلمهايي كه بر قوم يهود رفته حاصل ميشود.
ميتوان با مشاركت در صدور قطعنامه به حمايت از فلسطين در سازمان ملل حسن نيت خود را به فلسطينيان نشان داد و با آنها همراهي و همكاري كرد. اما آن گاهي كه حماس نيز در مخالفت با اسرائيل چنين مواضع راديكالي را از خود به نمايش نميگذارد، ما در كجاي اين بازي قرار داريم؟
به ياد دارم كه در سال 1993 وقتي كلينتون قرارداد «متاركه» را به دنبال قرارداد »اسلو« ميان اسرائيل و فلسطين به امضا رساند، ما به دعوت يونسكو در اسپانيا سميناري را برگزار كرديم. با حضور 15 اسرائيلي، 15 فلسطيني و تعدادي از روشنفكران جهان. اين سمينار محلي بود براي بحث در باب قرارداد متاركه. من بر اين گمان باطل بودم كه فلسطينيها و اسرائيليها در اين جمع بيگانه و ناآشنا با يكديگر مراودهاي نيز با هم نداشتهاند. اما وقتي به «مايور» گفتم كه از حاضران در باب شناخت و آشناييشان از يكديگر پرسش كند و او چنين سئوالي را مطرح كرد، يكي از ميان جمع پاسخي داد كه براي من باورنكردني و پندگرفتني بود. او گفت كه من از ميان اين جمع و از دو گروه متقاضيان حاضر 15 تا 16 نفر را بخوبي ميشناسم كه طي بيست سال گذشته با يكديگر گفت وگوهاي مستقيم ولي محرمانه داشتهاند. اين سخن او حاكي از آن بود كه اسرائيليها و فلسطينيان در اين سالها خود در درونشان به دنبال صلح لحظهشماري و تلاش ميكردهاند. چندي پيشتر نيز وقتي در مسير خانهام در پاريس از كنار يك رستوران عبور ميكردم، سفير اسرائيل و سفير فلسطين را در حال شام خوردن و گفت و گو با يكديگر ديدم. از آنها متعجبانه پرسيدم كه اين گفت و گو را چگونه بايد تحليل كرد در حالي كه آن دو در سرزمينشان به منازعه با يكديگر مشغولند. آنها در پاسخ گفتند كه ما در بيتالمقدس در كودكي همبازي بودهايم و هرگز رضايتي نيز از منازعه نداشته و نداريم، بنابراين باز هم بايد اين سئوال را مطرح كرد كه طرح افسانه بودن هولوكاست چه تأثيري در منازعه فلسطين و اسرائيل دارد و آيا ما دايهاي مهربانتر از مادر نشدهايم؟
اخلاق حكم ميكند كه ما از آنجا كه در داستان يهودستيزي آلمانها نبودهايم و واقعيتها را نديدهايم و لمس نكردهايم تصرفي نيز در تاريخ نكنيم و امروزيان و آيندگان را نسبت به خود دل آزرده ننماييم. آنچه ما از يهودستيزي و يهودكشي آلمانها در عصر هيتلري شنيدهايم، قبيح و غيرانساني است تا آن حد كه يادآوري آن همراه با مذمت بوده و قابل توصيه نيست. از همين روي بايد عاجزانه از حكومتمردان ايراني خواست كه دست از اين ماجرا بردارند و افسانه خواندن هولوكاست را به افسانهنويسان واگذارند نه مسلمانان و نه حتي فلسطينيها رضايت نميدهند كه براي دفاع از حقوق آنها حقوق بر باد رفته ديگران را انكار كنيم. سخن از «افسانه بودن هولوكاست» افتخارآفرين نيست، آن هم براي ملتي كه نه قرباني هولوكاست بوده است و نه شكنجهگر در آن داستان اين واقعيت را باور كنيم و از آن بگذريم.