advertisement@gooya.com |
|
ahmad_faal@yahoo.com
بنا داشتم تا ادامه بحث هفته پیش را با عنوان «الگوی واکنشی جدایی دین از سیاست» به بحث بگذارم، اما پاره ای از ضرورت ها موجب شد تا موضوع بحث را به نوبت بعد واگذار کنم.
کوشش ها برای تفسیر گوناکونی رفتار آدمیان به پایان نرسیده است، تمام این کوشش ها، خواه از نقطه نظر علوم و خواه از نقطه نظر فرهنگ ها و خواه از نقطه نظر ادیان و نحله های مختلف فکری، تفسیر خود را درباره گوناگونی رفتار آدمیان از یک تقسیم بندی یا یک برش خاص شروع کرده اند. تقسیم بندی ها لزوما متناقض و یا مساوی یکدیگر نیستند، بلکه بسیاری از تقسیم بندی ها بی ارتباط با یکدیگر هستند و می توانند به منزله تقسیم بندی های مکمل یا موازی و یا مجاور تلقی شوند. اما چگونه می توان یک تقسیم بندی یا یک برش را بر تقسیم بندی های دیگر ترجیح داد؟ به نظر معیارهای متفاوتی می توان ارائه کرد، از قابلیت اجرایی تقسیم بندی ها، تا دایره و گستره شمول تقسیم بندی ها بر انواع آدم ها و انواع فرهنگ و تا دوری و نزدیکی آدمیان با ارزش ها و اصول جهانشمول بشری.
نویسنده اساسا به هیچیک از تقسیم بندی ها و پرسش هایی که محتملا در تقسیم بندی ها می شود، کاری ندارد، تنها می خواهد بگوید که تقسیم بندی ای که او انجام داده ، تنها یک تقسیم بندی است و هیچ مغایرتی با تقسیم بندی های دیگر ندارد. با این حال معتقدم که تقسیم بندی ها و نظریه ها باید در تجربه زندگی آدمیان بکار بیایند و حقیقت خود را در آزمون زندگی به محک راستی و ناراستی بکشانند. به نظرم هر تقسیم بندی و هر نظریه ای که ناظر به انسان است، اگر نتوانند گره از مشکلات بشری باز کند، چیزی بیش از «سرگرمی ذهنی» پژوهشگران و روشنفکران نخواهد بود. کارل پوپر در این رابطه سخن خوبی ارائه می دهد که اشاره بدان خالی از اهمیت نیست. به عقیده او، علوم نه تنها از مسائل شروع می کنند، بلکه میزان اعتبار یک قضیه فلسفی به توانایی پاسخگویی آن به حل مسائل است. به این گفته از او توجه کنید: «اما در باره نقطه شروع علوم، من نمی گویم که علم از شهود آغاز می کند، بلکه از مسائل آغاز می کند. رسیدن به یک نظریه به صورت عمده از راه تلاشی است که برای حل مسائل صورت می گیرد1». کارل پوپر در جایی دیگر موضوع «حل کردن مسائل» را به منزله معیار سنجش و اعتبار قضایای علمی مطرح می کند : «هر نظریه عقلانی خواه علمی و خواه فلسفی، تا آن حد عقلی است که در حل مسائل تلاش کند. یک نظریه تنها در ارتباط با وضع یک مسئله معین دریافتنی و معقول است. ...حال اگر ما به نظریه ای، همچون یک راه حل پیشنهاد شده برای حل دسته ای از مسائل نظر نیافکنیم، در این صورت آن نظریه بلافاصله شایستگی انتقاد واقع شدن پیدا می کند2». اگر بخواهم گفته کارل پوپر را در مسائل اجتماعی و انسانی مور بحث قرار دهم، یک نظریه یا یک طرح یا هر ادعا و تحلیل سیاسی یا اجتماعی و حتی طرح ها و نظریات اقتصادی، زمانی شایستگی طرح شدن پیدا می کنند که قادر به حل پاره ای از مسائل و مشکلات انسانی باشند. نظریاتی که نسبت به مسائل و مشکلات انسانی بی تفاوت باشند، به عکس به جای حل کردن یک مسئله ، مشکل بر مشکل بیافزاید، فاقد اعتبار هستند.
از نقطه نظر موضوعی که برای این نوشتار انتخاب کرده ام، رفتار و گفتار آدمیان را می توان در 5 دسته تقسیم بندی کرد. پیشتر اضافه کنم که اصل بحث به نقطه نظرات اندیشه گر موازنه عدمی باز می گردد، نویسنده تنها با بسط مفاهیم این تقسیم بندی و یافتن پرسش ها و پاسخ های دیگر ، کوشش دارد تا آن را با وضعیت جامعه تطبیق دهد.
می توان همیشه با این پرسش کلنجار رفت که، چرا همواره جامعه های بشری دارای مشکل و مسئله هستند و چرا هیچگاه مشکلات و مسائل را پایانی نیست؟ نمی خواهم چون تفسیرهای ذهنی (به قول بعضی ها تفسیرهای ایده آلیستی)، وجود مشکل ها و مسائل را بدون دیدن همه عوامل ساختاری، یا عوامل تاریخی و اقتصادی و مهمتر از همه بدون نگاه کردن روابط سلطه در درون و بیرون جامعه ها، تنها به آدم های مسئله ساز و مشکل دار خلاصه کنم. اما شاید اغلب شما به این مسئله فکر کرده باشید که این آدم های مشکل ساز و مسئله ساز، با چه انگیزه هایی مبادرت به مشکل سازی می کنند. در تمام عرصه ها می توان ردپا و آثار مشکل سازی آنها را مشاهده کرد. از عرصه خانواده بگیر تا سازمان های کار، تا روابط اجتماعی و تا عرصه های سیاست، همه جا حضوری جدی دارند. فکر کردن درباره این دسته از آدم ها و شخصیت شان (نه شخص آنها، که اصلا فکر کردن به آنها برایم مهم نیست) یکی از مشغله های فکری و علمی این نویسنده است.
در تقسیم بندی که بدان وعده کردم دسته اول، شامل همین افرادی می شود که دائما در حال مسئله سازی و مشکل سازی هستند. هر سخن و هر کلام و هر رفتاری که به خرج می دهند نه تنها برای اطرافیان خود تا اجتماع مشکل می آفرینند، بلکه برای خودشان نیز دائما تولید مشکل می کنند. به طوریکه یک اکیپ باید پشت سر این افراد راه بیافتد تا مسائل و مشکلاتی را که به بار آورده اند، یا از راه حل کردن و یا از راه ابهام زدایی و تفسیر و یا از راه قلب معنی و به قول معروف ماست مالی کردن، شروع به پاک کردن بکنند.
هر کس می تواند در زندگی خود، از روابط فامیلی گرفته تا سازمان کار با این دسته افراد برخورد کند. زن و یا مردی که دائما کوشش دارند تا از راه «مقایسه کردن» همسر خود را تحقیر و یا به انجام عملی وادار کنند، در زمره این دسته از افراد قرار می گیرند. همنطور رؤسا و مدیرانی که کوشش دارند تا همواره از همین راه کارمندان خود را به انجام عملی وادار کنند، و یا زمینه تسلط بر آنها را فراهم کنند، باز در زمره این دسته افراد جای می گیرند. این افراد برای خودشان هم مشکل ساز می شوند، به طوریکه بیشتر اوقات وقتشان به کلنجار رفتن با مشکلاتی است که پیش از این برای خود به وجود آورده اند. در حقیقت، این دسته از افراد چون از یک طرف قادر به حل کردن کوچکترین مسائل نیستند، و از طرف دیگر چون مایل هستند تا از راه سلطه و چیرگی بر چیزها اهداف خود را به پیش ببرند، تبدیل به آدم های مشکل ساز می شوند. آنها از این حقیقت غافل هستند که قدرت و چیرگی و در شکل آشکار آن زور، نه تنها حل کننده مسائل و مشکلات نیست، بلکه خود زائیده یک مشکل و زاینده مشکلات و مسائل بسیاری است. دلیل آن آشکار است، زیرا قدرت و زور هم زائیده تاریکی و ابهام است و هم زاینده تاریکی و ابهام. در «تابوی شفافیت» به تفصیل شرح داده ام که، هیچ شکلی از اشکال قدرت (خواه اقتصدای و خواه سیاسی و خواه اجتماعی) را نمی یابید که مولود ابهام و تاریکی نباشد و به نوبه خود ابهام و تاریکی نیافریند.
یکی از ویژگی های آدم های مشکل ساز و مسئله ساز، تمایل شدید آنها به خشونت است. اگر به مثال های قبلی رجوع کنیم، زن و یا مردی که از راه «مقایسه کردن» و یا تحقیر همسر خود مشکل سازی می کند، نخواهند توانست بدون بکار بردن خشونت همسر خود را به انجام کاری وادار کند. از آنجا که به گفته اندیشه گر موازنه عدمی «آدم زورگو همیشه از تخریب خود شروع می کند»، افراد مسئله ساز و مشکل ساز نمی توانند بدون بکار بردن خشونت و تخریب خود، به خشونت و تخریب دیگران ادامه دهد. و از همین روست که می گوییم، افرادی که دائما مشکل آفرینی می کنند، در مرتبه نخست خود را در تله مشکلات و مسائل به دام می اندازند. مشاوره دادن و انتقاد کردن و راه حل نشان دادن به این افراد هم زیاد فایده ندارد، زیرا بنا به طبع مشکل آفرینی که دارند، مشاوره ها و انتقادات را در ذهن مشکل ساز خود، به امر مشکل و مسئله آفرینی تبدیل می کنند. در حقیقت ذهن این دسته افراد به کارگاه تولید مسئله و مشکل تبدیل می شود. راه حل هم که بهشان نشان دهید، در ترکیب با پیچ و خم ها و ناهمواری ها و تاریکی هایی که سراسر ذهن آنها را پوشانده است، خود به خود به یک مشکل و مسئله جدید تبدیل می شود.
متأسفانه در جامعه امروز ما این افراد بسیارند، اگر درست تشخیص داده باشم، آقای رئیس جمهور در عرصه سیاست و همفکر ایشان آقای مصباح یزدی در عرصه دین ورزی از جمله این اشخاص هستند. اظهار نظرهای آقای رئیس جمهور نه تنها برای کشور و جهانیان مشکل سازی می کند، بلکه به نظر من برای خود حکومت جمهوری اسلامی اسلامی نیز دائما تولید مشکل می کند. انکار هولوکاست و اظهار نظر در باره محو اسرائیل تنها تولید مشکل و مسئله برای جهانیان نیست، به موجب این اظهار نظرها، مشکلات و مسائل فراوانی برای خود حکومت جمهوری اسلامی ایجاد شد. به غیر از انزوای جمهوری اسلامی در جهان و هزینه های اقتصادی و سیاسی که دولت و جامعه باید به یمن این اظهار نظر پرداخت کنند، علائق انسان دوستی ایرانیان که داری سبقه باستانی است، و همچنین روح پیوستگی نوع بشر را که قرآن به موجب آن حیات و مرگ یک تن را به حیات و مرگ کل بشر مرتبط می داند، در افکار عمومی جهانیان به شدت آسیب پذیر می کند. از همین روست که باید عده ای پشت سر این افراد راه بیافتند و مشکلاتی را که به وجود آورده اند به نوعی رفع و رجوع کنند. اظهار نظرهای بعدی دیگران که مثلا، منظور ایشان محو فیزیکی نیست ، بلکه همان رفراندمی است که رهبری هم گفته است وووو تأیید همین مدعاست. به همین ترتیب می توان فهرستی از این اظهار نظرها را تهیه کرد. اظهار نظر اخیر ایشان هم درباره دستیابی به 5/3 اورانیوم غنی شده نیز کمتر از مشکلات دیگر نیست. ایشان در اولین اظهار نظر خود گفته است : ایران به جرگه باشگاه اتمی جهان پیوسته است و یا این عبارت اخیرتر که «از اين پس با همه قدرتها از موضع يك كشور هستهاي صحبت ميكنيم»، آیا جز پنبه کردن رشته هایی که جمهوری اسلامی با استناد به فتاوی آیات عظام و با هزار قسم و آیه کوشش داشتند که به جهانیان ثابت کند، که هیچگاه در فکر دسترسی به تولید سلاح های اتمی نیستیم، چه تفسیری می تواند داشته باشد؟ آیا عضویت در باشگاه اتمی و یا سخن گفتن با قدرت ها از موضع یک قدرت هسته ای جز، با دسترسی به سلاح های اتمی می توان معنای دیگری برای آن یافت؟ آیا این اظهار نظرها نظام جمهوری اسلامی ایران را به عنوان سیستمی که در جهان گرفتار مشکل تناقض گویی آشکار است، معرفی نمی کند؟ می بینید که اظهار نظر های رئیس جمهور نه تنها برای جامعه، بلکه برای خود نظام جمهوری اسلامی مشکل ساز است.
برای آنکه خوانده محترم با یک مثال تعریف مبهمی از مشکل سازی در ذهن خود ایجاد نکند، به عنوان نمونه تنها اشاره ای گذرا به یکی دیگر از مشکل سازان در عرصه سیاست خواهم داشت. خوانندگانی که مسائل حقوقی کشور را تعقیب می کنند اگر یادشان بیاید، آقای محمد یزدی رئیس سابق قوه قضائیه هم در زمره همین مشکل سازان بود. او نه تنها گره ای از مشکلات حقوقی کشور را باز نکرد، چه آنکه به قول رئیس بعدی ویرانه ای بر جا گذاشته بود، بلکه با اظهار نظرهای خود بر مشکلات جمهوری اسلامی می افزود. ایشان هرگاه لب به سخن بازمی کرد، از مشکل آفریدن برای جامعه هیچ، باید منتظر می شدید که اینبار قصد دارد چه مشکلی برای خود نظام ایجاد کند.
دسته دوم تا پنجم را به اشاره و احیانا ذکر بعضی از اسامی در می گذرم، چه آنکه فکر می کنم توانسته ام، موضوعی را که قصد طرح آن را داشتم، به کرسی تحقیق بنشانم. دسته دوم درست در نقطه مقابل مشکل سازان، کسانی هستند که کوشش دارند تا چه در سطح رفتار و چه در سطح اظهارنظرها، مشکلی از مشکلات و مسئله ای از مسائل جامعه را حل کنند. آنها صبح تا شب خود را به آب و آتش می زنند و با کشف و پرداختن به مسائل و مشکلات اصلی دیگران و جامعه و با وقت و هزینه و حتی جانفشانی، تا گره از مسائل و مشکلات باز کنند. پیامبران، شخصیت های والا و پاره ای از روشنفکران در زمره این دسته از افراد هستند. در خانواده ها دیده اید که گاه بعضی از افراد به دلیل اعتمادی که ایجاد می کنند و یا به دلیل توانایی آنها در حل کردن مسائل، مورد رجوع اعضای دیگر خانواده قرار می گیرند. همین افراد در سازمان های کار و در هر اجتماعی وجود دارند، که با هدف حل کردن مشکلات و مسائل دیگران کوشش های جدی به خرج می دهند. بدیهی است که برای اعتماد سازی جامعه و برای اینکه وجدان جامعه (از جامعه کوچک خانواده تا سازمان کار و تا جامعه کلی) در بدیل سازی مشکل پردازان خویش دچار سردرگمی نشود، باید شیوه و منش «امتناع از قدرت» و اقدام بیرون از روابط قدرت را، به منزله مهمترین الگوی اجتماعی و سیاسی خود انتخاب کنند. چه آنکه هر گونه تلاش برای دستیابی به قدرت و یا حل مسائل و مشکلات از راه شبکه های پیچیده و پنهان قدرت، آسیب جدی به روند اعتماد سازی و نیروهای بدیل وارد می کند. در این حال جامعه علاوه بر سردرگمی و بریدگی و انقطاع جریان فکری، نیروهای بدیل را با این ذهنیت که آنها «سنگ خود را به سینه می زنند»، طرد می کند.
دسته سوم تا پنجم، کسانی هستند که قصد مشکل سازی و مسئله سازی ندارند، بلکه کوشش دارند تا مسائل و مشکلاتی که دامنگیر خود و جامعه است حل کنند. اما به دلایلی چون ضعف دانش و یا عدم پیرایگی از روابط قدرت، در کنار مسائل و مشکلاتی که حل می کنند، مسائل و مشکلاتی را هم به وجود می آورند. تفاوت این سه دسته در مقایسه با میزان مشکلات و مسائلی است که حل می کنند و مسائل و مشکلاتی است که به وجود می آورند. یک دسته بنا به این مثل که «طرف آمد ابرویش را درست کند، زد چشمش را کور کرد»، و یا بنا به مثل «داستان خاله خرسه»، وقتی بنا داشته باشند تا یک مسئله را حل کنند، دو مسئله دیگر و حادتر در کنار آن به وجود می آورند. دسته سوم کسانی هستند که نسبت مسئله هایی که حل می کنند، بیش از مسانل و مشکلاتی اند که به وجود می آورند. و دسته پنجم کسانی اند که ممکن است نسبت مسائل و مشکلاتی را که حل می کنند و یا به بار می آورند، مساوی باشد. در هر حال چون هیچ مقیاس کمی برای اندازه گیری نسبت ورودی و خروجی مشکلات و مسائل رفتارها و اظهار نظرها وجود ندارد، دقیقا نمی توان در نسبت دادن آنها به هر یک از این سه دسته، اظهار نظر قطعی کرد. اما وقتی در بخواهیم دسته بندی های سیاسی و شخصیت های درون کشور را در زمره هر یک از این دسته بندی ها قرار دهیم، از نظر این نویسنده و تا آنجا که مسائل را نه از دید حرفه سیاست، بلکه از دید فلسفه سیاسی تعقیب می کند، شاید اشخاصی مانند آقایان زید آبادی، تقی رحمانی و رضا علیجانی را در میان ملی مذهبی ها و آقای علوی تبار را از میان اصلاح طلبان در زمره کسانی برشمرد که با اندکی اغماض، در تمام رفتارها و گفته های خود کوشش دارند تا نه تنها از مسئله سازی و مشکل سازی پرهیز کنند، بلکه به پردازش و حل کردن مسائل مشغول شوند. و متاسفانه بر خلاف میل خودم، می توانم اظهار نظرها و مواضع افرادی چون آقایان حجاریان و تاج زاده از میان اطلاح طلبان و شخصی چون علیرضا رجایی از میان ملی مذهبی ها، را در زمره کسانی بگنجانم که بنا به مثل «آمد ابرویش را درست کند و زد چشمهایش را کور کرد»، عمل می کنند. به تازگی هم شخصی چون داریوش سجادی اصرار دارد که خود را به خیل صف همین دسته افراد (نه شخص آنها) برساند. او هر گاه با هدف حل کردن یک مسئله به میدان اظهار نظر می آید، به جای حل یک مسئله و مشکل، چندین مسئله و مشکل دیگر ایجاد می کند. به عنوان مثال یکی از تلاش های او حل این مسئله مهم ایرانیان است، که مثلا دست از اعتیاد به قهرمان سازی بردارند. یا توصیه به مردم است که خود بروی پای خود بایستند، و با پذیرش مسئولیت، استیفای حقوق خویش را دریابند. اما آقای سجادی نمی خواهد در اظهار نظرهای خود تفاوت میان قهرمان گرایی را که به قول کارن هورنای از یک نوع «اعتیاد به اتکاء کردن3» ناشی می شود، با جامعه فشل و رخوت زده ای چون ایران، که تنها در گرو حماسه فدا و قهرمانی هاست که روح به کالبد مرده آن می دمد، تمیز دهد. اما کسانی هم هستند که کفه اظهار نظرها و مواضع آنها در مشکل سازی و مشکل پردازی تقریبا مثبت و یا یر به یر باشد، شاید اشخاصی مثل آقای عباس عبدی، شیرزاد و عده ای دیگر از نیروهای ملی و مذهبی را بتوان در زمره این این دسته افراد قرار داد. با این حال همه افرادی که یاد کردم به تجربه و ذائقه فکری نویسنده باز می گردد، خواننده محترم می تواند بر اساس تجربیات و ذائقه فکری خود تحلیل دیگری از میزان مسئله سازی و مسئله پردازی اشخاص و گروه بندی های سیاسی بدست دهد. این تقسیم بندی می تواند در تمام حوزه های زندگی اجتماعی، تقسیم بندی درخوری از نحوه گفتار و کردار اشخاص و گروه بندی های جامعه بدست دهد.
ممکن است خواننده ای بپرسد، چرا شما به جای حل کردن و مسئله ایجاد کردن، از اصطلاح «سود و زیان» استفاده نمی کنید؟ به خصوص در تقسیم بندی اشخاص سوم تا پنجم استقفاده از ین اصطلاح کاربردی تر و ملموس تر است. در پاسخ به این خواننده محترم بگویم که به دو دلیل از این اصطلاح استفاده نشده است. نخست آنکه، هر چند در تحلیل شخصیت های سوم و چهارم چنین به نظر می آید که استفاده از این اصطلاح کاربردی تر و ملموس تر است اما در مجموع بحث استفاده از این اصطلاح، دور شدن از بار معنایی مشکل سازی و مسئله سازی است. استفاده از اصطلاح سود و زیان، ممکن است در هنگام مقایسه کردن دو چیز کاربردی تر باشد. اما کلیت بحث ما از آغاز ناظر به مقایسه نبود. به عکس از آغاز بحث، اصطلاح مورد استفاده نویسنده هم کاربردی تر و هم در تمام عرصه های زندگی ملموس تر است. دوم دلیل آنکه، اصطلاح سود و زیان و یا در عبارت دیگر فایده و هزینه، اصطلاحی است که به شدت مورد استفاده بازیگران قدرت قرار می گیرد. در حالی که یکی از هدف های نویسنده این بود که نشان دهد، بازیگری قدرت خود یکی از عوامل مهم مشکل سازی است. این اصطلاح ناظر به سنجش های کمی و ایجاد رابطه هایی است که دستیابی و چیرگی را در تمام حوزه های زندگی اجتماعی، هدف خود قرار می دهد. در حالیکه درون مایه این تئوری از قدرت مایه می گیرد، نمی تواند پدیده هایی چون ایثار، فداکاری و عشق ورزی را فهم کند، لیکن تقسیم بندی ما دقیقا دارای درون مایه آزادی است و در نتیجه قادر به فهم مفاهیم و مسائل انسانی است.
حاصل سخن اینکه، هر فرد و هر گروه اجتماعی وقتی مبادرت به یک رفتار یا یک اظهار نظر پیرامون یک موضوع خاص می کند، پیش از هر چیز باید از خود بپرسد، آیا قصد دارد مسئله و یا مشکلی را حل کند و یا به عکس می خواهد مسئله بر مسائل و مشکل بر مشکلات بیافزیند؟ اگر هر فرد و یا هر گروه اجتماعی و سیاسی و یا هر مدیر و یا رئیس یک سازمان، پیش از اظهار نظر و پیش از اعمال یک رفتار از خود نپرسد، آیا قصد دارد به حل مسئله ای و مشکلی بپردازد یا نه ، قطعا اظهار نظر و یا اعمال رفتار او نخواهد توانست گره از مشکلات و مسائل باز کند. اگر هر فرد پیش از عمل و پیش از سخن گفتن چنین پرسشی را از خود می کرد، بی شک مشورت با دیگران را و حتی اگر خیلی خردمند باشد، مشورت با مخالفان خود را (و یا حداقل مطالعه اندیشه آنان را) به طور اساسی در دستور کار خود قرار می داد. یک پدر و مادر وقتی در حوزه زندگی زناشویی فرزندان خود اظهار نظر می کنند و یا به اعمال یک رفتار خاص می پردازند، اگر پیش از آن از خود بپرسند، که آیا اقدام آنها مسئله و مشکلی را حل می کند، یا نه به عکس، بر مشکلات می افزاید، قطعا با صرافت بیشتری عمل خواهند کرد. یا وقتی یک مرد و یا زن از رفتار و سخنان پدر و مادر و یا دوستان همسر خود خبری را نقل می کند و با غر و نق زدن های مداوم (خواسته و ناخواسته) کوشش می کند تا از راه فرسایش چیزی به همسرش حالی کند، پیش از این از خود بپرسد، آیا شیوه او مسئله ای را حل می کند یا بر مشکلات می افزاید؟ اگر همسری در نقل قول ها و ایجاد مناقشه ها، چنین پرسش هایی را در برابرخود نمی گذارد، و خود را مسئول پاسخ بدانها نمی بیند، قطعا مناقشه ها نه با هدف روشن کردن حقیقت، بلکه صرفا با قصد تخلیه احساست و ایجاد مدار قهر و سلطه صورت می گیرد.
وضعیت اظهارنظرها و موضعگیری ها در حوزه کلان اجتماعی و در حوزه سیاست نیز به همین قرار است. وقتی یک انتقاد نه به قصد روشن کردن حقیقت، بلکه با هدف ایجاد مدار قهر و سلطه انجام می گیرد، قطعا اظهار کننده انتقاد، قصد حل کردن هیچ مشکلی و مسئله ای از جامعه را در سر ندارد. ای بسا او می خواهد از راه مشکل سازی ، راه قهر و سلطه را بر جامعه ایجاد کند. چوب گذاشتن لای چرخهای اقتصادی کشور و یا به تعطیل کشانده کارخانجات و سازمان کار که در اولایل انقلاب از سوی چپ های استالینی صورت می گرفت، نه به قصد حل کردن مسائل و مشکلات کارگران، بلکه با هدف ایجاد قهر و سلطه انجام می گرفت. و یا بعضی از گروهای سیاسی که برغم ادعای ارزش گرایی، که علی القاعده باید بر حل مسائل فرهنگی و گسترش مطبوعات و کتابخوانی تکیه و تأکید می داشتند، بروی پاره ای از مسائل و مشکلات اقتصادی تکیه و تأکید می کردند، و به وقت حکمرانی هم نه به این (فرهنگ) و نه به آن (مشکلات اقتصادی) وقعی نمی نهند، بلکه مسائل سیاست خارجی را محور تعین سیاست های داخلی می گردانند، معلوم بود که طرح مشکلات نه با هدف حل آنها، بلکه با هدف استفاده از فضاهای خالی به منظور ایجاد مدار قهر و سلطه صورت می گرفت. بنابراین اگر افراد و گروههای سیاسی که با هدف انتقاد کردن و یا تخریب و یا تحلیل کردن چیزها دست به اظهار نظر خاصی می زنند، از خود بپرسند که آیا روش و منش آنها گره ای از مشکلات جامعه باز می کند و یا نه، قطعا جامعه ها وضعیتی به از این می داشتند.
پانوشت ها : 1- کتاب حدس ها و ابطال ها نوشته کارل پوپر ترجمه احمد آرام ص 191
-2 همان منبع ص 244 و 245
-3 تا آنجا که نویسنده به خاطر دارد، این عبارت از کتاب عصبیت و رشد آدمی نوشته کارن هورنای استفاده شده است.