هموطنان !
در این موقعیت حساس و خطیر که استبداد وابسته سرنوشت ایران را در ید شورای امنیت سازمان ملل متحد قرارداده است، بیش از هرچیز، به روحیه شاد و قوی نیاز داریم . می باید از واکنش شدن بازایستیم و کنش بگردیم . شادی و ابتکار همزادند . شادی و رشد همزادند . شادی و ﺁزادی همزادند. شادی و استقلال همزادند . شادی و دوستی همزادند. شادی و دادگری همزادند. نوروز، جشن شادی و دادگری، شادی و خلاقیت ، شادی و دوستی ، شادی و رشد، شادی وﺁزادی ، شادی و استقلال است . درنوروز، روز و روزگار خویش را شاد بگردانیم .
بسا شما می پرسید: چگونه بتوان روز خویش را شاد گرداند وقتی ، نه ابتکار، نه رشد، نه دوستی ، نه ﺁزادی و نه استقلال داریم؟ اگر این پرسش را بجد از خود بپرسید ، پاسخی می یابید که شما را در شگفتی سخت شادی ﺁوری فرو می برد : این همه را نداریم زیرا زندگی ما فرﺁورده کنشهای ما نیست ، حاصل واکنشهای ما است .
شادی باکنش و غم با واکنش همزاد است . پس اگر شاد نیستیم ، بدین خاطر است که زندگی خویشتن را در واکنشها ناچیز کرده ایم . و اگر چنین کرده ایم، از این رو است که اختیار خود را از دست داده ایم .
هر زمان ﺁدمی واکنش می شود، اختیار بر خود را به عاملی در بیرون وا می گذارد . در حقیقت، واکنش شدن ، غافل شدن از استقلال، از ﺁزادی، از استعدادهای بینش و دانش و انس جو و خلق و هنرورزی و رهبری است . غفلت از استعداد رهبری ، با انتقال این اختیار به بیرون از انسان همراه است . ﺁیا این «بیرون» گروهی از انسانها و یا یک شخص است ؟ در تمامی جامعه های امروز، انسانها نه تنها بخطا می پندارند فرادست فرودست را رهبری می کند، بلکه بر این باورند که جز نخبه ها ، بقیت بشر از استعداد رهبری محرومند ! حال ﺁنکه ممکن نیست غفلت کسی از استعداد رهبری خویش با رهبری دیگری براو همراه باشد. در حقیقت، این گفته که «هرکس خود خویشتن را هدایت می کند»، بیانگر این واقعیت است که قوه رهبری قابل انتقال به دیگری نیست . و نیز این گفته که «اگر هم بخواهی نمی توانی کسی را هدایت کنی»، گویای این واقعیت است که الف - استعداد رهبری هیچکس نمی تواند جانشین قوه رهبری دیگری بشود . ب – هرکس که توان رهبری خویش را در ﺁزادی و رشد بکار نمی برد، تحت رهبری دیگری در نمی ﺁید ، تحت حکم زور در می ﺁید .
پس، هرگاه اعضای جامعه ای این حق و استعداد را از دست فروگذارند، هیچ شخصی و گروهی بر ﺁنها حاکم نمی شوند . بلکه مراکز اصلی و فرعی قدرت بر او حاکم می شوند.
ﺁیا نباید ما از خود بپرسیم چرا از انقلاب بدین سو، استبدادیان ایران را گرفتار بحرانهای سخت خارجی کرده اند ؟ چرا گروگانگیری و محاصره اقتصادی به جنگ سرباز کردند ؟ چرا جنگ 8 سال به درازا کشید و بحران ترورها و قرار گرفتن ایران در حلقه ﺁتش را در پی ﺁورد ؟ چرا بحران ترور با قرضه های سنگین خارجی و این دو با حراج گذاشتن منابع ثروت کشور همراه شدند ؟ چرا سیاست تنش زدائی شکست خورد و «ایران» ، با وجود دستیاری امریکا در افغانستان ، محور شر شد؟ چرا اینک در بند بحران اتمی و سرنوشتش در دست 5 عضو دائمی شورای امنیت است ؟
هرگاه این پرسشها را از خود بکنیم و بخواهیم پاسخی را بجوئیم که حقیقت و نه صورت و مجاز باشد، در می یابیم که اگر انتقال قوه رهبری از جمهور مردم به « ولی فقیه » ممکن بود، به محور کردن قدرت امریکا در سیاست داخلی و خارجی و کشور را به سیلاب بحرانها سپردن ، سرسوزنی نیاز پیدا نمی شد . اما چون در روابط قوا اختیار از دست انسانها بدر می رود و در دست قدرت قرار می گیرد، بدانید که هیچ قدرتی بدون مراکز جهانی ↔ مراکز منطقه ای ↔ مراکز کشوری ↔ مراکز محلی ، پدید نمی ﺁید. بدین ترتیب، قدرت کشوری نیز به منزله رژیم مافیاها بر پا نمی ماند، اگر در اتصال با شبکه جهانی قدرت قرار نمی گرفت . بریدگی کامل رژیم از مردم ایران و ضدیتش با حقوق ملی و حقوق انسان، ناگزیرش می کند تا ایرانیان را میان دو سنگ ﺁسیاب ، یکی بحرانهای خارجی و دیگری بحرانهای شدید داخلی نگاه دارد : بحرانهای خارجی به ضرورت با بحرانهای داخلی همزاد و همراهند . وگرنه بدون این همراهی رشته ای از بحرانها مانند :
بحرانهای دائمی مذهبی از قبیل : دسته بندی کردن مردم به مکتبی و نیمه مکتبی و غیر مکتبی و ضد مکتبی ، تقسیم کردن به خودی وغیر خودی گرایشهای موجود در رژیم، به جان اقلیتهای دینی افتادنها، نزاع با سنی ها و اینک ستم بر پیروان طریقه های عرفانی و
بحران دائمی که ستیز با روندگان به راست راه ﺁزادی و استقلال است و جنایتهای سیاسی،
بحرانهای قومی و اجتماعی با سه قربانی دائمی زنان و جوانان و زحمتکشان،
بحرانهای اقتصادی چون، فرار سرمایه ها و بیکاری و تورم و فقر دائمی،
بحرانهای سیاسی چون، ساز و کار تقسیم به دو و حذف یکی از این دو، که اینک نوبت مافیاها شده است که یکدیگر را حذف کنند،
بحرانهای فرهنگی چون، فرار مغزها ، سانسور اندیشه ها و ممنوع شدن ﺁزادی جریان اندیشه و جریان اطلاع ها،
هیچیک نمی توانستند پدید ﺁیند و محیط زیست اجتماعی و محیط زیست طبیعی ایرانیان را تا بدین حد ﺁلوده کنند.
این واقعیت که زورپرستان به امریکا و اسرائیل و شیوخ خلیج فارس وابستگی مالی و سیاسی پیدا می کنند، این واقعیت که سه رأس مثلث زورپرست ، یکی در نقش ضد امریکا و دو رأس دیگر در نقش وابسته به امریکا، ﺁتش بیار بحرانها و خارج شدن اختیار ایران از دست مردمش و قرارگرفتن ﺁن در دست 5 عضو دائمی شورای امنیت شده اند ، سرانجام این واقعیت که افراد غافل از استقلال و بنا براین خالی از هویت ، به قدرتی که امریکا است مراجعه و خود را ﺁلت سیاستش می کنند، نباید ما ایرانیان را از واقعیتی مهمتر که همان توان رهبری و اختیارمان برخویشتن است، غافل کند .
بهوش باشیم ! چون می پنداریم خود بر خویشتن اختیاری نداریم ، عرصه را برای زورپرستان خالی گذاشته ایم تا یکی با تضاد صوری و دیگری با دست نشاندگی واقعی، سرنوشت کشور را به دست بولهوس قدرت جهانی و شبکه جهانی قدرت بسپارند .
توان رهبری در ما است و هرگاه از ﺁن غافل نشویم و این توان را بکار اندازیم، شبکه جهانی قدرت، نه تنها در سطح کشورما ، بلکه در سطح بخش وسیعی از جهان ، از هم می پاشد . ما ایرانیان ، در جریان انقلاب ، این شبکه را از هم گسستیم . در ﺁن انقلاب شکوهمند که روز ایران نوروز شد، گل نماد ولایت جمهور بر گلوله نماد حاکمیت رژیم وابسته پهلوی پیروز گشت. این پیروزی، نوید انحلال مرکز قدرت در ایران و مراکز اصلی و فرعی قدرت در جهان را، در سطح ایران اعلان می کرد .
ایرانیان !
انحلال شبکه جهانی قدرت در سطح کشور و در سطح جهان، جز با استقرار ولایت جمهور مردم ، یعنی چشم نپوشیدن شما از اختیار خود، میسر نیست . اگر در بند صورت نمانید و بخواهید واقعیت را همان سان که هست ببینید، می بینید که نه تنها امریکا که قدرتهای دیگر نیز ، از راه رژیم که نقش ضد غرب را بازی می کند و زورپرستان رقیب که نقش دست نشانده را بازی می کنند، روزمره بر زندگی شما حاکمند . ﺁیا نباید از خود بپرسید : باوجود امکان زندگی در استقلال و ﺁزادی، باوجود ناتوانی غرب در جلوگیری از زندگی در استقلال و ﺁزادی، همچنان می باید ، بگذارید زورپرستان اختیار کشور شما را در ید سلطه گران بگذارند ؟
ﺁیا در روابط خود در خانواده و در محیط کار تأمل می کنید ؟ از خود می پرسید : چرا ، دوستی ها صوری هستند و اغلب تعارض ها و بسا دشمنی های واقعی را می پوشانند ؟ زیرا در جامعه استبدادی، کسی اختیار بر خود را ندارد و رابطه ها، بر اساس حقوق تنظیم نمی شوند . مدار فکر و تصمیم و عمل ها، نه ﺁزادی و حقوق که قدرت است. هرگاه مدار ﺁزادی و حقوق باشند، الف – ولایت جمهور مردم ، یعنی اختیار داشتن بر اداره کشور، بر وفق حقوق ملی و شرکت در رهبری جامعه ملی بر میزان دوستی و عدل، محلی برای زور و خشونت باقی نمی گذارد . ب - استعدادهای انس و ابتکار و ابداع و خلق بکار می افتند و فرهنگ ﺁزادی و دوستی را می سازند . اما بمحض غفلت از قوه رهبری که ذاتی هر موجودی است، رهبری بدست قدرت ( = زور ) می افتد و استعدادهای انس و خلق از ساختن فرهنگ دوستی ناتوان می شوند . این استعدادها نیز بی کار نمی مانند و ضد فرهنگ دشمنی ها را می سازند . بدین قرار، بخش بزرگ دشمنی ها، ﺁسیبها و نابسامانیهای اجتماعی و سیاسی – که بدخیم ترینشان دولت مافیاهای نظامی – مالی است و فساد و فحشا که محیط زیست اجتماعی را سخت ﺁلوده می کنند، بعلت غافل شدن اعضای جامعه از استعداد و حق رهبری و شرکت ﺁزاد و مسئولانه در اداره امور جامعه خویش است . نوروز، جشن ﺁگاهی بر این واقعیت است که برای زیستن در شادی و ﺁزادی و استقلال و رشد بر میزان داد و وداد، این جامعه در اعضاء و در جمع خویش است که می باید تغییر کند . این تغییر جز با بازیافتن خود بمثابه انسان حقوقمند و ﺁزاد و دارای حق و مسئولیت رهبری نیست . نوروز نماد این وجدان و فرهنگ ﺁزادی و دوستی است :
1 - خاصه خلق فرهنگی که در ﺁزادی میسر می شود - اینست که پایدار و ترجمان حقوق است. توضیح این که زمانی انسانها توانائی خلق فرهنگ دوستی می یابند که رابطه ها را با یکدیگر، بر میزان حقوق انسان و حقوق جمعی خویش برقرار کنند . رابطه هایی که بر این میزان برقرار می شوند و ضابطه ها و ارزشهای راهبر فعالیتهای انسانها که ساخته می شوند، عناصر فرهنگ دوستی و ﺁزادی را تشکیل می دهند. یادﺁور می شوم که نوروز، نه جش پیروزی در جنگ، نه جشن تبعیض و تمایز بمنزله یک ملت یا پیروان ﺁئین خاص، بلکه جشن انسان ﺁزاد و شاد و طبیعت ﺁباد و باطراوت است .
2 – بنا به بعضی از نظرها، چشم پوشی از حق برای حفظ تفاهم و بسا دوستی، ارزش تصور می شود . اعتیاد به اطاعت از قدرت و احساس ناتوانی در دفاع از حق خود در برابر زورمند، توجیهی از این نوع را پیدا کرده است . اما نیک که بنگری می بینی ، هر حقی ذاتی انسان است و دادنی و ستاندنی و چشم پوشیدنی نیست . بمحض غفلت از ﺁن، تسلیم زور شده ای. بنا بر این ، با گذشتن از حق خود، دیگری را نیز از حق خویش غافل و بنده زور کرده ای . رابطه کسی که گمان می کند از حق خود بخاطر حفظ دوستی گذشته است با کسی که بهای دوستی با او چشم پوشیدن از حق شده است، رابطه تضاد می شود . دوستی که گویا با گذشتن از حق حفظ شده، در حقیقت، صورتی است که رابطه متجاوز با مورد تجاوز را می پوشانند .
بدین قرار، وجود تضادها و میزان شدت ﺁنها ، اندازه ناتوانی از خلق فرهنگ دوستی و توسعه قلمرو ضد فرهنگ دشمنی را گزارش میکنند . از این رو، موازنه عدمی را راهنمای پندار و گفتار و کردار کردن، به اعضای یک جامعه امکان می دهد تا رابطه های درونی را ترجمان حقوق انسان و رابطه با جامعه جهانی را، بیانگر حقوق ملی خود و رعایت حقوق ملی جامعه های دیگر کنند : فرهنگ دوستی همین است .
3 - بنا بر اصل موازنه عدمی ، هر انسانی وقتی ﺁزاد و حقوقمند و توانا بر خلق فرهنگ دوستی است که ، با بارور کردن استعدادهای خویش، به زندگی خود معنی ببخشد و به رشد دیگران کمک کنند. از این جا،یک واحد اندازه گیری بدست می ﺁوریم که در جامعه جهانی امروز اغلب از ﺁن غفلت می شود :
* بهمان اندازه که اعضای یک جامعه، در زندگی خود، به استعدادهای خود متکی هستند و از راه بکارانداختن این استعدادها رشد می کنند، فرهنگ ﺁزادی و دوستیشان شکوفا ترمی شود و بهمان اندازه که مردم یک جامعه ، در روابط قوا، از کیسه یکدیگر می خورند ، توانائی ﺁن جامعه در خلق فرهنگ ﺁزادی کمتر و این فرهنگ ضعیف تر و فرهنگ دشمنی فراگیرتر میگردد.
بدین قرار، فرهنگ دوستی فراخنائی را پدید می ﺁورد که ، در آن، انسان عامل و هدف رشد میشود. امکان ها ، از جمله امکان دانستن و رشد ، به طوربرابر در اختیار همه قرارمی گیرند. روزهای جامعه ای از این نوع، همه نوروز و هر روز به از روز پیش است .
4 - سازندگان بیانهای قدرت ، ارزشهایی که ره ﺁورد فرهنگ ﺁزادی و دوستی هستند را قلب معنی می کنند . اما اغلب از راه این باور که هدف از وسیله جداست، دست به فریب می زنند. چنانکه بکار بردن زور برای ترویج دین ، «جنگ پیشگیرانه»، به «زور ستاندن از غنی برای دادن به فقیر»، «باک نکردن از گناهی که درظاهر به کسی خیری میرساند» ، «ﺁبرو دادن به خاطر دین» ، روشهای رایج و « اخلاقی » در جامعه های امروز هستند .
حال ﺁنکه الف – بدون تصور هدف، روش به تصور نمی ﺁید و ب – هدف در وسیله بیان می شود . بنا براین ، هدف خوب نه در روش بد بیان می شود و نه زور روشی برای رسیدن به حق می گردد . ج – و نه موقعیت زورمند جستن، به زورمند امکان می دهد در موضع حق طلبی بماند. زورمندی که ستاندن از غنی بقصد دادن به فقیر را روش می کند، از یاد می برد که غنی شکلی از اشکال قدرت است، همانطور که زورمندی او شکلی از اشکال قدرت است . نابرابری غنی با فقیر تفاوتی با نابرابری زورمند و بی زور ندارد . اقتضای عدالت رها کردن انسانها از بندگی قدرت است . جریان خلق فرهنگ دوستی همان فراگرد خشونت زدائی است. فرهنگ دوستی پر کردن خلاء هائی است که زور پر می کند . بدین قرار، در جامعه ای که محلی برای بکار بردن زور باقی نماند، از ضد فرهنگ دشمنی نیز اثری برجا نمی ماند. در این جامعه، خورشید دوستی و عشق همواره درخشان است . در این وطن ، همه جا بهار زندگی در ﺁزادی و شادی، همه روز نوروز است .
5 - گفتن ندارد که تبعیضها فرﺁورده های ضد فرهنگ دشمنی هستند و جریان خلق فرهنگ دوستی تبعیض زدائی است . با وجود این ، بیرون رفتن یکی از حق، مجوز بیرون رفتن دیگری از حق نمی شود . انسانهای دیروز و امروز، غافل از این واقعیت اند که زندانی مدار بسته ویرانگری متقابل می شوند، در بکار بردن این روش، بر یکدیگر سبقت نیز می گیرند . اما ﺁیا می دانند که از ویرانگر ترین تبعیضها بدان اندازه غافلند که ﺁن را نه تبعیض که حق می انگارند ! به خانواده ها که بنگری، می بینی بدین تبعیض از میان می روند، به جامعه ها که بنگری ، می بینی بدین تبعیض ، انسانها گوهر ﺁزادی را از دست می دهند و برده قدرت می شوند . می پرسید کدام تبعیض؟ تبعیض بسود ناحق و به زیان حق ، بسود زور و به زیان حق . تدنی اخلاقی و پستی خلق و خو در جامعه ها بدین تبعیض همگانی میسر می شود . برای ﺁنکه انسانها بتوانند روز خود را نو کنند، می باید ، از رها کردن حق برابری جستن با ﺁنها که به ناحق و زور معتاد شده اند، بازایستند . ﺁن یک صدا که در هستی طنین می افکند و ﺁن یک دست که ﺁن توان را می یابد که انسانها را از ناچیز شدن در تباهیها باز دارد ، صدا و دست کسی است که بر سر حق می ایستد . بیرون رفتن دیگری از حق را نه تنها مجوز ترک حق نمی کند ، بلکه فرهنگ دوستی را دعوت معتادان به زور، به حقوق خویش و حقوق دیگران می کند .
ﺁن روز نوروز ، روز فراگیر شدن فرهنگ دوستی است که در هر خانه، دست کم یک تن حق گوید وبر حق رفتار کند و از حق دفاع کند :
6 – در ایران ما پیش از اسلام، نور نماد فرهنگ دوستی و تاریکی نماد ضد فرهنگ دشمنی بود . اما تاریکی نبود نور است. به سخن دیگر، فرهنگ دوستی را که نسازی، ضد فرهنگ دشمنی را می سازی . در قرﺁن، خداوند نور ﺁسمانها و زمین است. غافل شدن از خلق فرهنگ دوستی ، در آمدن به خدمت زورمداری و رفتن در ظلمات ضد فرهنگ دشمنی است. .
بدین قرار، نوروز یادﺁوروجدان براین واقعیت است که دوستی نور و دشمنی تاریکی است:فرهنگ دوستی ودینی که بیانگر این دوستی است شفاف و سرراست، و ضد فرهنگ دشمنی سراسر تاریکی و کجی است . بیان ﺁزادی شفاف و بیان قدرت مبهم است . تاریک خانه سر، ظلمتکده دشمنی است و جریان ﺁزاد اطلاع ها و اندیشه ها، و وطن دوستی آنجا است که سرها از ظلمات دشمنی به دوستی روشن شوند. .
با وجود این ، ایرانیان دو زندگی دارند: زندگی ظاهری که نا ﺁشناها با یکدیگر دارند و از یکدیگر ، صورتهائی را می بینند که از سر ضمیر ﺁنها هیچ نگوید و زندگی باطنی که محرم ها با یکدیگر دارند . و غافلند که بخش بسیار بزرگ قلمروهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را به قدرت سپرده اند که فرﺁورده های روزانه اش عناصر ضد فرهنگ دشمنی در ایران و انیران است .
بدین قرار، نوروز ﺁن روز است که ایرانیان دریابند که این از راه استقرار ولایت جمهور مردم است که می توان تمامی فراخنای حیات را قلمرو فرهنگ دوستی گردانند و از سانسورها (که کاهنده ترینشان خودسانسوریها هستند) رها شوند .
7 - تقارن اربعین حسینی و نوروز ، تقارن سوگ و شادی نیست ، چنانکه همه روز عاشورا و همه جا کربلا است، نافی همه روز نوروز بودن و در همه جا نوروز شدن روز ،نیست . چرا که حسین ( ع ) نیز مظهر ﺁزادی و ﺁموزگار دوستی و خالق فرهنگ دوستی حتی در کربلا است.
نیایش او در ﺁن لحظه که عزیزها را از دست داده و کینه توزی هایی که آماده بریدن سر او است، بیان عشق ناب است : "خداوندا ستم این جماعت ، از غفلت است ، ﺁنها را ببخش و به خود ﺁور" در دل او هیچ از کینه نیست ، او در غیظ نیست و بر زبان او، کلمه ای که ابراز کینه و دشمنی باشد، جاری نیست .
در عاشورا، روز انسانیت نوروز شد، چرا که حق با ستم ، مهر با کین ، رویارو شد . در پهنه هستی ، فرهنگ ﺁزادی و دوستی پیروز شد.
نوروز، روز اعلان دوستی به جهانیان است : بر اصل موازنه عدمی، صلح در جهان به استقرار رابطه ملتها بر میزان حقوق ملی هر ملت و تشریک مساعی در عمران زمین و سلامت محیط زیست است . لذا، نه جنگ که صلح روشی است که فتنه را که ضد فرهنگ دشمنی است ، از جهان رفع می کند . نه به جنگ می توان ، در این و ﺁن کشور، نظامی اجتماعی – سیاسی را مردم سالار گرداند و نه به جنگ می توان فتنه را از جهان زدود . اگر از زبان ملاتاریا و بوش ، یک سخن بیرون می ﺁید، نه از راه اتفاق است، بلکه از رهگذر قدرت ( = زور ) باوری است. به فرهنگ دوستی و در عمل به «حق صلح» و دفاع از این حق است که می توان جهانی را به نور ﺁزادی روشن گرداند. در حقیقت،
8 - قدرت از دشمنی پدید می ﺁید و با از میان رفتن دشمنی، نیست می شود. قدرت تجاوز طلب است زیرا از تجاوز پدید می ﺁید . زیادت خواه است، زیرا ، خود زیادتی است که از دسترنج انسانها فراهم آمده است. تکاثر جو است زیرا هر زمان از تکاثر بازماند، روی به انحلال می نهد . از این رو، در برابر قدرت ، جز استقامت بر میزان حقوق انسان و حقوق طبیعت و حقوق جمعی انسانها ، راهی نیست .
و بنا بر سرشت قدرت ، همواره قدرت ستمگر است که جنگ در کار می ﺁورد و بنا بر فطرت ﺁزادی، ﺁزادگان بردوام از ناموس صلح دفاع می کنند . پس در برابر تجاوزگری ستمگر، تا رفع فتنه ( = تجاوز ) باید ایستاد . ﺁن زمان که از تجاوز بازایستد، استقامت در برابر قدرت، از راه بسط فرهنگ دوستی یعنی رها کردن انسانهای تحت ستم است که می باید رویه شود . چرا که چون قدرت به ادامه تجاوز و ستیز توانا نیست، محکوم به زوال است .
9 – غفلت از حقوق و استعدادها و نادانی ها ماده اولیه فرﺁورده های ضد فرهنگ دشمنی هستند .همان شتاب زدگی که همواره فاصله انسان را از هدف مطلوب دورتر می کند . از این رو، با دو کار تنگ کردن مکان و کوتاه کردن زمان ﺁدمی به بندگی قدرت در می ﺁید . کسی که می خواهد یک شبه ثروتمند شود، دزد می شود، کسی که می خواهد به جستی بر بام قدرت نشیند، جنایتکار می شود . این تصور که با بکار بردن زور، می توان فاصله با هدف را کوتاه ترین فاصله کرد، تصوری جنایت کارانه و به عمل درﺁوردنش، جنایت است. زور به حرکت تاریخ شتاب نمی بخشد ، بلکه جهتی را بدان می بخشد که جهان را دوزخ و انسانها را دوزخیان ﺁن می گرداند .
بنا بر این روایت که نوروز، روز پیروزی ایرانیان بر ضحاک بوده است، این جشن ، جشن وجدان بر این واقعیت می شود که راه راست زندگی را در پرتو ﺁزادی و دوستی می توان به پیش برد و بیراهه مرگ و ویرانگری را در تاریکی غفلتها و نادانیها و رویه کردن زور. روزگاری که نه پیری و نه مرگ ، نه بیماری ، نه گرسنگی ، نه دشمنی ، نه غم بود و ایران بهشت دوستی بود، به خوردن کدام میوه ممنوعه به جهنم دشمنی ها بدل شد که ضحاک ماردوش فرﺁورده ﺁن گشت؟ میوه ممنوعه زیادت طلبی از رهگذر غفلت از ﺁزادی و حقوق خویش .
بدین قرار، نوروز جشن دانش بر این واقعیت است که نه راه یکی و نه سرانجام یکی و نه جبر تاریخی وجود دارد تا که بکار بردن زور سبب شتاب گرفتن حرکت تاریخ بگردد : راه رشد در ﺁزادی ، از بیراهه زورمداری و در زیادت طلبی جدا است .
درفش کاوه ﺁهنگر، بر افراشته، راه ﺁن مینوی دوستی را به ایرانیان می نماید که ایران پیش از ﺁن بود که جمشید دم از ولایت مطلقه بر ایرانیان زند .
10 - از ﺁنجا جمشید نماد از خود بیگانه شدن مظهر ولایت جمهور مردم در نماد زور محض( = یکی در برابر همه ) است و ما ایرانیان در حیات خود شاهد این از خود بیگانگی بوده ایم و دیده ایم چسان «دلها را از مهر یکدیگر پرکنید» در «جاسوس یکدیگر شوید» از خود بیگانه شد، بجاست بدانیم که نوروز ترجمان تمیز روش دشمنی افزا از روش دوستی افزا است . توضیح این که اگر گذشتن از حق بنام حفظ دوستی ، پیشبرد دین یا مرام و... عمل به مرام دشمنی و دشمنی افزا است، دفاع از حق هرکس در هرجای جهان، عمل بهﺁئین دوستی است. چرا که حق یگانه است و تجاوز به ﺁن، در وجود هر موجود و در هرجای جهان، تجاوز به حق در وجود همه جانداران و بی جانان ( اگر تصور کردنی باشد) است . بدین قرار، الف – عمل به حق و دفاع از حق و ب – تکلیف را عمل به حق دانستن و ج – هیچ عذر و مصلحتی را دست ﺁویز بیرون رفتن از حق نکردن، در بطن فرهنگ دوستی ، خالق این فرهنگ گشتن است .
advertisement@gooya.com |
|
11 - هر یک از ما، هم گفته و هم شنیده ایم که دوستی بی علت می شود، اما دشمنی بی علت نمی شود . دوستی نیاز به علت و دلیل ندارد زیرا استعداد انس از استعدادهای انسان است و انس گرفتن کار خودجوش ﺁنست . و دشمنی بی علت نمی شود . زیرا تا زور درکار نیاید و استعداد انس را از کار طبیعیش بازندارد، دشمنی پدید نمی ﺁید . از این رو، دوستی خودجوش و دشمنی زور فرموده است . دوستی کنش و دشمنی واکنش است .
بدین قرار، اندازه فعالیتهای خودجوش در یک جامعه ، اندازه ﺁگاهی بر ﺁزادی و پهنای فرهنگ دوستی و نیز میزان رشد ﺁن جامعه را بدست می دهد . و نیز ، کمی فعالیتهای خودجوش و بیشی فعالیتهای دستوری ، گویای غفلت از ﺁزادی و پهنای ضد فرهنگ دشمنی و بزرگ شدن ابعاد تخریب نیروهای محرکه است: دوستی توحید خود جوش و دشمنی تضاد قدرت فرموده است . از این رو، توحید خودجوش و مسئولیت شناسانه ، در رهبری جامعه خود ، بی نیاز کردن مدیریت جامعه از قدرت ( = زور ) است. بنا براین، غیر ممکن شدن پیدایش شبکه تارعنکبوتی قدرت و تحت حاکمیت ﺁن، در ﺁمدن انسانها به این آگاهی است. ولایت جمهور مردم ، یا رهبری بر میزان داد و وداد همین است .
12 - بدین سان، جشن نوروز به ما می گوید ایرانیان ، از دیر باز می دانسته اند که تضاد خودجوش وجود ندارد . تفکری که تضاد را در درون هر پدیده گمان می برد و ذاتی ﺁن می نمایاند، اندیشه قدرت است. و بخطا می پندارد که تضاد هرچه خصمانه تر، کارسازتر است .
موازنه عدمی که ایرانیان یافته اند و ادب و هنر ایران را بدان خلق کرده اند جمله گویای درک این واقعیت توسط ایرانیان است که، بنا بر موقعیت ایران در جهان و بنا براین که ایرانیان می دانسته اند دوستی در درون، ﺁنها را از سلطه جوئی انیرانیان مصون می دارد، ﺁن فرهنگ دوستی بایسته است که عقل را ﺁزاد و در خلق فرهنگ دوستی ، ترجمان دل کند .
موازنه عدمی و دین ها و نحله های عرفانی که بر این اصل بنا شده اند و بیان ﺁزادی هستند و با خاصه های ایرانیت سازگاری جسته اند، تا زمانی که در بیان قدرت از خود بیگانه نشده اند ، ترجمان این دانش هستند که تضاد و دشمنی وقتی عارض می شود که درون با بیرون رابطه قوا برقرار می کند . وقتی در درون، جمهور مردم اختیار بر خود را از دست می دهند ، قدرتمدار صولت ضحاک می جوید . لذا آن آئین ها و نحله های فکری تداوم یافته اند که همه انسانهای سراسر گیتی را به دوستی می خوانند. این آئین ها، ﺁئین محبت هستند و روش خلق فرهنگ دوستی.
از این رو، از خاصه هائی که ایرانیت یافته است ، یکی از آنها کینه ورزیدن و اسباب دشمنی فراهم کردن نیست ، یکی مراجعه به قدرت، چه رسد به قدرت انیرانی نیست . همه خاصه های ایرانیت ترجمان فرهنگ دوستی در درون و با بیرونی است که ستیز رویه نمی کند : رجوع به قدرت انیرانی، گم کردن ایرانیت بمثابه هویت و تضاد بر تضادها و دشمنی بر دشمنی ها افزودن است :
13 - انسانهای فرهنگ ساز ، عقل ﺁزاد دارند و خیال و وهم را علم نمی شمارند . هرگاه انسانها ظن خویش را علم یقینی و حق ناب نشمارند و بدانند که ظن و مجاز فرﺁورده عقل قدرتمدار هستند، آنگاه کثرت دست ﺁوردهای ﺁنان نه تنها اختلاف و دشمنی پدید نمی ﺁورد، بعکس جریان ﺁزاد دست ﺁوردها به رشد همگان شتاب می بخشد.
بدین قرار، کثرت ظن هائی که حقایق شمرده می شوند، ترجمان رواج قدرت مداری و فراگیر شدن ضد فرهنگ دشمنی است. به عکس می توان گفت، فراوانی ﺁراء، وقتی دارندگانشان می دانند علم قطعی نیستند ، ترجمان فرهنگ دوستی می شوند. در حقیقت، همراه با رابطه ها بر اساس حقوق، رابطه عقلها از راه یافته ها ، با انس طلبی خودجوش انسانها همزاد و همراه می شود. در این حال، شکوفا ترین فرهنگ ﺁزادی و دوستی را پدید می ﺁوید . نوروز جشن وجدان به همزادی حق و دانش و ﺁزادی و عشق است .
بدین قرار، ﺁن اختلافی که حق است و نه دشمنی که دوستی می ﺁورد ، ﺁن حق اختلاف که با حق دوستی همراه است ، این اختلاف است . از این رو،
14 - فرهنگ دوستی را انسانهائی می سازند که اندیشه راهنمای ﺁنها بیان ﺁزادی است . تجربه روزمره به ما می گوید که الف – بمحض این که قدرت هدف می شود، نظر و باور مرز می شوند و ب – اختلاف نظر توجیه گر دشمنی می گردد . ج – خشونت روش می شود و د – جریان اندیشه ها و اطلاعات قطع و انواع سانسورها رابطه های انسانها را قطع و دشمنی با یکدیگر را قاعده و دوستی را استثناء می کند . ه – زورباورانی که از خود بیگانگیشان کامل گشته است ، مروج این دروغ می شوند که خشونت سرشت انسان است. آنها در ساختن ضد فرهنگ دشمنی ، نه تنها فرصتی را برای تجویز خشونت از دست نمی دهند، بلکه کشتن و بسا کشتار دستجمعی را ارزش می گردانند .
هرگاه از خود بپرسیم چرا در جهان ما ، ضد فرهنگ دشمنی فراگیر گشته است ، به این پاسخ می رسیم : از جمله به این علت که بیانهای قدرت ، جملگی، مروج ضد فرهنگ دشمنی هستند . واقعیتی که زیر چشم داریم ، رقابت بر سر دشمنی و کشف کاربردهای جدید خشونت است . برای بیرون رفتن و بیرون بردن جهانی از جهنم خشونت و دشمنی ، نیاز به بیان ﺁزادی است . نوروز بما می گوید ایرانیانی که خشونت و دشمنی دوران ضحاک را دیده بودند، دریافتند که خود باید برخیزند و ﺁن اندیشه راهنمائی ﺁنها را می سزد که زنگار ترسها و نا توانائیها و یأسها را از پندار و گفتار و کردار ﺁنها بزداید ، به برداشتن مرزها و یکدیگر را دوست یافتن توانا و به قیام برای ﺁزاد شدن توانا سازد .
ایرانیان !
ﺁیا به انتظار می نشینید تا 5 عضو دائمی شورای امنیت از اکنون تا زمانی که پایان ﺁن معلوم نیست ، هر از چندی ، تصمیمی در باره شما بگیرند ؟ و یا در می یابید که از راه استقرار ولایت جمهور مردم است که حاکمیت قدرت انیرانی و ایرانی بر انسان، پایان می پذیرد ؟
شما دانشگاهیان ، شما دانشجویان، شما مبارزان سیاسی ایران را در یابید!
در فرهنگ ﺁزادی و دوستی بازاندیشید، شما نیک می دانید که در قلمرو ضد فرهنگ دشمنی ، تبلیغ اتحاد ، از حد وحدت بر ضد رژیم بیشتر نمی شود . این وحدت راه بجائی نمی برد زیرا که متکی به بیان قدرت و مرام دشمنی است . می باید به فراخنای ﺁزادی درﺁمد و دست بکار ساختن فرهنگ دوستی ، فرهنگ زیست در ایرانی ﺁزاد و مستقل شد، دست بکار ساختن فرهنگ دوستی برای ﺁن شد که خورشید صلح و دوستی از ایران، وطن ما، بردمد و جهان را به نور ﺁزادی و دوستی روشن بگرداند .
پس شما را به دوستی و به گرایش به بیان ﺁزادی و قیام متحد برای استقرار ولایت جمهور مردم می خوانم . این ننگ را نپذیرید که سلطه گر ولو اندک شمار، ایرانی را در خدمت خویش متحد کند . توانائی دوستی با یکدیگر و توحید قیام را ، به فرهنگ دوستی باز یابید و برخیزید .
شما به خدمت بیگانه در نیامده اید ، شما که به این و ﺁن بهانه ، از جمله بهانه ﺁزاد کردن مردم ایران از استبداد مافیاها ، عامل قدرت خارجی نگشته اید ، بدانید !
ضعفهایی که داریم و اشتباه هایی که کرده ایم، مجوز دوری و بیگانگی از یکدیگر نیستند، بلکه دلیل دوستی و نزدیکی ما بیکدیگرند. چرا که به فرهنگ ﺁزادی می توان روش پیروزی را که گذار از ضعف به قوت است، ﺁموخت. بیائید ﺁموزگاران یکدیگر در عبور از ناتوانی به توانائی بگردیم .
زنان ایران، ﺁموزگاران عشق !
قرار گرفتن سرنوشت ایران در دست شورای امنیت ، پی ﺁمد سلب ولایت از جمهور مردم است . این امر که این شورا چه تصمیم می گیرد، یک امر است و این امر که زندگی شما را تقدیری رقم می زند که قدرتهای انیرانی مقرر می کنند، امر دیگری است . به چشم ببینید که بیرون رفتن ولایت از ید جمهور مردم ، قرار گرفتن ﺁن در دست « فقیه » نیست بلکه انتقال ﺁن به قدرت انیرانی است . جریان انتقال ولایت از جمهور مردم به قدرت انیرانی ، از ﺁن روز ﺁغاز شد که گمان رفت، ولایت قابل انتقال از مردم به « فقیه » است . ﺁن روز هشدارها داده شدند اما محور شدن قدرت ، چشمها و گوشهای عقلها را کور و کر کرده بود و هشدارها ناشنیده ماندند .
شما زنان که فضل هنرمندی دارید و می توانید جامعه را از محدوده تنگ زندگی در استبداد، به فراخنای زندگی در ﺁزادی ببرید، شما که بنا بر سرشت ، ﺁموزگار عشق و خالق فرهنگ دوستی هستید ، نمی بینید ایران به زهر ضد فرهنگ دشمنی دارد از پا در می ﺁید ؟ چرا فضلهای خویش را در تبدیل محیط خانواده به کانون عشق نکنید و سمموم دشمنی ها و خشونتها ها را از محیط اجتماعی زیست نزدائید؟ چرا شوق طبیعت دوستی و ﺁبادان کردن ایران را در دلها نیاندازید ؟ چرا در شور زندگی ، ﺁن روشنایی را در سرها نمی افکنید که انسانهای ﺁزاد در فرهنگ دوستی و با خلق این فرهنگ می سازند؟