انقلابها هم از برخي جهات مثل اسطورهها در چرخهي زمان دوّار خود را آشكارتر ميكنند. يعني پس از صد سال، به همانجا رسيدم كه آغاز كرده بوديم، اما اينبار در هياتي ديگر، هويتي انسانيتر، با شناختي عميقتر و آنجا را بهتر ميشناسيم . اگرچه استبداد هم ترفندهاي تازهتر آموخته، و به لطايف حيل، هويت انساني انسانها را به انكار نشسته تا هر آدمي را همچون عددي و ابزاري در خدمت خويش بگمارد.
انقلاب مشروطه، به هواي «عدالت» باليدن گرفت. اما هنوز گامي فراپيش ننهاده بود كه «هويت» يافتن مردم، لازمهي تحقق عدالت دانستهشد و آزادي، بستري براي هويت يافتن.
«هويت» يعني «او بودن او» يعني اينكه او خودش باشد، من خودم باشم، تو خودت باشي. اين «خود بودن» را هم در عرصهها و حوزههاي گوناگون ميتوان تعريف كرد و ميتوان تجربه كرد. يعني هرجايي و در هر موقعيتي، «خود بودن» ويژگيهايي دارد كه در جايي ديگر و در موقعيتي ديگر ممكن است متفاوت باشد و در اين مقال منظورم از «هويت» بيشتر نوعي هويت سياسي- اجتماعي است.
تا پيش از دورهي مشروطه، حتي همين واژهي «هويت» هم مخصوص ذات باريتعالی بود. فقط «او» بود كه بود، و «كل شئ هالك الا وجهه» سلطان هم سايهاي بود از خداوند بر روي زمين، انعكاس ارادهي خداي آسمانها براي زمينيان تا اغنامالله وجود ناديدني قادر مطلق را از روي سايهاش باور كنند.
با وزيدن هواي مشروطه سايهي خدا هم در روي زمين لرزيدن گرفت، كمرنگ شد و يكچند آدمها از آن سايه بيرون آمدند تا خودشان هم حرف زدن را ياد بگيرند و حرف خودشان را بگويند، خودشان جستجو را بياموزند و راهشان را خودشان را پيدا كنند. ذوق و ذائقه خود را پرورش دهند و مطابق ذوق و ذائقهي خودشان زندگي را سامان دهند. همين بود كه چيزي به نام «هويت» براي آدمها به رسميت شناخته شد و حتي قرار شد هركسي برگهي تشخيص هويت داشته باشد، شناسنامهاي مخصوص خودش داشته باشد. اين تصادفي نبود كه مردم ايران پس مشروطه شناسنامهدار هم شدند.
قرار بود از دست به دست هم دادن هويتهاي فردي و درهم تنيدن ارادههاي يكايك مردم، چيزي بهنام مجلس شوراي ملي پديد آيد. و اين مجلس، قرار نبود كه ظلالله باشد، يا مطيع امر ظلالله، بلكه قرار بود انعكاس خرد جمعي باشد، سايهي مردم باشد و همانگونه كه هر سايهاي وابسته به ارادهي صاحب سايه اين سو و آنسو ميرود مجلس هم وابستهي به ارادهي مردم باشد. اما حالا پس از صدسال ميبينيم باز هم هويت ما به عنوان انسان انديشنده، در تعارض با حكومت قرار ميگيرد.
در عرصهي استبداد، بيشترين تجربهي ما از «خودبودن» همين است كه من ميتوانم «خود» بودنم را با حضور حجم خودم در اينجا تجربه كنم. اما حرف خودم را نگويم، مطابق با ذوق و سليقهي خودم فكر نكنم، انتخاب نكنم، عمل نكنم
حتي ممكن است موقتا مرا به اين نتيجه برسانند كه من اصلا كسي نيستم كه حرفي براي گفتن داشتهباشم، من ذوق و سليقهاي ندارم كه بخواهم شكل لباسم را خودم انتخاب كنم، من انديشهاي ندارم كه بخواهم در سياستگذاري جامعهام نقشي داشتهباشم. من بصيرت و بينشي ندارم كه بخواهم چشمانداز آيندهام را ترسيم كنم.
و براي آنكه چندان دلگير هم نشده باشم و احساس حقارت نكرده باشم، به من بقبولانند كه آن ديگراني هم كه حرفي براي گفتن دارند، از پيش خود چيزي نميگويند، آنان هرچه ميگويند به نقل از خداوند است، به نقل از قديسين است. پس در اينجا يعني در همين عرصهي استبداد، هيچكس نميتواند داراي هويتي انديشنده و انتخابگر باشد. كسي نميتواند به چيزي بهنام خرد خود بنياد اعتماد كند. در اينجا «هويت» معطوف به حجمي است كه هوشمندي تقليد و اطاعت را داشته باشد. كسي هم كه واژهي «من» را به عنوان «منانديشنده و مستقل» بيان كند دانسته و ندانسته گرفتار نفس اماره شده است.
اينها چيزهايي هستند كه شايد لازم بود تا در عمل تجربه ميشد تا بتوانيم شناختي عميقتر از خود پيدا كنيم. هنوز هم شايد راه درازي در پيش است تا هر آدمي هويتي در عرصهي انديشهي سياسي ـاجتماعي پيدا كند، هنوز تلاش بسياري لازم است تا نهادها و احزاب سياسي مستقلي با اين رويكرد شكل بگيرد. منظورم احزابي است كه طرفداران و اعضاي خود را نه بهعنوان عدد و ابزار بلكه به عنوان انسانِ انديشنده بشناسند و بشناسانند و هرکدام به نحوی تجلی خرد جمعی شوند. اينگونه هويت يافتن نياز به تلاش مستمردارد. نياز به تمرين دارد. و ما در اين راه از تلاش و تمرین و جستجو باز نخواهيم ايستاد.
علي طهماسبي
---------------------------
i - اين جمله را با اقتباس سخنی از تي اس اليوت آودردهام :
ما از جستجو باز نخواهيم ماند
و پايان همهي جستجوهامان
رسيدن به همان جايي است كه آغاز كردهايم
و آنجا را براي نخستين ميشناسيم