اما در هر صورت، لابد سياسيوني که از من بازخواست مي کنند که چه کسي براي مخالفت با حمله آمريکا به ايران به من وکالت داده است، پاسخي براي اين پرسش دارند: «چگونه است که وقتي من از نقض گسترده حقوق بشر در ايران سخن مي گوييم، از ما اين سوال را نمي کنند که چه کسي براي انتقاد از ناقضان حقوق زنان، اقليت ها، فعالان سياسي و اجتماعي و ... به ما وکالت داده است، اما وقتي نوبت به مخالفت با حمله نظامي آمريکا مي رسد، سخن گفتن از مصيبت هاي اين حمله براي ايرانيان فاقد مشروعيت تلقي مي شود؟»
به راستي، اگر از حمله نظامي به کشور خود حمايت کنيم، به نمايندگي از شهروندان ايراني سخن گفته ايم؟
( بخش انتهایی از یادداشت سرکار خانم عبادی تحت عنوان "چه کسی وکالت داده است؟" در «روز آنلاین» سه شنبه 9 خرداد)
سرکار خانم عبادی
با درود و احترام
1)
حسب جمله ای از یادداشت اخیر شما در رسانه ی مجازی ی «روزآن لاین» که در بالا به آن اشاره شده؛ پیداست روی سخن شما با من است که طی یادداشتی در تاریخ 23 اردی بهشت در پایگاه «گویا نیوز»، نه دقیقآ اما مضمونآ چنین پرسشی را مطرح کرده بودم.
یا، دست کم می توانم نتیجه بگیرم «یکی از آنانم که یادداشت اخیر شما و پرسش مطرح شده در انتهای آن، خطاب به ایشان نوشته شده است». از این روست که به خود حق می دهم تا به پرسشی که مطرح کرده اید پاسخ دهم.
2)
با این حال پیش از هرگونه پاسخی، لازم می بینم به شما تبریک بگویم. از آن جهت که گوشی برای شنیدن ، زبانی برای پاسخ گفتن و تعهدی به «پاسخگویی» دارید.
همه ی این سه نشان می دهد که:
شما نه به من ، بلکه «به خود احترام می گذارید» و باور دارید که پرستیژ اجتماعی ی تان، ذخیره ای لایزال نیست و تداوم آن موکول به پاسخگویی در برابر انتقادات دیگران است.
آنچه شما دارید و بسیاری ندارند، کیمیایی ست کمیاب که شما را در برابر آسیب «گوش های بسته و زبان در کام کشیده»؛ بیمه می سازد و هر چه بگذرد به ارتقاء و ارتفاع تان می انجامد. چه از این بهتر؟
3)
پرسیده اید:
«چگونه است که وقتي من از نقض گسترده حقوق بشر در ايران سخن مي گوييم، از ما اين سوال را نمي کنند که چه کسي براي انتقاد از ناقضان حقوق زنان، اقليت ها، فعالان سياسي و اجتماعي و ... به ما وکالت داده است، اما وقتي نوبت به مخالفت با حمله نظامي آمريکا مي رسد، سخن گفتن از مصيبت هاي اين حمله براي ايرانيان فاقد مشروعيت تلقي مي شود؟!»
4)
پرسش شما دست کم در دو محل، دچار «انحراف از واقعیت» است.
الف)نخستین انحراف از واقعیت اینکه:
هنگامی که شما از نقض گسترده ی حقوق بشر در ایران سخن می گویید، سخنان شما گزاره هایی خبری هستند که از برخی واقعیات امروز جامعه ی ایران حکایت می کنند. و مضمون و نحوه ی بیان این گزاره های خبری، هرگز «نافی یا موید حقی از من»(یا ایرانیان) نیستند که بیان آن نیازمند داشتن سمت نمایندگی از من ( یا ایرانیان) باشد.
روشن تر اینکه:
شما در هنگام سخن گفتن از نقض حقوق بشر در ایران؛ مثلآ حاکمیت سیاسی را تهدید نمی کنید(یا اگر چنین کرده اید دست کم من نشنیده و نخوانده ام) که چنانچه به نقض آشکار حقوق بشر ادامه دهد؛ایرانیان متحد شده،به خیابان ها خواهند ریخت و تا آخرین قطره ی خون با ناقضان حقوق بشر به مقابله برخواهند ساخت!
تا در چنین صورتی من به عنوان یک شهروند «لیبرال دموکرات» و «مسالمت جو»ی ایرانی، از شما بپرسم:
چگونه از جانب من سخن می گویید و از آمادگی ی من برای مقابله به مثل با ساخت سیاسی خبر می دهید، بی آنکه پیشتر از جانب من نمایندگی داشته باشید؟!
بنابراین اگر نمی پرسم، روشن ترین معنای آن این است که در حوزه ی حقوق بشر و مبارزات سزاوار احترام تان در این خصوص:
_ یا تاکنون «سخنی نگفته اید که به نمایندگی از من عنوان شده باشد» تا لازم باشد شما را مورد بازخواست قرار دهم
_ یا اینکه «به نمایندگی از من سخنانی گفته اید و مطالباتی را مطرح کرده اید» اما از آنجا که در این حوزه، نمایندگی ی شما را ضمنآ و تلویحآ پذیرفته ام(یا اظهارات و مطالبه ای که مطرح کرده اید مورد تایید من نیز بوده است) طرح پرسش اصولآ ضرورتی نداشته است.
از آن گذشته:
برخورداری ی فرضی ی شما از «حق نمایندگی ی ایرانیان» در یک حوزه که می تواند ناشی از فعالیت طولانی مدت شما در حوزه ی مزبور،پذیرش ضمنی و عرفی ی آن و نبود اماره ای باشد که فقدان نمایندگی ی شما را اثبات کند؛ هرگز نمی تواند مبنای توسعه ی این حق در حوزه های دیگری باشد که محتاج «مراجعه ی دموکراتیک» به آراء عمومی ست.
از دید من،«توسعه ی نادموکراتیک حوزه ی اختیارات و اعمال اراده ی یک لیدر دموکرات» فرجامی جز تبدیل شدن او، نخست به یک «لیدر نادموکرات» و آنگاه به یک«لیدر ضد دموکرات» در بر ندارد و پدیده ای ست که در ذیل «سهل انگاری ی اجتماعی» در برابر این انحراف، فی نفسه علت العلل بسیاری از ناکامی ها و نابختیاری ها در روند دموکراتیک سازی مناسبات سیاسی – اجتماعی ی جامعه ی ایرانی ست.
از این رو، هر گاه که یک «لیدر دموکرات» اندک تمایلی از خود به توسعه ی حدود اختیارات اش بروز می دهد؛ به عنوان شهروندی دموکراسی خواه حساسیت بیشتری از خود نشان می دهم تا آن هنگام که «لیدری نادموکرات» به هر نحو ممکن تلاش می کند تا حوزه ی دربرگیری ی اختیارات و اجازات خود را توسعه دهد.
ب) و انحراف اساسی تر از واقعیت، در پرسش شما اینکه:
حتی کلمه ای از آن مصاحبه ای از شما که مورد انتقاد اینجانب واقع شده، ناظر به «بیان تلخی ها و عواقب سوء اقتصادی ،اجتماعی و فرهنگی ی جنگ» نیست. همچنانکه پرسش من نیز از شما در یادداشت«خانم عبادی پیش از سخن گفتن کمی فکر کنید!»، ناظر به چنین محتوایی نبود و نیست!
بلکه ادعای شما این بود:
«چنانچه ایالات متحده تصمیم به حمله بگیرد، ایرانیان به رغم همه ی اختلافات عمیق شان متحد شده و تا آخرین قطره ی خون خود خواهند جنگید و نخواهند گذاشت که پای سرباز بیگانه ای به این کشور باز شود».
و پرسش و انتقاد من که اکنون به خاطر آن مجازات می شوم (به نحوی که پایگاه «گویا» از آن پس، از انتشار یادداشت هایم خودداری می کند و حتی از دادن لینک به سایر نوشته هایم در سامانه ی «لیبرال دموکرات» نیز ابا دارد) جز این نبود:
«سرکار خانم عبادی، شما کی و کجا از من رای گرفته اید که از جانب من سخن می گویید و از کجا می دانید که من نیز خواهم جنگید؟! ».
5)
و اکنون به آن اضافه می کنم:
از دید من به عنوان یک ناظر و تحلیلگر، جنگ اگر چه گاه و بیگاه به ضرورتی تاریخی بدل می شود و گاه تنها قاطع دعواست و هرگاه که چنین شود نمی توان مانع بروز آن شد، اما ماهیت رویارویی فعلی چنان نیست که مرا به جنگیدن برای یک طرف آن ترغیب کند. چه آن طرف غرب باشد، چه شرق!
مگر آنکه پیش از وقوع جنگ محتمل، نخبگان حاکم «تابعیت ایرانی» ی من و فرزندم و «کلیه ی حقوق ناشی از آن» را که تاکنون نادیده می گرفته اند و زیر پا می نهاده اند _اما خود و فرزندان شان به تمامه از آن برخوردار بوده اند را _ به رسمیت بشناسند و آماده باشند تا در «تحولی دموکراتیک»، فرصت ها را فراچنگ همه ی ایرانیان قرار دهند تا هر آنکه شایسته تر است آن را از دیگران برباید.
اگر "بانوی صلح" پیش از رخداد «شناسایی» می خواهند بجنگند، بجنگند. اما جنگیدن من برای سرزمینم مشروط به آن است که توسط نخبگان حاکم، «ایرانی» شناخته شوم و حقوق ناشی از این تابعیت که شامل حال «هر ایرانی» می شود،محترم شمرده شود.
و بگذارید بی واهمه بگویم:
اگر نخبگان حاکم آماده بودند تا تمامت خواهی ی ویرانگر خود را به کناری نهند، اگر آماده بودند سوءظن بیمارگونه ی خود به شهروندان شان را تخفیف دهند،اگر آماده بودند تا سخت گیری ی ناموجه دینی ی خود را تا حد بسیاری کاهش دهند و فرصت ها را نه بر اساس نگره ی «خودی_غیر خودی» بلکه بر اساس شایستگی توزیع کنند؛ جمهوری ی اسلامی ی ایران به رغم همه ی اشتباهات بسیارش، به رغم همه ی نامهربانی ها و خشونت هایش و به رغم تمامی ی نابخردی هایش( که بخش بیشتر آن از کودکی و نپختگی ی آن و نیز نفوذ چپ کلاسیک مسلمان نما در سال های نخست انقلاب ناشی شده است) سزاور آن بود که برایش جنگیده شود.
به این دلیل ساده و منصفانه که دست کم در حیات سیاسی ی معاصر این سرزمین،هرگز نظامی به استقلال آن از بیگانگان سراغ نداریم. در این باره،چه نشانه ای از این بهتر که در موضوع بحران هسته ای «توسط همه و همه» تهدید می شود؟
با این حال از ما چه بر می آید جز افسوس؟! برای آینده ی درخشانی که شهروندان «سکولار فرهیخته و خوشفکر» و شهروندان«دینمدار قاطع و جان برکف» ایران، می توانستند دوشادوش یکدیگر بسازند. اما خود محوری ی درک ناشدنی ی پاره ی دینمدار، و سوءظن بی پایان آنان به بخش بزرگتر افکار عمومی؛در حال گرفتن آن از همه ی ماست.
6)
بگذریم! اکنون و با توجه به اظهارات قطعی الصدور حضرتعالی و نوشته ی ثبت و ضبط شده ی من (که رجوع به هر یک از آنها برای دستیابی به عین جملات شما و من، به آسانی ممکن و مقدور است) از شما می پرسم :
«قلب واقعیت»؛و «تحریف محتوایی ی پرسش و انتقاد من» چه کمکی به حل مناقشه ی میان ما می کند؟!
آیا جز اینکه:
این مجال را برای تان بوجود می آورد تا در انتهای یادداشت تان، نتیجه گیری ی دلخواه خود را در جهت منکوب کردن منتقد داشته باشید؟! چنانکه به کنایه پرسیده اید:
«به راستي، اگر از حمله نظامي به کشور خود حمايت کنيم، به نمايندگي از شهروندان ايراني سخن گفته ايم؟».
در باره ی این جمله ی کنایی ی شما، آیا اجازه دارم و می توانم بپرسم: کی و کجا از حمله ی نظامی ی غرب به ایران حمایت کرده ام ؟!
و آیا اجازه دارم بپرسم: کی و کجا مدعی ی آن بوده ام که هر کس از تهاجم نظامی ی غرب به ایران حمایت کند، واجد سمت نمایندگی از ایرانیان است؟!
7)
به عنوان یک «لیبرال دموکرات»:
_شخصا هیچ «حوزه ی مقدس و ممنوعه» ای را سراغ ندارم که نتوانم به آن سرک بکشم و در آن چند و چون نکنم.
_و هیچ شخصی را نمی یابم که اجازه داشته باشد تا این حق مرا به وسایل مختلف «تحدید» کند. مگر چیزی که«حق انتخاب من» نامیده می شود.
بدین ترتیب:
بنا به منطق دموکراسی و حقوق بشر؛ این تنها منم که می توانم به «هردلیل اخلاقی»، «موقتآ یا دائمآ»،«بعضآ یا کلآ»؛ از اعمال «یک یا همه» ی حقوقی که از آن برخوردارم صرف نظر کنم.
و آنچه در این میانه «منش دموکراتیک شما و دیگر لیدرهای سیاسی» را تضمین می کند و اندک اندک از شما خومحوری خودسالار نمی سازد، چیزی جز«حق انتقاد من» از شما نیست.
به رغم پرداخت هزینه هایی گزاف و فرساینده،من از «حق انتقاد خود » صرف نظر نمی کنم. «شما» هم با افزودن به هزینه های گزاف آن، این حق را از من «سلب» نکنید تا متفقآ پیش رویم و بسترهای جامعه ای آزاد و آباد و شکوفا را بنا نهیم.
8)
شما به دلیل پابرجایی و استواری ی تان در مسیر به رسمیت شناخته شدن حقوق بدیهی و نخستین ایرانیان و رنج و مضیقه ای که در این مسیر دشوار و سنگلاخ متحمل شده اید و به پاس عمل فعالانه به تکلیف اجتماعی ی خود، شایسته ی «تقدیر» و گرامیداشتید و از همین روست که به دریافت جایزه ای مفتخر شده اید که سزاوار شماست.
من اما به چه دلیل باید «تنبیه» شوم؟!
چون از شما مراقبت می کنم تا به سرعت به مابه ازایی از همانهایی تبدیل نشوید که رنج و مضیقه ی شما و دیگران را موجب شده اند ؟!
صدبار دیگر هم اگر تنبیه شوم، از حق خود دست نخواهم شست و بر آن پای خواهم فشرد. چرا که من، به آینده ای که انتظار دخترم را می کشد؛ عمیقآ متعهدم. بیش و پیش از آنکه به شما متعهد باشم.
ارادتمند: فرهاد جعفری