1)
از زاویه ی یک مسلمان انقلابی یا یک چپ کلاسیک؛ یک "لیبرال" انسان قابل ترحمی ست. چرا که فاقد همه ی آن چیزهایی ست که چپ و دیندار با هم دارند!
یک لیبرال :
_ «خودش،هیچ چیز مقدسی ندارد» که نتواند در آن چند و چون کند و آن را به پرسش نکشد. در واقع، تقریبا حوزه و دامنه ای وجود ندارد که او خود را از پا نهادن در آن ممنوع ببیند. از همین روست که بزرگترین و اصولی ترین انتقادها را به نگره ی لیبرالی، خود اوست که تقریر می کند نه رقبایش!
_ «هیچ تقدس مربوط به دیگران را هم به رسمیت نمی شناسد،هرچند به آن احترام می گذارد» و خود را مجاز می بیند که به هر حوزه ای سرک بکشد و از کارش سر در بیاورد.
_ «بیشتر ارزش ها و هنجارهای او موقتی ست» و هر لحظه آماده است تا با تغییر شرایط و بدون آنکه "اخلاقیات و شرافت" اش را زیر پا بگذارد،آنها را اصلاح کند و تغییر دهد. بنابراین اهل گفتگو ،مذاکره و مصالحه است.
_«هیچ چیزی او را به هیجان نمی آورد» آنقدر که از خود، بیخود شود و تصمیماتی بگیرد که متکی بر احساس او هستند؛ نه "خرد انسانی ی معاصر"ش.
_ «هیچ باوری ندارد که حاضر باشد برایش جان بدهد» چون از دید او جان آدمی ارزشمندتر از هر چیز دیگری ست(حتی از نگره ی لیبرالی!).
بنابر این صرف نظر از آنکه شهادت طلب نیست،حاضر هم نیست به روی هیچ انسان دیگری آتش بگشاید.(مگر در مواقع جنگی اجتناب ناپذیر،جوانمردانه و از پیش اعلام شده که در این موارد نیز،اولا دیگران او را بدان وامی دارند و ثانیا در مقام یک لیبرال نمی جنگد. بلکه در مقام یک تاجر است که اسلجه بر می دارد)
_ از همین روست که «در هیچ آرم و نماد و علامت و سمبولی از او، اسلحه نیست» (بیشتر کبوتر و باز و کرگدن و الاغ و طاووس و این قبیل چیزهاست!)
_ «هیچ اسطوره ای ندارد» که عکس اش را روی تی شرت هایش چاپ کند یا برایش سینه بزند و مویه کند. چون از اساس با پدیده ای«بالاتر از حد متوسط» بیگانه است و اگر پیش می آید که روی تی شرت اش عکسی از "مدونا" یا "بریتنی" چاپ شده، مربوط به سوداگری ی غیر قابل کتمان اوست.(نمی بینید که عکسی از جان لاک را روی تی شرت اش چاپ کرده باشد!)
_«وقتی قهرمان ندارد،بدیهی ست که ضد قهرمان هم ندارد» و انسان ها از دید او در طیفی از "درجات متنوع خاکستری" دسته بندی می شوند.
_پس«به سفیدی ی مطلق و سیاهی ی مطلق هم ایمان ندارد» و معتقد است این دو رنگ کاذب اند و در نتیجه ی تجمع همه ی رنگ ها یا فقدان رنگ های مرئی ست که چنین به نظر می رسند!
اگر حوصله داشته باشیم می توانیم به بسیاری دیگر از نشانه های" ترحم برانگیز بودن انسان لیبرال از دید رقبای فلسفی اش" اشاره کنیم. اما همین حد هم کافی ست تا اجازه بیابم و به دوست لیبرالی در این سامانه، تذکری دوستانه بدهم:
2)
دانیال آذری ی عزیز
این جمله ها و صفات نسبت داده شده به آقای گنجی و رقبایش که در آخرین یادداشت تو خواندم(و چیزهای زیاد خوبی هم از آن فرا گرفتم) نمی تواند مربوط به یک انسان لیبرال باشد:
1)......."اکبر گنجی" به مرخصی آمد , البته در نیمه شب و سرزده و به دلیل جلوگیری از استقبالی در خور این "اسطوره" ی زمان.
2).......در طول این مدت(زندانی بودن آقای گنجی)همیشه سوالی در ذهنم غوطه ور بود مبنی بر اینکه علت این پایداری و شکست ناپذیری در نبرد با "اهریمن" چه می تواند باشد !؟
شخصا نمی توانم انکار کنم که: از آزادی ی آقای گنجی خشنودم و امید می برم که او بتواند از این پس با رفتار سنجیده،درست،مدبرانه و هوشیارانه ای که بر می گزیند(یا بر نمی گزیند) کمک قابل ملاحظه ای به جنبش دموکراسی خواهی ی ایرانیان صورت دهد و به عنوان محوری برای تجمع و تمرکز اراده ی ایرانیان برای شکل دهی به یک جامعه ی آزاد، نقشی اساسی در این زمینه بر عهده گیرد(یا نگیرد).
اما اجازه بده تا یادآور شوم که:
نه او یک "اسطوره" است(چون در حساس ترین مرحله از اعتصاب غذای خود،آن را شکست و پیمان شکنی ی بارها آزموده شده ای را، باز هم آزمود. به تعبیری، نه مطابق با منش خود تا پای جان ایستاد تا بر همان اساس اسطوره شود و نه مطابق با توصیه ها به "مهروزی و مدارا" چنین رفتاری را به اعتصاب غذایش ضمیمه کرد که از میزان نفرت پاره های متنوع اجتماعی از یکدیگر بکاهد تا یک "مدل" باشد) و نه رقبایش آنگونه که تو نامیده ای به کلی"اهریمن" به شمار می آیند.
3)
دوست من
در مقام یک لیبرال دموکرات؛ اجازه بده "چپ ها و انقلابیون" مطابق با ذائقه و نگره ی فلسفی ی خود در کار ساختن اسطوره ها باشند و تی شرت هایی به تن کنند که عکس یک اسطوره روی آن چاپ شده.
اماخودت آن را نپوش. بلکه بنشین و فکر کن که چگونه می توانی "اسطوره ی چپ ها" را به نفع انگیزه های لیبرالی ی خودت بکار اندازی و در عین حال آسیب هایی را که _اسطوره بودن او نزد برخی_ به خودی ی خود تولید می کند، به حداقل ممکن کاهش دهی!
این چپ ها( و طبقه ی کارگر) هستند که مطابق با نگره ی فلسفی ی خود به «سفید مطلق و سیاه مطلق»، به «اسطوره و اهریمن» و به «قهرمان و ضد قهرمان» نیاز دارند تا به رویای دیرینه وعطش سیری ناپذیر خود برای واژگونی و به زیرآوری و تخریب هر ساختمانی تحقق بخشند:«انقلاب».
تا دورتازه ای از خشونت،دور تازه ای از سرکوب،دور تازه ای از نفرت اجتماعی،دور تازه ای از انتقام گیری های وحشیانه و انزجارآور،دورتازه ای از اعدام و مصادره،دور تازه ای از تصلب و انجماد،دور تازه ای از یخبندان سیاسی،دور تازه ای از گزینش وپاکسازی،دور تازه ای ازتصفیه و کینه توزی،دور تازه ای از خفقان و ارعاب و دور تازه ای از جوخه ی آتش و سینه ی دیوار را تدارک ببیند و با خود به ارمغان آورند!
نه«اسطوره» و نه«اهریمن»؛ هیچکدام به کار ساختن جامعه ای که من و توی لیبرال در تدارک آن هستیم نمی آیند. نه تنها به کارمان نمی آیند بلکه مخل شکل گیری ی آن هستند، هزینه های آن را هرچه بالاتر می برند و هر چه بیشتر آن را به تاخیر می اندازند.
4)
دانیال آذری ی عزیز
هر بتی که ساخته شود،فقط به کار شکسته شدن می آید!
تجربه نشان داده است که به نحوی درک ناشدنی،ایرانیان تمایل دارند تا از "انسانی معمولی" که در مرحله ای از حیات طبیعی ی خود به تکلیف اجتماعی اش عمل کرده، پیکره ای بت مانند بسازند و در چهار راه و میادین ذهن شان نصب کنند.
مدت ها به تعظیم و تکریم و پرستش آن مشغول باشند و آنگاه بدون آنکه دلیل روشن و قاطعی از رفتار آینده ی آنان حمایت کند،مدت ها و به هزینه ای گزاف تلاش کنند تا بت خودساخته را تخریب و بت تازه ای را جایگزین آن نمایند!
از همین روست که در میادین واقعی نیز،عمر مجسمه ی شاهان و بزرگانی که نصب می شوند تا خاطره ی دلاوری ها و از خودگذشتگی های شان همیشه در یادها بماند،چیزی کمتر از بیست تا سی سال است و دست کم؛ تاریخ معاصر این سرزمین نشان می دهد که مقبره ی هیچ بزرگی از بی احترامی نسل بعدی در امان نمانده است!
پس اجازه بده یادآور شوم :
به آن "یک نفر"ی که به "تکلیف اجتماعی" ی خود عمل کرده، چنین "پاداش کلان"ی نده تا کمی بعد ناچار به بازپس گیری و تخریب اش باشی و گروتسک وار(خنده دار_غم انگیز) به این روند نادرست و پرهزینه دامن نزن.
بلکه؛ آن "صدها هزار نفر"ی که معتقدند حقوق انسانی آنها زیرپا نهاده یا نادیده گرفته می شود را،"مواخذه" کن که اگر به راستی به این موضوع باور دارند، پس چرا به تکلیف اجتماعی ی خود عمل نمی کنند ؟!
از چند وکیل شرافتمند دادگستری "بی ملاحظه و بی اندازه" تقدیر نکن. که به "تکلیف حرفه ای" و "وظیفه ی اجتماعی"ی خود در «اعطای سرویس های حمایتی به دموکراسی خواهان» عمل کرده اند؛ بلکه هزاران وکیلی را سرزنش و توبیخ کن که به نخستین و بدیهی ترین تکلیف هر حقوقدان شرافتمندی در توسعه ی حقوق شهروندی، عمل نمی کنند و "نان" را بر شرافت حرفه ای خود ترجیح داده اند و مالیات دهندگان (که هزینه ی تحصیل و تدریس این حقوقدانان در بهترین دانشگاه های دولتی از جیب ایشان پرداخت شده و می شود) را، در برابر مالیات گیرندگان تنها و به حال خود واگذاشته اند!
مطابق فلسفه ی لیبرالی،حداکثر پاداشی که می بایست به "عبدالفتاح سلطانی" پرداخت شود همان است که در انتخابات اخیر کانون وکلای دادگستری،به درستی و حقانیت آن را دریافت کرد:عضویت در هیات مدیره ی کانون وکلای دادگستری ی مرکز.
نه چیزی بیشتر؛که از حوصله و گنجایش "ظرفیت انسانی" ی او یا هر انسان دیگری خارج است وبی هیچ تردیدی گرداگرد او را آنچنان هاله ای رامبراندی از تقدس و الوهیت فرا می گیراند که کمی بعد؛ نمی توان به او گفت که بالای چشمش ابرویی مشاهده است!
چیزهایی مانند:
شیر شرزه ی آهنکوه،اسطوره ی آزادگی،سمبل مقاومت و ایستادگی، با بالهایی بزرگتر از قفس و.... القابی مانند آن که به جهان کهنه و به شدت سنتی ی سده های پیشین متعلق است و تنها به کار بت سازان و بت پرستان می آید.(که اگر دقت کنی اغلب نیز شاعران احساساتی و کم خرد و صله بگیر این دیار در کار ساختن و اشاعه ی چنین تعابیری هستند)
5)
دانیال آذری ی عزیز
بهتر از من می دانی که این چهار خط از نوشته ی تو و دو تعبیری که در آن بکار برده ای(اسطوره و اهریمن)، تنها بهانه ای برای بازگویی و تاکید موکد بر روش های غلطی ست که جامعه ی ایرانی بی پروا و از سر عادت آنها را به کار می گیرد،اشاعه می دهد و آنگاه که نتایج وخیم شان را می بیند بازهم عبرت نمی گیرد!
پس مبادا که از من، به خاطر این تذکر دوستانه ام برنجی.
ارادتمند: فرهاد جعفری
در اين زمينه:
[دفاع "آزادیخواهانه" از "آزادی"، دانیال آذري]