[بازگشت به صفحه نخست اين قسمت]
خود حقپنداری (يا خود کاملبينی) اديان و مسئله تکثر
يکی ديگر از مؤلفههای نظريه تضاد اسلام و حقوق بشر يا اسلام و دموکراسی اين است که چون اديان خود را «حق» و يا برترين میپندارند، نمیتوانند حامی تکثر باشند که در آن حق، منتشر است نه انحصاری.
اما میدانيم هر مکتبی بايد خود را حق و محق بداند وگرنه نمیتواند به عنوان يک مکتب قوام بگيرد و راه بنماياند. اسلام نيز موضع درونیاش نسبت به خويش، حقانيت است. امّا دموکراتيک بودن يا نبودن يک دين از روی موضع آن نسبت به خودش (که بايد باور به حقانيت باشد) مشخص نمیشود. بلکه از روی موضع آن نسبت به دگرانديشان و افراد خارج از آن دين شناخته میشود. اسلام حق بودن خود را مرادف طرد و تحقير غير اهل اسلام و ساير اديان و حتی مکاتب غيرالهی نمیداند.
خداوند در سوره کافرون به رسول خويش میگويد: قل يا ايهاالکافرون، لا اعبد ما تعبدون، و لا انتم عابدون ما اعبد، ولا انا عابد ما عبدتم، و لا انتم عابدون ما اعبد، لکم دينکم ولی دين.
بگو ای گروه کافران من آنچه را شما میپرستيد نمیپرستم. شما نيز آنچه را من میپرستم نمیپرستيد.شما دين شما و برای من. دين من يعنی هرکس به دين خويش.
آيتالله طالقانی در تفسير اين سوره میگويد «کافران مورد ندا همانها بودند که در کفر خود آن چنان پايدار ماندند که به ايمان آوردن و بازگشتشان از کفر اميدی نبود.»
اگر میخواهيد از حقوق مومنان دفاع کنيد و قدرت بر دفاع پيدا کنيد بايد اول از حقوق غير مومنان دفاع کنيد. در غير اين صورت با پايمال کردن ديگران، مومنان هم پايمال خواهند شد. در اين رابطه شواهد فراوانی در کتاب و سنت وجود دارد. برای مثال در حالی که خداوند تنها ذنب لايغفر راشرک میداند و ساير گناهان را قابل بخشش میخواند و میفرمايد: ان الله لا يغفر ان يشرک به و يغفر مادون و ذلک لمن يشأ (نسأ/ ۱۱۶) خداوند هر که را به او شرک بورزد نخواهد بخشيد ولی غير از شرک يعنی گناهان ديگر را برای هر کس بخواهد میآمرزد. در آيه ديگری میفرمايد: لا تسبوالذين يدعون من دون الله فيسبوالله عدوا بغير علم (انعام/ ۱۰۸) به آنان که به غير از خدا دعوت میکنند (مشرکان) اهانت و ناسزا نگوييد که اگر چنين کرديد يعنی حق آنها را پايمال کرديد. آنان نيز به خدای شما اهانت میکنند و حق شما را پايمال میکنند. از دشنام دادن به مشرکان نهی میکند آن هم مشرکانی که فعال هستند و دعوت به غير خدا میکنند. اين آيه يکی از عبارات حکيمانه و شگفتانگيز قرآن است. میگويد اگر حرمت میخواهيد حرمت نگه داريد. قرآن میگويد، اگر به مشرکين اهانت کنيد آنها هم به خدای شما اهانت میکنند. پس شما چنين نکنيد. آزادی يک حق است و همه میتوانند مطالبه کنند. اما مدارا يک رابطه است. يک رابطه دَوَرانی است. اگر حرمت میخواهيد بايد حرمت نگه داريد. میفرمايد اگر هتاکی کنيد، طرف مقابل هم هتاکی میکند و اين روش موجب تحريک احساسات میگردد. زيرا قرآن میگويد: «فيسبوالله عدواً بغير علم» يعنی آنها هم در مقابل، از روی دشمنی (نه خردورزی) و بدون علم و آگاهی (و نه از روی عقلانيت)، به مقابله میپردازند و خداوند را سَبّ میکنند. يعنی، اگر شما دشنام دهيد، حتی به مشرکان، اين رفتار موجب میشود که کنش عقلانی از جامعه رخت بربندد و کنشهای عاطفی غلبه کند و عقلانيت و علمورزی تعطيل شود و افراد موضع دشمنی و تجاوزگری نسبت به هم بيابند. پس اگر میخواهيد حقوق شما پايمال نشود حقوق مخالفان خود و حتی مشرکان را پاس بداريد.
خداوند عقيده و حق يا ايدئولوژی و حقوق را تفکيک کرده است. عقيده آنها باطل است اما تلازمی بين عقيده آنها و حقوقشان نيست. آنجا که خداوند از قتال با مشرکان سخن گفته جايی است که آنها اقدام به جنگ و تجاوز عليه مسلمانان میکنند و دفاع در برابر تجاوز نه تنها در برابر مشرکان که حتی در برابر مسلمان هم واجب است. اگر مسلمانی هم به مسلمانان ديگر تجاوز کرد، بايد با آن مقابله کرد: فمن اعتدی عليکم فاعتدو عليه بمثل ما اعتدی عليکم (بقره/ ۱۹۴).
ممکن است برخی بخواهند بيان حقوق مخالفان عقيدتی که در آن زمان مشرکان و کفار بودند را به دوره مکی نسبت دهند و بگويند در آيات مدنی فتوای آيات به گونهای ديگر است.
اولا: اين سخن بهتان نسبت به پيامبر است و گويی وی پايبند به اصول خود نبوده و همواره تاکتيکی اعلام موضع میکرده است و اين مدعا تنقيص اخلاقی پيامبر خواهد بود. پيامبر پس از پيروزی بر مشرکان و فتح مکه چون اکثريت هم با مسلمانان بود، ديگر دليلی نداشت سيمای جامعه را تغيير ندهد لذا بتها را فرو ريخت، اما کسی را به خاطر کافر ماندن مجازات نکرد. مگر اين که دست به محاربه میزدند.
ثانياً: در علوم قرآنی میگويند، شان نزول مخصص نيست. مفسر هست اما مخصص نيست.
ثالثا: اين که در دوره مدنی هم آيات مدارا فراوان است. در سوره توبه آيه ۶ میگويد:
«اگر يکی از مشرکين از تو (ای پيامبر) پناه خواست او را پناه بده تا کلام خدا را بشنود. سپس (در صورتی هم که اسلام را نپذيرفت) او را به محل امنی که از خطر دور باشد (در محل زندگی خودش يا بستگانش و محيط دلخواه او) برسان که توسط متعصبان آسيب نبيند» و يا روايات معتبر در مورد جنگ میگويد «اگر جنگی روی داد: آب به روی دشمن نبنديد، زنان و کودکان را نکشيد، درختان را قطع نکنيد زراعتی را آتش نزنيد، حيوان حلال گوشتی را پی نکنيد، مردگان را مثله نکنيد، به هيچ خانهای بدون اذن صاحب او وارد نشويد مال آنان را به يغما مبريد و هيچ زنی را آزار ندهيد حتی اگر به مقدسات شما اهانت کرد.» اينها نشانه اوج مروت و انسانيت در برخورد با دشمن است و در جايی ديگری میگويد، در جنگ: «ان جنحوا للسلم فاجنح لها (انفال / ۶۲). اگر کافران تمايل به سازش نشان دادند شما هم صلح کنيد و جنگ را ادامه ندهيد.
در سوره کافرون، علی رغم اين که شرک، ذنب لا يغفر است، باز بر حقوق آنها تأکيد شده و گفته است «لکم دينکم ولی دين» يعنی در عمل به دين خود و حتی نشر آن آزادند و لو آن که آن را باطل میداند. اما بالاتر از آن، مومنان حتی در برابر مزاحمت کافران هم دعوت به مدارا میشوند:
و اذا مرو باللغو مروا کراما(فرقان/۷۲) اگر بر شما عبور کردند و رفتار لغو و باطلی انجام دادند، شما با آنان با بزرگواری و کرامت برخورد کنيد.
و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما: (فرقان/ ۶۳) بندگان خاص خدای رحمان آنانند که به تواضع روی زمين راه میروند و هرگاه مردم جاهل به آنان خطاب و عتابی کنند با سلامت نفس و زبان خوش پاسخ گويند.
بنابراين مدارا يعنی تمييز دادن حقوق و ايدئولوژی انسانها. مدارا يعنی با همگان رفق و عاطفه داشتن و رعايت ادب کردن، با همگان ساختن و همزيستی کردن، به نحوی که مرزها مخدوش نشود و در هم نياميزد. با انسانها مهربان بودن و دوستی کردن. اما نه آن چنان که ناظران بيرونی شما را با ديگران يکی و يا کفو بينگارند، بلکه دوستی تا جايی که تفاوت شخصيت و عقيده شما پنهان نشود.
امام علی(ع) نيز در نامه ۱۹ نهجالبلاغه فيضالاسلام، خطاب به يکی از کارگزاران خويش در مورد مشرکان آن ديار مینويسد: کشاورزان شهری که تو در آن حکم میرانی از خشونت و قساوت شکايت کردهاند و گفتهاند، تو آنان را حقير شمرده و ستم کردهای. من در اين شکايت تأمل کردم و آنان را شايسته نزديک شدن به تو نديدم. زيرا مشرک هستند و اما سزاوار هم، نديدم که رانده شوند و به آنان جفا شود. چون با مسلمانان عهد و پيمان بستهاند و سر جنگ ندارند. بنابراين جامهای از نرمخويی و ملاطفت بر آنها بپوشان و با آنان ميان سختدلی و مهربانی رفتار کن و ميان نزديک کردن و دور کردن آنها اعتدال برقرار کن. عبارت ديگر اين کلام امام اين است که حقوق آنان را پاس بدار، نه عقيده آنها را. مرز عقيدتی را حفظ کن و آنقدر نزديک نشو که يکی شويد اما اجازه ستم و تحقير کردن آنها را هم نده. امام علی(ع) در جای ديگری میگويد: «بالرفق تدرک المقاصد» با ملايمت و مدارا خواستهها به دست میآيند. (غررالحکم).
نظام معرفتی که برای مخالفان چنين حقوقی قائل است، هنگامی که در رفتار انسان بازتاب میيابد، تبديل به آزادی و مدارا میشود. آزادی برای همگان اعم از موافق و مخالف و مدارا با مخالف آن هم مخالف مزاحم. چنان که میگويند امام علی(ع) میدانست ابنملجم قاتل او خواهد بود. اما با او رفتاری مانند سايرين داشت. آن چه مسلم است اين که پس از ضربت خوردن، امام دستور مدارا با ابنملجم را داده و يا با خوارج که هتاکی میکردند مدارا میکرد.
مؤمن کسی است که در سينه وسيع و چون اقيانوس او همه کس جای گيرد، حتی دشمنانش. او با دشمن عقيدتی خود هم نرمخو و اهل ملاطفت است. چنان که خداوند در مورد پيامبر گفت: «فيما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت قطا غليظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفرلهم» (آلعمران / ۱۵۹). به مرحمت خدا تو با آنان نرمخو شدهای و اگر خشن و سختدل يا بدزبان بودی از دور تو پراکنده میشدند. پس آنان را (به خاطر بدرفتاریهايی که با تو کردند) ببخش و برايشان آمرزش بخواه. اگر زبان نرم نداشتی و با خشونت سخن میگفتی مردم از گرد تو پراکنده میشدند. اگر هيچ دليل و آيه و خبر ديگری هم وجود نداشت همين يک آيه برای اثبات دفاع از حقوق مخالفان و نرمخويی و مهربانی با آنان که مخالف هستند حتی اگر مخالف خدا و پيامبر باشند کفايت میکرد. در عين حال میدانيم که دلايل و آيات فراوان ديگری هم در اين زمينه وجود دارد که نشانه دين رحمانی است و ما به برخی از آنها در فرازهای ديگر مقاله اشاره داشتهايم.
بنابراين، اسلام، مسيحيت و هر مسلکی محق است خود را حق بپندارد و اين «خود حقپنداری» تناقضی با دموکراسی ندارد.
در عالم علم و تئوریهای علمی نيز چنين است. هنگامی که يک تئوری بيان میشود. پردازنده آن، تئوری خويش را علمی و متين میداند و از آن دفاع میکند و تئوریهای مخالف را مردود و بیاعتبار میشناسد. اگر نظريهپردازان، تئوری خويش را قبول نداشته يا مردود بدانند تئوری و علم معنای خود را از دست خواهد داد. امّا تلقی نظريهپرداز در باب اعتبار تئوریاش و بقای اين اعتبار، در گرو ممنوعيت تئوریهای رقيب نيست. بلکه آنها نيز عرضه و نقادی میشوند و در ابطال يکديگر کوشش مینمايند و تا زمانی که يک تئوری ابطال نشود اعتبار دارد.
ممکن است گفته شود، اديان خود را حق مطلق میشناسند ولی در فلسفه علم، تئوری را ابطالپذير میدانند. آيا دين نيز خود را ابطالپذير میداند؟ توضيح اينکه بحث ابطالپذيری يکی از نظريات مطرح در فلسفه علم است که توسط پوپر مطرح گرديد و نظريات مخالف نيز دارد، يعنی ابطالپذيری، ذاتی علم نيست. علاوه بر اين، چنانکه مشاهده شد، اسلام در عين برتربينی خود، عمل صالح پيروان ساير اديان را نيز مأجور میداند و مهر بطلان بر آنها نمیزند.
از اين گذشته، من در قالب نظريات مطرح در فلسفه علم تشبيه فوق را مطرح نمیسازم، بلکه فارغ از آنها و پيش از بحث ابطالپذيری يا ناپذيری سخن میگويم. يعنی هر تئوری صرفنظر از اينکه آن را ابطالپذير بدانيم يا نه، مبتنی بر اعتبار و تصديق آن از سوی پردازندهاش میباشد.
نسبی انديشی (پلوراليزم دينی)
برخی میگويند قرآن به دليل اين که دين اسلام را «حق» میداند و گفته میشود «الاسلام يعلو و لايعلی عليه» چنين دينی نمیتواند متضمن دموکراسی و آزادی وحقوق بشر جهانشمول باشد.
يوسفی اشکوری يکی از روشنفکران مذهبی ايران در اين زمينه میگويد: «بدون اينکه بخواهيم وارد بحث «پلوراليسم» به صورت تفصيلی و تخصصی شويم، پلوراليسم به معنای «تکثرگرايی معرفتی»، يعنی اعتقاد به اين اصل انکارناپذير که شناخت حقيقت نسبی است و لذا در عمل نيز بايد به فهمهای مختلف از يک متن يا کلام و يا طبيعت و پديده احترام بگذاريم، ولو اينکه به نظر ما و حتی به گونه نفس الامری نادرست بيايد و آنها را مردود و باطل بدانيم. در واقع بايد به «کثرات» همان اندازه طبيعی نگاه کنيم که به وحدت، چرا که وحدت و کثرت اساساً بدون هم معنی پيدا نمیکنند، زمانی میتوان از «وحدت» (همگرايی) صحبت کرد که الزاماً «کثرت» (واگرايی) وجود داشته باشد و به عکس. چنان که قرآن هم بارها به مناسبتهای مختلف اشاره کرده است، «تفاوت« و «تمايز» در طبيعت، انسان، جامعه و تاريخ اراده و مشيت خداوند است و حتی قرآن به صراحت اعلام میکند که اگر میخواستيم آدميان را «امة واحده« میکرديم ولی نکرديمو يا میگويد شما را شعبه شعبه (شعوب) آفريديم «لتعارفوا». برای اينکه همديگر را بشناسيد. بنابراين، همان گونه که وحدت و يگانگی مشيت و خلق و امر الهی است، کثرات نيز چنين است و اين دو، دو روی يک سکهاند. وقتی اصل کثرت را قبول کرديم و آن را طبيعی دانستيم، «پلوراليسم معرفتی«نيز طبيعی است. چرا که اولاً اجتنابناپذير است و ثانياً حق و مفيد و بر وفق مشيت الهی است . يعنی کثرتگرايی به معنای خروج آدمی از دايره مشیّت خداوند نيست، بلکه کاملاً در چارچوب پروژه خلقت است. در عين حال برخلاف آنان که میگويند در جهان اصل بر کثرت است نه وحدت، اصل بنيادين بر وحدت است نه کثرت. با توجه به مطالبی که گفته شد، پلوراليسم و تکثرگرايی را در حوزه طبيعت، انسان، جامعه، تاريخ و معرفت میتوان پذيرفت و مبارزه با آن نه ممکن است و نه مفيد و نه حق. اما بايد به تأکيد گفت که پلوراليسم به معنای اعتبار بخشيدن به «همه حق» بودن و يا «هرهری مذهبی» نيست، بلکه فقط اعتبار دادن به اصل تنوع، تفاوت، تکثر و چندگانگی در حوزه انديشه و عقيده و ايدئولوژی است.
در واقع، هرکس حق دارد به هر حقيقتی که مدعی است به آن دست يافته است، پايبند باشد، اما بايد بداند که اولاً مالک تمامی حقيقت نيست و لذا نزد ديگران هم چيزی برای آموختن هست و ثانياً در هر صورت، احتمال خطا در معرفت و تشخيص او وجود دارد (ولو اندک) و ثالثاً ديگرانی هم هستند که به گونهای ديگر میانديشند و بايد آنها را هم به رسميت بشناسد و لذا آماده تعامل انتقادی و ديالوگ با آنها باشد. بنابراين، هر کس میتواند عقايد و افکار خود را حتی مطلق بداند. اما حق ندارد مطلقهای ديگران را با زور و خشونت محو کند. به عبارت ديگر، همه حق دارند خود را حق بدانند و از آن دفاع جانانه کنند. اما همين حق را برای ديگران نيز بايد قائل باشند. به هر حال پلوراليسم، يک مقوله اخلاقی نيست بلکه يک مقوله معرفتی است و لذا با موعظه و نصيحت و اندرز و توجيههای اخلاقی و حتی کنفرانس و سخنرانی پديد نمیآيد. انسان «پلورال» در نهايت «حق مدار» است نه خودمدار و چون حق را در انحصار خود و يا ديگری نمیبيند و نمیداند، اولاً هيچگاه از جستوجوی عميقتر حقيقت دست برنمیدارد و ثانياً اولويت را به فهميدن عميقتر و دانستن بيشتر میدهد تا گفتن و تحميل کردن و تبليغ کردن و ثالثاً اهل مدارا است نه خشونت. رابعاً اهل ديالوگ و گفتوگو است و در واقع در جاده دوطرفه حرکت میکند نه در اتوبان يک طرفه. رسيدن به اين خصوصيات، هم يک کنش معرفتی و عقلانی عميق لازم دارد و هم تخلق به يک اخلاق و ادب و منش انسانی والا و متعالی ضرورت دارد.
اما پلوراليسم دينی، داستان ديگری است و سخت حساس و پرمناقشه. کسانی چون هايک پلوراليسم دينی را به معنای «حقانيت مساوی همه اديان» میدانند و معتقدند که هيچ دينی نمیتواند ادعا کند که حق است و ديگری باطل و حتی هيچ دينی نمیتواند بگويد من «حق ترم» يعنی از شأن و حقانيت بيشتری برخوردارم و البته ادلهای نيز برای مدعای خود آوردهاند که در منابع مربوطه به تفصيل آمده است.
حقانيت مساوی اديان و پلوراليسم دينی به اين معنا قابل دفاع نيست. دلايلی که هايک و سروش و ديگران عرضه کردهاند، مخدوش است و هيچ ديندار مقيدی (چه مسيحی و چه مسلمان) نمیتواند پلورال به اين معنا باشد و از آن دفاع کند. حداقل اگر قرآن و سيره پيامبر و مسلمانان صدر اسلام (سلف صالح) را قابل استناد بدانيم، روشن است که اسلام خود را حق میدانسته و ديگران را به پذيرش خود فرا میخوانده است و در مسالمتجويانهترين حالت گفته است: «يا اهلالکتاب تعالو الی کلمة سوأ بيننا و بينکم«.(آلعمران/ ۶۴) پيامبر نيز در عمل اين گونه بود و برخورد او با بتپرستان و اهل کتاب (يهوديان، مسيحيان، صائبان) و نيز نامههای دعوت او از سران امپراتوریهای آن روزگار برای قبول کردن اسلام و نيز انديشه و عمل مسلمانان تربيت يافته اسلام، کاملاً غيرپلورال بوده است.
پلوراليسم دينی به معنای حقانيت مساوی اديان (حتی اديان توحيدی موجود) قابل مناقشه جدی است. اما اگر پلوراليسم به معنای اعتقاد به يگانگی و وحدت ذاتی و جوهری اديان توحيدی باشد (نه مطلق اديان) که در واقع همان اعتقاد به «نبوت عامه» است و نيز به معنای فهمهای متکثر و متنوع از حقيقت (که حتی ممکن است در نزد بتپرستان هم سخن حقی پيدا شود) و نيز احترام به عقايد و افکار هر انسانی (دينی، غير دينی، باطل يا حق)، البته مورد قبول است. يعنی فرضاً من مسلمان، که دين خود را کاملتر و حقتر میدانم، اولاً حقيقت را در انحصار خود نمیدانم و انحصارطلب نيستم و از اين رو پلورال هستم، و ثانياً به ديالوگ و گفتوگو و مفاهمه بين تمام اديان و بهطور کلی بين تمام انسانها معتقدم و زور و تحميل و خشونت مذهبی يا مکتبی را در حوزه فکر و عقيده مطلقاً مردود میدانم و از اين نظر هم پلورال هستم، اما از حقانيت اساسی دينم دفاع میکنم و تا زمانی که به صورت مدلل (نه معلل) به اين دين پايبندم، اخلاقاً و منطقاً به آن وفادارم، و البته بايد اين آمادگی را داشته باشم که همواره «حقمدار» باشم نه «خودمدار» و استدلال و برهان را بر هر چيز ترجيح دهم... در واقع اشکالی ندارد هر کس خود را حق بداند، اما حق حيات و خود حقپنداری را برای ديگران هم قائل باشد.»
تفاوتهای مذهبی و عقيدتی و حقوق بشر
با آنچه که به عنوان مقدمهای درباره بحث نسبی انديشی و پلوراليزم دينی گذشت، اکنون به نمونهای از آيات قرآن (در حد يک نمونه) بدون شرح و تفسير میپردازيم و تنها بايسته تأکيد است که اين آيات از سوره کافرون در چهارده قرن پيش آمده که بسيار فراتر از زمان خود بوده است.
قل يا ايهاالکافرون، لا اعبد ما تعبدون، و لا انتم عابدون ما اعبد، ولا انا عابد ما عبدتم، و لا انتم عابدون ما اعبد، لکم دينکم ولی دين.
بگو ای گروه کافران من آنچه را شما میپرستيد نمیپرستم. شما نيز آنچه را من میپرستم نمیپرستيد.شما دين شما و برای من. دين من يعنی هرکس به دين خويش.
و در آيه ديگری میگويد: «ان الذين امنوا و الذين هادوا و النصاری و الصائبين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون. (بقره / ۶۲)
همانا کسانی که ايمان آوردهاند و يهود و نصاری و ستاره پرستان که به خدا و روز آخرت ايمان دارند و عمل صالح انجام میدهند نزد پروردگار خويش مأجور هستند.]اين آيه تصريح دارد که عمل صالح افراد صرفنظر از عقيده و مکتبی که بدان باور دارند ملاک پاداش نزد خداوند است[. مضمون همين آيه در آيه ۶۲ سوره بقره نيز تکرار شده و گفته است که در مورد مومنان و يهود و صابئان و نصاری و مجوس و مشرکان همانا خداوند خود در روز قيامت قضاوت خواهد کرد.
همانگونه که گفته شد اعتقاد به حقانيت و برتری يک نظام فکری مستلزم انکار حقوق ديگران نيست. علاوه بر آن، نظام حقوقی تابع ايدئولوژيک نيست زيرا منبع حقوق، طبيعت بوده و حقوق بشر فطری و مستقل از مذهب و عقيده است.
ادامه دارد...