اکبر محمدی کشته شد. او يک زندانی سياسی بود. او زمانی به زندان افتاد که اصلاحطلبان حکومتی در اوج قدرت بودند و بيست و دو ميليون رای را به عنوان سند مشروعيت در اختيار داشتند. او زمانی کشته شد، که اصلاحطلبان حکومتی رای مردم را به زير پای مقام عظمای ولايت ريختند و کسانی را که با طنابشان به داخل چاه رفته بودند، همانجا رها کردند. اکبر محمدی يکی از افرادی بود که در ته ِ چاه ِ اوين بیکس و بیپناه رها شد. اصلاحطلبان حکومتی او را بايکوت کرده بودند، و امروز هم با اکراه از او سخن میگويند، چرا که او يک مشروطهخواه بود.
برای بسياری از ما، حقوق بشر ِ مشروطهخواه، با حقوق بشر ِ جمهوریخواه تفاوت دارد. عيب است که من ِ جمهوریخواه از حق اکبر محمدی مشروطهخواه دفاع کنم. حقوق بشری که در جبهه دمکراسی و حقوق بشر بايد رعايت شود، فقط مخصوص خودیهاست و دفاع از حق غيرخودی ربطی به ما ندارد. نهايت اينکه اگر موردی مثل مورد اکبر محمدی پيش بيايد، اعلاميهای میدهيم، شايد برای جمع کردن رای در دورهی بعدی رياست جمهوری و بازگشت ظفرنمون ِ ما به ارکان قدرت، کارساز افتد. همان کاری که در مورد ِ زهرا کاظمی کرديم و البته در آن موقع اثر نکرد.
اما برای ما جمهوریخواهان مستقل، فرقی ميان بشر ِ جمهوریخواه، با مشروطهخواه نيست. بشر، بشر است. برای ما، فرقی ميان اکبر محمدی و اکبر گنجی نيست. درد شلاق بر پيکر هر دو يکیست. ضعف ناشی از اعتصاب غذا در بدن هر دو يکیست. ضربههايی که پدر اکبر محمدی از شدت استيصال بر سرش میزد، با فريادهايی که خانم گنجی از شدت اندوه میکشيد يکیست.
مرگ اکبر، نه تنها ضربهای ناگهانی به گونهی حکومت اسلامی زد، بلکه اپوزيسيون بیعمل را هم از رخوت چند ساله به در آورد. اکنون پيراهنی خونين در دست است تا بتوان به دنبالش علم و کتل ها را بلند کرد و بساط سينهزنی به راه انداخت.
اما چنين نکنيم. هفت سال پيش را به ياد آوريم که اکبر محمدی در سلول انفرادی بود و حکم اعدام به او داده بودند. هر شب، در ِ سلول او را میگشودند و میگفتند فردا اعدام میشوی. خودمان را جای او بگذاريم و ببينيم چه زجر و دلهرهای را تحمل میکرد. روزهايی را به ياد آوريم که او را جلوی برادرش منوچهر و برادرش را جلوی او به شديدترين شکل ممکن شکنجه میکردند (همان روزهايی که مردی با عبای شکلاتی و لبخندی مليح، قربان صدقهی دانشجويان میرفت و اصلاحطلبان به خاطر ظلمی که بر دانشجويان رفته بود بر سر و سينه میزدند). هفتهی پيش را به ياد آوريم که در حکومت عدل آيتالله سيد علی خامنهای، داروهای او را به او نمیدادند و او برای گرفتن حقش، اعتصاب غذا کرد. يکی دو روز پيش را به ياد آوريم که به هنگام بازديد نمايندگان مجلس او را با زنجير به تخت بستند، دهانش را چسب زدند، و در حالی که سکته کرده بود او را مورد ضرب و شتم قرار دادند. لحظهای را به ياد آوريم که با چشمان باز نفس آخر را کشيد و از زندان اوين رست. پدر و مادر رنجديدهی او را به ياد آوريم که زير نگاه پنج هزار مامور امنيتی و انتظامی به روستايی دور افتاده برده شدند و شاهد دفن جسد عزيزشان با دستان پليد ماموران حکومت اسلامی بودند. چهرهی تکيدهی او را به ياد آوريم که از شدت ضربات وارده شناخته نمیشد. بدن او را به ياد آوريم که تماما کبود و زخمی بود.
بياييد او را نمادی کنيم برای پاسداری از حقوق بشر. بشری که صرف نظر از تفاوتهای سياسی و عقيدتی بشر است و حق و احترام دارد.
درگذشت اکبر محمدی را به خانوادهی داغدارش تسليت میگويم.