کيانوری در يکی از جلسات "پرسش و پاسخ" به اشغال دفتر حزب توده در خيابان ۱۶ آذر اشاره کرد و گفت مهاجمان در به در به دنبال تونلی میگشتند که دفتر حزب را به سفارت شوروی وصل میکرد. کيانوری با زبان تيز و بيان گزندهی خود مهاجمان را به باد تمسخر گرفت که مسافت طولانی ميان دفتر حزب تا ساختمان سفارت را چگونه میتوان با تونل به هم وصل کرد و اصولا چطور کسانی که به هواداری از شوروی مشهورند میتوانند برای آن کشور جاسوسی کنند. کيانوری درست میگفت که جاسوسان را از ميان اشخاصی انتخاب میکنند که به هواداری از کشوری که برايش جاسوسی میکنند مشهور نباشند و دست خود را برای سازمانهای امنيتی رو نکرده باشند. کيانوری اما يک نکته را هرگز درک نکرد: آنچه که به عنوان همبستگی انترناسيونالی ميان احزاب کارگری ناميده میشد، در نظر حکومت اسلامی ايران وابستگی و نوکری دول بيگانه بود و آن "ارتباط طبيعی" که منتهی به تبادل اطلاعات ميان اين احزاب میشد، از نظر حکومت، مصداق روشن جاسوسی بود. زمانی که بازجوها از پشت ِ در صدای فرياد مريم فيروز را پخش کردند و به کيانوری گفتند که همسر سالخوردهاش را از دست آويزان کردهاند، او فرق تبادل اطلاعات رفيقانه و جاسوسی را با تمام وجود حس کرد. بعدها وقتی به وساطت روسها و دستور امام از مرگ رَست، هرگاه تصوير مردانی را که به جرم جاسوسی و خيانت به دار آويخته شده بودند به ذهن میآورد اين فرق، قلب و وجدانش را میآزرد. اينکه مسئوليت کارهايی را که اعضا مخفی و غيرمخفی حزب کرده بودند تمام و کمال پذيرفت هم چيزی از اين آزردگی نمیکاست...
***
رطب خور، منع رطب میکند. حکومت اسلامی خود رطب میخورَد و ديگران را از رطب خوردن منع میکند. اگر برای "غازيان"ِ افغان، در زمان اشغال شوروی، کمپ درست کند و اسلحه به دستشان بدهد و با دستگاههای شنود پيشرفته، برایشان استراق سمع کند، اسمش جاسوسی نيست. آن افغان هم که در داخل خاک ايران آموزش میبيند و عليه حکومت – ِرسمی، و البته وابسته- مجاهده میکند، خائن و جاسوس نيست. چند هزار کيلومتر دورتر، عرب فلسطينی که اسلحه اهدايی ايران را به دوش میاندازد و عکس رهبر معظم انقلاب ايران را بر سينه مینهد و اسرائيلیهای نظامی و غيرنظامی را به خاک و خون میکشد، خائن و جاسوس نيست. فلان رهبر حزبالله لبنان وقتی با سر به ايران میشتابد و بر دست رهبر ايران بوسه میزند و کمکهای مادی و معنوی حکومت اسلامی را قبول میکند، خائن و جاسوس نيست. اينها همگی برادران دينی هستند و رابطه با آنها همبستگی برادرانه ميان امت اسلام است. اگر فردا مثلا دولت عراق يکی از اين برادران "همبسته" را در اثنای رد و بدل کردن اطلاعات با برادران دينی ايرانی دستگير کند، البته اتهام جاسوسی باطل است و دولت عراق بايد خيلی سريع او را آزاد کند. اگر هم نکند، در جايی گروگانگيری میشود و آن برادر، مثل انيس نقاش به وطن اصلیاش -ايران- باز میگردد و در آنجا کار و کاسبی "مختصر"ی به راه میاندازد. اعمال سياسی، در متن حکومتهاست که معنی خود را میيابند و هيچ عمل سياسی در جهان دارای معنای واحد نيست. شکنجه در زندانهای ستمشاهی بد است و در زندانهای ما خوب است. حبس انديشمندان و روحانيان در زمان شاه بد است و در زمان ما خوب است. اختناق و خفه کردن مطبوعات در دورهی پيش از انقلاب بد است و در دورهی ما خوب است. کابل و شلاق شاهنشاهی بد است و کابل و شلاق اسلامی خوب است. جاسوسی اگر برای کمونيستها باشد بد و اگر برای مسلمانان باشد خوب است...
***
زمانی که رجوی پشت ميز مذاکره با عراقیها نشسته بود و به سيگارش پک میزد و با صدايی ملايم و لبخندی مليح خدمت آقای صدام حسين سلام میرساند خود را لنين ديگری فرض میکرد که برای شکستن کمر تزار مرتجع، دست همکاری به سمت آلمانها دراز کرده است. مگر لنين به تروتسکی نگفت که اگر لازم باشد بايد برای مذاکره دامن هم بپوشد؟ ما که دامن نپوشيدهايم، فقط يک ماکت موشک به رئيس هديه کردهايم. ما بايد برای شکستن کمر ارتجاع داخلی، و گرفتن توپ و تانک و مسلسل کمی در مقابل اين برادر دينی ِ خارجی سر خم کنيم. اگر لازم باشد سری هم به کنگرهی آمريکا میزنيم. اسم اين که جاسوسی و خيانت نيست؟ هست؟...
***
برای ما مردم عادی اما، وابستگی به بيگانه، چه از نوع برادرانه باشد، چه از نوع رفيقانه، و چه از نوع جنايتکارانه زشت و قبيح، و بی هيچ استثنايی مردود است. حزب تودهی ايران، دهها شاعر و نويسنده و محقق و مترجم و هنرمند ِ برجسته و انسان دوست به جامعهی ايران هديه کرد اما همبستگی رفيقانهاش با "احزاب برادر" نه تنها بسياری از آن اهل تفکر و قلم را فراری داد بلکه باعث شد بزرگترين ثروتی را که يک حزب و گروه سياسی میتواند داشته باشد، هرگز به دست نياوَرَد. آن ثروت، اعتماد مردم بود. حزب تودهی ايران انسانهای بزرگی را به جامعهی ايران تقديم کرد اما با تمام عرض و طول تئوريکی که داشت نتوانست ترديد مردم را نسبت به خودش از ميان ببرد. مردم نمیخواستند به هيچ قيمتی کشورشان جمهوری شانزدهم اتحاد جماهير شوروی بشود...
***
"رو به افضلی کردم و پرسيدم: «با توجه به مسائلی که [آقای پرتوی] مطرح کردند، بالاخره شما قبول داريد که برای شوروی جاسوسی میکرديد يا نه؟» افضلی پاسخ داد: «غيرمستقيم شايد بشود اسمش را اينطور گذاشت» (خاطرهها، جلد دوم، محمد محمدی ریشهری، چاپ اول، صفحهی ۱۲۳).
ناخدا افضلی و بسياری از افسران دلير ِ دربند وقتی با اين پرسش ریشهری و يونسی رو به رو میشوند نمیدانند چه جوابی بدهند. آنها هيچ تصويری از آنچه بر سرشان آمده است در ذهن ندارند. آنها نه جاسوسند و نه فروشندهی اطلاعات ِ سری. حزب از آنها حتی حق عضويت میگيرد! ناخدا افضلی يک دهم در آمدش، يعنی ۲۰۰۰ تومان حق عضويت میداده؛ سرهنگ هوشنگ عطاريان، ماهيانه ۱۰۰ تومان؛ سرهنگ بيژن کبيری، ماهيانه ۱۰۰۰ تومان... از جاسوسی روسها چه چيزی نصيب اين سربازان شجاع ايرانی میشده؟ پول؟ مقام؟ موقعيت؟ خانه؟ اتومبيل؟ به راستی چه چيز؟ اين همه را که داشتند، پس دنبال چه چيز بودند؟ نه آقای ریشهری، و نه جناب حجة الاسلام علی يونسی به انگيزهی اين رادمردان توجهی ندارند و فرصت بحث در اين باره را نمیدهند. اگر هم فرصتی داده شود، اين مردان نظامی قادر به نظامْ دادن افکار و انديشههای خود نيستند. از نظر ايشان، حزب تودهی ايران، مُبَلغ عقل و دانش و خرد است. مُبلغ عدالت و توازن اجتماعیست. ولی تمام اينها چه ربطی به دادن اطلاعات هواپيماهای اف ۱۴ و موشکهای هارپون و کار گذاشتن دستگاه ساکروفون روی ادوات مخابراتی دارد؟ اين سوالها را بايد کيانوری و کادر رهبری حزب پيش از دستگيری مطرح میکردند و اگر جواب قانعکنندهای برای آنها نداشتند، دست از گرفتن و انتقال اين اطلاعات بر میداشتند. جان بهترين سربازان کشور را به خاطر اطلاعاتی که هيچ ارزش کوتاه مدت و بلند مدتی نداشت، به خطر نمیانداختند. ولی آيا میتوانستند؟...
***
ریشهری جنايتکار است؛ ترديدی در اين نيست. دست او به خون بهترين فرزندان اين مملکت آلوده است. آن سوی نردبانی که او در روزهای اول انقلاب شروع به بالا رفتن از آن کرد، هيچ چيز نيست و عاقبت با سر به زمين سقوط خواهد کرد. اين نردبان را کوزيچکينهای روسی و آمريکايی و اروپايی بلند کردهاند و برای حفظ منافع خود به موقع آنرا رها خواهند کرد . او و وزير اطلاعات کابينهی خاتمی – حجةالاسلام و المسلمين يونسی- و بازجوهای بیرحم اوين، کارآزمودهترين فرزندان اين آب و خاک را با شقاوت از سر راه خود برداشتند بی آنکه به انگيزههای آنها توجه کنند. انگيزههايی که نه منتهی به سرنگونی حکومت اسلامی، بلکه حفظ آن از گزند "توطئههای امپرياليسم آمريکا" میشد. حزب توده قصد سرنگون کردن حکومت را نداشت بلکه میخواست بهخاطر حفظ منافع شوروی مانع نفوذ آمريکا به ايران شود، گيرم خط امام بر ايران حکومت میکرد. نظاميان اسير کمتر توانستند از اين دلايل سخن بگويند چون سناريوی از پيش نوشته شده را به هم میزد و نتيجهی محاکمه را تغيير می داد. قاضی، آگاهانه چنين بحثهايی را کوتاه میکرد: "«رحيم ص.» [سرهنگ رحيم صادقزاده] رهنمودهای حزب را در چند مورد زير خلاصه میکرد: الف) در خط امام باشيد؛ ب) به رهنمودهای دولتمردان پيرو خط امام توجه کنيد و مطابق دستورهای آنها عمل نماييد؛ ج) از انقلاب مراقبت کنيد؛ د) در صورت برخورد با «ضدانقلاب» و هرگونه حرکت «ضدانقلابی» مستقيما به دادستانی انقلاب ارتش مراجعه کنيد و مورد را به مقامات ذیربط گزارش کنيد..." (همانجا صفحهی ۱۶۹). مگر میتوان کسی را که در خط امام است، به رهنمودهای دولتمردان پيرو خط امام توجه میکند و مطابق دستورهای آنها عمل مینمايد، از انقلاب مراقبت میکند، در برخورد با ضدانقلاب مستقيما به دادستانی ارتش مراجعه میکند و مورد را به مقامات ذیربط گزارش میدهد، به صرف ِ تودهای بودن و جاسوسی گرفت و اعدام کرد؟ قطعا نمیتوان. به همين خاطر ریشهری موضوع را به "ميزان پيچيدگی" ربط میدهد: "رهنمودهای فوق –به فرض صحت- نشاندهندهی ميزان پيچيدگی فعاليتهای مخفی حزب توده است چرا که تمامی راههای آگاهی از نشانههای خيانت را به نيروهای حزباللهی مسدود میکردند..." اما استدلالی که بسيار سادهتر بود و کيانوری و سران حزب بايد پيش از اين گرفتاریها به آن فکر میکردند اين بود: دادن اطلاعات نظامی به کشور بيگانه به هر قصد و منظوری باشد در هر نظام و حکومتی تنها يک معنی دارد: جاسوسی.
***
اپوزيسيون ما، میتواند از آنچه بر سر حزب تودهی ايران آوردند درس بگيرد. اپوزيسيون ما به محض مواجه شدن با قدرتهای خارجی بايد خود را به رگبار سوال و نقد ببندد. وقتی جانش از دست حکومت به لب رسيده و فکر میکند که اگر آمريکايیها به ايران حمله کنند و شر اين حکومت را از سر ما کم کنند، چقدر کارها راحت میشود، روزگار حزب توده را پيش چشم بياورد و خود را برای جواب دادن – نه به ریشهری که به مردم ايران – آماده کند. وقتی برای گرفتن کمک مالی و غيرمالی پا به داخل کنگرهی آمريکا میگذارد، خود را به مردمش جوابگو ببيند. وقتی در پی جلب حمايت سياستمداران خارجی به اين اتاق کميته و آن اتاق کميته سر میکشد، قيافهی رجوی را با گردن کج در پشت ميز مذاکره با عوامل صدام به خاطر بياورد. وقتی برای به دست آوردن يک رسانه، چشم به دهان و دست مجلس کشوری بيگانه میدوزد پاسخ سوالاتی را که در ذهن آزاد انديشان سرزمينش به وجود میآيد از پيش آماده کند. مردم ما هرگز به نيروهايی که متکی به کشورهای خارجی – از هر نوعش – هستند اعتماد نمیکنند. اعتماد مردم، بزرگترين دارايی يک نيرو يا شخصيت سياسی و اجتماعیست.
خاطرههای ریشهری، به ما نشان میدهد که کمترين وابستگی به نيروهای خارجی، دست جنايتکاران را برای سرکوب بهترين فرزندان اين سرزمين باز میگذارد. چنين مباد.
***
جلد دوم "خاطرهها"ی ریشهری اختصاص به محاکمات نظاميان وابسته به حزب تودهی ايران دارد. مردانی که با قساوت تمام شکنجه شدند و برخی از آنان به توبه وادار گشتند. ۴۵۲ صفحهی اين کتاب حاوی اطلاعاتیست که چون زير فشار مرگبار بازجوهای حکومت –همانها که عوامل قتلهای زنجيرهای را شکنجه کردند و فيلم شکنجهشان در سطح وسيع منتشر شد- به دست آمده، هرگز صحت و سقمشان مشخص نخواهد شد (به عنوان نمونه محمدحسين ب. در آخرين دفاعش "ادعا کرد که مطالبی را که در بازجويی نوشته است برای آسودگی وجدانش بود و دو برابر آن چيزی است که واقعا وجود داشت... (همانجا، صفحهی ۲۱۳)). اين همان "آسودگی وجدانی" است که چندی پيش باعث شد دو نفر به قتل اعتراف کنند و تا پای چوبهی دار بروند و وقتی قاتل اصلی به طور اتفاقی دستگير شد، معلوم شد که شکنجه، آنچنان شديد بوده که متهمان بختبرگشته ترجيح دادهاند اعدام شوند و بدين طريق از شکنجه "آسودگی" يابند!) گوشهای از اين شکنجهها را کيانوری در سالهای آخر عمرش بازگو کرد و ديگران هم جسته و گريخته چيزهايی گفتند.
اين کتاب اگرچه به قصد نمايش پيروزیهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی نوشته شده، ولی بيشتر، ابعاد فشار و شکنجهی دستگاههای اطلاعاتی و حماقت رهبران اجرايی حزب توده را نشان میدهد. برخی از نمودارهای مثلا «سری» و برگههای بازجويی و تصاوير دادگاه فرمايشی در صفحات پايانی کتاب منتشر شده است. "به دليل رعايت حيثيت و آبروی خانوادهی افراد نفوذی – به استثنای چهرههای مشهور- نامخانوادگی از گزارشها حذف شده است..." (همانجا صفحهی ۲۳) برخی از اين نامهای حذف شده را میتوان در پيوستها مشاهده کرد.
"خاطرهها"، با جلد شوميز، به قيمت ۲۹۰۰ تومان، و با جلد گالينگور به قيمت ۳۴۰۰ تومان با تيراژ ۲۵۰۰ نسخه توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است.