جمعه 13 مرداد 1385

اکبر مُرد، از بس که جان ندارد، رضا دلبری

رضا دلبری
ياد بگيريم که نبايد دفاع جانانه از حقوق انسانی افراد را منوط به موافقت با موضع سياسی آنان کنيم. می توانيم عبرت گيريم و برای زندگان کاری بکنيم. برای ديگر زندانيان سياسی که مدتهاست ماراتن مرگ را آغاز کرده اند و دچار مرگ تدريجی شده اند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

«صحبت از پژمردن يک برگ نيست
وای! جنگل را بيابان می کنند
دست خون آلود را پيش چشم خلق پنهان می کنند
هيچ حيوانی به حيوانی نمی دارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان می کنند»

حادثه تاسف بار درگذشت اکبر محمدی کهنه زخم ۱۸ تير ماه را تازه کرد و اندوهی عميق بر جامعه فعال ايران وارد کرد. فاجعه ای که تنها محکومان آن دانشجويان بی پناه و مظلوم بودند. آمران و عاملان جنايت ۱۸ تير قدر ديدند وقدرت افزونتری هبه گرفتند تا به در درگاه اربابانشان به خدمت بپردازند و همچنان بر طبل خشونت بکوبند. شهادت عزت ابراهيم نژاد، دادخواهی نشد تا اکبر محمدی هم پس از ۷ سال به زمره شهيدان کوی دانشگاه بپيوندد. تنها چندين حکم اعدام اوليه و زندان طويل المدت برای دانشجويان صادر شد تا ثابت شود در اين سرزمين مزد گورکن از آزادی آدمی افزون است.
اکبر خسته، رنجور و بيمار از ۷ سال زندان و شکنجه، رهايی را در مرگ ديد و آن را در آغوش کشيد. می توان حدس زد که او آگاهانه اين راه را برگزيد چراکه از تن رنجور و توان جسمی اش با خبر بود و سرنوشت خود را می دانست. اما آگاهی از فرجام کار از مسووليت و تقصيرحاکميت و دستگاه قضا نمی کاهد و مظلوميتش را بيش از پيش می کند.
مرگ اکبر مرا به ياد سخن بزرگی از روشنفکران ايران می اندازد که شرايط امروز ايران را به زمانه جنگ تشبيه می کرد. می گفت در مواقعی جنگ به بن بست کامل برخورد می کرد و آذوقه، مهمات و توانی برای ادامه آن نبود، مدتها در محاصره بوديم و سکوت سنگينی فضا را پرکرده بود. در اين ميان جوانانی يافت می شدند که با علم به شهادت رسيدن، بر صف دشمن می زدند و صف می شکستند و مسير باز می کردند هر چند که جانشان را در اين راه می باختند. می گفت عقل ابزاری توجيه کننده کارشان نبود اما در نهايت با همين شيوه در بسياری از جبهه ها پيروز شديم. اکبر نيز همين راه را برگزيد. ۷ سال مبارزه و قرار گرفتن در بن بست کامل سياسی اکبر محمدی را به اينجا رساند تا تنها توشه اش را در راه مبارزه بگذارد و جانش را در طبق گذارد و صف شکند تا با شهادتش مظلوميت مردم ايران زمين را به تصوير کشد و راهی برای آزادی ايران يافت شود. اما بسيار سخت است که عده ای به خاطر سکوت سنگين فضا، مرگ را بر زندگی ترجيح دهند.

اکبر مظلومانه مرد. نه از آن روی که در آخرين روزهای عمرش و در شرايط اعتصاب غذا شکنجه شد بلکه از آن جهت که خبر اعتصاب غذايش را بسياری شنيديم و کاری نکرديم و يا نتوانستيم انجام دهيم. مصاحبه حزن انگيز پدرش، يک روز قبل مرگ اکبر را که ياری می طلبيد نشنيديم و يا از کنارش گذشتيم. سکوت کرديم تا همانند اعتصاب های گذشته ديگر زندانيان سياسی بدون حصول نتيجه پايان يابد و تنها خبرش باقی ماند. اما اين بار اکبر تصميم گرفته بود که تا رهايی به اعتصاب غذا ادامه دهد و سرانجام اين اعتصاب غذا نتيجه داشت. اکبر محمدی از بند رها يافت و به ديار باقی شتافت.
ياد بگيريم که نبايد دفاع جانانه از حقوق انسانی افراد را منوط به موافقت با موضع سياسی آنان کنيم. می توانيم عبرت گيريم و برای زندگان کاری بکنيم. برای ديگر زندانيان سياسی که مدتهاست ماراتن مرگ را آغاز کرده اند و دچار مرگ تدريجی شده اند. تلاش کنيم منوچهر محمدی که عزادار برادرش است از بند رها يابد تا بار ديگر خانواده اش داغدار نشوند.
برای احمد باطبی بکوشيم تا آزاد شود. او که همانند اکبر در تيرماه ۷۸ بازداشت شد و حکم اعدام اوليه دريافت کرد و ۷ سال را در سختی و شکنجه در زندان بود. احمد نيز بيماری های بسيار دارد و به سختی توان نشستن و برخاستن دارد. مهره های کمر و کليه هايش از دوران شکنجه های زندان به شدت آسيب ديده است. از احمد نيز خبری نداريم و تنها می دانيم که در اعتصاب غذا به سر می برد. احمدی که بسيار متين و افتاده است و همسر وفادارش نگران و مضطرب چشم به راهش ايستاده است.
برای مهندس امير انتظام تلاش کنيم که به تازگی به زندان فراخوانده شده است. او نيز تن رنجورش ۲۷ سال مبارزه و زندان را تحمل کرده و اکنون ستون فقراتش دچار آسيب های جدی شده است به نحوی که با توقف مداوايش و بازگردانش به زندان احتمال فلج شدن وی می رود.
برای دکتر ناصر زرافشان، که از ناراحتی کليوی رنج می برد و تا کنون نگذاشته اند تا فرصت مداوای کامل پيدا کند و سال گذشته برای درخواست مرخصی استعلاجی مجبور شد تا با اعتصاب غذا با مرگ دست و پنجه نرم کند.
برای حشمت الله طبرزدی، قهرمان خسته ای که رنج را با همسر و فرزندانش تقسيم کرده است . برای سيامک پورزند، پيرمردی که توان راه رفتن ندارد. و برای همه زندانيان سياسی که نامشان را نمی دانم تلاش کنيم تا از بند رها يابند و حقوق اوليه انسانی شان را بازيابند.

نگذاريم خون مظلوم پايمال شود و ظالم بر سنگينی فضای اختناق آلود بيافزايد. بياييم به جای آنکه خون مظلوم پايمال و مايه ترس و عبرت مظلومان شود، درسی برای ظالم شود تا به جنايت ادامه ندهد. ندای مظلومانه عزت ابراهيم نژاد و اکبر محمدی، دانشجويان شهيد فاجعه کوی دانشگاه را جاودانه در تاريخ حفظ کنيم و به دادخواهی شان برخيزيم. به جای تشکيل ائتلاف های سياسی مقطعی، جبهه ای دائمی در دفاع از حقوق بشر تشکيل دهيم تا بدون هيچ تبعيضی از حقوق اوليه همه ايرانيان حمايت کنيم. نگذاريم فضای امنی برای نقض کنندگان حقوق بشر فراهم شود و تاريک انديشان گمان نکنند با دفن شبانه پيکر اکبر محمدی در روستايی دور افتاده و عدم اجازه برای تشييع پيکر وی ندای مظلومانه اش به خاک سپرده می شود.

در حالی که بغض در گلويم حقنه کرده است اين جمله را زمزمه می کنم: اکبر مُرد، از بس که جان ندارد!

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'اکبر مُرد، از بس که جان ندارد، رضا دلبری' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016