advertisement@gooya.com |
|
احتمال در گيری نظامی ميان ايران و امريکا و يا درست تر بگويم احتمال حمله نظامی آمريکا به ايران را نمی شود دست کم گرفت. رهبر جمهوری اسلامی پس از به حاشيه راندن اصلاح طلبان و بر کشاندن احمدی نژاد به رياست جمهوری با لجاجتی که از تعصب، جهل و بی اعتنائی به منافع ملی بر می آيد، گام به گام کشور را به پرتگاه يک فاجعه بزرگ که می تواند علاوه بر ويرانی و مرگ های بی شمار، تلاشی و تجزيه ايران را نيز به دنبال داشته باشد، نزديک کرده است.
خامنه ای و بنياد گرايان نظامی ـ امنيتی که تکيه گاه اصلی او در نظام حاکم اند و به کمک وی بر دستگاههای اجرائی ، قضائی و نظامی ايران مسلط شده اند به اين توهم خطر ناک مبتلا
شده اند که شرايط برای عملی شدن مقاصد عظمت جاه طلباانه و بنياد گرايانه آنان در منطقه خاورميانه فراهم آمده است و بايد از اين فرصتی که پيش آمده به « بهترين» وجه ممکن بهره برداری کنند.
و اما مشخصات شرايط و فرصت مناسبی که خامنه ای در پی بهره برداری از آن بر آمده کدام است؟ :
ـ بالا گرفتن خشونت و خونريزی در عراق که البته تا آنجا که به حملات انتحاری شيعيان به نيروهای های آمريکائی مربوط می شود جمهوری اسلامی خود مشوق و محرک آن شناخته می شود.
ـ ادامه خشونت و جنگ در افغانستان و گسترش عمليات انتحاری و نظامی طالبان در اين کشور.
ـ بالا گرفتن مخالفت امريکائيان و سياستمداران امريکائی با ادامه حضور نظامی اين کشور در عراق که به ويژه با نزديک شدن مبارزات انتخاباتی رياست جمهوری در دو ساله آخر حکومت بوش در حال اوج گيری است.
ـ شکست جمهوری خواهان از دموکراتها در انتخابات اخير کنگره و سنا ی امريکا .
ـ شکست عمليات نظامی اسرائيل در لبنان و پيروزی نسبی حزب الله مورد حمايت ايران که موجب گسترش نفوذ بنياد گرائی شيعه در لبنان، سوريه و بسياری از کشورهای عربی شده است و بالاخره ناتوانی مزمن مخالفان استبداد در ترسيم استراتژی مبارزاتی مشترک و موثر و در نتيجه افت جنبش دموکراسی خواهی و ضد استبدادی که جامعه را از سازماندهی و ابراز مخالفت عليه سياست های حاکميت محروم کرده است.
همه اين داده ها رهبر جمهوری اسلامی و نزديکان وی را به اين نتيجه رسانده است که زمان برای گسترش نفوذ جمهوری اسلامی در عراق و لبنان و ساير کشورهای اسلامی منطقه فراهم آمده است؛ که موقعيت برای تبديل جمهوری اسلامی به يک قدرت اتمی مناسب است؛ که حکومت امريکا به خاطر شکست اهداف مداخله نظامی اش در عراق و افغانستان و عميق تر شدن اختلافات درونيش قادر به مداخله نظامی در ايران نيست و....
البته کاملا درست است که به دلايل پيش گفته حکومت جورج بوش به شدت تضعيف شده است، که گسترش عمليات نظامی امريکا و مداخله مسلحانه درايران اولا مورد مخالفت وسيع مردم، حزب دموکرات و حتی بخشی از رهبران حزب جمهوری خواه امريکا و متحدان اروپائی آن است، ثانيا موجب بی ثباتی رژيم های سياسی متحد امريکا در منطقه می شود و ثالثا افکار عمومی مردم ايران را عليه آمريکا و به نفع استبداد حاکم برمی انگيزد ،اما همه اين داده ها نيز برای منتفی دانستن مداخله نظامی امريکا در ايران کافی نيست. بر عکس به دلايل زير امکان چنين مداخله ای از هرزمان بيشتر است:
ـ جورج بوش اينک وارد دوره دو ساله آخر زمامداری خويش شده به تلخی شاهد شکست خود در مداخله نظامی در عراق و به خطر افتادن منافع و مصالح دراز مدت امريکا در منطقه، رشد بنياد گرائی مذهبی و گسترش نفوذ جمهوری اسلامی است. او در آغاز اين مداخله مدعی بود که لشکر کشی به عراق برای تضعيف بنيادگرائی و تروريسم و رشد دموکراسی و در کل خاورميانه ضرورت دارد.
او و مشاورانش بر آن بودند که با حضور نظامی در عراق، جمهوری اسلامی را به قبول خواسته های خود وا می دارند و حتی توان تغيير رژيم ايران را از راه های مستقيم و غير مستقيم کسب خواهند کرد. اما استراتژی خاورميانه ای آنها در عراق با شکست مرگبار روبه رو شده است.
آيا اين فرمانده بزرگترين ارتش جهان که نشان داده است در توسل به نيروی نظامی ترديد چندانی به خود راه نمی دهد درخيال خود به اين فکر نيفتاده است که با حمله نظامی به ايران جريان تحولات را يک شبه دگرگون سازد؟ آيا مشاوران نو محافظه کار و محافل افراطی اسرائيل که هم چنان نفوذ فراوانی در حکومت جورج بوش دارند ، پشتيبان چنين فکری نيستند؟ جورج بوش و مشاوران او در چنين حمله ای چه چيزی برای از دست دادن دارند؟
محبوبيبت رئيس جمهور آمريکا در افکار عمومی امريکائيان هم اکنون از هر زمان پائين تر است. همه از شکست مداخله نظامی او در عراق حرف می زنند و به علت همين شکست هيچ يک از رهبران حزب جمهوری خواه بخت چندانی برای برنده شدن در انتخابات رياست جمهوری آتی ندارند. مداخله نظامی او در عراق و عواقب منفی آن در تاريخ از او نامی بسيار بد بر جای خواهد گذاشت و چه بسا به عنوان بدترين رئيس جمهوری که بيشترين ضربه را به منافع ملی امريکا و جهان غرب وارد کرده و آمريکا را در ماجرائی خطرناک تر از جنگ ويتنام کشانده است، در تاريخ معرفی شود. جورج بوش برای جبران شکست های خود و تغيير اوضاع، زمان زيادی در دست ندارد.
آيا ممکن نيست که رئيس جمهور امريکا اينک که در چنين موقعيت دشواری قرار گرفته با حمله نظامی به ايران - مقصود حمله موشکی و هوائی است و نه اشغال نظامی - دست به قماری بزرگ برای تغيير روند کنونی و جبران شکست های خود بزند؟
خطای بزرگی است اگر تصور شود که چون چنين حمله ای به هيچ وجه به سود امريکا نيست و چون امريکا در عراق و افغانستان در گير است و يا از آنجا که حزب دموکرات امريکا و افکار عمومی امريکائيان و دولت های اروپائی با چنين حمله ای مخالف هستند و غيره، پس حکومت بوش به چنين حمله ای دست نمی زند.
شايد صدام حسين نيز زمانی با چنين تصوراتی حمله جورج بوش را به عراق باور نمی کرده است. اتفاقا جورج بوش ممکن است بر اين باور باشد که پس از يک حمله موشکی برق آسا به تاسيسات هسته ای و نظامی ايران که می تواند هم چون يک شوک نيرومند عمل کند، افکار عمومی امريکائيان به سود وی و حزب او يک شبه دگرگون شود. او برای چنين حمله ای همه بهانه های لازم را در اختيار دارد.
جمهوری اسلامی به زعم امريکائيان حکومت بسيار خطرناکی است که می خواهد به سلاح هسته ای مجهز شود، که می خواهد اسرائيل از نقشه جغرافيا حذف شود ، که بيست و هفت سال است شعار مرگ بر امريکا می دهد، که هنوز حساب اشغال سفارت آمريکا و گروگان گيری ۴۴۴ روزه کارکنان آن را به امريکائيان پس نداده است، که در عراق با امريکا می جنگد، که مانع صلح ميان اسرائيل و فلسطين است، که پشتيبان و الهام دهنده بنياد گرائی ضد آمريکائی در جهان اسلام است، که امريکا آن را يکی از دشمنان اصلی امنيت و منافع امريکا در زمان حاضر تلقی می کند. آيا اين بهانه ها برای حمله نظامی به ايران کافی نيستند ؟
فراموش نکنيم که امريکا به لحاظ نظامی قدرت عظيمی است که گزينه های گوناگونی برای حمله به ايران در اختيار دارد. در پايگاه ديه گارسيا در اقيانوس هند و در ناوگان های هواپيما بر و زير دريائی های اتمی امريکا که هم اکنون در خليج فارس و اقيانوس هند بسيج شده ا ند، و در ديگر مناطق کنار مرزهای ايران نيروی تخريبی کافی برای نابودی همه تاسيسات نظامی و
هسته ای ايران آماده است. به گمان من هم اکنون نقشه يک حمله وسيع و برق آسای هوائی عليه تاسيسا ت هسته ای و پادگانهای نظامی ايران در دست فرماندهان نظامی امريکاست. حمله ای غافلگيرکننده که نخست فرصت هرگونه پاسخ انتقامی ارتش و سپاه را در خليج فارس از ميان بردارد و پس از آن ظرف چند ساعت و يا يکی دو روز اهداف نظامی، هسته ای و حتی صنعتی را در خاک ايران ويران کند. و البته در صورت وقوع چنين حمله ای دولت هائی که جمهوری اسلامی روی آنها حساب کرده، حداکثر به يک اعتراض خشک و خالی قناعت می کنند. و هيچ بعيد نيست که افکار عمومی آمريکائيان هم در آغاز با جورج بوش همراه شود.افکار عمومی جهان عرب نيز که جمهوری اسلامی روی آن حساب باز کرده بود و برای جلب هرچه بيشتر آن شعار نابودی اسرائيل می داد پس از علنی شدن شيوه اعدام صدام توسط شيعيان نزديک به حکومت ايران و افزايش تبليغات رسانه های عربی ( به ويژه تلويزيون پر بيننده الجزيره) عليه جمهوری اسلامی، در حال چرخش است. و اين خود عاملی است که آمريکائيان هوشيارانه روی آن حساب باز کرده اند. اگر آمريکا زمانی از اتحاد بنيادگرائی سنی و شيعه عليه خود وحشت داشت الان جنگ ميان شيعه و سنی در حال بالا گرفتن است و به همين دليل حکومت بوش در حمله به ايران خود را در مخاطره روياروئی با همه جهان اسلام نمی بيند.
به اعتقاد من روند پيش از حمله نظامی امريکا به ايران هم اکنون آغاز شده است. و اگرهر چه زود تر بهانه ها از دست حکومت بوش گرفته نشود حمله سنگين موشکها و هواپيماهای جنگی آمريکا و شايد هم اسرائيل و آمريکا به ايران محتمل است. و البته هر گاه چنين حمله ای با هدف نابودی جمهوری اسلامی دنبال بشود، پيش از نابودی رژيم حاکم، اين ايران است که ويران خواهد شد و حتی به سوی تلاشی و تجزيه خواهد رفت، اگر صرفا حمله برای تخريب تاسيسات هسته ای و برخی پايگاههای نظامی ايران صورت گيرد ، باز هم اين زير ساخت های اقتصادی ايران است که نابود می شود، و اين بنيادگرائی، ناسيو ناليسم و احساسات ضد آمريکائی است که فضای جامعه را به نفع استبداد و به زيان جنبش دموکراسی خواهی تسخير می کند.
نه سازمان ملل، نه نهادها و مراجع بين المللی ديگر و نه قدرت های اروپائی دوست آمريکا هيچ کدام در موقعيتی نيستند که بتوانند مانع از تصميم دولت آمريکا به مداخله نظامی در ايران شوند، همان گونه که در مورد عراق شاهد آن بوديم.
در ايران نيز فقط باند نظامی- امنيتی به رهبری خامنه ای تصميم گيرنده است. مخالفان و منتقدان سياست های ماجراجويانه نظام تاکنون کاری از پيش نبرده اند. با اين همه همراه با افزايش احساس خطر، مخالفت غيرمستقيم با سياست های نابخردانه و ماجراجويانه رهبر، در شکل مخالفت با احمدی نژاد در درون نظام حاکم از جمله در ميان روحانيون و مجلس و برخی رسانه های دولتی در حال گسترش است. اما اين تحرکات هنوز در حدی نيست که بتواند موجب تغيير بنيادی در سياست های نظام حاکم در زمينه برنامه هسته ای و سياست های منطقه ای آن باشد (۱) . مگر آن که يک جنبش نيرومند دموکراسی و صلح خواهی هرچه زودتر در ايران شکل بگيرد.
اين تصور که در برابر ماجراجوئی های دو رژيم ايران و حکومت جورج بوش از نيروهای پراکنده اپوزيسيون کاری ساخته نيست، فقط به درد مشروعيت بخشيدن به تسليم طلبی و انفعال در برابر وضع موجود، نفی روحيه مبارزه و مقاومت عليه جنگ و نيز توجيه دنباله روی از جناح ميانه رو رژيم می خورد.
بی عملی و انفعال در ميان طيف گسترده مخالفان استبداد و جنگ در شرايطی حکم فرماست که برخی محافل و گروههای قدرت طلب حرفه ای به اين اميد واهی که از رهگذر تبديل ايران به عراقی ديگر به مقاصد خود نزديک شوند به جای انجام وظايف اپوزيسيونل که تبليغ، فراخواندن و سازماندهی مردم عليه استبداد و جنگ است نقش آتش بياران محافل جنگ طلب اسرائيلی و امريکائی را بر عهده گرفته و برای تسهيل تبليغات و سياست های جنگ افروزانه مدرک سازی می کنند . تا ديروز در سايه نظام خود کامه صدام حسين با سازمان استخبارات عراق همکاری می کردند و يا در سرکوب عراقی ها با رژيم صدام همراهی می کردند و مخالفان درون سازمانی را زندان و شکنجه می کردند و عمل خود را "مقاومت مردم ايران" می ناميدند و حالا به همان قدرتی متمايل شده که صدام را نابود کرده و برای تدارک حمله به ايران به بهانه و مدرک نياز دارد. اينان برای به قدرت رسيدن حاضرند ايران ويران شود، درست همانند حاکمان کنونی ايران که برای حفظ قدرت خود از هيچ اقدامی عليه ملت و منافع ملی فروگذاری نمی کنند البته مشوقان مداخله نظامی امريکا فقط به اين گروه محدود نمی شوند.
نگارنده اين سطور که در گذشته شاهد تبديل جريانات سياسی به کار گزاران و همدستان سياست های بيگانه در ايران و عواقب مرگبار آن بوده و در زمان خود همدستی برخی جريانات سياسی با شوروی و يا عراق را مورد نقد و سرزنش قرار داده است وظيفه خود می داند که امروز نيز عليه آنهائی که به هر دليل به مداخله نظامی امريکا در ايران دل بسته و آن را تشويق می کنند بنويسد و ازروشنفکران و کنش گران سياسی ديگر نيز بخواهد که از کنار اين گونه حرکات به آسانی نگذرند. چرا که اين همدستی ها و اين دخيل بستن ها به قدرت های خارجی که ريشه درفرار از مسئوليت، و ترس از هزينه مبارزه و بی اعتقادی به ظرفيت ها و توانائی داخلی دارد، از يک سو مداخله نظامی خارجی را تشويق می کند و از سوی ديگرمبارزه ضد استبدادی و ملی نيروهای دموکراتيک و ترقی خواه را تضعيف نموده و به صور مختلف به آن آسيب می رساند. به کسانی که از سر بغض و کينه ای که نسبت به استبداد دينی دارند و به خاطر نبود يک بديل سياسی مورد اعتماد به دخالت خارجی اميد بسته اند، هشدار می دهم که از سرنوشت تلخ عراق و امثال چلبی ها عبرت بگيرند و انرژی و توان خود را در راه شکل دهی جنبش دموکراسی در ايران صرف کنند.هم اکنون در ايالات متحده ، گروهی از روشنفکران ، هنرمندان و شخصيت های صلح دوست اين کشورعليه سياست های جنگ طلبانه جورج بوش فعال اند و در کار شکل دهی يک جنبش بزرگ ضد جنگ هستند. ما هم اگر بخواهيم می توانيم در ايران و خارج از ايران به جنبش دموکراسی خواهی که به گوهر صلح طلبانه است دامن بزنيم و از اين راه به سهم خود با خطر بروز جنگ و مداخله نظامی خارجی مقابله کنيم.
بهمن ۱۳۸۵
علی کشتگر
۱- با توجه به بيماری خامنه ای که از قول محافل پزشکی گفته می شودسرطان پروستات اوبه ساير اعضاء بدن متاستاز داده است، می توان پيش بينی کرد که جنگ قدرت در درون نظام حاکم برای جانشينی خامنه ای تشديد شود.