دوشنبه 12 آذر 1386

رحيم بنی يعقوب: شايد به خاطر اين مصاحبه راهی زندان شوم، شهرگان

متهمان پرونده در امنيت و خانواده‌ی سوگوار در درماندگی


- از سر لجاجت دستگير کنندگان به مدت ۲۴ ساعت از خبر دادن به خانواده خودداری می کنند
- خيلی عادی بود. با هم خداحافظی کرديم. هيچ نشانی از يک فرد آمادۀ خودکشی در او نديدم.
- با خنده به پدرم تسليت گفتند و اعلام کردند که دخترش خودکشی کرده‌است
- وقتی خبر را به مادرم رساندند او بدون اينکه چيزی از ماجرا بداند گفت ديدی زهرای مرا کشتند.
- هم موارد تخلف وجود دارد و هم ابهامات زيادی دراين پرونده ديده می شود
- مهمتر از همه اما دست کاری در زمان بازداشت و اخذ حکم جلب مجدد از قاضی به شيوۀ غير قانونی بوده است
- آنها عملکرد دادگستری در اين پرونده را قابل تقدير می دانند
- به ما گفتند رييس ستاد از کار برکنار شده، اما اين هم دروغ است


خسرو شميرانی
shemiranie@yahoo.com
رحيم بنی‌يعقوب برادر دکتر زهرا بنی‌يعقوب، پزشک ۲۷ ساله است که بيش از چهل روز پيش، به مرگ مشکوکی در بازداشتگاه ستاد مبارزه با منکرات همدان درگذشت. او در صنايع حساسی کار می‌کند که اشتغال در آن‌ها نيازمند گذر از هفت خوان تحقيقات است. خانوادۀ زهرا و رحيم بنی‌يعقوب از باورمندان به نظام اسلامی هستند. آخرين بار که با ابوالقاسم بنی‌يعقوب گفت‌وگوی تلفنی داشتم حوالی نيمه شب بود و تلفن سبب قطع شدن قرائت قرآن پايان شب او شده بود. وی نزديک به سی سال در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کارمند دفتری بوده است. خانه و زندگی محقر او نشانگر آن است که هيچ سهمی از ميلياردهای جاری در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نداشته است. درجه تحصيلات اعضای خانواده از اهميت آموزش در اين خانواده سخن می‌گويد و داستان زندگی کوتاه زهرا بنی‌يعقوب، خود بهترين شاهد از انسان دوستی و عدم علاقه به امتياز‌خواهی اين پزشک جوان است.
اين زهرا روزنامه‌نگار نيست. تابعيت دوگانه ندارد. پيشينه زندگی جوان خودش و پيشينه خانوادگی‌اش به گروه‌های سياسی نامحبوب نمی‌رسد. او فقط يک پزشک جوان است که به دليل چشم پوشی از امتيازات ويژه که نصيب فرزندان "آزادگان" می‌شده‌‌است، به سيس روستايی در مرز همدان و کردستان رفته است تا به محروم‌ترين‌ها خدمت کند اما راه رفتن در کنار همسر آينده‌اش حميد، کارمند صدا و سيما، به جرمی تبديل شد که سبب بازداشت و مرگ او شد.
مسئولان ستاد مبارزه با منکرات همدان مرگ زهرا را بر اثر خودکشی اعلام کرده‌اند. برادر او رحيم بنی‌يعقوب دقايقی پيش از زمانی که به عنوان زمان خود کشی ثبت شده است، با خواهرش گفت‌وگوی تلفنی داشته است. رحيم اطمينان می‌دهد خواهرش همواره عاشق زندگی و نجات انسان‌ها بوده و نشان از فردی که تمايل به خودکشی داشته ‌باشد در او ديده نمی‌شده ‌است.
در اين جا اولين گفت‌وگوی مشروح آقای رحيم بنی‌يعقوب که با هفته نامۀ شهرگان – ونکوور انجام شده، ارائه می‌شود. او در اين گفت‌و‌گو به شخصيت خواهر، روابط خانوادگی، چگونگی دستگيری و وقايع بعد از آن و هم‌چنين به اقدامات انجام شده توسط خانواده، مقاومت ادارات مربوطه برای روشن شدن حقيقت، تخلفات بسيار مجريان بازداشت خواهرش، عدم بازخواست از متخلفان و .... می پردازد.
آن چه او تخلفات مشهود می‌نامد سبب شده‌است تا خانم شيرين عبادی، وکيل پروند، تقاضای ارسال پرونده به تهران را مطرح کند. يک فعال اجتماعی با لحنی حاکی از سرخوردگی و طنزی تلخ در اين ارتباط به شهرگان گفت: "بد نيست پرونده به تهران منتقل شود. دادستان کل تهران برادر، پدر و مادر زهرا؛ شاکيان پرونده را همراه با وکيل مدافع‌شان و روزنامه‌نگارانی که در اين رابطه خبررسانی می کنند راهی زندان می‌کند و در نتيجه پرونده مختومه می شود."
از همين فعال اجتماعی سئوال می‌کنم چرا ماموران نظام با وفاداران چنين می‌کنند او می‌گويد: "در يک نظام فاسد برای آن که خودی شمرده بشوی، شرط لازم وفاداری است اما بايد در عين حال فاسد باشی تا شرط کافی را نيز دارا باشی. مشکل اين خانواده اين است که فاسد نبودند. انسان‌هايی سالم و معتقد بودند."
انجام گفت‌وگويی که در زير می‌خوانيد برای آقای رحيم بنی‌يعقوب آسان نبود. نه به اين جهت که او معتقد است احتمالا اين گفت‌وگو او را نيز به بازداشت و زندان گرفتار می‌کند، بلکه به اين دليل که بسياری از کلمات، بغضی گرفته در گلو را پشت سر می‌گذاشتند. بغضی که به نظر می‌آيد تا مدت‌ها گلوی اين خانواده و دوستان زهرا را ترک نکند. ما برای اين گفت‌وگو به ‌ويژه از آقای رحيم بنی‌يعقوب سپاسگزاريم.
خ.ش


آقای رحيم بنی‌يعقوب اگر موافق باشيد ماجرا را از ابتدای دستگيری توضيح دهيد.
ساعت ده و نيم روز جمعه بيستم مهر ماه، خواهرم توسط ستاد امر به معروف دستگير می‌شه. فکر می‌کنم اين ستاد زيرمجموعه سپاه و بسيج است. محل دستگيری يکی از پارک‌های شهر همدان بوده. نمی‌دانم به چه دليل، اما حدس ميزنم از سر لجاجت، دستگير کنندگان به مدت ۲۴ ساعت از خبر دادن به خانواده خودداری می‌کنند.

يعنی چه؟ لجاجت با چه کسی؟
ستاد در ابتدا از نيروی انتظامی خواسته بوده که آنها دستگيری را انجام بدهند. پس اول يک گشت نيروی انتظامی می‌فرستند. اين‌ها را کنترل می‌کنند و می‌بينند که عملی غير قانونی صورت نگرفته و می‌روند. خواهر من همراه محرم خودش بود. حجاب او کامل بود. يعنی هيچ وقت با روسری بيرون نمی رفت يا چادر داشت و يا مقنعه‌ی بلند. هيچ کس نمی‌توانست ادعا کند که او آرايش تندی داشته، برای اين که هيچ وقت اين طوری نبود.
بعد از اين خودشان دست به کار می‌شوند. فکر می‌کنم از اين که نيروی انتظامی حرف آن‌ها را نپذيرفته بود ناراحت شده بودند و اين باعث لجبازی شده بود. بازداشت کننده يک کارگر ساختمانی بوده که خارج از ساعات کارش به بسيج خدمت می‌کرده. او خواهرم، يعنی يک پزشک مملکت را دستگير می‌کند و به بازداشتگاه می‌برد.
از طرف ديگر خواهرم شخصيتی محکم و قوی داشت. هميشه محکم حرف می‌زد. همين الان پيش از اين که شما تماس بگيريد داشتم به يکی از نوارهای ضبط شده‌ی او گوش می‌کردم صدايش سرشار از صلابت بود.
به خودش مسلط بود و اعتماد به نفس قوی داشت. می‌دانسته که هيچ خطايی نکرده ‌است با تمام اين حرف‌ها من حدس ميزنم نمی‌توانسته بپذيرد که با او چنين رفتار کنند. او به سادگی زير بار حرف زور نمی‌رفت.
روز بعد يعنی روز شنبه صبح بيست ويکم مهر با خانۀ پدری من در تهران تماس گرفته و با لحن بسيار بسيار بدی به پدرم می‌گويند که دختر شما با يکی از ارازل و اوباش دستگير شده است ...

اراذل و اوباش يعنی چه؟
آن روز خواهرم همراه با نامزدش در راه بوده. ايشان [حميد] از کارمندان صدا و سيمای همدان بود. در ضمن بين آنها صيغۀ محرميت جاری شده بود. او الان از صدا و سيما اخراج شده است.

بعد چه شد؟
به پدرم گفتند که فردا صبح خودش را به همدان برساند. او هم گفته بود چرا فردا؟ من همين الان راه می‌افتم. پدرم يک مشکل موجود را برطرف می‌کند و يکی دو ساعت بعد راه می‌افتد و حدود نه و نيم شب به محل می‌رسد.

پيش از آن شما با خواهرتان تلفنی گفت‌وگو کرده بوديد؟
بله ساعت حدود ۴ بعد از ظهر خواهرم، نه با تلفن خودش بلکه، با تلفن ديگری به من زنگ زد. من خارج از شهر در راه بودم. منطقه کوهستانی بود و آنتن نمی‌داد. رابطه تلفنی بعد از چند ثانيه قطع شد. اما در همان گفت‌وگوی کوتاه من چيزهايی دستگيرم شد. بلافاصله حرکت کردم و خودم را در پنجاه کيلومتری به جايی رساندم که آنتن می‌داد. به آن ستاد زنگ زدم خيلی خواهش کردم تا اجازه بدهند با خواهرم صحبت کنم. اما به من گفتند که بايد تا ساعت ۹ شب صبر کنم و آن وقت می‌توانم با او صحبت کنم. نمی‌دانم آنجا چه اتفاقی افتاده به هر دليل در ستاد تصميم گرفته بودند، بازداشت را تمديد کند. من بسيار تحقيق کردم و می‌دانم که بيش از ۲۴ ساعت حق بازداشت نداشته‌اند. به نظرم آن‌ها پرونده را بر می‌دارند و زمان بازداشت را از روز جمعه به شنبه تغيير می‌دهند و از قاضی حکم می‌گيرند.
به ‌طوری که قاضی ديرتر به من گفت، او خواهرم را در حالی می‌بيند که آن‌ها اجازه نمی‌دادند او از تلفن استفاده کند. از آنها می‌پرسد که آيا اين همان خانم دکتر است. بعد می‌گويد برابر شأن او با وی رفتار کنيد و اجازه بدهيد که تلفن بزند. اين همان زمانی است که خواهرم آن تماس چند ثانيه‌ای را با من داشت.

در گزارش‌ها آمده بود که شما کمی پيش از ساعت نه با خواهرتان گفت‌وگو کرديد ...
من در وضعيت روحی بدی بودم. زمان برايم به کندی عذاب آوری می‌گذشت. بالاخره ساعت تقريبا بيست دقيقه به نه باز از يک تلفن غريبه به من زنگ زده شد. نمی‌دانم از تلفن ستاد بود و يا از همان تلفنی که پيشتر با آن به من زنگ زده بودند. اين نکته مهمی است و متاسفانه شماره از روی موبايل من پاک شده است. تلاش زيادی کرديم تا پرينت اين مکالمه را بگيريم.

ديرتر به موضوع پرينت مکالمه بر می‌گرديم. در گفت‌وگو با خواهرتان چه گفته شد؟
از او پرسيدم که اذيتت نکرده‌اند. پاسخ منفی داد. و اضافه کرد که يکی بالای سر او ايستاده است. به او دلداری دادم و گفتم که نگران نباشد. پدر در راه است. پول وثيقه را با خود آورده، هيچ مشکلی نيست و بزودی آزاد خواهد شد. بعد از سه يا چهار دقيقه خداحافظی کرديم.

چطور صحبت می‌کرد؟ چه روحيه‌ای داشت؟ اين زمان که شما گفت‌وگو می‌کرديد دقايقی پيش از ساعتی است که ستاد امر به معروف ادعا می‌کند خواهرتان خودکشی کرده است ...
خيلی عادی بود. با دادش جان گفتن او آبجی جان گفتن من خداحافظی کرديم. هيچ نشانی از يک فرد آمادۀ خودکشی در او نديدم.
با خانواده هم تماس گرفتم. به نظر می‌آمد مشکل بعد از اين مکالمه کم رنگ تر شده است. همه خوشحال‌تر بوديم. فضا تغيير کرد. همه شاد‌تر بودند.

آيا پيشتر خواهر شما هيچگاه دچار افسردگی بيمارگونه شده بود؟ آيا هيچ وقت اقدام به خودکشی کرده بود؟
نه خير! برعکس! خواهر من عاشق زندگی بود. او عاشق اين بود که به ديگران برای زنده ماندن کمک کند.
او می‌توانست از امتياز "آزاده" بودن پدرم استفاده کند و راحت در تهران بماند او از گذراندن دوران اجباری خدمت پزشکی در نقاط محروم معاف بود اما به انتخاب خودش به روستاهای نزديک همدان رفت. بعد تازه آن هم تمايل‌اش برای کمک به محرومان او را راضی نکرد. پس آنجا را هم ول کرد و به روستای سيس رفت. سيس را بايد ببيند. اصلا انگار نه انگار ايران است. روی هيچ نقشه‌ای پيدا نمی‌کنيد. محروميت در آنجا موج می زند.
بگذاريد همين جا يکی از کارهای خواهرم را تعريف کنم که نشانگر روحيه و شخصيت او بود. يکی از بيمارانش در روستای سيس زنی بود که در سن بالا باردار شده بود. خجالت می‌کشيد نزد دکتر برود. خواهرم می گفت که مرتب به او در خانه‌اش سر می‌زند. زمانی رسيد که حال زن خراب شد خواهرم تلاش فراوانی کرد تا از مرکز آمبولانس بگيرد و او را با آمبولانس به يک بيمارستان مجهزتر برساند. وقتی اين را تعريف می‌کرد بايد اشک شوقی را که من در چشمان او ديدم شما هم می‌ديديد آنوقت می‌فهميديد که او چقدر زنده و زندگی بخش است. سرشار از عشق بود. آخر چگونه چنين کسی دست به خودکشی می‌زند؟

پدرتان کی به محل ستاد رسيد ؟
ساعت نه و نيم با پدرم صحبت کردم. به ستاد مراجعه کرده بود. اجازه نداده بودند با خواهرم ملاقات کند. با او خيلی بد برخورد کرده بودند و گفته بودند که فرزندش صلاحيت پزشک بودن ندارد. او را که خسته و کوفته بعد از ساعت‌ها رانندگی به محل رسيده بود، ساعت‌ها در خيابان نگه داشته بودند و بعد به او گفته بودند که صبح به ستاد برود.

و صبح؟
صبح که آنجا رفت. با خنده به او تسليت گفتند و اعلام کردند که دخترش خودکشی کرده است. پدرم حرف آن‌ها را باور نکرده و بلافاصله شکايت‌نامه پر کرده بود. وقتی خبر را به مادرم رساند بدون اين که چيزی از ماجرا بداند گفت ديدی زهرای مرا کشتند.

ميان زمانی که شما با خواهرتان تلفنی صحبت کرديد و می‌گوييد در وضعيت روحی مناسب به سر می‌برد، و زمان خودکشی دقايقی بيشتر نيست اين يعنی چه؟
اين يعنی خواهر من در ظرف ده – پانزده دقيقه چنان تحول منفی روحی پيدا کرده است که تصميم به خودکشی گرفته است. يادآوری می‌کنم که تصور من از حال خواهرم اين بود که او هم متوجه شده مشکلی که بوده برطرف شده و بزودی آزاد خواهد شد. اين يعنی او در همين فاصله يک صندلی و يک پارچه پيدا کرده که با آن طناب دار درست کند و گره‌ای را بلد بوده که به آن پارچه بزند تا بتواند وزن انسان در حال خفه شدن را تحمل کند. من از هم دانشگاهی‌هايش سئوال کردم که آيا آن‌ها در واحد پزشک قانونی که می‌گذرانند ياد می‌گيرند که چگونه طناب دار را گره بزنند و البته همه آن‌ها پاسخ منفی دادند.
يعنی او طناب دار را آماده کرده و خود را به دار زده. همه اين‌ها در ده – پانزده دقيقه اتفاق افتاده. من روز اول که با بازجوی پرونده صحبت می‌کردم او از تماس تلفنی که من در ساعت بيست دقيقه به نه با خواهرم داشتم اطلاع نداشت و به من گفت که حرف بی‌خودی ميزنم و خواهر من ساعت هشت و نيم فوت کرده است.
من به او گفتم مگر نمی‌گوييد که هشت و نيم فوت کرده شايد من دارم حرف چرندی ميزنم چرا شما پرينت تلفن مرا نمی‌گيريد و چک نمی‌کنيد.

قبلا هم به پرينت تلفن اشاره کرديد منظور شما از اين موضوع چيست جرا خودتان آن را از مخابرات نمی‌گيريد؟
ببينيد من می‌توانم از مخابرات پرينت ليست جاهايی را که من به آن‌ها زنگ زده‌ام را درخواست کنم اما نمی‌توانم پرينت تلفن‌هايی را که به من شده بگيرم. اين کار فقط با اجازه قاضی مقدور است.
نتيجه اين که الان چهل روز است که ما تلاش می‌کنيم به اين پرينت دسترسی پيدا کنيم. پدرم برای اين منظور بارها به دادگستری رفته است.

شما به وجود تخلفات در اين پرونده اشاره کرديد. کدام تخلفات؟
هم موارد تخلف وجود دارد و هم ابهامات زيادی در اين پرونده ديده می‌شود. بسياری از آن‌ها توسط قوۀ قضاييه پذيرفته شده است و به همين دليل هم برای چند تن از کارکنان ستاد حکم وثيقه صادر شده است.
تخلف در روند بازداشت، تخلف در اخذ اجازه از قاضی که پيشتر به آن اشاره کردم. نگهداری خواهرم در بازداشتگاهی که همه کارکنان آن مرد بوده‌اند.
در جايی از پرونده گفته می‌شود که در حکم يک ايراد بوده و آن‌ها خواهر مرا از بازداشتگاه مخصوص زنان نزد قاضی برده‌اند تا حکم را تصحيح کنند اما او را چهار ساعت در بازداشتگاهی نگه داشته‌اند که تمام پرسنل آن مرد بودند. خدا می‌داند در آن جا چه گونه با او رفتار کرده‌اند.
مهمتر از همه اما دست کاری در زمان بازداشت و اخذ حکم جلب مجدد از قاضی به شيوه‌ی غيرقانونی بوده است.
بازپرس پرونده پيشتر فکر می‌کرد که زمان مرگ هشت و سی دقيقه بوده در حالی که همان طور که گفتم من ساعت بيست دقيقه به نه با خواهرم صحبت کرده بودم.
ديگر اين که سرگرد قلعه‌ای افسر اداره آگاهی به من يک صندلی نشان داد که دو جای پا روی آن بود و می‌گفت اين جای پای خواهرم است که روی صندلی مانده است. خيلی عجيب بود فردی روی يک صندلی می‌رود و در آن‌جا خود را به دار می‌آويزد، اما فقط دو جای پا باقی می‌گذارد.
من وقتی اين بحث را در يک گفت‌وگو بيان کردم. به سرعت اين قسمت پرونده تغيير کرد و الان ديگر چنين ادعايی در پرونده وجود ندارد اين بار که به آن جا رفتم به من گفتند که اين افسر بی‌خود کرده چنين چيزی به شما گفته اين جای پای خواهر شما نبوده. به همين دليل من می‌ترسم هر نقطه ضعفی را که ديده‌ام مطرح کنم زود در پرونده دست ببرند و آن را از ميان ببرند.
من مطمئن هستم اگر آن آقای افسر آگاهی را بياورند الان انکار می‌کند که به من چنين صندلی نشان داده است و چنين حرفی زده است.
نکته ديگر اين که قاضی از اين که در باره زمان بازداشت به او دروغ گفته بودند بسيار عصبانی بود او اين را به من گفت و من نظر او را در پرونده خواندم اما شايد الان اشتباه می‌کنم که اين نکته را مطرح می‌کنم چرا که احتمالا اين نظر قاضی را هم به زودی از پرونده حذف می‌کنند.
ديگر اين که اين سئوال برای من وجود دارد که کبودی بزرگ روی ساق پا از کجا آمده است؟ کبودی بزرگ روی ران پای مقابل از کجا آمده است؟ ايا اين کبودی‌ها می‌توانند به جز لگد زدن منشأ ديگری داشته باشند؟
ابهام ديگر اين که می‌گويند خواهر من از ترس آبروريزی و خانواده‌اش دست به خودکشی زده است. اولا ما می‌دانيم که آبروريزی وجود نداشته و خواهر من از هر نظر شرعی و اخلاقی و قانونی عملی نامناسب انجام نداده است. قدم زدن در پارک و با نامزد محرم خود راه رفتن باعث آبروريزی نيست. ديگر اين که رابطه خواهر من با پدرم چنان دوستانه بود که وقتی از همدان به خانه می‌آمد با پدرم به شوخی کشتی می‌گرفت. کدام ترس؟ ما خانوادگی عاشق هم بوديم. فضای خانه پر از محبت بود و صفا.
البته اين امکان هم وجود دارد که شما فردا در روزنامه بخوانيد که مرا هم به خاطر همين حرف‌ها دستگير کرده‌اند.

بگذاريد ببينيم در اين چهل‌و‌هشت ساعت يعنی از زمانی که خواهر شما دستگير شد تا زمانی که خبر مرگ ايشان به پدرتان داده شد ايشان در کدام بازداشتگاه بودند؟
شب اول در يک بازداشتگاه مخصوص زنان وی را نگه داشتند و شب دوم وقتی که می‌گويند او خودکشی کرده در بازداشتگاه ستاد مبارزه با منکرات بود.

اين بازداشتگاه را ديده‌ايد؟
بله. ما رفتيم صحنه را ديديم. شما می‌توانيد آن را مثل يک آپارتمان اداری تصور کنيد. يک حال و پذيرايی خيلی کوچک دارد. راهروی باريکی، دو سری در متعلق به اتاق‌های مختلف را از هم جدا می‌کند. روی يکی از اين اتاق‌ها تابلوی انبار، روی ديگری تابلوی رئيس ستاد و روی سومی تابلوی معاون ستاد و الا آخر نصب شده است. آن چه اين‌ها به عنوان صحنه به اصطلاح خودکشی به ما نشان دادند در يک‌و‌نيم متری دفتر رئيس ستاد قرار دارد. در آن فضای کوچک در فاصله زمانی ۱۰ بيست دقيقه اين يک نفر وسائل خودکشی فراهم کرده و خود را به دار زده است و هيچ کس متوجه نشده است.
آن‌ها مدعی هستند که همه درها بسته بوده است. يعنی خواهرم خودش را در چارچوب يک در بسته به دار زده‌است.

آيا ممکن است که در آن ساعات کسی در ساختمان نبوده و يا کلا آيا ساعاتی وجود دارد که آن ساختمان تعطيل باشد؟
اصلا! مگر ستاد مبارزه با منکرات هم تعطيل می‌شود؟ اگر تمام پرسنل بازداشتگاه تعطيل بشوند خوب بازداشتگاه هم بايد تعطيل بشود اما طبق اطلاع من همۀ کارکنان، از جمله رئيس ستاد در آنجا بوده‌اند.

تعدادی از کارکنان ستاد در اين رابطه بازخواست شده‌اند. دليل آن چه بوده؟ آيا کسی هم بازداشت شده است؟
دليل بازخواست تخلفات اداری و مثلا دست کاری در پرونده بوده است. به طور رسمی اصلا به موضوع مشکوک بودن تئوری خودکشی نپرداخته‌اند. هيچ کس بازداشت نشده است. حتی برای يک دقيقه. به ما گفتند رئيس ستاد از کار برکنار شده است اما اين هم دروغ است چرا که وقتی ما به آن جا رفتيم سراغ رئيس ستاد را گرفتيم گفتند بيرون است و بزودی می‌آيد.

نام رئيس ستاد چيست؟
اقای قره‌باغی مسئول ستاد است. او بيست ميليون وثيقه سپرده و هنوز هم رئيس ستاد است. برای بقيه به وثيقه‌های يک و دو ميليونی کفايت کرده‌اند. واقعيت اين است حدود ده مورد تخلف اين ماموران توسط قوه قضاييه پذيرفته شده است. تخلفاتی که منجر به مرگ يک فرد شده است، با اين وجود اما آقای رئيس هم چنان در منصب خود قرار دارد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

بازپرس پرونده چه کسی است؟
آقای جعفری بازپرس پرونده است. اين هم او بود که به من گفت آن جای پا روی صندلی جای پای خواهر من نيست و افسر آگاهی بيخود حرف زده است.

الان خانم‌ها شيرين عبادی و ليلا علی‌کرمی وکلای شما هستند اما پيشتر وکيل ديگری داشتيد . . .
بله. خانم مهرنوش نجفی راغب، وکالت را به عهده داشت. من اوايل کار از ايشان بارها در باره پرونده سئوال کردم. هر بار می‌گفت که نتوانسته پرونده را ببيند. سر آخر گفت که به دادستان همدان مراجعه می‌کند و از آن جا که اين آقای دادستان را فرد مثبتی می‌داند معتقد است که او کمک خواهد کرد تا ايشان به پرونده دسترسی پيدا کند. او می‌گفت اگر اين هم نشد ديگر نمی‌تواند کاری کند. می‌گفت چه کنيم زور اين‌ها زياد است. آن موقع که وکيل ما بود خلاصه کلام ايشان اين بود که نمی‌تواند برای ما کاری بکند
اما خانم نجفی راغب اخيرا با آقای محبی در مصاحبه‌ای شرکت کرد. آن‌ها اعلام کردند که درباره روال اين پرونده تحقيق کرده‌اند و عملکرد دادگستری در اين پرونده را قابل تقدير می‌دانند. ما، يعنی پدرم و من هرگز اين آقای محبی را نديده‌ايم. از ايشان هيچ شماره تماسی موجود نيست و اصلا معلوم نيست او کيست.
البته الان گرچه ايشان وکيل ما نيستند اما کار انجام شده نيز غير قانونی محسوب می شود. من فقط می خواهم به شما بگويم تا بدانيد چه جوی پشت اين قضيه است.
باز هم بگويم که اين صحبت‌های من می‌تواند به اين بيانجامد که يک خبر تکميلی منتشر شود و شما بخوانيد که رحيم بنی‌يعقوب برادر فلانی بازداشت شد. به خاطر افترا و فلان و بسار. بعيد نيست در مملکت ما اين اتفاق هم بيافتد.

آقای رحيم بنی‌يعقوب از شما بی نهايت سپاسگزاريم
اين گفت وگوی تلفنی در تاريخ ۲۹ نوامبر ۲۰۰۷ انجام شده است

http://shahrgon.com/fa/news/763.html
در همین پیوند در شهرگان: مرگ مشکوک پزشک جوان
http://shahrgon.com/fa/news/708.html

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'رحيم بنی يعقوب: شايد به خاطر اين مصاحبه راهی زندان شوم، شهرگان' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016