در فاصله ی ۱۳ آذرماه که روز برگذاری مراسم شانزدهم آذر توسط دانشجويان چپ دانشگاه بود تا ۱۸ آذرماه که دانشجويان هوادار تحکيم وحدت مراسم شانزدهم آذر را در دانشگاه تهران برگذار کردند تقريباً همه ی احزاب و گروههای سياسی ايران و برخی از شخصيت های سياسی و فعالان جنبش دانشجوئی اعلاميه ها و مقالاتی را در مورد شانزدهم آذر منتشر ساختند که من اگر نه همه ی آنها را ولی تحقياً اکثر آن مطالب را با دقت وکنجکاوی خواندم تا شايد از آن ميان چيزی عايدم شود برای غنی تر کردن سلسله نوشته ی خود که با عنوان " درد دل وسخنی با فعالان جنبش دانشجوئی" . دراينجا درج ميشود ولی از ميان دهها اعلاميه و مقاله ، متأسفانه تجربه و يا رهنمود مفيدی را نيافتم که بتوانم ازآن در نوشته های خود استفاده کنم . از خلال خواندن اين اعلاميه ها و مقالات تازه بيشتر متوجه شدم که اين گروهها و چهره های شناخته شده ی سياسی نه تنها بحران و بن بستی که جنبش دانشجوئی در آن گرفتار آمده و انحرافات درون اين جنبش را نمی بينند بلکه هرکدام به نوبه ی خود به ستايش گری از اين انحرافات نيزمی پردازند و دانشجويان مبارز را به ادامه آشفته فکری وکجروی تشويق هم ميکنند . برخی از تتمه ی چپ سنتی ايران علناً اظهار می دارند که ايجاد "صف مستقل چپ" درجنبش دانشجوئی ايران ، نشانه ی "بلوغ و رشد" اين جنبش است و خوشحال اند که از اينکه دانشجويان "چپ" بالاخره موفق گرديده اند پس از سه دهه ، جنبش دانشجوئی را از انحصاروابستگان به جمهوری اسلامی ، ليبرال ها و اصلاح طلبان خارج کنند و آنرا به مقام و منزلت تاريخی اش برسانند . برخی از تئوريسين های اصلاح طلب و دفتر تحکيم وحدت هم اين پراکندگی را طبيعی ميدانند و " تکثر" را درجنبش دانشجوئی نشانه ی حرکت به سوی دمکراسی ميدانند و بر اين باوراند که در يک فضای رقابتی جنبش دانشجوئی از رشد و قدرت بيشتری برخوردار خواهد شد . شگفتا که ايدئولوژی زدگی و فرقه گرائی ، نشانه ی بلوغ واستقلال و پراکندگی و تفرقه نشانه ی تکثر و دمکراسی تعريف ميشود . گوئی که همگی دست بدست هم داده اند که جنبش دانشجوئی ايران را تا می توانند تضعيف کنند و ضريب ضربه پذيری اش را در مقابل حکومت جهل وجنايت تا می توانند بالا برند . و اين درد را به که می توان گفت ؟
وبالاخره ازميان دهها اعلاميه و مقاله ی صادر شده ازجانب گروهها و چهره های سياسی در باره شانزدهم آذر و جنبش دانشجوئی که بيشترشان مشغول پاشيدن تخم تفرقه وپراکندگی و تزريق تئوری های عجيب و غريب به جنبش دانشجوئی می پاشند نوشته ی کوتاهی بقلم آقای عبدالله مؤمنی مسئول سابق دفتر تحکيم وحدت و مسئول کنونی سارمان دانش آموختگان توجه مرا به خود جلب کرد که حاوی واقعيات و رهنمودهای مفيدی برای اين جنبش است . گرچه من با قسمت اول مقاله ی ايشان آنجا که از گذشته ی جنبش دانشجوئی سخن ميگويد موافق نيستم و در پايان به آن خواهم پرداخت ولی تحليلی که ايشان از وضعيت کنونی جنبش دانشجوئی ارائه ميدهد تحليلی است خردمندانه که شالوده اش بر عقل و شناخت درست از پديده ی جنبش دانشجوئی نهاده شده است و نه تعصبات فرقه ای و ايدئولوژيکی . نظر به اهميت مطالب مطرح شده در مقاله آقای مؤمنی و ارتباط اين مطالب با مباحثی که اينجانب در خصوص ويژگی های جنبش دانشجوئی دنبال ميکنم لازم ميدانم که مقاله ی آقای مؤمنی را در اينجا درج کنم و همچنين اين حق را برای خود محفوظ بدارم که درخاتمه به نقد نظريات ايشان در مورد گذشته ی جنبش دانشجوئی ايران بپردازم . با اميد به اينکه نسل جوان جنبش دانشجوئی ايران با هر گرايش فکری اين مطالب را با دقت دنبال کنند و حتی اگر با اين مطالب مخالف اند آنرا به چالش کشند تا زمينه ی گفتگوئی سالم و سازنده در ميان فعالان دانشجوئی فراهم گردد زيرا فقط از اين طريق است که می توان از اسارت در چرخه ی تکرار دور وتسلسل خطاهای گذشته نجات پيدا کرد و نقبی به آينده و آزادی زد .
جنبش دانشجويی نحيف اما ايستاده ، عبدالله مومنی
جريانات دانشجويی فعلی به عنوان بقايای تصفيه شده جنبشی به مراتب بزرگتر دارای توانايی های مشخص و البته محدودی هستند که هر گونه بزرگ نمايی و خيال پردازی در مورد اين توانايی ها ضربه يی جبران ناپذير بر اين ماترک وارد خواهد کرد
«برای درک موجود زنده بايد دانست مرده های او کيستند و آرزوهايش چگونه پايان يافته اند. آيا به آرامی ناپديد شده اند يا اينکه کشته شده اند.» برای فهم و درک جنبش دانشجويی در ايران و يافتن جوهره اصلی آن از ابتدای پيدايش تا به امروز نيز شايد بهتر آن باشد که به آرمان ها و هزينه هايی که برای رسيدن به آنها پرداخته نظر کنيم چرا که برای يافتن برون رفتی از شرايط کنونی بايد بتوانيم در گام اول مخرج مشترکی ميان نسل های متفاوت اين جنبش بيابيم. عنصری که در زمانه غلبه گفتمان چپ، هژمونی گفتمان شريعتی، برگزيدن مشی چريکی توسط اعضای جنبش دانشجويی در ايران و خارج از کشور، استيلای گفتمان اصلاح طلبی و دموکراسی خواهی و... بتوان از آن نشانی يافت، عاملی که باعث شده است ميان ما و کشتگان ۱۶ آذر هويتی يگانه ايجاد شود. پيدا کردن اين عنصر برای آن است که اگر با معيارها و خواست های امروز به گذشته نظر کنيم چه بسا با انبوهی از خطاها و کاستی ها مواجه شويم. به طور مثال اگر در تاريخ جنبش دانشجويی پيش از انقلاب به دنبال خواست دموکراسی بگرديم به احتمالی قريب به يقين چيزی نخواهيم يافت زيرا دموکراسی در آن دوره برای دانشجويان متاعی بی خريدار بوده است و در آن زمان که آنها کتاب های تئوريسين هايشان را بر زمين گذاشتند و اسلحه به دست گرفتند نمی توانستند حتی لحظه يی به دموکراسی بينديشند. اگر در پی تلاشی برای گسترش عرصه عمومی و ايجاد فضايی برای بحث های جدی و به دور از سوگيری های سياسی و ديالوگ به معنای اخص کلمه باشيم (که دو طرف به دنبال فهم يکديگر و رسيدن به توافق باشند نه در پی بر جای نشاندن مخاطب خود) شايد از ابتدای تاريخ جنبش دانشجويی تا همين امروز چيزی نيابيم. اما به طور قطع عنصری يگانه ميان اين مسير پر فراز و نشيب و سرشار از گسست و پيوست وجود دارد. می توان ميان دانشجويانی که چريک شدند، آنها که با پهلوی در افتادند، در قلب سرمايه داری غرب کنفدراسيونی برای استقرار ديکتاتوری پرولتاريا بر پا کردند و آنها که برای رسيدن به دموکراسی از تحصيل محروم می شوند، مخرج مشترکی پيدا کرد. آن نقطه يی که اين طيف های متفاوت در آن با هم تلاقی می کنند شهامت اعتراض و پرداخت هزينه برای ايده هايی است که البته شجاعت حاملانش گواه حقانيت آنها نيست. به طور مثال دهه های ۴۰ و ۵۰ چپگرايی در دانشگاه بر حريفان خود پيروز شد. دانشجويان برای ملاقات با تئوريسين های چپ راهی به درون زندان می جستند، خود را از داشتن يک زندگی آرام و عادی محروم می کردند و با علم به اينکه عمر مفيد يک چريک چهار سال است قدم در راه مبارزه می گذاشتند ولی امروز اگر به گذشته نظر کنند می بينند درست در همان زمان گوشت دم توپ تئوری های پوسيده يی بودند که توليد کنندگان آنها در داد و ستدی سياسی ماندن را به نفی همه چيز ترجيح دادند و جالب اينکه اين تاخت زدن نابخردانه نيز موجب بقايشان نشد.
يا مثلاً چه کسی می داند آنها که برای يک نوشته شريعتی ماه ها به زندان می رفتند امروز در دعوای ميان مخالفان و موافقان او چه احساسی بر آنها عارض می شود؟
نزديک تر بياييم، دانشجويانی که پيام آوران و منتشران اصلاح طلبی شدند وقتی حکم های قضايی و انضباطی به دستشان داده شد چه کسی در اطرافشان مانده بود، جز اين بود که تمامی شور و هيجان آنها برای تغيير اوضاع، مغلوب يک ريش تراش شد؟
نتيجه اينکه در هر دوره يی می توان آرمانی و دانشجويانی مومن به آن آرمان مشاهده کرد. فارغ از چيستی اين آرمان ها، کيستی حاملان آنها و ميزان جسارت و شهامتی که برای تحقق آنها دارند مهم است. اکنون با سپری شدن تاريخی که غفلت از آن بر هيچ کس قابل بخشش نيست بايد با شفاف کردن اين عنصر ذاتی و هدايت آن در مسيری آگاهانه احتمال تکرار خطاهای پيشين را به حداقل رسانيد. هرچند خطا کردن برای هر کنشگر اجتماعی ناگزير است چرا که آنها که قدم در راهی می گذارند احتمال بيراهه رفتن و به مقصد رسيدن برايشان يکی می شود و تنها بی عملان خرده گيرند که سکون شان می تواند آنها را از هر خطايی مبرا کند.
اما تکرار خطاهايی از يک جنس و ارتکاب اشتباهاتی که گذشته جنبش دانشجويی بارها آن را متذکر شده قابل قبول نيست. با رجعتی به تاريخ درمی يابيم که در درجه اول در ساختار سياسی ايران مفهوم جنبش برای جريانات دانشجويی مورد پرسش است. جريانات دانشجويی فعلی به عنوان بقايای تصفيه شده جنبشی به مراتب بزرگتر دارای توانايی های مشخص و البته محدودی هستند که هر گونه بزرگنمايی و خيال پردازی در مورد اين توانايی ها ضربه يی جبران ناپذير بر اين ماترک وارد خواهد کرد. گذاشتن باری بيش از توان اين ظرفيت بر دوش جريانات دانشجويی می تواند موجب از بين رفتن حاملان آن شود. با نگاهی به وضعيت فعلی اين جريانات نيز می توان صحت اين ادعا و نتيجه ايفای رسالت احزاب و رسانه های مستقل توسط آنها در چند سال اخير را به عينه مشاهده کرد که وضعيت امروز چيزی جز نتيجه توقعات ديروز نمی تواند باشد. بنابر اين جريانات دانشجويی بايد با درک ميزان واقعی پتانسيل ها و ظرفيت های خود در فضای فعلی، جايگاهی معين، درخور و حقيقی به خود اختصاص دهند. امروز هر گونه برخورد وهم آلود می تواند بهايی گزاف در پی داشته باشد زيرا اگر در ماهيت خود دچار توهم باشيم اهدافی مبهم و غير قابل دسترس نيز برای خود در نظر خواهيم گرفت که دستيابی به آنها محال و یأس و دلزدگی نتيجه يی محتوم خواهد بود.اکنون اين جريانات که به لحاظ تشکيلاتی با بحرانی تحميلی دست به گريبانند و با دلزدگی و یأسی که دانشگاه ها را فرا گرفته در خوشبينانه ترين حالت می توانند هزار نفر را در تجمعات خود گرد هم آورند اگر بخواهند وظيفه سنگين گذار به دموکراسی را بر عهده گيرند و در چنين قامتی ظاهر شوند آيا به خطا نرفته اند؟ آيا گذار به دموکراسی، تحول در ساختار سياسی و تلاش برای تغيير مفاد قانون اساسی در زمانه يی که به روشنفکران زاويه نشينی و به فعالان سياسی انفعال تحميل شده وظيفه دانشجويان است؟ آن هنگام که هر گونه اعتراض صنفی و سياسی موجب سلب حقوق مسلم و اوليه دانشجويان می شود و شمشير داموکلس اخراج و تعليق بر بالای سر فعالان دانشجويی خودنمايی می کند دانشجو می تواند در جبهه های ديگر درگير شود و حق احزاب را مطالبه کند؟
در چنين شرايطی بديهی است که اگر اين جريانات را (که بهتر است برای جنبش خواندن آنها دچار تسامح نشويم) جانشين احزاب و رسانه ها و... بدانيم جز از بين بردن پتانسيل های آنها کاری نکرده ايم. و از همه مهمتر اگر دانشجويان بتوانند تمامی آن کاری را که بنا بر ماهيت دانشجو بودن شان می توانند انجام دهند به سرانجام برسانند قطعاً گشايشی در برخی از گره های فرو بسته دوران ما حاصل خواهد شد. دانشجويان با متمرکز کردن تمامی هم خود برای حصول آزادی های آکادميک، ايجاد و گسترش عرصه عمومی و خلق فضايی جهت گفت وگو ميان جريانات فکری متفاوت بيش از آنچه در سراب آرزوهای بزرگ می توانند بيابند، خواهند يافت.
دانشجويان با روگردانی از قدرت (در وجه سياسی آن چرا که بازتوليد قدرت و حضور آن در شبکه های زيرين اجتماعی غيرقابل اغماض است) و سوگيری به سمت عرصه عمومی می توانند نقشی زيربنايی در گذار دشوار دموکراسی ايفا کنند. آنها زمانی که قادر شوند از کيان دانشگاه در مقابل دست اندازی های قدرت حفاظت کنند خواهند توانست برای احقاق حقوق ديگران گامی بردارند اما مقدمه همه اينها تقويت داشته های امروزشان است. اگر آنچه را که احزاب خود بايد انجام دهند و به هر دليلی ناتوانند به خودشان محول شود شايد بهتر بتوانند برايش راه حلی بجويند. تغيير در مناسبات قدرت اگر ضروری است آنها که می خواهند به قدرت برسند برايش چاره يی خواهند جست. جنبش دانشجويی تنها با تکيه بر خصايل دانشجويی ماندنی است. در شرايط کنونی نيز اين پيکر نحيف تنها با تقويت اين خصايل است که می تواند در تند بادهای سياسی ايستادگی کند و پايداری ورزد. دانشجويان بايد با سرمايه گذاری روی شهامت و جسارت شان برای به چالش کشيدن اوضاع موجود سرمايه گذاری کنند. اين ويژگی چه بسا با بالا رفتن سن شان کمرنگ شود اما تا زمانی که بدين اندازه است بايد در مسير صحيح ساماندهی شود آنگاه ديگر نه یأس بر کسی غلبه می کند و نه کسی به دانشجويان به چشم سربازانی آماده به خدمت خواهد نگريست.
تصويری که آقای عبدلله مؤمنی از جنبش دانشجوئی ايران ارائه می دهد تصويری است راست و حقيقی که نه بر شعر و شعار مبتنی است و نه بر تعصبات سياسی و ايدئولوژی . تنها ايرادی که بر نوشته ی آقای مؤمنی وارد است ملاحظات ايشان در مورد گذشته ی جنبش دانشجوئی ايران است که اميدوارم خطای معرفتی باشد نه در نحوه ی نگرش به گذشته و تاريخ .
۱ – آقای مؤمنی می گويد که پيش از انقلاب ۵۷ دمکراسی برای دانشجويان متاعی بی خريدار بوده است .اميدوارم که آقای مؤمنی تصور ننمايد که دمکراسی هم ارمغان جديدی است که پاره از اصلاح طلبان و نيروهای به اصطلاح ملی – مذهبی آنرا کشف و به دانشجويان ايران معرفی نموده اند چراکه دمکراسی خواهی دانشجويان و دانش آموزان ايران مسئله جديدی نيست ، حتی پيش از تأسيس دانشگاه تهران ، زمانی که کلنگ مدرسه ی دارالفنون زده شد و تعدادی از جوانان ايران برای فراگيری علوم و فنون جديد در زير يک سقف گرد آمدند ، فکر دمکراسی و آزاديخواهی نيز همواره در جامعه ی کهنه و استبداد زده ايران دغدغه دانشجويان ودانش آموزان اين کشور بوده است . از آن زمان تا به امروز دمکراسی و آزاديخواهی جزء لايتجزای خواسته های صنفی و سياسی اجتماعی دانشجويان ايران بوده است و داستان دمکراسی خواهی جنبش دانشجوئی داستان مثنوی هزار من کاغذ است . من نمی دانم که آقای مؤمنی چگونه به اين نتيجه رسيده است که تا پيش از انقلاب ۵۷ دمکراسی برای جنبش دانشجوئی ايران "متاعی بی خريدار بوده است" ؟ آيا آن همه فرياد آزاديخواهی که اين جنبش حتی در سخت ترين شرايط خفقان وديکتاتوری سر داده است در راه دمکراسی نبوده ؟ آيا آن همه لشکرکشی به دانشگاهها و بگير و ببندها و شکنجه ها و اعدام هائی که بيشتر از نيم قرن است در حق دانشجويان و دانش آموزان ايران ادامه دارد بخاطر دمکراسی خواهی نيست ؟
۲ - آقای مؤمنی می گويد زمانی که دانشجويان کتابهای تئوريسين هايشان را بر زمين گذاشتند و اسلحه بدست گرفتند "نمی توانستند حتی لحظه ای به دمکراسی بينديشند .» آقای مؤمنی چند واقعيت تاريخی را با يکديگر ادغام و مخدوش می نمايد . الف- آقای مؤمنی پيوستن و يا هواداری تعدادی از دانشجويان به دو سازمان چريکی (فدائيان خلق و مجاهدين خلق) در زمان رژيم شاه و شرکت آنان در مبارزه چريک شهری را به حساب جنبش دانشجوئی ايران ميگذارد که اشتباه محض است و ناگفته پيدا است که اسلحه بدست گرفتن تعدادی از دانشجويان در آن زمان ارتباطی با جنبش دانشجوئی ايران نداشته و ماهيت اين جنبش را نمی توانسته است تغيير دهد . آنچنانکه امروزه نيز عضويت و هواداری پاره از دانشجويان از سازمانها و گروههای سياسی نشانه ی سمت گيری جنبش دانشجوئی بسوی اين گروهها نيست . از اين ها گذشته آن دسته از دانشجويانی که در زمان ديکتاتوری شاه اسلحه بدست گرفتند انگيزه و محرک شان چه بود ه است ؟ من در اينجا در مورد درست يا غلط بودن راهی که آنان در پيش گرفتند بحث نمی کنم . مگر نه اينکه ديکتاتوری نفس گير و سلطه منحوس ساواک بر جامعه و دانشگاه جان آنان را به لب شان رساند و مگر نه اينکه آنان به اميد شکستن ديکتاتوری شاه و رسيدن به آزادی و دمکراسی اسلحه بدست گرفتند و جان های خويش را سخاوتمندانه در اين راه گذاشتند ؟ بی انصافی است که جانفشانی های نسل های گذشته در راه تحقق آزادی و بهروزی مردم ايران را بديده ی اغماض بنگريم و خطاهای گروههای سياسی را در گذشته به حساب جنبش دانشجوئی واريز نمائيم و اين بدين معنی است که ما هنوز تفاوت جنبش دانشجوئی و مرزها و محدويت هايش را با احزاب و گروههای سياسی نمی دانيم . ب – آقای عبدالله مؤمنی بر اين باور است که دانشجويان در زمان شاه "کتابهای تئوريسين هايشان را بر زمين گذاشتند و اسلحه بدست گرفتند" که اين نيز خطا است و تنزّل دادن گروهی از روشنفکران پاک باخته ايران است به سطح ياغيان اسلحه بدستی که گويا با تفکر و تئوری بيگانه بوده اند و از روی استيصال و باج خواهی تفنگ بدست گرفته بودند . برای اطلاع آقای مؤمنی بايد بگويم آن دسته از جوانان و دانشجويانی که در زمان ديکتاتوری شاه به مبارزه ی مسلحانه روی آورند برای راه و روشی که در پيش گرفته بودند تئوری در دست داشتند . ما می توانيم امروزه و پس از گذشت چهل سال در باره درست يا غلط بودن آن تئوری نظر دهيم و غلط بودن آن تئوری ها را ثابت کنيم اما نمی توانيم مدعی شويم که آن دسته از روشنفکران ايران که برای آزادی ، استقلال و عدالت اجتماعی اسلحه بدست گرفتند و با تئوری خدا حافظی کرده بودند . اتفاقاً آن تئوری ها در آن زمان در برخی از کشورها نظير کوبا و الجراير و عدن و فلسطين برای روشنفکران آن مناطق نتايجی ببار آورده بود که در آن زمان کسی نمی دانست که آن نتايج چه آينده ی نافرجامی را برای آن ملت ها ببار خواهد آورد .
۳ – آقای عبدالله مؤمنی که در نوشته ی خود از "کنفدراسيون دانشجويان و محصلين ايرانی" يعنی سازمان دانشجوئی دانشجويان خارج از کشور در دهه ۴۰ و ۵۰ بعنوان تشکّلی ياد ميکند که گويا برا ی "استقرار ديکتاتوری پرولتاريا" در ايران توسط دانشجويان تشکيل شده بوده است که اين نيز خطائی است فاحش و بی خبری آقای عبدالله مؤمنی از تاريخچه ی اين سازمان دانشجوئی را نشان می دهد . برای آگاهی آقای مؤمنی و فعالان جنبش دانشجوئی بايد بگويم که يکی از افتخارات جنبش دانشجوئی ايران تشکيل کنفدراسيون توسط دانشجويان ايرانی خارج از کشور در دهه ۱۳۴۰ می باشد .
در آن زمان اين تشکل دانشجوئی قادر گرديده بوده است که هزاران دانشجوی ايرانی را در سرتاسر دنيا در واحدهای دانشجوئی خود متشکل سازد . با استناد به اسنادی که از اين سازمان دانشجوئی برجای مانده و بنا بر گفته ی بسياری از رهبران و فعالان آن سازمان دانشجوئی که خوشبختانه هنوز در قيد حيات اند ، در آن زمان در هر نقطه از دنيا که چند دانشجوی ايرانی به تحصيل اشتغال داشتند در آنجا نيز يک واحد دانشجوئی کنفدارسيون داير گرديده بوده است . حتی تعدادی از طلبه های ايرانی مقيم نجف نيز تقاضای عضويت در آن سازمان دانشجوئی را کرده و به آن کمک مالی می نموده اند . کنفدراسيون برای چندين سال به عنوان تنها سازمان دانشجوئی دانشجويان و دانش آموزان ايرانی خارج از کشور ، يکپارچگی خود را حفظ کرده بود و تمامی دانشجويان و دانش آموزان ايرانی با هر عقيده و مرام و مذهب و از هر قوم و قبيله ای را در خود متشکل کرده بود تا اينکه سازمانها و گروههای سياسی از راه می رسند و اين کنفدراسيون دانشجوئی را به عرصه ی تاخت و تاز خود تبديل ميکنند . شايد منظور آقای مؤمنی از "استقرار پرولتاريا" مربوط به همين دوره از حيات آن سازمان دانشجوئی باشد که زياد بطول نمی انجامد چون پس از آن کنفدراسيون به همّت سازمان های سياسی به چند پاره تقسيم می شود و هر جريان و سازمان سياسی پاره ای از آن خوان يغما را نصيب خود می سازد . درست مانند همان کاری که قبايل عرب بر سر فرش بهارستان آوردند.
۴ - آقای عبدالله مؤمنی بر اين باور است که در دهه ۴۰ و ۵۰ چپ گرائی در دانشگاه بر حريفان خود پيروز می شود ای کاش آقای مؤمنی برای ما مشخص ميکردند که در آن زمان حريفان چپ در دانشگاه چه کسانی بودند که چپ بر آنان پيروز ميگردد ؟ نگارنده ی اين سطور که در سالهای دهه ۴۰ از فعالان جنبش دانشجوئی در آن زمان بوده ام حريفی را در آن زمان بياد نمی آورم که چپ برآن در دانشگاه پيروز شده باشد . راست اين است که در آن سالها و پس از سرکوب خونين ۱۵ خرداد ديگر کسی در صحنه باقی نمانده بود . حزب توده که از مدتها پيش يعنی بعد از کودتای ۲۸ مرداد صحنه را ترک کرده و در جوار احزاب برادر خوش نشين شده بود . جبهه ملی هم که بعد از انقلاب سفيد و محکم ترشدن تسمه های ديکتاتوری شاه رسماً تعطيل شد . نهضت آزادی هم که تعدادشان حد اکثر به پانزده نفر نمی رسيد چند ماه پس از تشکيل دستگير شدند و پس از آزادی بجز زنده ياد طالقانی همه رفتند دنبال کسب و کارشان و تا آستانه سال ۵۷ خبری ازآنان نبود . خمينی هم که با شفاعت شريعتمداری و ميلانی و قمی از زندان نجات پيدا کرد و راهی تبعيد شده بود بنابراين اصلاً چيزی وجود نداشته است و رقيبی در ميدان نبوده که "چپ در دانشگاه بر آن "پيروز" شود . و راست اين است که در آن سالها اين جنبش دانشجوئی بود که پس از يک وقفه دو سه ساله دوباره سربلند کرد و هر از گاهی و به مناسبتی در غياب احزاب و گروههای سياسی فرياد آزاديخوانه ی مردم ايران را بگوش جهانيان می رسانيد . من در آينده و در ادامه ی "سخنی با فعالان جنبش دانشجوئی" و در مبحث ضرورت مستقل بودن جنبش دانشجوئی نشان خواهم داد که چگونه در دهه ۴۰ که در عين حال مصادف با اوج خفقان و ديکتاتوری رژيم شاه بود به علت غياب گروههای سياسی ، جنبش دانشجوئی ايران در چه فضای سالمی تنفس ميکرد واز چه انسجام و يکپارچگی برخوردار بود .
۵– و نکته ی آخر اينکه آقای عبدالله مؤمنی ، شما و کسانی مانند شما که دلسوزانه بدنبال يافتن مخرج مشترکی از مبارزات و فعاليت های جنبش دانشجوئی از گذشته تا به امروز هستيد ، شما که عقل و خرد را سيره زندگی خود قرار داده ايد چرا از همان جائی که ايستاده ايد به هوادران و دوستان دانشجوی خود توصيه نمی کنيد که برای نوسازی و مستقل نمودن جنبش دانشجوئی از همين امروز قدم های عملی بردارند ؟ شما خوب می دانيد که نسل های اوليه دانشجويان تحکيم وحدت و انجمن های اسلامی در گذشته بخشی ازهمين حاکميتی بوده است که امروزه شما با خواست دمکراسی و حقوق بشر رو در روی اش ايستاده ايد . شما می دانيد که انجمن های اسلامی دانشگاهها و مدارس عالی ايران به عنوان بازوی انقلاب فرهنگی حکومت مطلقه فقيه در بخاک وخون کشيدن جنبش دانشجوئی ايران چه نقشی داشته اند و شما می دانيد که نام ها و نشان های که شما امروزه با خود حمل می کنيد برای توده دانشجو ، گذشته ی خوش آيندی را تداعی نمی کند . حال سئوال من از شما و همه ی فعالان جنبش دانشجوئی که در انجمن های اسلامی گرد آمده اند اين است که آيا هنور وقت آن نرسيده است که به عنوان نخستين قدم برای مستقل و يکپارچه نمودن جنبش دانشجوئی ايران از نام و نشان هائی که شايسته ی موقعيت امروزی شما و جنبش دانشجوئی ايران نيست فاصله بگيريد ؟ يا اينکه هنوز براين باوريد که اين نام و نشان ها ممکن است مصونيتی را برای شما به ارمغان آورد ؟
۲۳ آذر ماه ۱۳۸۶
۱۴ دسامبر ۲۰۰۷