به هر دين و آئين زمينی و يا آسمانی که مراجعه کنيد در مذمت دروغگوئی و سفارش به راستگوئی قلمفرسائی ها و کتابها نوشته شده و به درستی از دروغ به عنوان منشاء و سرچشمه فساد و تباهی ياد گرديده است . در بيشتر اديان و مذاهب ، دوزخ و عذاب ابدی سرنوشت محتومی است که به دروغگويان وعده داده می شود . ولی همين دروغی که در همه ی اديان و مذاهب مطلقاً مذموم شمرده می شود و زشتی و پليدی آن مدام به انسان گوشزد می گردد در آئين و ايدئولوژی آخوندهای ايران مثل هر چيز ديگری قابل تعبير و تفسير است . يعنی اينکه در فرهنگ منحط و فاسد آخوندی ، دروغ نيز مانند هر چيز ديگری به خوب و بد تقسيم می شود و برای واجب ! جايز ! و مستحب ! بودن آن بوسيله ی شريعتمداران مجوز مذهبی می گيرد و آنجا که مصلحت ايجاب نمايد مسلمان را در دروغگوئی مجاز می سازد . با اعتقاد به يک چنين فلسفه و فرهنگی است که وقتی يکی از نزديکان رهبر و بنيان گذار جمهوری اسلامی به او ياد آور می شود که عمل و حرف های امروزش در ايران با وعده ها و حرف هائی که هنگام اقامتش در پاريس به مردم ايران می داده است در تناقض است ، خمينی به راحتی و با گردن فرازی می گويد که : « خدعه کردم» يعنی دروغ گفتم و بدين ترتيب در مکتب"امام امت" دروغگوئی برای پيش بردن اهداف "اسلا می" نه تنها گناه نيست که صواب هم دارد .
در بستر فرهنگ فاسد و فرصت طلبانه آخوندی است که "دروغ مصلحتی" قرن ها است که در بين ما ايرانيان رواج دارد و با به قدرت رسيدن آخوندها در اين سرزمين و تداوم حکومت فاسد اسلامی ، می رود که دروغگوئی در فرهنگ مردم اين کشور نهادينه شود . دروغ مصلحت آميز برای حکومت اسلامی آنقدر اهميت دارد که خمينی شخصاً فرمان تشکيل "مجمع تشخيص مصلحت نظام" را صادر کرد و اين مجمع را به عنوان يک نهاد قانونی در زير مجموعه ولايت فقيه قرار داد تا هرگاه بين انبوه دروغگويان اسلامی اختلاف و تضادی بوجود آمد اين مجمع دروغ پرداز در جهت مصلحت اسلام و برای حفظ رژيم جمهوری اسلامی ، دروغ نهائی را بگويد و خيال ساير دروغگويان را راحت نمايد .
آقای گنجی برای اثبات تز "سلطانی" خود و گذار آرام از ولايت مطلقه فقيه اسلامی به حکومت دارو دسته های ديگری که از همين قوم فاسد ودرغگو که خود را با نام های "نوانديشان اسلامی" و "روشنفکران دينی" و "اصلاح طلبان" و "ملی- مذهبی" و غيره معرفی می کنند و همگی مدعی ارائه "روايت مدرن" از اسلام می باشند ، در بخش ديگری از نوشته خود چنين می گويد :
« انسان آزاديخواه و دموکرات نبايد در مبارزه ی سياسی دروغ بگويد.هر کس از راه دروغ به قدرت برسد ، "حکومت دروغ" تأسيس خواهد کرد . در زمان شاه مبارزان به دروغ در تمام دنيا تبليغ می کردند که شاه يکصد هزار زندانی سياسی دارد و چند هزار زندانی سياسی را به قتل رسانده است »
آقای گنجی عزيز ، نه تنها انسان آزاديخواه و دمکرات نبايد در مبارزه ی سياسی دروغ بگويد بلکه هيچ انسانی اعم از سياسی يا غير سياسی و دمکرات يا غير دمکرات در زندگی عادی و روزمره خود و در هيج شرايطی نبايد دروغ بگويد . شما درست می گوئيد کسی که از راه دروغ به قدرت برسد حکومت دروغ تأسيس خواهد کرد اما کسی که دو جمله را به گونه ای در کنار هم قرار دهد که شبهه و يا دروغی را در ذهن متبادر نمايد چه چيزی را تأسيس خواهد کرد ؟ هنگامی که شما در نوشته خود ابتدا از "تأسيس حکومت دروغ" سخن می گوئيد و بلافاصله "دروغ ۱۰۰ هزار زندانی سياسی" را مثال می زنيد و مدعی ميگرديد که اين دروغ از جانب "مبارزان" گفته شده است آيا در ذهن خواننده و يا شنونده ی خود ، اين دروغ را تأسيس نمی نمايد که گويا انقلاب اسلامی و حکومت دروغ جمهوری اسلامی نتيجه ی دروغ های مبارزان سياسی در زمان شاه می باشد ؟ اين گونه دو پهلو ، مبهم و ناروشن سخن گفتن ريشه در کدام فرهنگ دارد ؟ در فرهنگ دروغ پرداز آخوندی يا در فرهنگ دمکراسی و حقوق بشر ؟
در يک جامعه مدنی و قانون مدار ، راستگوئی يک مسئوليت و وظيفه ای ست که از بدو تولد در محيط خانه و خانواده و مدرسه و محل کار به انسانها آموزش داده می شود و تمامی احاد يک جامعه موظف اند در زندگی فردی و اجتماعی خود به کار گيرند . در يک جامعه مدنی دروغگوئی فقط يک گناه نيست و درغگو را فقط به آتش جهنم حواله نمی دهند بلکه دروغگوئی می تواند جرم محسوب شود و دروغگو را می توان بر طبق قانون به پای ميز محاکمه کشاند و چه بسيار مقامات بلند پايه دولتی که در جوامع مدنی بخاطر دروغگوئی از کار برکنار و محاکمه شده اند .
و اما در جامعه ای که حکومت دروغ و تزوير و ريا در آن تأسيس شده است و مردم بطور روزمره و مستمر هر لحظه بوسيله ی دستگاههای تبليغاتی رژيم و هزاران منبر و محراب در گوشه و کنار ايران از صبح تا شام با دروغ بمباران می شوند ، در جامعه ای که کودک ايرانی از بدو تولد در خانواده ، در مدرسه و در کوچه و خيابان و همه جا با دروغ سر و کار دارد و ياد می گيرد که بدون دروغ کارش پيش نمی رود ، در جامعه ای که برای دروغ و دزدی و تقلب و کلاه برداری نام عامه پسند "زرنگی" اختراع می شود و بسياری از مردم به "زرنگ" بودن خود افتخار ميکنند و برای راستی و درست کرداری واژه هائی از قبيل "بی عرضگی" و "دست و پا چلفتی" اختراع می گردد . و در جامعه ای که راستگوئی و حقيقت گوئی ، زندان و شکنجه و اعدام را بدنبال می آورد پُرواضح است که چنين جامعه ای محيط و شرايط مناسبی است را برای رشد ونهادينه شدن فرهنگ دروغ و تزوير يعنی همان چيزی که آخوند ها از قديم مبلغ آن بوده اند و امروزه با در دست داشتن حکومت و دستگاههای تبليغاتی مدرن در ابعاد بسيار وسيع تری به رواج فرهنگ دروغ و تزور و ريا در جامعه مشغول می باشند .
بنابراين در ايران کنونی که وقيح ترين و بی آزرم ترين دروغگويان بر آن حکومت می کنند و دروغگوئی به "فضيلت" تبديل شده است و همه چيزش بر محور دروغ می چرخد اگر قرار باشد که روشنفکرانش نيز همرنگ جماعت شده و برای پيش بردن مقاصد سياسی خود به دروغ متوسل شوند آنوقت است که ظهور دمکراسی و برپا کردن جامعه ای مدنی در آن جامعه ، بيشتر به يک شوخی شباهت پيدا می کند .
آقای گنجی عزيز ، همانطوريکه می دانيد بر خلاف فرهنگ دروغ و تزوير آخوندی که بر پنهان کاری بنا نهاده شده است فرهنگ دمکراسی و حقوق بشر بر شفاف سازی و مسئوليت پذيری استوار گرديده است و شما که خود را هوادار دمکراسی و حقوق بشر می دانيد وقتی که "مبارزان" زمان شاه را به دروغگوئی متهم می سازيد آيا لازم نمی دانيد که برای اين گفته خود دليل و مدرکی ارائه دهيد و برای مخاطبين خود توضيح دهيد که آن "مبارزان" چه کسانی بوده اند که آنچنان دروغ هائی را می گفته اند ؟ بدون شک در ميان مخالفان رژيم شاه دروغ گويان فروانی بوده که برای پيش بردن اهداف خود دروغ ها و گزافه گوئی را در سراسر دنيا تبليغ می کرده اند ولی آيا شايسته است که با واژه ی مبهم و نامشخص "مبارزان" شک و ابهام در خوانندگان نوشته خود ايجاد نمائيد ؟ چرا بوضوح نمی گوئيد که آن "مبارزان" چه کسانی بوده اند ؟
آقای گنجی ، کسانی که شما از آنان بعنوان "مبارزان" دوران شاه ياد می کنيد که به دروغ آمار ۱۰۰هزار زندانی سياسی و هزاران اعدامی در دنيا تبليغ می کردند کسانی جز همان تبهکارانی که بعداً به تأسيس حکومت دروغ در ميهن ما مبادرت کردند نبوده اند . همان کسانی که آخوند گمنام و فراموش شده ای را به درجه ی امامی رساندند و تصويرش را در ماه به مردم جاهل نشان دادند و به عنوان رهبر انقلاب ، وارد ايران اش کردند و در زير لوای او "دولت انقلاب" تشکيل دادند و تا زمانی که " امام امت" آنان را از گردونه قدرت به بيرون پرتاب نکرده بود در تمامی جنايات و تبهکاری های اش سهيم شدند . همان کسانی که از شورش ارتجاعی ۱۵ خرداد به بعد در کارگاههای خرافه پردازی خود به استخراج "روايت مدرن" از اسلام مشغول شدند و در مکتب"تشیّع سرخ علوی" دميدند و دميدند و مغز جوانان اين مرز و بوم را از عقل و خرد تهی کردند و سرانجام آنان را به آتش بياران معرکه ارتجاعی خمينی تبديل ساختند .
در اوايل انقلاب ۵۷ که محاکمه های مسخره و اعدام پاره ای از مقام های رژيم سابق که در پشت بام محل اقامت "بيت رهبری" صورت می گرفت خشم و تنفر جهانيان را بر انگيخته بود آقای مهندس بازرگان نخست وزير "امام امت" که شيفته گانش به او لقب "چريک پير" داده بودند و او هم می خواست وانمود کند که چيزی از "انقلابيون" کم ندارد چنين گفت :
« بهانهی مطبوعات غربی اعدام دادگاههای انقلاب است و آنچه برای ما ايرانيان قابل درک نيست، اين احساسات و طرفداری است که مطبوعات غربی به سود “خائنان و خيانتکاران” کشورمان نشان میدهند. خائنان و جانيانی که با جابرانهترين و وحشيانهترين صورت ۲۵ سال يا بيشتر بر اين کشور حکومت کردند و در عين حال اگر شما اعدامهای دادگاههای انقلاب را که به ۶۰ نفر هم نمیرسد، با تعداد بيش از صدهزار نفری که طی حکومت شاه کشته شدند و شکنجه شدند، مقايسه کنيد، توجيه رفتار مطبوعات غربی مشکلتر ميشود. ملتی که کشته داده، زخمی داده و غارت شده، حاضر نيست به محض رفتن شاه و سرنگون شدن رژيمش آرام گيرد. اين روحيهی ملی توقع دارد هر چه زودتر به پاکسازی محيط اجتماعی بپردازد، حالا میخواهد اين کارسريع انجام گيرد .»
آری آقای گنجی عزيز ، "مبارزان" ی که شما از آنان ياد می کنيد که دردوران شاه آمار دروغ دردنيا تبليغ می کردند و بعد هم اقدام به تأسيس حکومت دروع درميهن ما کردند جز خودی های آن روز جمهوری اسلامی و ناخودی های امروز کس ديگری نبوده اند . وقتی آقای بازرگان که از روز ازل مخالف خشونت و انقلاب بوده است و مريدانش اين روزها از او فرشته آزادی و صلح و حقوق بشر ساخته اند پس ازتکيه زدن بر مقام نخست وزيری اين چنين "انقلابی" می شود حالا تصور کنيد "مبارزان"ی مانند لاجوردی و خلخالی و گيلانی چه بر سراين مردم و مخالفين رژيم نوبنياد اسلامی آوردند ؟ واقعيت اين است آقای گنجی که از کسانيکه با انگيزه های ارتجاعی با رژيم شاه مبارزه می کرده اند نبايد به عنوان "مبارز" ياد کرد . واژه "مبارزه" معنی و مفهومی را درذهن تداعی می کند که بهتر است در جای مناسب بکار برده شود ، اقدامات و تلاش هائی که هدف شان بازگرداندن ايران به قرون وسطی بوده است را نمی توان به حساب مبارزه گذاشت . آنچنانکه امروزه بن لادن و ملاعمررا نمی توان مبارز نام نهاد .
کسانی که از حقوق بشر و دمکراسی سخن می گويند نبايد آدرس عوضی در اختيار نسل جوان قرار دهند و گذشته را در پرده ای از ابهام و نا روشنی برای آنان نگه دارند . شفاف سازی و مسئوليت پذيری ، نخستين قدم است در راه پيش بردن اهداف دمکراسی و حقوق بشر در ايران و کسانی که تاريخ گذشته را درابهام و ناروشنی نگه می دارند در حقيقت جهل ونادانی را در ميان نسل جوان وخرد جوی ايران تشويق می نمايند . با عينک فرهنگ آخوندی نمی توان به دمکراسی و اعلاميه جهانی حقوق بشر نگاه کرد . دمکراسی و حقوق بشر گوشت وارداتی نيست که بتوان با اعزام تعدادی آخوند مفت خور به استراليا و زلاندجديد بر ذبح اسلامی اش مطمئن شد و آنگاه اجازه ورودش به ايران را صادر کرد . دمکراسی و حقوق بشر ، مفهومی است جهانشمول که رنگ و نشان هيچ ايدئولوژی و قوم و قبيله ای به خود نمی گيرد و با هيچ پيشوند و پسوندی تعريف نمی گردد و مردم ايران پس از سه دهه حکومت جهل و جنايت به حد اقل چيزی که راضی خواهند شد جدائی دين از دولت و اجرای تام و تمام اعلاميه جهانی حقوق بشر در ايران خواهد بود .
صورت مسئله بسيار روشن و ساده است آقای گنجی ، اگر به تئوری های من درآوردی و نسخه برداری های ناشيانه بسياری از روشنفکران کج انديش ايران که دهها سال است برای توجيه انحرافات خود سعی در پچيده نشان دادن اين مسئله ساده می نمايند توجهی نکنيم و بر تن مرتجعين بر آمده از اعماق تاريخ هر روز لباس جديدی نپوشانيم و هر از مدتی جايگاه طبقاتی آنان را متناسب با اميال و آرزوهای خود تغيير ندهيم فهم مشکل جامعه ايران دشوار نيست . از حدود ۱۵۰ سال پيش که روشن انديشان ايرانی به ضرورت تجدد خواهی و گُسستن انسان از دنيای کهن پی بردند نيروئی ارتجائی و مفتخوار بنام روحانيت و آخوند که خود را مسئول و ناظر بر آداب زندگی فردی و اجتماعی انسان ايرانی از بدو تولد تا لحظه مرگ می داند و قرن ها است که مثل زالو بر بدن اين مردم چسبيده و از خون آنان تغذيه می کند در مقابل اين خواست برحق و انسانی ايستاده است و هر بار که مردم ايران برای تحقق اين آرزوی ديرينه خود در اين سرزمين جنبشی بپا کرده اند اين نيروی ارتجاعی و زالو صفت برای فريب مردم ابتدا لباس آن جنبش را بر تن کرده و بعد از پشت به آن خنجر زده است .
روشن انديش فرهيخته احمد کسروی اين افتخار جامعه روشنفکری ايران که در سال ۱۳۲۴ به جُرم مبارزه با جهل و خرافات توسط آدمکشان "فدائيان اسلام" و در محل کاخ دادگستری ايران به قتل رسيد و قاتلان اش بعدها جمهوری اسلامی را درميهن ما تأسيس کردند در هشتاد سال پيش از اين چنين می گويد :
« فراموش نکرده ام در آغاز جنبش مشروطه در تبريز واعظی به نزد يکی از سران مشروطه خواهی آمده و چنين می گفت : "ديروز به مجلسی رفته بودم ، نگزاردند بالای منبر بروم ، گفتند ديگر آن موعظه ها بدرد نمی خورد بايد از مشروطه سخن راند ، درحاليکه واعظی کار من است که اگر نکنم بايد گرسنه بمانم . اين است که آمده ام به من ياد بدهيد تا از مشروطه سخن برانم ، ديگر چرا به منبر نروم" اين را با يک سادگی می گفت .»
اين نمونه ای از مشروطه خواهی آخوند بود . در جريان جنبش ملی نفت به رهبری مصدق هم که ديديم آخوند کاشانی چه نقش مخربی را بازی کرد . و در انقلاب سال ۵۷ هم که شاهد تبديل مبارزات آزاديخواهانه مردم ايران به "نهضت حسينی " به رهبری خمينی بوديم . و در جريان جنبش اصلاحات سال ۷۶ هم که ديديم سيد خندان آن جنبش آزاديخواهانه مردم را به کجا کشاند . و حالا شما آقای گنجی پس از يک قرن و نيم درد و رنج و ناکامی و پس از تحمل آنهمه داغ و درفش و زندان و شکنجه و اعدام در راه آزادی و عدالت اجتماعی و حکومت قانون ، از مردم ايران می خواهيد که يک بارديگر و اين بار فريب چهره "مدرن" آخوند را با نامهای "نوانديش دينی" و "روشنفکر دينی" و "ملی- مذهبی"و غيره و غيره بخورند و عنان خويش را يکبار ديگر بدست آخوند با عمامه و بی عمامه بدهند . خير آقای گنجی عزيز باور کنيد که مردم ايران از ادامه اين دور و تسلسل و تنفس در هوای مسمومی که آخوند و فرهنگ آخوندی در آسمان آبی ميهنمان ايجاد کرده است خسته شده و در جستجوی هوای تازه اند .
۱۴ اسفند ۱۳۸۶
۴ مارچ ۲۰۰۸