آقاى زرفشان ، اخيراً نوشته اى ازشما با عنوان "وقتى آب سربالا مى رود" كه در حقيقت كيفرخواستى عليه آقاى عباس ميلانى و در عين حال هشدارى به ساير دگرانديشان است را خواندم و تعجب كردم شما كه شهرت ومحبوبيت خود را بواسطه ى دنبال كردن پرونده قتل هاى زنجيره اى چند تن از دگرانديشان ايران بدست آورده ايد ، چگونه وقتى به يكى ديگراز دگرانديشان برجسته ايران مى رسيد كه با نظريات او مخالف ايد ، شغل وكالت را رها كرده و اين بار در مقام قضاوت ظاهر مى شويد و درنقش مدعى العموم "جنبش چپ" با گشودن پرونده اى به كنكاش در زندگى خصوصى و اجتماعى اومى پردازيد و سرانجام در دادگاهى به سبك وسياق دادگاههاى انقلاب جمهورى اسلامى كه قاضى و دادستان و شهود و هىأت منصفه ، همه وهمه دريك آخوند باعمامه يا بى عمامه خلاصه ميگردد ، ايشان را به جُرم "چپ ستيزى " و "همكارى" با ساواك و غيره وغيره ، در دادگاه خويش محكوم نموده ايد و آنگاه اين"محكوميت" را پايه واساسى قرار داده ايد براى اثبات عدم صلاحيت ايشان ، در زمينه ى مسائل سياسى و اجتماعى و ادبى .
آقاى زرفشان ، قبل ازهر چيز به عنوان يك ايرانى دگر انديش ، پى گيرى وشجاعت شما در پيگيرى پرونده ى قتل هاى زنجيره اى كه منجر به دستگيرى و زندانى شدن شما گرديد را مى ستايم و بخاطر درد و رنج ومحروميت هائى كه طى بيش از ۴۰ سال در مبارزه با دو نظام خودكامه ى پهلوى و حكومت اسلامى متحمل شده ايد ، با شما احساس همدردى مى كنم ولى در عين حال بايد بگويم كه اين شجاعت و تحّمل دردها و رنج ها حق ويژه و جوازى را براى شما به ارمغان نمى آورد كه بوسيله ى آن به توهين وتحقير و مرعوب ساختن كسانى بپردازيد كه مانند شما نمى انديشند و براى تخطئه و رّد افكار ونظريات آنان به شيوه هاى غير مدنى و غيراخلاقى متوسل شويد و از نام ونشانى كه اتفاقاً در دفاع ازقربانيان دگرانديشى بدست آورده ايد، براى برچسب زدن ومتهم ساختن بخش ديگرى ازدگرانديشان ايران كه شما نوع دگرانديشى آنان را نمى پسنديد و يا با آن مخالف ايد ، استفاد نمائيد .
آقاى زرفشان در اين نوشته ، قصد من نه ورود به مباحثى از قبيل "رابطه روشنفكر و قدرت" و " چپ ادبى و چپ سياسى " و " نقد ادبى" و غيره است و نه دفاع از افكار وعقايد و شغل وارتباطات آقاى عباس ميلانى ، چرا كه ايشان خود حّى وحاضر است وبهتر از هركس ديگرى مى تواند مسئوليت گفته ها و نوشته ها وارتباطات خود را برعهده گيرد و از آنها دفاع نمايد . قصد من در اين نوشته ، انتقادى به شيوه و سبك برخورد وزبانى است كه شما براى مقابله با آقاى ميلانى به عنوان يك دگر انديش ، در نوشته خود بكار مى گيريد. شيوه و سبك كار و زبانى كه درفرهنگ و ادبيات سياسى ايران ريشه ى تاريخى دارد و با تعصبات مذهبى و ايدئولوژى و گروهى و فرقه اى ما آنچنان عجين شده است كه گوئى اين شيوه و سبك كار وادبيات سياسى ، از ازل با ما بوده است و تا ابد هم با ما خواهد ماند . ادبيات جزم انديش و مطلق گرائى كه بر اين باور استوار گرديده است كه هركس مانند من نمى انديشد دشمن من است و براى از پاى در آوردن دشمن به هر شكل وشيوه اى مى توان دست يازيد وبا هر زبانى مى توان با او سخن گفت ، ادبياتى كه از گزافه گوئى و دروغ و دشنام وتهمت زدن و انواع برچسپ ها گرفته تا تصفيه ى فيزيكى فرد يا افراد دگرانديش را مجاز مى شمارد و برايش توجيه شرعى و ايدئولوژيك در آستين دارد . و تاريخ درد آلود سرزمين ما از دير باز تا به امروز پيوسته شاهد قتل و شكنجه وكشتار و دربدرى و آوارگى دگرانديشان بوده است تا رسيده ايم به اين لحظه از تاريخ كه حكومتگران مكتبى و متوليان چاه جمكران حتى تاب تحمل استخوان هاى پوسيده و خاك شده ى دگرانديشان ايران را هم ندارند، كه آن را بباد مى دهند و يا به آب مى بندند .
والبته خطاى بزرگى خواهد بود كه تصّورشود فقط حكومت مداران وصاحبان قدرت اند كه تاب تحّمل دگرانديشان را ندارند چه بسا كه افراد و گروههائى كه خود قربانى دگرانديشى اند و به همين اتهام مدام تحت تعقيب و شكنجه وزندان حكومت مداران قرار دارند ، در جائى ديگر و درمخالفت با دگرانديشانى ديگر ، خود نيز بسان حكومتگران مستبد و ضد دگرانديش عمل نمايند. مذهب ايدئولوژى شده و بلعكس ايدئولوژى مذهب شده كه دهها سال است برانديشه ى "روشنفكران" ايران سايه افكنده ، مناسب ترين بستر است براى رشد فرهنگ و ادبيات عدم تحمل دگرانديشى و به كارگيرى شيوه هاى غير انسانى وغير مدنى در مقابل دگرانديشان ، و ما در طول يك قرن گذشته شاهد و ناظر آثار مخرب و ويرانگر اين تفكر مذهبى در فرقه هاى اسلامى و فرقه هاى چپ (بخوانيد استالينستى) در ميهن خود بوده ايم و با چشمان خود ديده ايم كه اين دو مذهب و همپاى آنان رژيم هاى ديكتاتورى حاكم چه نقش مخرب و مهلكى را در عقيم نمودن فكر وانديشه و جلوگيرى از باروى آن در يكصد سال اخير در سرزمين ما ايفا نموده اند .
آقاى زرفشان ، چه موافق نظريات آقاى ميلانى باشيم و چه مخالف آن ، به هر حال عليرغم اينكه شما دوست نداريد ، ايشان يكى از دگرانديشان صاحب نام ايرانى است كه فكرى براى توليد كردن ، حرفى براى گفتن و جسارتى براى آزاد انديشيدن و شكستن قالب هاى كهنه ى فكرى دارد . بنابراين مخالفين او ازآنجمله شما اگر حرفى براى گفتن دارند مى بايستى كه با زبان انديشه به مصاف انديشه ى او بروند نه با دشنام و برچسب و اتهام زنى و پرونده سازى و تخريب شخصيت او ، كه اين شيوه ها از جنس همان شيوه هائى است كه تمام ديكتاتورهاى ريز و درشت و دشمنان آزادى انديشه با دگرانديشان ومخالفين خود در طول تاريخ به كار برده ومى برند ، آخرين نمونه اش ، جمهورى اسلامى با پيشينه اى ۲۹ ساله از دروغ و تهمّت و قتل وكشتار و شكنجه و آزار هزاران هزار دگرانديش ايرانى در پيش روى ما ست كه مردم ايران از ژن ومرد و پير وجوان با زبان و ادبيات اين رژيم آشنائى دارند و بخوبى ميدانند كه ذوب شدگان در ايدئولوژى ولايت فقيه با چه زبانى با مخالفين خود سخن گفته و مى گويند و از چه شيوه ها وشگردهائى براى بد نام كردن دگرانديشان ايران استفاده مى كنند . بنابراين زبان وادبيات ديكتاتورها و انحصارطلبان با زبان وادبيات كسانى كه خود را هوادار آزادى و دمكراسى مى دانند مى بايستى متفاوت باشد و كسانى كه خود را مبّشرآزادى و پيام آور جامعه اى مدنى و دمكراتيك ميدانند مجاز نيستند كه با همان زبان و ادبيات دشمنان آزادى سخن گويند . مگر مى توان در يكجا خود را مدافع دمكراسى و آزادى دانست و براى آزادى و دگرانديشى در ايران مبارزه كرد و در اين راه حتى زندان وشكنجه را تحمل كرد ولى درجاى ديگر براى مقابله با انديشه اى كه با آن مخالفيم از همان شيوه ها وسبك كار دشمنان آزادى و دگرانديشى استفاده نمائيم و مخالفين فكرى خود را با برچسب هاى ناچسب متهم سازيم ؟ قسم حضرت عباس را بايد باور كرد يا دُم خروس را آقاى زرفشان؟
آيا استفاده اززبان وادبيات دمكراسى را هم مى بايستى مانند چيزهاى ديگر به آينده و پس از كسب قدرت سياسى توسط "انقلاب" موكول كرد ؟ خير آقاى زرفشان ، من مى توانم به شما اطمينان دهم كه دگرانديشى كه امروز نتواند دگرانديش ومخالف فكرى خود را تحمل نمايد وحقوقش را محترم شمارد اگر فردا به قدرت رسد صرفنظر از اينكه براى حكومت خود چه نام و چه رنگى را انتخاب كند و مشروعيت خود را به كدام قوم وقبيله و قشر و طبقه اى وصل كند باز بر ما همان خواهد رفت كه در دوران پهلوى و حكومت اسلامى رفته است . كارنامه ى جنايات وتبهكارى هاى كسانى كه ظاهراً براى نجات بشريت ازقيد ظلم وستم ونابرابرها و بر پا نمودن مدينه ى فاضله قيام كردند و پس از كسب قدرت سياسى به هيولائى سهمگين و ضد بشريت تبديل شدند در پيش روى ماست ونيازى نيست كه براى پيداكردن آنان تاريخ را ورق بزنيم .
آقاى زرفشان ، حتماً مى دانيد كه از جزء است كه به كل مى رسيم واز ُخرد است كه كلان بر مى خيزد . با دروغ و دشنام و تهمت و برچسب به مخالفين خود شروع ميشود و به چوب وچماق و چاقو تكامل پيدا ميكند و سرانجام به زندان وشكنجه و اعدام ختم مى شود . براى قرار گرفتن درچنين مسيرى لازم نيست كه در قدرت باشيم و با دگرانديشان ومخالفين خود چنين كنيم آقاى زرفشان . شما كه اين روزها در دفاع از چپ سنتى ايران قدعلم كرده ايد و چنين وانمود ميكنيد كه پرونده ى ساواكى بودن و سر سپردگى دگر انديشان"چپ ستيز" را در زير بغل داريد خوب است كه پرونده ى چپى كه نشان افتخارش بر سينه زده ايد را هم ورق بزنيد و ببينيد كه در ُحجره هاى دربسته ى احزاب و سازمانهاى چپ چه مى گذشته است و رهبران اين گروهها با مخالفين و دگرانديشان درون گروه خود و نيز با گروههاى رقيب خود با چه زبانى سخن گفته اند . تازه ترين اش خبرش را من دوسه روز پيش خواندم اين است : اختلاف در ميان افراد باقى مانده از گروه كمونيستى كوموله كه در كوههاى كردستان عراق پناه گرفته اند آنقدر بالا گرفته است بطوريكه دو گروه متخاصم تفنگهاى خود را بسوى يكديگر نشانه رفته اند وهرلحظه بيم آن ميرود كه به كشتار يكديگر بپردازند . در خبرها همچنين اطلاعيه يك گروه "چپ" مقيم خارج را خواندم كه آمادگى خود را براى پا درميانى و ميانجيگرى بين "رفقا" را اعلام داشته و به آنان توصيه كرده است كه براى "حل اختلافات درونى" به جنگ با يكديگر متوسل نشوند. اين داستانى كه همين امروز دارد اتفاق مى افتد آقاى زرفشان ، مربوط به سالهاى گذشته و كشتارهاى ديگرى كه گروههاى سياسى رقيب از يكديگر كرده اند و قتل ها و ترورهاى درون گروهى نمى شود. پرچم "چپى" كه شما وكسانى مانند شما امروزه مى خواهيد در ميهن بلا زده ما دوباره به اهتزاز درآوريد متأسفانه در زمينه ى احترام به آزادى فكر و دگرانديشى ، سابقه تاريك ومشوّشى را در پشت سر دارد .
اينكه پاره اى از پژوهشگران و دگرانديشان ايران كه روزگارى خود بخشى از آتش بياران معركه بوده اند امروزه گذشته ى خويش را به نقد مى كشند و با نگاهى فرا ايدئولوژى و فرا فرقه اى به بررسى رويدادهاى گذشته ى ايران مى پردازند را بايد به فال نيك گرفت زيرا اگر اميدى باشد كه نسل جوان و ِخردجوى ايران خطاهاى نسل گذشته وآشفته فكرى هاى پدران خود را دوباره و چند باره تكرار نكند و ازاين دور وتسلسل نافرجامى كه با دستان خود در آن گرفتار آمده است نجات پيدا كند در همين نقدها و برخورد انديشه هاى آزاد مى بايستى مفرى جستجو كرد نه بردخيل بستن به امامزاده هاى قلابى و خود ساخته و تكرار حديث "خون وشهادت" و نوحه سرائى هاى بى پايان در ُسوگ جان باختگان راه آزادى ، كه در قرن ۲۱ فصل قهرمان سازى ها و قداست بازى ها بسر رسيده است وعقل وخرد آرام آرام دارد جاى شايسته ى خود را در ذهن نسل جوان ايران باز ميكند .
برچسب "چپ ستيز" زدن به شمارعظيمى از روشنفكران آزاد ايران كه خود را از قالب هاى ايدئولوژى بيرون كشيده و ديگر حاضر نيستند دنيا و پيرامون خويش را از دريچجه تنگ و تاريك ايسم هاى رنگارنگ و بيگانه با واقعيت هاى سياسى واجتماعى نگاه كنند ، شايسته نيست آقاى زرفشان . هاله ى مقدسى را برگرد "چپ" قرار دادن و اگر كسى به اين هاله "مقدس"نزديك شد او را بباد دشنام وناسزا گرفتن و برايش پرونده خيانت درست كردن ، با فرهنگ وادبيات دمكراسى خوانائى ندارد و ما را به جائى نخواهد رساند ونشان مى دهد كه ما چقدر حتى با الفباى دمكراسى فاصله داريم .
آقاى زرفشان ، شما در نوشته خود حتى به مصاحبه گر روزنامه توقيف شده ى "هم ميهن" نيز رحم نكرده ايد و او را به "چهره سازى كاذب" از آقاى ميلانى متهم مى سازيد . چرا ؟ چونكه مصاحبه گر با شخصى به مصاحبه نشسته است كه شما با نظرات آن شخص مخالف ايد و دوست نداريد حرفهايش به گوش كسى برسد . چونكه بيم آنرا ميدهيد كه " نسل جوان وخالى الذهن" فريب گفته هايش را بخورد و عقل وانديشه خود را در مسيرى به جولان درآورد كه با سيستم فكرى شما همخوانى ندارد و در فرهنگ چپ مذهبى شده ايران ، اين به منزله كفر است و ارتداد و خيانت به آرمانهاى طبقه كارگر ايران وپرولتارياى جهانى و دست آخر و مهمتر از همه پايمال نمودن "خون رفقاى شهد" است . بنابراين اگر فكرمصاحبه گر روزنامه توقيف شده هم ميهن نيز در مسير فكرى آقاى زرفشان حركت نكند او نيز"دشمن" است و مى بايستى كه حق اش را كف دستش گذاشت !
در ابتداى نوشته آقاى زرفشان چنين ميخوانيم : « مصاحبه ، با معرفى آقاى ميلانى بوسيله مصاحبه كننده شروع مى شود . هدف از معرفى ، در اين موارد اين است كه از مصاحبه شونده شناختى به خواننده بدهند ، اما يك زندگى ۵۹ ساله كه بستر شكل گيرى ميلانى فعلى است و تنها از خلال همين زندگى مى توان به منشأ و علل مواضع كنونى او پى برد ، از سوى آقاى مصاحبه كننده در سه سطر، يعنى با ذكر سه تاريخ خلاصه مى شود : "عباس ميلانى در سال ۱۳۲۷ متولد شده ، در ۱۵ سالگى به امريكا رفته ، پس از اقامتى ده ساله در آن كشور در سن ۲۵ سالگى به ايران بازگشته و در اواسط دهه ى ۶۰ خورشيدى به امريكا رفته و اكنون مقيم امريكاست" همين . اين شيوه ى چهره سازى هاى كاذب است . ابتدا برروى زندگى گذشته و واقعيت زندگى كنونى فردى كه قرار است "چهره" شود سرپوش مى گذارند وبعد با عناوين دهن پُركنى از قبيل " انديشمند و تئوريسين شناخته شده " در مورد او ، وتعارفاتى از قبيل پُر مخاطب ، جريان ساز، ستُرگ ، بسيار مهم و.... مخاطب جوان و خالى الذهن ازراه رسيده را مرعوب مى سازند ، و به اين ترتيب از فرد مورد نظر يك " اتوريته" فكرى ، يك مرجع مى سازند تا بعد بتوانند با اين شيوه ، افاضات او را نسنجيده و بدون نقد ، بى آنكه فرصت سبك وسنگين كردنى وجود داشته باشد ، به خواننده ى خالى الذهن حقنه كنند . »
آنچه كه در بالا نقل شد استدلال آقاى زرفشان است براى اثبات اينكه مصاحبه گر روزنامه ى "هم ميهن" از آقاى ميلانى "چهره سازى كاذب" كرده است تا از اين طريق و درخلال مصاحبه ، "مخاطب خالى الذهن ازراه رسيده را مرعوب سازند"
آيا براستى چهره سازى بدين معنى است كه كسى را بطور مختصر در سه خط معرفى كنند و سپس او را با چند عنوان ولقب خطاب كنند ؟ نخير آقاى زرفشان ! معنى"چهره سازى" اين نيست ، اين را به شكل ديگرى هم مى توان به آن نگاه كرد . مثلاً من مى توانم بدين گونه به آن نگاه كنم كه فضاى مطبوعات ايران آنقدر خفقان آلود است و تيغ سانسورچيان حكومت اسلامى آنقدر تيز است كه مصاحبه گر نمى خواهد حساسيت هاى سانسورچيان حكومت اسلامى را نسبت به مصاحبه شونده برانگيزد به اميد اينكه نوشته يا مصاحبه اش از دلانهاى هفت پيچ ارشادگران اسلامى بگذرد . كس ديگرى ممكن است به اين مسئله به شكل ديگرى نگاه كند ، چه كسى وچه مرجعى به شما اين حق را مى دهد كه اگركسانى به يك پديده ى واحد مانند شما نگاه نكنند ، آنان را متهم سازيد و دردادگاهى خود ساخته محكو مشان كنيد ، بعلاوه آيا اين ساده انديشى و توهين به شعور و ذكاوت نسل جوان وخرد جوى ايران نيست كه كه تصور كنيم اگر مصاحبه گر، مصاحبه شونده را با چند لقب وعنوان مخاطب قرار دهد از اين طريق ميتواند افكار و نظريات شخص مصاحبه شونده را به نسل جوان القاء نمايد و آنان را به تبعيت از افكار او وادار نمايد . آيا فكر نمى كنيد كه اگرقرار باشد با منطق شما پيش رويم و "مخاطب جوان وخالى الذهن از راه رسيده" با چند لقب فريب بخورد وطرفدار كسى شود به اين نتيجه خواهيم رسيد كه جمهورى اسلامى بايد توانسته باشد مشكل نسل جوان اين كشور را حل كرده باشد و جوانان ايران را بدنبال خود داشته باشد ، مگر نه اينكه درايران از در و ديوار اين كشور " آيت الله و حجت الاسلام" و"علامه" و "دانشمند" و "محقق" و .... مى بارد و رسانه هاى گروهى ايران از بامداد تا شامگاه در وصف فضايل ُاسوه هاى زنده و مُرده ى تقوى و فضيلت ، تبليغات مى كنند پس چرا مردم ايران ونسل جوان فريب اينهمه تبليغات را نمى خورند اما اگر مصاحبه گر روزنامه توقيف شده "هم ميهن" آقاى ميلانى را با چند عنوان ولقب خطاب كند آقاى زرفشان برآشفته ميشود و مصاحبه گر را به "چهره سازى " متهم مى سازد و مى ترسد كه مبادا اين مصاحبه باعث انحراف " نسل جوان خالى الذهن" گردد ،
واقعاً كه جاى تأسف و تعجب است ، كسى خود به عنوان كه يك دگرانديش عمرى را در زير سايه ى شوم اختناق زيسته است و داغ برچسب ها و اتهامات واهى دو رژيم سلطنتى و اسلامى را بر پيشانى دارد وقتى كه پاى تعصبات فرقه اى و ايدئولوژى اش به ميان مى آيد ، بسادگى به دگرانديشان ديگر تهمت وبرچسب مى زند و در ذهن خود بدنبال كشف رابطه ى ديالكتيكى زندگى وافكار گذشته ى افراد و زندگى و افكار امروز آنها ميگردد و از اين ميان "به منشأ و علل مواضع كنونى او" پى مى برد. لابد اين هم يكى ديگر ازآن تحليل هاى "علمى" است كه دركوره "ايدئولوژى" ساخته و پرداخته شده است . آخر اين چه تحليل علمى است كه مواضع سياسى و اجتماعى امروز افراد را نتيجه ى شكل گيرى شخصيت و مواضع گذشته شان مى داند. نه خير آقاى زرفشان ، اگربا عينك مخصوصى به دنيا نگاه نكنيم اين دو هيچ ارتباطى با يكديگر ندارند يعنى كسى مى تواند امروز فكر و انديشه اى را به عنوان حقيقت تصوركند و فردا اگر برخلاف آن ثابت شد ، خود را ازآن انديشه رها كند و فكر جديدى را بپذيرد . البته اين درصورتى است كه آن فرد داراى انديشه اى آزاد وغير وابسته باشد و هيچ قفلى و زنجيرى بر فكر و انديشه اش سنگينى نكند .
راست اين است كه در ذهن آقاى زرفشان متناسب با ايدئولوژى وباورهاى ايشان ازسالها پيش قضاوتى در مورد آقاى ميلانى صورت پذيرفته و حكمى هم صادر شده است و حالا مانند " دانشجويان خط امام" مى بايستى كه براى اثبات اين ادعا و احكام صادر شده ، بريده هاى كاغذ را كنار هم قرار دهد تا سند جاسوسى و خيانت بدست آيد و ديگر جاى هيچ شك وشبهه اى براى كسى باقى نماند و"امت شهيد پرور اسلام" ( بخوانيد خلقهاى قهرمان ايران) چهره ى كريه نوكران امپرياليسم امريكا واسرائيل را بشناسد .
بد نيست در اينجا سندى را كه آقاى زرفشان ارائه ميدهد تا ابتدا بوسيله اين"سند" شخصيت آقاى ميلانى تخريب گردد و راه براى تاخت وتاز هاى بعدى هموار شود عيناً نقل شود تا دانسته گردد كه پاره اى از "روشنفكران" ما هنوزافكارشان در چه عوالمى سير وسياحت ميكند. آقاى زرفشان مى نويسد:
« اما پيش از پرداختن به ترجمه هاى آقاى ميلانى ونظريات ايشان ، گمان مى كنم داشتن اطلاعات مختصرى پيرامون زندگى گذشته او – كه در معرفى آقاى مصاحبه كننده مسكوت مانده است – ضرورى باشد تا « بتوان از خلال آن سير نامبرده را تا رسيدن به مواضع فعلى اش بهتر شناخت .
در تابستان ۱۳۵۵ گروه پرويز واعظ زاده ( كادرهاى سازمان انقلابى ) بوسيله فرد خود فروخته اى بنام «سيروس نهاوندى لو رفت و واعظ زاده و ياران او ( خسرو صفائى ، گرسيوز برومند ، معصومه طوافچيان ، مهوش جاسمى و .....) يا در جريان يورش ساواك به شهادت رسيدند . سازمان انقلابى در سال ۱۳۴۸ برخى از كادرهاى خود را به رهبرى پرويز واعظ زاده براى مبارزه عليه رژيم پهلوى به داخل ايران فرستاده بود . اما پيش از او همين سازمان سيروس نهاوندى را روانه ايران كرده بود كه او – به ادعاى خودش - به علت تفاوت ديدگاه با سازمان انقلابى ، با اين سازمان قطع رابطه كرده و گروهى را بنام "سازمان رهائى بخش خلقهاى ايران" بوجود آورده بود . اين كه سيروس نهاوندى از ابتدا اين به اصطلاح "سازمان رهائى بخش ...." را زير نظر ساواك براه انداخته بود يا دستگيرى ادعائى او در سال ۵۴ صحت داشته و او پس از دستگيرى تن به همكارى با ساواك داده بود كاملاً روشن نيست . اما به هرحال درتابستان ۵۵ گروه واعظ زاده كه سيروس نهاوندى در آن نفوذ كرده و آنرا لو داده بود زير ضرب قرار گرفت و اعضاى آن كشته شدند . پس از آن ساواك تعداد زيادى از جوانانى را هم كه طى آن سالها در دام "سازمان رهائى بخش .." نهاوندى افتاده يا بهر حال با او رابطه اى داشته يا بوسيله او شناسائى شده بودند ، دستگير كرد . عباس ميلانى هم در ميان اين دستگير شدگان بود . پس از آنكه معلوم شد سيروس نهاوندى خود عامل ساواك بوده و ساواك در جريان همه چيز گروه او بوده است ، برخى از اين دستگير شدگان در زندان بريدند و به همكارى با رژيم تن در دادند . عباس ميلانى ازآن جمله بود . اوبا ابراز ندامت و نوشتن تنفرنامه اى كه در مطبوعات سال ۵۶ نيز درج شد ، همانسال اززندان آزاد شد .»
آقاى زرفشان در ادامه مى نويسد : « ميلانى چون در سالهاى ۵۵- ۵۶ پيش بينى سرنگونى رژيم پهلوى را در آينده نزديك نميكرد ، در اين معامله مغبون شد واگر ميدانست چند صباحى ديگر مثل ديگران از زندان آزاد مى شود اين باج را به رضا پور (سربازجوى ساواك معروف به حسين زاده)نميداد . دوسال پس از اينكه او به اين ترتيب از زندان بيرون آمد ، رژيمى كه او به آن سرسپرده و قول همكارى داده بود سرنگون شد . او همين دوسال پيش با تحمل خفتى سنگين تغيير جهت داده تا خود را با "باد" هم جهت سازد ، اما اكنون "باد" دوباره تغييرجهت داده بود .»
آقاى زرفشان ، با كمال تأسف بايد بگويم كه اگر امضاى شما در پاى اين نوشته نبود از زبان و ادبيات اين نوشته ، حدس وگمان من مى توانست متوجه يكى از قلم بدستان حكومت اسلامى شود چون آنها هستند كه با كينه ونفرت از دگر انديشان ايرانى ياد ميكنند و براى مخالفين خود هميشه پرونده اى از خيانت وجاسوسى ، گشوده دارند . آقاى زرفشان تمام داستانهائى را كه شما از سالهاى دور تعريف ميكنيد را ميتوان دريك جمله خلاصه كرد و آن اينكه آقاى ميلانى با ابراز ندامت وامضاى انزجارنامه ، در سال ۱۳۵۶ از زندان رژيم شاه آزاد مى شود . ولى آيا براى متهم ساختن كسى به همكارى با ساواك و سرسپردگى او به رژيم شاه همين كافى است ؟ اگر چنين است در مورد زنده ياد غلامحسين ساعدى ، بكى از بزرگترين نمايشنامه نويس هاى ايران و پرويز قليچ خانى يكى از افتخارات ورزش ايران و برخى ديگر ازشخصيت هاى فرهنگى و هنرى ديگر كه درهمان سالها با ابراز ندامت اززندان آزاد شدند چه مى گوئيد ؟ آيا مردم ايران در راستى و درستى آن چهره هاى برجسته شكّ كردند وآنان را به "همكارى"با ساواك متهم كردند ؟ در مورد هزاران زندانى سياسى كه چند سال بعد با روى كارآمدن حكومت اسلامى در زندانهاى اين رژيم در زير شكنجه هاى طاقت فرسا به توبه وادار شدند و بسيارى از آنان در تأييد نظام جهل وجنايت تن به مصاحبه هاى تلوزيونى دادند چه فكر مى كنيد ؟ اصولاً همكارى با رژيم به چه معنى است ؟ آيا بين آن كسى كه براى رهائى از مهلكه ى شكنجه وزندان ندامت نامه اى را امضا ميكند با آن كسى كه براى به دام انداختن و گرفتار نمودن دوستان و رفقاى سابق خود همپاى مأموران وشكنجه گران رژيم تلاش مى نمايد و يا آن كسى كه براى اثبات وفادارى خود به رژيم در جوخه ى اعدام حاضر مى شود و تيرخلاص به مغز دوستان ورفقاى سابق خود شليك مى كند ، آيا همه ى اينها در ترازوى قضاوت شما با هم برابراند واعمال آنان را مى توان با ذكر كلمه ى "همكارى" با رژيم توضيح داد ؟ آيا ندامت نامه و توبه نامه اى كه طى سالهاى حكومت نكبت باراسلامى از هزاران زندانى سياسى و تحت فشارهاى جسمى و روحى گرفته شده وميشود را مى توان به حساب همكارى آنان با رژيم اسلامى و دستگاههاى امنيتى اش گذاشت ؟
آقاى زرفشان ، رشته ى تخصصى شما حقوق است و مى بايستى كه از حقوق شهروندان و از آنجمله از حقوق دگرانيشان ايران دفاع نمائيد ، شما درس ُجرم شناسى خوانده ايد ومى دانيد كه اول بايد تعريفى از جُرم وجنايت بدست داد و بعد بدنبال مُجرم گشت ، اينكه بگوئيد ميلانى با ساواك همكارى كرده است ، بدون اينكه نحوه و نمونه يا نمونه هائى از اين "همكارى" را ارائه داده دهيد ، فقط مى تواند يك تهمت و ادعائى دروغ باشد براى بدنام كردن و خدشه دار كردن حيثيت كسى كه با او اختلاف نظر داريد و نه چيز ديگرى .
ونكته آخر اينكه ، آقاى زرفشان شما كه امضاى يك ندامت نامه را توسط يك زندانى سياسى در زمان شاه ، به حساب همكارى او با ساواك وسر سپردگى اش به رژيم شاه مى گذاريد ، برهمكارى برخى از احزاب و گروههاى "چپ" با جمهورى اسلامى بمنظوردفاع از "خط ضد امپرياليستى امام" و ريشه كن كردن "ضدانقلاب" (بخوانيد گروههاى مخالف جمهورى اسلامى) چه نام مى نهيد ؟ آيا هرگز از "رفقاى چپ" خود در مورد آن همكارى ها كه هزاران جوان برومند وآزاديخواه اين سرزمين را به قتلگاههاى حكومت اسلامى كشاند سئوال كرده ايد يا اينكه فكر ميكنيد چنين چيزى اتفاق نيفاده است و اين هم شايعه اى است كه "چپ ستيزها" بدان دامن زده اند . و يا اينكه مانند بسيارى از "رفقاى چپ" خود هنوز براين باوريد كه آنرا فقط بايد به حساب يك "اشتباه" سياسى آن گروهها گذاشت نه به حساب همكارى با رژيم آدمى خوار وآدميت خوار جمهورى اسلامى .
آقاى زرفشان ، شما كه اين روزها نگران ايد كه "چپ ستيزان" بى سوادى ! مانند ميلانى كه به زعم شما حتى زبان فارسى را خوب نمى دانند و سابقه ى "همكارى" با ساواك را دارند مبادا كه "نسل خالى الذهن" و جوان را "فريب" دهند راستى آيا بهتر نيست كه بجاى دشنام دادن و اتهام زنى ها و برچسپ زنى هاى ناروا به اين و آن ، خود آستين ها را بالا زده و به صدها سئوال بى پاسخ مانده در ذهن نسل جوان وخرد جوى ايران پاسخ دهيد ؟
آيا هنوز وقت آن نرسيده است كه نسل جوان وخردجوى اين كشور بداند كه چرا و چگونه مردمى كه در طول يك قرن گذشته و با اميد دست يافتن به قانون و عدالت خانه ، آزادى و استقلال و عدالت اجتماعى ، سه جنبش عظيم ملى برپا كرده اند امروزه مى بايستى دچار چنين سرنوشت شومى باشند ؟ و آيا اگر پاره اى از روشنفكران فرهيخته ايران در جستجوى يافتن پاسخ هائى براى برون رفت ازاين دايره شكست ها وناكامى ها برآمدند مى بايستى كه آنان را به "چپ ستيزى" و سرسپردگى به "امپرياليسم و صهيونيسم" و "همكارى با ساوك" و غيره وغيره متهم ساخت ؟ تاريخ ونسل هاى آينده قضاوت خواهند كرد .
بهروز ستوده