چهارشنبه 12 دی 1386

سقف بی کفتر صد ها اتوبوس! الف. ع. خ

يک توضيح بلند: در تعجبم که چرا؟ وقتی انديشه ای با صفت "نو" مطرح می شود "طرح کننده آن انديشه" انتظار دارد که فقط مواضعی در تاييد يا تمجيد آن اتخاذ شود! آيا اگر کسی سخنی انتقادی بگويد حتما "ريگی در کفش دارد"؟ يا می خواهد کار ديگران را ضايع و بی اعتبار کند؟! مگر غير از اين است که نقدها، انديشه ها را عياری می کنند؟
به نظر من "نقدهايی" که يک "فکر اوليه" منشا اثر آن بوده، جزيی از تطورات آن انديشه خواهند بود. يعنی اگر "هر فکر جديدی" در فرآيند اين "نقدها" توليد شود، قطعا از "تبعات" آن "فکر اوليه" خواهد بود و در کارنامه آن فکر اوليه و بانی آن ثبت خواهد شد. بدين ترتيب يادداشت های من در نقد سکولاريسم نو هرگز قصد ندارد که کار "انديشه ورزانه" سايت "سکولاريسم نو" و بانی آن را ضايع کند.
يادداشت حاضر نيز،هرگز قصد ندارد همه دانايی های با ارزش آقای نوری علا را ناديده بگيرد، بلکه قصد دارد جنبه هايی از انديشه های او را مورد "نقد" قرار دهد. نگارنده تنها با کسانی می تواند با صراحت و بی رحمی سخن بگويد که از آنان چيزهايی آموخته باشد، آقای نوری علا برای من از جمله اين کسان است. هم او که همتی کرده و سايتی به راه انداخته تا من و امثال من ديدگاههای خود را به روی دايره بريزيم. همانطور که بارها گفته ام مواجهه من با او مواجهه شاگرد با استاد است.
به خاطر دارم "نقد" من به يکی دو تا از مقاله های ايشان در سال گذشته با عبارتی از فروغ فرخ زاد، تحت عنوان «فقط صداست که می ماند» به پايان رفت! اين بار نيز نقد "سکولاريسم نو" را با عبارتی از سهراب سپهری به پايان می برم.
سقف بی کفتر صدها اتوبوس!
****************************
تصورم بر اين بود که آقای دکتر نوری علا با توضيحی که در آخر مقاله اخير خود(حکايت مسافری که اتوبوس را مقصد بپندارد!) داده بودند، قصد دارند در مقالات آينده به طور صريح و مشخص پاسخ انتقادات مرا بدهند. چون در آنجا اشاره کرده بودند که مطلب «گردآليست و گردولوژيست» اينجانب، بعد از نگارش مطلب «حکايت مسافری که اتوبوس را مقصد بپندارد!» منتشر شده است و همين مسئله باعث شد که من منتظر بمانم! اما با انتشار مقاله جديد ايشان تحت عنوان «چرا دانشگاه سکولار است» معلوم شد که آقای نوری علا قصد ادامه اين "هم انديشی" را ندارند.
از طرفی، چونکه مقاله «گردآليست و گردولوژيست» اينجانب، بنيان های فکری آقای نوری علا را مورد نقد قرار می داد، اما ايشان بر خلاف انتظار، موارد مطرح شده در آن مقاله را صرفا به عنوان "گله گزاری" تعبير نموده و در واقع انتقادات مطرح شده در آن را ناديده گرفته اند! اينجانب نيز با توجه به مطلب اخير ايشان، لازم ديدم بر نقدهای ارائه شده در مقاله «گردآليست و گردولوژيست» تاکيد مجدد کرده و نقدهايم را به بنيان های فکری آقای نوری علا تکميل نمايم.
ابتدا لازم می دانم يک جمعبندی کلی از نقد اينجانب به "سکولاريسم نو" و پاسخ های استاد نوری علا ارائه کنم تا خوانندگان محترم از پراکندگی بحث خسته نشده و خلاصه ای از مباحث مطرح شده قبلی را در دسترس داشته باشند و پيگيری بحث برای آنان سهل تر باشد.
همانطور که می دانيم به همت آقای نوری علا سايتی تحت عنوان "سکولاريسم نو" به راه انداخته شد که در معرفی آن عبارتی به اين مضمون آمده بود: «اگر سکولاريسم در صدد جدايی مذهب از حکومت بود "سکولاريسم نو" در صدد است تا مفهوم سکولاريسم را علاوه بر جدايی مذهب از حکومت، به جدايی ايدئولوژی از حکومت نيز توسعه دهد.»
به دنبال آن، اينجانب در مطلبی تحت عنوان «محو عقيده يا انهدام ايده؟» به نقد سکولاريسم ادعايی آقای نوری علا پرداختم. در آن مطلب، "ايده" و "عقيده" را دو مفهوم جدا از هم دانستم و هر يک را به اختصار توضيح دادم. ايده را نظر و نگرش مستقل انسان دانستم، اما عقيده را باوری وابسته و متکی به امری قدسی برشمردم. بدين ترتيب "مذهب" را از جنس عقيده، و ايدئولوژی را از جنس "ايده" به حساب آوردم، و بر همين اساس به آقای نوری علا ايراد گرفتم و گفتم: "سکولاريسم نو" ادعايی شما، اولا بوی عقيده را می دهد! دوما علی رغم آنکه می خواهد عقيده را از حکومت محو کند، اما نتيجه ای جز محو ايده نخواهد داشت! آنهم نه تنها محو ايده از قدرت، بلکه انهدام آن از جامعه!
برای آنکه انتقاداتم به "سکولاريسم نو" جنبه مخالفت صِرف نداشته باشد، به همين خاطر مطلبی ديگر تحت عنوان «چه چيزی انحصار قدرت را می شکند! سکولاريسم نو يا دموکراسی تام؟» منتشر نمودم که در آن دغدغه "انديشه سکولاريسم" را نه "عقيده مقدس" بلکه "انحصار قدرت" معرفی نمودم و برای پيشگيری از انحصار قدرت در دوران جديد، "دموکراسی تام" را مطرح کردم!
در آن مطلب يادآور شدم که چهار عنصر هستند که می توانند قدرت را به انحصار خود در آورند! اين عناصر عبارتند از: زور، قداست(مذهب)، آگاهی (اطلاعات) و ثروت.
توضيح دادم در شرايط امروزی حتی دوتای از آنها تبديل به ابزار دوتای ديگر شده اند، يعنی "زور" و "مذهب" امروزه به ابزار ثروت و آگاهی تبديل شده اند. به عبارتی ديگر، تنها "ثروت" و "آگاهی" هستند که امروزه توان انحصاری کردن قدرت را دارند.
اضافه کردم که دموکراسی های "واقعا موجود" در جهان امروز، آن "رقابت نسبی" را که برای "کسب قدرت" ايجاد نموده اند، در واقع، فقط يک وجه از پيشگيری "انحصار قدرت" يا پيشگيری از قدرت انحصاری را به نمايش گذاشته اند، حال آنکه رقابت بر سر ابزارهای مهم ديگر کسب قدرت، يعنی "ثروت" و "آگاهی"، کماکان افسارگسيخته و به طور مطلق جريان دارد.
پيشنهادم اين بود که بهتر است رقابت ها بر سر "کسب ثروت" و "کسب آگاهی" از حالت مطلق بدر آمده و به شکل نسبی صورت پذيرد، يعنی دولتها دست از انحصار اطلاعات و انحصار ثروت بردارند و بگذارند ثروت و آگاهی بنابه طبيعت خود، در جهان منتشر شده و تعادلی از نظر توزيع ثروت و آگاهی بوجود آيد و دولت ها صرفا نماينده تنوع شهروندان خود باشند، نه نماينده تنازعشان!
آقای نوری علا در پاسخ به مطلب نخستين اينجانب، يعنی «محو عقيده يا انهدام ايده؟» مطلبی تحت عنوان «رابطه ايده و ايدئولوژی رابطه گرد و گردوست» منتشر نمودند. در آن مطلب ايشان بدون کمترين اشاره به مباحث و انتقادات مطرح شده توسط اينجانب، به طرح "حاشيه" طويلی پرداختند که از ميان همه آنها تنها مسئله مرتبط به بحث ما، همان بود که ايشان، بدون ارائه تعبير مورد نظر خود از ايده و ايدئولوژی، رابطه بين اين دو را سست دانستند و نوشتند:
[همانگونه که می بينم برخی از نويسندگان ناشناس ما نيز هنگام پرداختن به موضوع مطرح شده از جانب من به نام «سکولاريسم نو» که می کوشد معنای سکولاريسم را از «جدائی مذهب از حکومت» به «جدائی ايدئولوژی از حکومت» تغيير و توسع دهد (چرا که «مذهب خود يکی از انواع ايدئولوژی است») می کوشند تا با توضيح واژهء «ايده» معنائی غريبه را به «ايدئولوژی» نسبت دهند و، بر اساس آن، کار مرا نوعی آب در هاون کوبيدن بدانند. مهم کوشش آنها نيست بلکه مهم خطر ايجاد سوء تفاهم هائی است که می تواند زهر بی سوادی و بی خبری را در رگ برخی از خوانندگان جوان ما، که هنوز امکان آشنايی درست با اين مفاهيم به دست نياورده اند، تزريق کند.]
در مطلب ياد شده، آقای نوری علا با حاشيه های فراوان و عمدتا پرمسئله!، اصولا نشان نداده اند که قصد پاسخگويی به کدام انتقاد اينجانب را دارند. با توجه به اينکه معنای مرا از ايده و ايدئولوژی "غريبه" دانستند، اما هيچ معنای "آشنايی" را از اين دو واژه ارائه ننمودند. از "قول" فلسفه و فيلسوفان بسيار سخن گفتند اما از "قول خود" جز "مرافه" چيزی نگفتند! تازه همانهايی که از قول فلسفه و فيلسوفان گفتند! نشان ندادند که کدام "نقل قول" را با ديدگاههای خود يکی می دانند.
البته متاسفانه اين نوع برخورد با مفاهيم در ميان فارسی زبانان تبديل به يک "سبک" شده است و بسيار هم رايج است. در چنين مواردی شما "من" مقابل خود را در نمی يابيد. چنين افرادی گاهی در لاکِ "لاک" فرو می روند و گاهی با نام "هابز"، هَبز می شوند! يعنی ميان دو جريان فکری متفاوت تاب می خورند! و خلاصه آنکه چنين افرادی هرگز "خود" حضوری واضح در آنچه که می گويند و می نويسند ندارند. اين قضيه به حدی جدی است که لازم است برويم و مطالعه کنيم و ببينيم که عبارت "من می گويم" را چه کسی اولين بار در زبان فارسی صَرف کرده است، بی ترديد کسی که اولين بار عبارت "من می گويم" را صرف کرده، اولين انسان فارسی زبان "صاحب ايده" است که قصد داشته تا "ايده مستقل" خود را بيان کند.
چنين برخوردی با "نقد" را، من از جانب بسياری ديده ام. يعنی اگر کسی آرزو داشته باشد تا بخواهد افکار امثال آقای نوری علا را بفهمد و بداند که "او" چه می گويد و زوايای انديشه اش چيست! قطعا چنين آرزويی را به گور خواهد برد! چون، زوايای هر انديشه ای تنها با تن دادن به "نقد" آشکار خواهد شد. امثال ايشان، اما ظاهرا به وادی "نقد" تعلقی ندارند و فقط ترجيح می دهند «هر جا مطلبی را که فکر می کنند کسی به غلط طرح کرده پيش بکشند و درباره آن توضيح بدهند» بدين ترتيب هر کسی در هر جا، اگر ديد که مطلبی به غلط از جانب ايشان يا امثال ايشان مطرح شده، می تواند آن مطلب را برای خودش، و احيانا "ديوار مقابلش" توضيح بدهد! در نهايت اگر آقای نوری علا و دوستانش صلاح دانستند، "عقيده شان" را مبنی بر بی سوادی فرد منتقد به اطلاع خوانندگان محترم خواهند رساند! اين شد نوشتن، نقد و تنوير افکار در مکتب سکولاريسم نو و مکاتب نظير آن!
اما از نظر من "نوشتن"، بدون "نقد شدن" ارزشی ندارد! ارزش هر فکر و نوشته ای در نقدها و پاسخ هايی است که به نقدهای آن فکر و "نوشته" داده می شود. تنها متون مقدس هستند که متوليانش آن را بی نياز از نقد می دانند و تمام منتقدان و انتقاداتشان را با چوب "تکفير" پاسخ می دهند.
اينجانب، قطعا بخش هايی از انديشه آقای نوری علا را می فهمم و خوب هم می فهمم! يک بخش از اين انديشه ها، اشکالات درستی است که از وضع موجود می گيرند. بخش ديگر بايد، بايد، بايد... بايدهايی** است که توصيه می کنند! همان بايدهايی که برای من بسيار آشنا و بسی کهنه است. چون بسياری را ديده ام که انديشه خود را درست و راه گشا می دانند! و آن را به "بايد"ی برای ديگران تبديل می کنند!. اما برای من انديشه ای راه گشا خواهد بود که "در خود" متناقض نباشد و آنقدرها هم بايد و نبايد نداشته باشد. بايدها و نبايدها را فقط عقل جمعی است که می تواند تعيين کند(که در دموکراسی از طريق رای اکثريت نمود پيدا خواهد کرد). تلاش من همه برای فهم آن بخش هايی از انديشه نوری علا است که من آنها را نمی شناسم و تمام نقدهای من و انتظارم از پاسخ های ايشان، همه برای شناخت آنهاست.
به دليل آنچه که گفته شد، نمی خواستم به مقاله «رابطه ايده و ايدئولوژی رابطه گرد و گردوست» پاسخی بدهم اما "حاشيه های" آقای نوری علا نشان می داد که من با برخی افکار کهنه ايدآليستی روبرو هستم که مدعی رئاليسم و پلوراليسم است، اما می خواهد با "سکولاريسم نو" پنبه هر چه "ايده" را بزند!
اين بود که مطلب «گردآليست يا گردولوژيست؟» را نوشتم، و ويژه گی های ايدآليستی و ايدئولوژيکی انديشه ايشان را توضيح دادم.
گفتم آن پزشک جراحی که تمام مسئله اش پيدا کردن خدا باشد و بخواهد حتما آن را در زير چاقوی جراحی خود ببيند!همانقدر ايدآليست است که آن درويشی که وجود همه چيز را در وجود خدا می بيند! هر دوی آنها موجودی را در ذهن خود ساخته اند و بدنبال کشف و مشاهده آن هستند! منتهی يکی با اراده منکرانه و ديگری با اراده مشفقانه! هر دو گرفتار مذهب هستند!
رئاليسم کسی است که اگر معتقد به خدا باشد آن را در همه چيز و همه کس می بيند و اگر معتقد به خدا نباشد هيچگونه تصويری در اين رابطه در ذهن خود ندارد، که بخواهد مبنای اراده ای شود تا برای اثبات يا عدم اثبات آن کوشش کند. "الويت اول" اين افراد، زندگی، ساختن و کنار آمدن با جهان متنوعی است که در پيرامون خود حس می کنند! و هيچگونه مقصدی را مد نظر ندارند، همه چيز را در جهان، جاری می بينند، سکولارها نيز در ميان اينان يافت می شوند، نه در ميان ايدآليست ها!
در مقاله «گردآليست يا گردولوژيست؟» بر خلاف نظر آقای نوری علا "گله گزاری" نکردم بلکه واقعيت هايی را برای فهم بهتر ديدگاههای يکديگر، به ايشان گوشزد نمودم. هرگز نخواستم ايشان اشاره ای به نام افراد در مقالات خود داشته باشند، بلکه نوشتم:
«متاسفانه آقای نوری علا در اکثر مواقع نسبت به "انتقاد" منتقدان خود برخوردی فرافکنانه و کنايه آميز دارند. يعنی نه تنها مستقيما به موضوع مورد نقد نمی پردازند بلکه با "تحقير" و "کنايه" به حاشيه هايی می پردازند که خودِ آن حاشيه ها جای بسی انتقاد دارد!»
يعنی خواست من از ايشان اين بود که موضوع مورد نقد را مشخص کنند و سپس توضيح دهند و از عبارات کنايه آميزی که ممکن است در يک بحث سياسی و فلسفی تناقض ايجاد کند بهره نبرند.
حاشيه های پر مسئله ای که در بالا متذکر شدم همان مفاهيم متنوع و "از اين شاخه به آن شاخه ای" بود که آقای نوری علا پيرامون شک، شناخت، ايده، عقيده، ايدئولوژی، اعتبار و تعيين اعتبار مطرح کرده بودند، بدون آنکه در ميان اين همه "حاشيه روی" تعابير مورد نظر خود را پيرامون تک تک آنها تعيين کنند، از همه آنها بهره بردند تا بگويند ايده و ايدئولوژی رابطه ای "سست" با يکديگر دارند. خوشبختانه آخر کار برای آنکه بحث خودشان را "جمع" کنند به اين عبارت تن دادند که «ايدئولوژی همان ايده تعيين اعتبار نشده است» و من نيز مجبور بودم بر اساس "برهان خلف" نتيجه بگيرم که مفهوم خود "ايده" از نظر ايشان همان افکار و انديشه های "تعيين اعتبار شده" است، چرا که من به آنچه که برای فهم مطلب نياز داشتم مفهوم "ايده" از نظر آقای نوری علا بود نه مفهوم ايدئولوژی. چون من قبلا نوشته بودم "سکولاريسم نو" هرگونه "ايده" را منهدم می کند.
آقای نوری علا مجددا تاکيد کردند که ما به ايده هايی که تعيين اعتبار نشده باشند نمی توانيم اعتماد کنيم و می بايست از ورود آنها به حکومت جلوگيری کنيم! ايشان پيرامون شک، شناخت، ايده و "تعيين اعتبار" چنين نوشتند:
[از آنجا که «ايده» وجودی ذهنی دارد، لازم است در بارهء رابطهء آن با «واقعيت بيرون از ذهن ما» تعمق و گفتگو شود. اين امر را در فلسفه به تعيين «اعتبار» (validity) هر ايده تعبير می کنند و معتقدند که چون شناخت به کمک ايده ها ممکن می شود، «معتبر بودن» ايده های ما متضمن درستی شناخت ما نيز هست. به محض اينکه اعتبار ايده ای مورد ترديد قرار گيرد ما وارد حوزهء «شک» می شويم و پايه های شناخت ما متزلزل می گردد.]
البته نمی دانم آنچه که در پاراگراف بالا از قول فلسفه! نوشته اند، خود نيز بدان معتقد هستند يا نه؟ اما من بر خلاف ايشان يادآور شدم که "ايده ها" اموری کلی هستند و از پس شک و شناخت شکل می گيرند، البته از "ايده های" کلی نيز به جزئياتی مانند شک و شناخت می توان رسيد، اما صِرف شک يا شناخت نمی تواند يک "ايده" باشد. ايده با توسل به شک ها و شناخت های زيادی شکل می گيرد. يعنی "شک" و "شناخت" اموری جزيی هستند و "ايده" امر کلی تری است و ممکن نيست که "ايده تعيين اعتبار نشده ای" مانند سکولاريسم نو بتواند "ترازوی ايده کشی" باشد و ايده مطلوب را از ايده نامطلوب سوا کند.
البته اگر ترازوی مشخص و مورد توافقی بين آقای نوری علا و ديگران وجود داشته باشد که ايده ها را تعيين اعتبار کند! مشکلی نيست. اما مشکل از آنجا آغاز می شود که آقای نوری علا ايده يا عقيده خود را (يعنی سکولاريسم نو را) در حکم ترازو قرار می دهند!
آقای نوری علا بازهم بدون توجه به مباحث انتقادی اينجانب اقدام به انتشار مطلبی تحت عنوان «حکايت مسافری که اتوبوس را مقصد بپندارد!» نموده اند. اينبار نيز ايشان مطالبی کاملا بی ارتباط با مباحث انتقادی من مطرح نموده و حاشيه های ديگری را افزوده اند! حاشيه هايی که می تواند دلايل بيشتری برای ايدآليست بودن ايشان باشد!
ايشان از مسافر، مقصد، وسيله نقليه و اتوبوس سخن می گويند حال آنکه مشکل من «سقف بی کفتر صدها اتوبوس»* و «رويش هندسی سيمان، آهن، سنگ» است که از شهر انديشه های ما پيداست.
به نظر من همه مشکلات از همين "مسافر" ديدن بشر ناشی می شود! اين "مسافربينی" است که پای مبدا، مقصد، اتوبوس، مسافر، وسيله سفر، مزرعه، دنيا، آخرت و اتوپيا را، در حوزه های فلسفی و سياسی به ميدان می آورد! وسوسه همين "مقصد" است که هر کسی هوس تدارک اتوبوسی را در سر می پروراند، و يا جهان را به شکل اتوبوس می بيند و يا آنکه خود را مسافری کوچک در آن فرض می کند! در همين قضيه اتوبوس هاست که راننده اتوبوس «اسلام ناب محمدی» فرمان و ترمزش را از جا می کند و به گوشه ای پرتاب می کند و در جاده يک طرفه می تازد! همان کاری که قبلا "استالين" راننده اتوبوس مارکسيسم روسی کرد و يا کاری که ممکن است راننده "سکولاريسم نو" بکند! همان راننده ای که در هنگام "آب بندی" اتوبوس خود، می گويد: هر که با ما نيست، قطعا با استالين، احمدی نژاد يا حداد عادل است!

به نظر من، ما انسانها اصولا به جای خاصی نمی رويم! چون قضيه "رفتن" و "سفر" می تواند بهانه ای فراهم آورد تا هر کسی به فکر تدارک اتوبوس مخصوصی باشد! يعنی موخذ و موخری در کار نيست! ما بر خلاف برخی قواعد فيزيکی! از جای خود تکان نمی خوريم! بلکه در همين جا که هستيم هر دم از "جز" به "کل" می رسيم، يا از کل به جز.
من انسان را ميزبان و ساکن در جهان می دانم اما آقای نوری علا آن را ميهمان و مسافر فرض می کند! من از "قصد" اين ميزبان می نالم، ايشان از "مقصد" اين مسافر سخن می گويد.
آقای نوری علا می گويد اين مسافر از شهر سکولاريسم به شهر دموکراسی می رسد، من می گويم سکولاريسم و دموکراسی جای خاصی نيستند که قرار باشد ما با گذر از يکی به ديگری برسيم بلکه هر دو آنها اموری "بشرساخته" هستند که يکی می تواند جزيی از ديگری باشد. يعنی سکولاريسم جزيی از دموکراسی است! هم می توان از جز به کل رسيد و هم می توان از کل به جز. زندگی همواره جريان دارد و هيچ وقفه ای در آن نيست! فقط "راننده اتوبوس ها" هستند که می گويند برای "طی مسير" و رسيدن به "مقصد" بايد "ضوابطی" را رعايت کرد و به "الويت بندی" گردن گذاشت. اما من می گويم "زندگی" همانی است که برای کبوترها در سقف اتوبوس ها جريان دارد! زندگی يعنی پرواز و آزادی! زندگی در قفس و اتوبوس جريان ندارد، فقط وعده "آب و دانه" و "مقصد اعلا" ست که می تواند انسان را در "انتظار" قرار بدهد! اصولا فلسفه قفس ها و اتوبوس ها را همين وعده وعيدها، و انتظارها می سازند!
وقتی حقوق يکديگر را رعايت می کنيم در واقع به جزيی از دموکراسی جامه عمل می پوشيم، يعنی از يک جز به کل می رسيم. وقتی از طريق دموکراسی به جزئيات بيشتری از حقوق خود دست می يابيم در واقع از يک "کليت" به يک "جزئيت" می رسيم.
آقای نوری علا در جايی ديگر از مقاله خود، از "تبعيض مذهبی" و ضرورت از ميان برداشتن آن توسط سکولاريسم و سکولاريسم نو سخن می گويند، اما به نظر من ساده لوحانه است اگر تصور کنيم که امروز "حکومت های مذهبی" صرفا بر پايه "تبعيضات مذهبی" برپا می شوند! يا که بسيار خيال خام است اگر تصور کنيم، اين"تبعيضات مذهبی" هستند که اساس حکومت های مذهبی را شکل می دهند! اگر چنين خيالی واقعيت داشته باشد! بايد نان تمام شيعيان ايران! شناور در ميان روغن ناب باشد، حال آنکه واقعيت خلاف آن را نشان می دهد! هم اکنون، حکومت به اصطلاح مذهبی ايران، برخی شيعيان ايرانی را به عنوان محارب و دشمن به حساب می آورد! در حالی که برخی سنی ها و مسيحيان غير ايرانی را دوستان و سربازان اسلام! می شمارد! و حتی برخی يهوديان و خاخام های يهودی ضد اسرائيل! را به عنوان برادران اهل بهشت و يکتاپرست قلمداد می کند!
برای "صاحبان قدرت" چه مذهبی و چه غير مذهبی، فقط طرفداری و حمايت از "قدرت" آنها و مزدوری برای آنها اهميت دارد نه داشتن "مذهبی" که آنها به نام آن بر مردمان حکومت می کنند!
من در مقاله «گردآليست يا گردو لوژيست؟» بر خلاف نظر آقای نوری علا گله گزاری نکرده ام، بلکه از ايشان خواسته ام که بدون "کنايه" توضيح دهند که چگونه ممکن است "ايده ای" بتواند از ورود ايده های ديگر در حوزه ای مانند حکومت جلوگيری کند به طوريکه خود دچار مکافات های ايدئولوژيک نشود؟! ايشان تنها اشاره کوچکی در "پی نوشت" مطلب خود می کنند و پاسخم را اينگونه می دهند:
[من دليلی برای آوردن نام اشخاص در مقالاتl نمی بينم اما کارم را هم نيش و کنايه زدن نمی دانم. مطلبی را که فکر می کنم کسی به غلط طرح کرده پيش می کشم و درباره آن توضيح می دهم. اينکه بنويسم «ترسم آن است که جوانان را بی سوادی ديگران گمراه کند» هم نه از مقولهء فحش است و نه در زمرهء کنايه. عقيدهء من است و صريج هم مطرحش می کنم.]
آوردن يا نياوردن نام اشخاص موضوع مورد درخواست من نبوده است، حتی اطلاق يا عدم اطلاق بی سوادی به ديگران نيز منظور نظر من نبوده است. آنچه که من از آقای نوری علا خواسته ام، مشخص نمودن گزاره های مورد نقد، يا گزاره هايی که نشان دهد منتقد ما بی سواد است يا کفشش "ريگ" دارد!
اگر آقای نوری علا بارها و بارها منتقدان خود را(ازجمله مرا) بی سواد بدانند و از "تزريق" بی سوادی به رگ جوانان وطن نگران باشند چيزی به سواد من، سواد خود ايشان و سواد جوانان وطن اضافه نخواهد شد. آنچه که فهم همه ما را از يکديگر بالا می برد نقد شفاف انديشه های يکديگر است. آنچه که دغدغه من است، فهم هر چه بيشتر انديشه نوری علا و انديشه های امثال اوست. اين "فهم" تنها از طريق طرح مسئله و پاسخ يابی به آن مسائل امکانپذير است.
در حوزه مباحث نظری تنها کسانی ديگران را بی سواد، مخرب و "ريگ در کفش" می پندارند که انديشه خود را متزلزل می ببينند و توان پاسخگويی به شبهات موجود در آن را به صورت شفاف و مستدل ندارند! و گرنه کسی که مدعی انديشه ای کامل و بی نقص است چه باکی از پاسخگويی به انتقادات دارد؟
من می گويم خوب است که آدم "بی سوادی!" ديگران را به آنها گوشزد کند! اما بحث فعلا بر سر بی سوادی من يا "باسوادی" آقای نوری علا نيست. اگر لازم باشد آدم ها می توانند با نگاهی به آثارشان بی سوادی يا با سوادی يکديگر را به طور مستدل به همديگر گوشزد کنند، اما بحث ما فعلا بر سر ايده، عقيده، ايدئولوژی، مذهب، سکولاريسم و سکولاريسم نو است. هر کسی می داند که "پرسش" معمولا از جانب آدم هايی که کمتر می دانند يا بی سواد و کم سواد هستند، مطرح می شود! نمی توان به صرف بی سواد دانستن ديگران پرسش های آنها را پاسخ نداد و به حاشيه زد! اگر پرسش های بی سوادان بی ربط است! يا بايد سکوت کرد يا دليل "بی ربطی" آنها را توضيح داد!
به نظر من "ترس" آقای نوری علا از بابت آنکه ممکن است «جوانان را بی سوادی ديگران گمراه کند» يک ترس پدرانه و ولايت مدارانه است نه ترس انديشمندانه! چرا که يک انديشمند همواره از بی سوادی خود "ترس" دارد نه از بی سوادی ديگران! چون می داند که اگر خودش نداند فاتحه جامعه و جوانانش خوانده است! اما اگر خود بداند که می داند، خيالش آسوده است. چرا که دانايی در هر صورت گسترش خواهد يافت، هيچ چيزی نمی تواند جلودار دانايی باشد! آنچه که جلودار دانايی است عدم رابطه و انحصار دانايی است! که خوشبختانه آقای نوری علا هم رابطه اينترنتی خوبی دارند و هم بی هيچ منتی دانايی اش را منتشر می کنند، و در اختيار همگان قرار می دهند.
به نظر من آنچه که آقای نوری علا "سواد" می داند و آن را در خود افزون و در ديگران اندک می بيند، احتمالا بايد اندوخته هايی شبيه "فقه" باشد. چون اينگونه اندوخته ها آنقدر می توانند حجيم و سنگين باشند که "حامل" را در "هاله ای" از خود حضم کنند تا جايی که "حامل" نتواند چند قدمی اش را ببيند و يا هر آنچه که توان ديدنش را دارد، آن را تمام حقيقت بپندارد!
به نظر من "سواد" يا "دانايی" چيزی از جنس نوراست، اصولا سبک و بی وزن است و فقط پرتوی نافذ دارد، در "شعاع" خود همه جا و همه چيز را روشن می کند تا ديگران بتوانند بهتر ببينند. "روشنفکر" موجودی داغ و شعله ور است، البته شعله اش نمی سوزاند بلکه روشنايی می دهد. نور روشنفکر "هاله" ای نيست که به دور يک جسم سرد گرد آمده باشد! بلکه تماما "پرتو" است و پرتو "روشنی بخش" است. "هاله نور" پديده ای کاملا تخيلی است چرا که در اين صورت قرار است "نور" به دور جسمی سرد حلقه بزند! و اين پديده ای غير ممکن است. آنکه خود را در "هاله نور" می بيند به اين خيال دچار شده است! احتمالا "نورِ نگاه" و توجه بيش از حد ديگران! آنچنان بوده است که از وجود فرد خيالاتی سرريز شده تا حدی که او خود را در هاله ای از روشنايی و نور حس می کند!
نور پديده ای است که فرار و پرتوافکن است، تنها "جسم سردی" که قدرت توقف و بلعيدن نور را دارد "سياهچاله ها" هستند. البته يک نورِ مرموز ديگری نيز وجود دارد که از جسم سرد ساتع می شود و اين نور تنها در "کشوی تاريک" جهان می تواند پرتوافکن شود! اين "جسم سرد" همان اورانيومی است که غنی شده اش قرار است کار بدست جهانيان بدهد!
در پايان بايد بگويم کسی که ذره ای طعم محروميت از حقوق اجتمايی را چشيده باشد طبيعی است که از ورود مذاهب و ايدئولوژی های "مطلق انديش" به حکومت نگران باشد، بدين ترتيب برای من دغدغه و نگرانی آنهايی را که ابتدا سکولاريسم را به "سکولاريسم نو" وسعت می دهند و سپس آن را ضروری تر از دموکراسی می دانند، کاملا قابل فهم است. اما نگرانی من از آنجا ناشی می شود که می بينم، عقيده "مطلق" ديگری توليد می شود، و در عين کهنگی! خود را "نو" می خواند و ضد "مطلقيات" معرفی می شود، تا جايی که در مرحله "تست" خود، کارکردی اينچنين دارد:
[می توان با قاطعيت ادعا کرد که هر آن کس که با سکولاريسم نو مخالف است و بر حقانيت ايدئولوژی يا مذهب خاصی پافشاری می کند حتماً ريگی در کفش خود دارد و می خواهد شما را سوار اتوبوسی کند که ظاهراً به کعبه می رود و عاقبت سر از ترکستان در می آورد]

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

صداقت و يا عدم صداقت مدعی اين "فکر جديد" دغدغه من نيست! بلکه من به "مطلق بودن" اين انديشه نظر دارم که حتی ممکن است روزی با قبضه کردن قدرت "خود مدعی اين فکر" و همرزمانش را ببلعد!
اينجانب به دليل آنکه معياری جز "نقد" را برای تعيين "غلط" يا "درستی" انديشه های ديگران نمی شناسم و "دانای کل" نيز نيستم که توضيحات کلی پيرامون انديشه های "غلط" ديگران بدهم بر خلاف آقای نوری علا که می گويند: [مطلبی را که فکر می کنم کسی به غلط طرح کرده پيش می کشم و درباره آن توضيح می دهم.] من اما از اين پس به هر انديشه قابل نقدی برخورد کنم، آن را با ذکر موضوع مورد نقد و ذکر نام نويسنده و حتی اگر لازم باشد خطاب به آن مورد تجزيه و تحليل قرار خواهم داد. حتی اگر هرگز پاسخ متين و مستدلی نشنوم. در اينباره سايت هايی که به انتشار مطالب "رودرو" و انتقادی ام همت می گمارند، در واقع مرا مشمول لطف و محبت خود قرار می دهند.

الف. ع. خ

پی نوشت
---------------------------
* سهراب سپهری شعری دارد تحت عنوان «صدای پای آب» که قطعا معرف حضور همگان هست. همه خوانندگان محترم را به خواندن دوباره و چند باره آن دعوت می کنم.
** مراجعه فرماييد به سايت فارسی صدای آمريکا که آقای نوری علا در يک عبارت کوتاه به چندين "بايد" تاکيد می کند. متاسفانه ايشان در برنامه «ميزگردی با شما» صدای آمريکا که در دهم ديماه پخش شد سخن جديدی مطرح نکردند. حتی آنجا که مجری جوان و بسيار باهوش صدای آمريکا(آقای بهنود مکری) دو پاراگراف از دو مقاله** مختلف اينجانب را به عنوان ديدگاه مخالف "سکولاريسم نو" مطرح نمود، بازهم ايشان توضيح قانع کننده ای ندادند. تنها به اين نکته قابل توجه اشاره کردند که مردم بايد اجازه پيدا کنند تا مسئولان مملکتی را که در حکم کارمندانشان هستند انتخاب کنند! من هم آرزو دارم که مردم اجازه داشته باشند تا آزادانه مسئولان خود را انتخاب کنند. ای کاش مسئله فقط همين بود. اما مسئله اصلی آن چيزی است که آقای نوری علا توجه ای به آن ندارند. مسئله اصلی بر سر "آن افکار و ايده هايی" است که قرار است اين "مسئولان" و "کارمندان" منتخب مردم پياده و اجرا کنند. نمی توان تمام ايده ها و افکار متنوع شهروندان را يک بار در قالب کلی "امت" ريخت و ادعا کرد که امت اين را می خواهد يا آن را می خواهد! و يک بار هم در قالب "ملت" ريخت و گفت ملت اين را می خواهد و يا آن را می خواهد. مسئله اصلی وجود ايده های مختلف و متنوع در ميان شهروندان است که چگونه اين ايده ها فرصت پيدا کنند تا ابراز وجود کنند و خود را بيازمايند بدون آنکه به بشريت آسيبی بزنند! اگر بنا بود که با نسخه "سکولاريسم نو" مشکل حل شود قبلا بايد سکولاريسم کهنه رضاشاهی، آتاتورکی يا پرويز مشرفی مسئله را حل می کرد.
*** توضيحات و پی نوشت،"اجزايی" از يک "نوشته کلی تر" هستند، خواهشمندم هنگام انتقال برای درج در سايت های ديگر آن را جا نگذاريد!

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'سقف بی کفتر صد ها اتوبوس! الف. ع. خ' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016