اگر تا ديروز فهم کردن ِ حرکتی که به رهانيدن ِ زن، از بند ِ روبند ِ بنده ساز، بغرنج و بسا مشکل بود، امروز اما زنان ِ ما بيش از هر زمان و هر جهانی، آن حرکت ِ غرور آفرين ِ مرد ِ قرن ِ بيستم ِ ايران را آه می کشند و روز های ِ آفتابی ِ مادران و گذشته شان را حسرت ِ مطبوع در اين زمانه ی جور و ستم، بر خود و در جان ِ خود فرو می دمند.
مردان هم اگر ذره ای انصاف و صداقت، درونشان را قلقلکی به هوشياری بيدار کند، به آن روزان ِ شاداب ِ روشن ِ ديروز، درود می فرستند و امروز ِ رنجبار و دل آزار را ملامت می کنند.
اگر چنان باشد و چنين شود که هم زنان و هم مردان، آن دوران را آه بکشند، حتی اگر اين آه در درونشان باشد به پاس ِ قدر نشناختن ِ آنچه که داشتند و بی دريغ در سبد آخوندها ريختند تا آنان را به بند ِ بنده ساز گرفتار کنند و سپس آينده ی فرزندان شان را تيره و تار و سياه رقم بزنند، يک عذر خواهی به تاريخ و نسل بعد از شورش ِ شوم ِ شرارت بار ِ سال ِ ۵۷ بدهکار هستند.
اگر اين شهامت ِ پذيرش ِ آن وارونه خواهی ها که ما را اين چنين خوار و زمين گير کرده است، در ما نجوشد که لبی به سخن تر کنيم و يا خود پيشقدم شويم که آن را برای نسل ِ حال و آينده گزارش کنيم، تاريخ و نسل ِ حال و آينده بر ما نخواهد بخشيد.
جامعه در تماميت خود تغييری بنيادين را می طلبيد تا از فرو رفتن هر چه بيشتر در قعر بی خبری و نابودی از بودن ِ خود، بجهد.
کهنگی و ماندگی و مندرس ماندن در جهل و جنون ِ بی مايگی که نگاهی سر به درون ِ ژرفای ِ فنای ِ بودن داشت، جوانه ی نو و وسبزينه ی جوانی را می طلبيد تا درونگاه عقب ماندگی را بترکاند و برگچه های ِ سبز ِ نو آوری را در چشمان، بهار ِ رها شدن بياغازد. و اين چنين بود که آن مرد که رضا شاه در تاريخ تثبيت شد از خود آغاز کرد و ابتدا نيشتر ِ تيز ِ برّای ِ جراحی را به دمل ِ چرکين ِ جهل و جنون فرو خفته در جان و جهان ِ خود و خانواده اش فرو برد و تازه شد و سپس جامعه را تازه کرد تا تازه تر و تازه تر و تازه تر شوند.
اجازه بدهيد در اين جشن ِ رهايی ِ خورشيد ِ زيبايی و برای درک کردن و شناخت هر چه پر مايه تر از رويداد ِ خجسته ای که ۱۷ دی را در تاريخ تثبيت کرد، ابتدا شرح اين ماجرا را به علی اصغر حکمت، کفيل وزارت ِ معارف ِ کابينه ی محمد علی فروغی " ذکا الملک " محول می کنيم و سپس مقاله را بياغازيم:
« يک روز در تير ماه ۱۳۱۴ جلسه ی هيئت وزرا در سعد آباد با حضور اعليحضرت تشکيل شد. هفته ای يک روز اعليحضرت شخصا در هيئت دولت می آمدند که در سعدآباد تشکيل می شد و در مذاکرات ِ جلسه شرکت ميفرمودند و اوامری می دادند. در آ ن روز اعليحضرت رو به من کردند و فرمودند من سابقا به وزرا و کفيل وزارت ِ معارف سابق دستور داده بودم اين عادت منحوسی که در ايران مرسوم است که زنها روی خودشان را ميپوشانند و پيچه و نقاب می زنند برچيده شود و زنها هم مثل ساير نقاط دنيا آزاد باشند و در اجتماع شرکت کنند ولی اينها هيچکدام انجام ندادند حالا از تو می خواهيم ببينيم تو چه کار می توانی بکنی؟ عرض کردم امر اعليحضرت را که درست امر وجدانی خودم هم هست انجام می دهم. آمدم وزارت معارف و يک برنامه ای نوشتم. برنامه را به عرض رساندم و تصويب فرمودند. برنامه عبارت از اين بود که حالا شروع کنيم در مدارس دخترها حاضر شوند و در حضور مهمانان مرد نطق کنند و تکلم کنند و جشن بر پا کنند و بعد در شهرها هر يک از وزرا و مامورين عاليرتبه دولت می روند در مجالسی که تشکيل می شود خانمها هم شرکت داشته باشند و در عين حال يک محلی تاسيس کنيم به اسم کانون بانوان که در آنجا خانم های تحصيل کرده جمع بشوند و آن کانون کارش اين باشد که از رجال و دانشمندان و اشخاص معروف تهران دعوت کنند که در آنجا برای حضار از زن و مرد خطابه ای راجع به مقام زن در جامعه و به خصوص جامعه اسلام ايراد کنند....
ماده بعد اين بود که اجازه داده شود در مدارس ابتدايی تا سال چهارم مدارس به صورت مختلط باشد و دبستانها از بچه های ذکور و اناث ( پسر و دختر ) که در سن ۱۲- ۱۳ هستند تشکيل شود و معلمشان هم زن باشد زيرا که ما از حيث معلم دبستان در مضيقه هستيم و بالاخره وقتی اين کارها انجام شد و افکار حاضر شد يک روزی در حضور اعليحضرت همايونی و علياحضرت ملکه و والاحضرت های شاهدخت جلسه ای تشکيل شود و اعلام آزادی نسوان (زنان) به اطلاع اهل عالم برسد....
در اوايل دی ماه ۱۳۱۴ که من در خوزستان بودم، تلگرافی؛ از طرف آقای جم نخست وزير وقت احضار شدم. وقتی به تهران آمدم و حضور اعليحضرت رفتم گفتند: سابقا به شما گفته بوديم يک روزی جلسه بکنيد و خانمها هم حاضر باشند و اين عادت منحوس حجاب از ميان برداشته شود.
آن وقت من هنوز مصمم نبودم ولی حالا به واسطه حوادثی که در خراسان پيش آمده و بعضی اشرار در مسجد گوهرشاد تجمع کرده بودند و متفرق شدند و خيانتکاران مجازات شدند زمينه حاضر است بايد به فوريت اين جلسه را حاضر کنيد. بعد در جلسه وزرا فرمودند که وزير معارف پيشنهاد می کند که يک روز من و خانواده ام در يک مجلس عمومی مشترک زن و مرد حاضر شوم. شما که اقدام نمی کنيد. اين عبارت خودشان است که فرمودند شما که اقدام نمی کنيد بالاخره من پير مرد حاضر شدم که اقدام کنم.
به همين مناسبت به من فرمودند کی اين کار می شود؟ آن روزها اين عمارت دانشسرای مقدماتی در خيابان روزولت تمام شده بود و تازه از دست بنا بيرون آمده بود و ما می خواستيم افتتاح کنيم. قرار گذاشته بوديم که در روز افتتاح جشن توزيع ديپلم ها و جوايز هم ضمنا به عمل بيايد. من بغتتا به نظرم رسيد که خوب است امسال اعليحضرت در همان جلسه حاضر شوند و اين ديپلم ها را بدهند. معلمان و مفتشات و بانوان خدمتگزار هم حاضر شوند و وزرا هم با زنها و خانواده هايشان حاضر باشند . يک جلسه رسمی انجام بدهيم. فرمودند کی اينکار را خواهيد کرد؟ من فورا عرض کردم هفدهم دی روز پنجشنبه. فرمودند بسيار خوب....
روز هفدهم ِ دی ماه ۱۳۱۴ هوا خوب، آفتاب ِ درخشان و نسيم معتدلی می وزيد. ايشان تشريف آوردند و سر ِ راهشان دخترهای پيشاهنگ ايستاده بودند و سلام دادند و اعليحضرت همايونی جلوی ِ عمارت ِ دانشسرا پياده شده و به وزرا اظهار مرحمت فرمودند و من راهنمايی کردم به تالار بزرگی که در طبقه دوم بود. آنجا تشريف آوردند توی سالن ديگر که خانم ها ايستاده بودند. علياحضرت ملکه و والاحضرتها و شاهدخت شمس و شاهدخت اشرف با لباس های بسيار زيبا و نجيبانه و محترمانه ايستاده بودند. صف بانوان و معلمات و مفتشات هم با لباس متحد الشکل در يک کنار ايستاده بودند. اعليحضرت رو به آنها کردند. خانم هاجر تربيت در آنجا خطابه ای حاضر کرده بود که از طرف بانوان ايراد کرد. »
سپس اعليحضرت رضا شاه بزرگ فرمودند:
بی نهايت مسرورم که می بينم خانمها در نتيجه دانايی و معرفت به وضعيت خود آشنا شده و پی به حقوق و مزايای خود برده اند. همانطور که خانم تربيت اشاره نمودند، زنهای اين کشور به واسطه خارج بودن از اجتماع نمی توانستند استعداد و لياقت ذاتی خود را بروز دهند بلکه بايد بگويم که نمی توانستند حق خود را نسبت به کشور و ميهن عزيز خود ادا نمايند و بلاخره خدمات و فداکاری خود را آن طور که شايسته است انجام دهند و حالا می روند علاوه بر امتياز بر جسته مادری که دارا می باشند از مزايای ديگر اجتماع نيز بهره مند گردند.
ما نبايد از نظر دور بداريم که نصف جمعيت ما به حساب نمی آمد، يعنی نصف قوای عامله مملکت بيکار بود. هيچوقت احصائيه (سرشماری) از زنها برداشته نمی شد مثل اينکه زنها يک افراد ديگری بودند و جزو جمعيت ايران به شماره نمی آمدند. خيلی جای تاسف است که فقط يک مورد ممکن بود احصائيه زنها برداشته شود و آن موقعی بود که وضعيت ارزاق در مضيقه می افتاد و در آن موقع سرشماری می کردند و می خواستند تامين آذوقه نمايند.
من ميل به تظاهر ندارم و نمی خواهم از اقداماتی که شده است اظهار خوشوقتی کنم و نمی خواهم فرقی بين امروز با روزهای ديگر بگذارم ولی شما خانمها بايد اين روز را يک روز بزرگ بدانيد و از فرصتهايی که داريد برای ترقی کشور استفاده کنيد. من معتقدم که برای سعادت و ترقی اين مملکت بايد همه از صميم قلب کار کنيم.
همين طور بايد در راه معارف کار کرد. گر چه معارف در نتيجه کوشش اعمال دولت پيشرفت دارد ولی هيچ نبايد غفلت نمايند که مملکت محتاج به فعاليت و کار است و بايد روز بروز پيشرفت و بهتر برای سعادت و نيک بختی مردم قدم برداشته شود.
شما خواهران و دختران من، حالا که وارد اجتماع شده ايد و قدم برای سعادت خود و وطن خود بيرون گذارده ايد. بدانيد وظيفه شماست که بايد در راه وطن خود کار کنيد."
۱۷دی سالروز دريده شدن پرده جهالت ِ حجاب بر بانوان ايران زمين خجسته باد
تقديم به:
مادرم ايران
خواهرانشيران
سالارانهمسران
آزاده دختران
تی چا د َره، ويگير، هوا به دی تِه (۱) ( چادرت را بردار و تنت را با هوای تازه بياميز)*
تی مو، بيرون فوکون، صفا به دی تِه ( موهايت را در فضا افشان کن و صفايی به سر و چهره ات بده)
چِه قدر، حيفه، تی قِشِنگی، بِه بون، بند ( حيف نيست که زيتايی ِ تو در پشت ِ چادر و چاقچور در بند و اسير باشد)
نازوک، پيرهن دکون، نَما به دی ته ( لباس ِ لطيف به تن کن و لطافت وزيبايی خود را به طبيعت نشان بده)
اراده چنين بود که کشور ِ ايران، از عقب ماندگی ِ تاريخی در همه ی عرصه ها، به سمت پيشرفت و ترقی، جهشی پرواز وار انجام دهد. ماندن و درجا زدن ديگر زمانش سپری شده بود و مردم ايران را ديگر سزاوار نبود در گذشته زندگی کنند.
تاريک انديشان را می بايستی به حال خود رها می کردند تا در جهالت و درزهای عنکبوت گرفته اجتماعی، سياهچال ِ درماندگی خود را با نعره شوم، جغدوار در خرابه ها عربده بکشند.
نسيم ِ طراوت آفرين ِ زندگی نو، چهره ها را از غبار ِ فقر و عقب ماندگی می شست و تن و جان و دل خرافات زده را از خمودگی و افسردگی، شاداب می کرد و زندگانی سبز را چون بهاری از پس زمستان ِ تيرگی و جهل ارمغان می داد.
بنای کهنه و فرسوده ی کشور در حال فرو ريختن بود و عرصه های اجتماعی چون نگينی الماس وش، چشمان هر بيننده و چهره هر جنبنده ای را نوازش می داد.
امنيت بار ديگر به کشور برگشته بود. مکتب خانه های قرون وسطايی ِ ملاّها، متروک شده بود و جای آن را مدارس نوين در هر شهر و ديار، زينت گستر کرده بود و بر خرافات و جهل هجوم می بردند.
در کنار صدها پروژه ی پيشرفت آفرين از جمله تأسيس بانکهای ملی، کشاورزی ، رهنی و همچنين راه آهن سراسری، تأسيس دانشگاه تهران بود که افق جديدی را در برابر چشمان منتظر ِ همگان، به سوی آينده ی تابناک و روشن، گشوده بود.
چنين حرکت ِ ظرفيت آفرينی، ندای دريدن جهل و پاره کردن حجاب کهنه پرستی را در جای جای ِ جامعه جار می زد و روزهای نوين ِ فردای ِ آفتابی را در هرکوی و برزنی فرياد می کرد.
بی گمان منطقی و طبيعی است، کشوری که اراده کرده است، زنجيرهای بنده ساز و برده وار را پاره کند و از عقب ماندگی تاريخی - جهت شوق رسيدن به شمع روشنگر پيشرفت - با پرواز پروانه وار، چرخشی مستانه بزند، بر زنجيرها است که پاره شوند و تاريکيها است که دريده شوند.
کشوری که اراده کرده است، راه آهن، دانشگاه، مدرسه، ارتش منظم، بيمارستان، کارخانه جات صنعتی، راههای شوسه و در کاکل همه اينها امنيت داشته باشد - به اعتبار چنين نوآوری و جهشی - در شرايطی قرار می گيرد که ديگر با چادر و چاقچور، لباس گل و گشاد، بند دنبان و گيوه ی عهد خرافات و جهل زده قاجاريه، همخوانی نداشته باشد. به عبارت ديگر قدم گذاشتن در جاده شوسه، لازمه اش اين است که بر کوره راهها و راه های " مال رو" پشت کنيد و دنيای نوين ِ آينده را در جاده های مدرن با سرعت زمان، پيمودنی گشاينده طی کنيد. و در اين مسير پيشرفت آفرين، نگاه جامعه را به سمت مدرنيته از غبار اعصار پاک کنيد.
زيرا وقتی که دانشگاه تهران تأسيس شد، بر مکتب خانه های خرافه پرور بود که فروريزند و خرافات از تن جامعه بتدريج رخت بر بندد و يا وقتيکه صنعت کارخانه ای، راه آهن، بيمارستان و مدرسه مدرن، تأسيس و گشايش يافت، بر چادرها، روبندها و چاقچورهای در بند کننده و اسارت بار و کنيزساز ِ زنان بود که از هم دريده شوند و جلوه های زيبايی و رعنايی و شيدايی را در سرسرای ميهن، چون عروسان ِ طبيعت سبز، جويبار جاری نمايد و فضای ِ مطهر زندگانی نوين را گلباران کند.
پای زنان ستم کشيده ی قرون اعصار، از دخمه های حرمسراها به جای جای جامعه باز شود و همپای مردان در کارهای سازندگی ِ کشورشان به فعاليت های اجتماعی در همه عرصه ها بپر دازند. به دانشگاه راه يابند و در مصدر کارهای بزرگ فرهنگی، ادبی و علمی قرار بگيرند.
آری ۱۷ دی سرآغاز ِ هجوم به جهل و جنون و خرافات ِ نشت کرده ی قرنهای ِ متمادی در درزهای عنکبوت گرفته جامعه بود، که زنان کشور را در گونی سياه پيچيده بودند و هيچ ارزش و حرمتی که آنها را در رديف انسان قرار دهد، برای آنها قايل نبودند.
هر چند در ابتدای اين عمل ِ تاريخی و راه گشا، زور و اجبار بکار رفته است. اما بايد بدانيم که خرافات و روبند و چادر و چاقچور ِ نهادينه شده در دل و جان جامعه ، طی قرون متمادی به زور بر زنان، اين سالارانهمسران،خواهرانشيران و آزاده دختران ِ ايران تحميل شد، بدون آنکه مردم و بويژه زنان از آن استقبال کنند.
به گواهی تاريخ تا قبل از حمله ی تازيان به ايران، زنان ِ کشورمان بر تخت ِ طاووس تکيه می زدند و رهبری کل امپراتوری برزگ ِ ايران ِ باستان را به عهده می گرفتند. بنا براين برای شروع ِ اين حرکت تاريخ ساز، لازم بود که در مقابل ِ ابلهان تاريخ، زور بکار گرفته شود. کما اينکه برای فرستادن جوانان به خدمت اجباری ِ نظام وظيفه در مقابل آخوندهای مرتجع زور بکار گرفته شد. و يا باز کردن مدارس نوين و تحصيل دختران در مدارس و سپس در دانشگاه با مقاومت واپسگرايان روبرو شد.
سخن کوتاه:
آنچه که با نگاه امروز، می توان ديروز را تحليل کرد و امروز را به داوری نشست، اين است که اگر در ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ آن جهش ِ تاريخ ساز و پيشرفت آفرين جهت دريدن حجاب ِ خرافه گرايی و بيرون کشيدن زنان از گونی سياه با همتی بی همتا انجام گرفت و زنان را از پستوها و حرمسراها بيرون کشيد و به آنها شخصيت انسانی و اجتماعی بخشيد، تاريخ نشان داده است که زنان، نه اينکه به گذشته رجعت نکردند بلکه با لباس ِ شيک و مدرن و آرايشی متين، زيبايی و رعنايی را هر چه تمام عيارتر، بر بلند بالای ِ بام ِ جامعه، چون بهاری شاداب، شکوفه باران کردند.
امروز اما با حجاب اجباری، زنان با شهامتی بی نظير بر اسارت ِ کنيزساز حجاب هجوم می آورند و بر حقوق پايمال شده خود در تمامی عرصه های اجتماعی با ديو واپسگرايی به مبارزه شورانگيز روی آوردند.
******
اکنون مايل هستم، اولين گروه از زنان والامقامی که پس از تأسيس دانشگاه تهران، جامه ی جهالت را دريدند و با اندوختن علم و معرفت، در مصدر کارهای ستُرگ ِ فرهنگی، اجتماعی و سياسی قرار گرفته اند، به مناسبت ۱۷ دی ماه، در معرض ِ قضاوت ِ همگان قرار دهم تا ببينيم که طی ۱۰ سال، از شروع ِ
دوران ِ نوين ِ ايران، چگونه اين زنان از قهر ِ پستوها و حرمسراها، بر بام ِ بالا بلند ِ برج ِ اجتماعی راه يافتند و نام ايران را با چهره ای جديد، از بانوان، بلند آوازه کردند.
۱ - دکتر شمس الملوک مصاحب *** سناتور
۲ - بدرالملوک بامداد *** در خدمت آموزش و پرورش
۳ - سراج النساء *** ......
۴ - دکتر مهرانگيز منوچهريان *** سناتور
۵ - زهرا اسکندری *** دبير آموزش و پرورش
۶ - بتول سميعی *** دبير آموزش و پرورش
۷ - طوسی حائری *** دبير آموزش و پرورش
۸ - شايسته صادق *** محقق در ادبيات ايران و فرانسه
۹ - تاج الملوک نخعی *** دبير و بازرس آموزش و پرورش
۱۰ - دکتر فروغ کيا *** پزشک
۱۱ - دکتر زهرا کيا ( خانلری ) *** استاد دانشگاه
پس از راه گشايی اين زنان عاليقدر، زنان ِ ديگر، در سراسر ِ پهن دشت ِ بی کران سرای ايران، يکی پس از ديگری، پردهء حجاب ِ جهالت و روبند ِ بندگی را دريدند و در حّد َ قد و قامت خود، وارد فعاليت های اجتماعی شدند که در صدر آنها بايستی از روانشاد دکتر فرخ روی پارسا، وزير آموزش پرورش و خانم دکتر مهناز افخمی، وزير امور زنان کشور را نام برد.
قدم گذاشتن در جاده پيشرفت و ترقی را پايانی نبود و زنان قصد داشتند، با آزاد کردن انرژی فرو خفته ی قرون و اعصار در خود را، در همه عرصه های اجتماعی ، با صلاحيت شورانگيزی فتح کنند. و به همين منظور عرصه مردانه ورزش را جلوه ای از صفا و زيبايی و لطافتی به شيرينی طراوت گل، معطر کردند.
سالار زنان کشور، با تلاشی بی همتا کاری کردند، کارستان. و برای اولين بار در تاريخ ايران پس از رقابتهای انتخابی ِ تيم ملی، يک تيم دختران ِ دو وميدانی و ژيمناستيک تشکيل دادند و راهی المپيک توکيو شدند ( ۱۹۶۳ ).
و اين در حالی است که در اطراف ِ نياخاکمان، کشورهايی حضور دارند که زنان کشورشان هنوز هم بوسيله مرتجعين در بند هستند و جمهوری اسلامی در قرن ۲۱ زنان ما را با ماهيت بغايت ضد تاريخی، از عرصه ورزش محروم کرده است.
هرچند سخن راندن در اين باره و شادی و شادمانی برای اين روز خجسته پايانی ندارد اما اجازه بدهيد برای پايان بردن اين بخش از نوشته، توجه شما را به فرازهايی از مصاحبه يکی از اين سالار زنان، خانم " ژوليت گورکيان " جلب کنم که در المپيک توکيو ( ۱۹۶۳ ) شرکت داشت. مصاحبه کننده آقای ايرج اديب زاده
" نخستين بار بود که قرار بود، يک تيم دختران دو وميدانی و ژيمناستيک راهی بازی های المپيک شوند. کشور ما تازه می خواست، مشکلات اقتصادی و سياسی را بر طرف کند و به راهی بيفتد که ملت های پيشرفته آغاز کرده بودند. ورزش يکی از همين نشانه های بهبود اقتصادی و پيشرفت و آرامش بود. به ويژه ورزش دختران ايران که به عنوان يکی از پديده های تجدد راه خود را باز می کرد . هنگام مسابقه، من گرمکن را در آوردم و با پيراهن ايران و شورت ورزشی برای پرتاب آماده شدم. اما ديدم يکی از مسئولان ِ برگذاری مسابقه ها، يک آقای پاکستانی، آمد جلو و گفت زودباش گرمکن خودت را بپوش! گفتم چرا؟ گفت: پاهايت برهنه است. مردها می بينند!! در آن زمان کشور ما سال ها از همسايگانش جلوتر بود. اين حرف ها را نداشتيم. در ورزش ما زن و مرد فرقی نداشتند. من واقعاً برايم مشکل بود که با گرمکن وزنه و ديسک پرتاب کنم. غير ممکن بود..."
تلنگری به وجدانهای خفته و اذهان يخ بسته:
برای بيدار کردن وجدان خفته و اذهان رطوبت کشيده در جهل و ذوب شده در ولايت " انترناسيوناليسم ِ پرولتری و امت جهانی " کافی است اشاره کنم که زنان ما در آن شرايط يعنی سال ۱۳۰۰ به بعد علی رغم پوشش ِ اجباری در چادر و چاقچور فقط ساعاتی در روز اجازه داشتند بيرون بيايند و از تمامی حقوق اجتماعی، اقتصادی، سياسی و....محروم بودند و از ترس ِ واپس گرايان قادر به هيچ کاری نبودند. موسيقی، اين وسيله نوازش روح انسانی، تا آن زمان، فقيهان آن را صدای شيطان می ناميدند و هر کس که به آن می پرداخت و يا حتی آن را گوش ميداد، مرتکب گناهی کبيره می شد. ولی می بينيم در همين دوران، موسيقی فاخر و سرزنده ی دوره ی ساسانی با باربد و نکيسايش که اين چنين خوار و ذليل شده بود، به همت علينقی خان وزيری و حمايت رضاشاه و وزيرمعارفش علی اصغر حکمت، مبتکرطرح ِ دانشگاه ِ تهران واولين رئيس آن، دوباره نسيم ِ نوازش آفرين ِ خودش را در روح افسرده ی ايرانی دميد و از اين طريق پای ِ زنان را از پستوها واندرون ها بيرون کشيد و شور و حال و جلوه ای تازه به موسيقی در حال ِ شگفتن بخشيدند که در صدر فهرست اين زنان ِ هنرمند می توان قمرالملوک وزيری را نام برد که نه تنها برای همگان (مرد و زن) می خواند بلکه بی حجاب ونقاب برروی صحنه ظاهرمی شد.
و برای نخستين باردر سال ۱۳۰۳ يعنی يازده سال پيش از کشف حجاب، در تالار گراند هتل ِ تهران در خيابان لاله زار بر روی صحنه رفت و در برابر ِ زنان و مردان ِ شگفت زده به آوازخوانی پرداخت. حال ببينيم قمر، خود در اين باره چه می گويد.
« آن روزها هر کس بدون چادر بود، به کلانتری جلب می شد، با اين همه وقتی به من پيشنهاد شد، بدون چادر، درنمايش ِ گراندهتل ظاهر شوم، قبول کردم و پيه ی کشته شدن را به تن خود ماليدم و روی صحنه رفتم. هيچ اتفاقی هم نيافتاد. حتی مورد استقبال هم قرار گرفتم ».
هم چنين در رابطه با موفقيت واستقبال عمومی و بسلا مت گذشتن از دست قداره بندان و واپسگرايان، چنين شرح می دهد.
« رژيم مملکت تغيير کرده و پس از يک بحران بزرگ، دوره آرامش فرا رسيده بود. حدس می زنم فکر برداشتن حجاب از همان موقع پيش آمده بود...».
نگاهی به شرايط زنان پس از " انقلاب شکوهمند ":
به اين می انديشم که چگونه زنان ِ ايران زمين، اينگونه در گونی سياه پيچانده شده اند و هرگونه حرکت ِ دل انگيز و جلوه های زيبايی از آنان دريغ گشته و قوانينی ضد انسانی بر آنها تحميل شده است.
و يا امروز در اين شرايط ِ بس کشنده و درد آور، خواهران ما در خاک ِ اهورايی ايران، که زمانی بر تخت طاووس ِ پادشاهی تکيه داده بودند و از همه گونه حرمت و منزلت انسانی ِ والا برخوردار بودند، اينگونه خوار و سرکوب شده اند و روزگار ِ غريبی را در وسعت غربت زده ايران زمين سپری می کنند؟
ظاهر ِ اوضاع ِ اجتماعی ايران، چنين می نمايد که زنان را رمقی و يا شوری برای رها شدن از روبند ِ بنده ساز، در آنها نمی جوشد و همگی سر خم کرده اند و به شرايط تسليم شده اند.
اما در عمق اگر بنگريم و چشمان ِ بصيرت داشته باشيم، خواهيم ديد که زنان سالار ما نه اينکه تسليم شرايط نشدند بلکه در تمامی عرصه ها جمهوری اسلامی ِ واپسگرا را به چالش طليبده اند.
و هر يک در درون و بيرون از خود با دنيايی از جهل و جهالت و تعصب فنا کنندهء تحميل شده بر خود، مبارزه ای ستُرگ را در ميدان ِ بيداد و ستمگری، آهنگ ِ عزمشان کرده اند که ابتدا خود رهبری به زمين زدن اين سيه دلان ضد زن و زيبائی و لطافت و ظرافت را به عهده بگيرند و با آزاد سازی خود از چنبره دست و پا گير تعصب و تيرگی، مردان ِ در بند جهل و جهالت را آزاد کنند.
و اين منظری است دلنواز و شادی بخش در چهره های غمگين امّا اميدوار که در زير آوار ِ تعصب و جهل، جوان نا شده در دست انداز پيری افتاده اند.
و اما چند پرسش از وجدانهای ِ بيدار؟
آيا شرم آور نيست که باز گفته شود يک زن برابر با نصف مرد در جامعه ارزشيابی می شود و يا اينکه زن نمی تواند قاضی بشود و بدون اجازه شوهر به مسافرت برود؟
آيا شرم آورتر نيست که زنان را از حق انتخاب شدن به مقام رياست جمهوری، به اين دليل که چون " رجُل " نيستند، از آن محروم کنند؟
آيا ... و باز آيا ...؟
و راستی چرا زنان ِ کشور ما، امروز به اين سطح از شرايط ِ زندگی نزول داده شده اند؟
چرا باز در چادر و چاقچور اسير، و از همهء مواهب آزاد زيستن محرومشان کرده اند؟ اين سوال و سوالاتی از اين دست را بايستی هر وجدان بيدار و آگاه و طرفداری از حقوق زنان و برابری آنان با مردان در همه عرصه ها پاسخ دهند و منصفانه به تاريخ بنگرند که چرا چنين شد؟
آيا بيهوده است که باز اين سوال دردناک را بر زبان بياوريم که چرا روشنفکران ِ ما پس از اتقلاب اکتبر ِ روسيه بر هرچه مدرنيته و جامعه ی باز هجوم بردند و در آغاز دهه ۴۰ خورشيدی چشم بر هر گونه ترقی و پيشرفت ِ اجتماعی بستند و پشت فردی مرتجع بنام خمينی سينه زدند که با آزادی زنان در عرصه های اجتماعی و حق رأی و انتخاب شدن آنها مخالف بود و پس از آن سلاح بدست گرفتند و جامعه ی آفتاب گون را تيره و تار کردند و در هر کوی و برزنی خون ريختند و جامعه و آزاديهای ِ اجتماعی را محدود و قفل کردند و رژيم را در حالت تدافعی قرار دادند که در مقابل از خود عکس العمل نشان دهد و عاقبت پس از به زير کشيدن رژيم پادشاهی، جامعه را با تمامی دستاوردهای اجتماعی و ثروتش، بدست رجاله های قرون اعصار ِ تاريک سپردند که اولين اقدامشان به حاشيه کشاندن زنان کشور بود و سپس پيچاندن آنها در گونی سياه؟
آيا وقت آن نرسيده است که وجداناً گذشته ناشاد خودمان را مورد ملامت قرار دهيم و ابتدا به خودمان انتقاد کنيم و سپس در پيشگاه ملت ايران و بويژه زنان زانو بزنيم و از عملکرد بغايت ضد تاريخی خود عذر خواهی کنيم؟
مگر زنان ِ روشنفکر ما در نظام پادشاهی گذشته چه کمبودی داشتند که آنچنان شوريدند تا دوباره در گونی سياه فرو روند؟
اگر آن آزاديهای اجتماعی به قول روشنفکران آن زمان مبتذل بود، فرو رفتن در چادر و چاقچور را چه می نامند ؟
آيا به خاطر محدوديت سياسی می بايستی جامعه پيشرفته در ديگر عرصه ها را به غول ارتجاع می سپرديم که همه دستاوردهای ما را لگد کوب کند؟
هر چند اين قلم معتقد است که زنان کشورمان چنين نمی خواستند که امروز بر آنها می رود ولی آيا حق داريم از آنها سوال کنيم که در يک طيف ترقی خواهی و پيشرفت اجتماعی می توان واپسگرايان ضد زن را بر يک نظام مدرن و امروزی مقدم شمرد؟
آيا حق داريم سوال کنيم که چرا در دهه ۴۰ خورشيدی زنان ِ روشنفکر در طيف چپ، تمامی مظاهر ِ زيبائی را نفی می کردند و آرايش چهره و مو و لباس پوشيدن ِ امروزی را به سُخره می گرفتند و دوست داشتند ژوليده و زمُخت، لباس چريکی به تن کنند و از هر چه زيبائی متنفّر باشند؟
آيا رد کردن چنين مظاهر پيشرفت و مدرنيته، استقبال از کهنه پرستی و عقبگرائی نبود و نيست؟ نگوئيد نه، زيرا به لحاظ منطقی نمی شود آن نظام پيشرفته در زمينه های اجتماعی و آزادی های فردی در تمامی عرصه ها را رد کرد و از آخوند جماعت توقع بيشتراز آن را داشت.
تازه اگر بر فرض محال آخوندها حاکم نمی شدند، مطمئناً ما امروز يکی از اقمار روسيه شوروی بوديم که همگان پس از فروپاشی ِ اين جسد مردار شده، ديديم که چه جهنمی بوده است.
قصد ملامت ندارم ولی دردمند هستم. زيرا خود در آن شرايط، جوانی بودم که از دوران جوانی ام بهره می بردم و با تمامی مظاهر ِ زيبائی نرد ِ عشق می باختم.
دختران ِ همسن و سال من در اوج ِ آزادی ِ فردی و اجتماعی آنچه را که دلخواهشان بود انجام می دادند.
روزگار ِ دوران ِ من روشن و آفتابی بود و از درخت پر طراوت ِ شرايط زندگی، گل عشق می چيديم و در عشق جوانی سرشار بوديم ( و اگر هم محدوديتی بود، تعصّب و خشک مغزی فرهنگ شريعتمداران بود که هنوز رمقی داشتند و آزاديها را مانع می شدند ).
در شب های تابستان ِ " چمخاله " با دختران زيباروی، شب های تاريک را جلوه ای از عشق ِ مستانه و شادکامی عاشقانه می بخشيديم و چون کبوتری گردن فراز چرخشی جانانه می زديم .
به نام عشق به خواب می رفتيم و به عشق ِ ديدار ِ يار و بوسه بر لب ِ تبدار، بيدار می شديم و در غروب ِ روشن ِ شهرمان به کوچه معشوق پا می گذاشتيم و دلی می داديم و بوسه ای شکرين از لبهای داغ و تب دار ِ دلدار می ربوديم.
آرشيو جوانی ام پر است از نامه های عاشقانه دل انگيز و جگر سوز که گاه گاه برشانه يکديگر اشک شوق می ريختيم و روی زانوان يکديگر به خواب می رفتيم. اميدوارم روزی بتوانم دوران رسوائی و شيدائی خود را بر روی کاغذ بنگارم و تقديم دختران و پسران نسل جديد کنم که از همه اين شور و شيدائی ِ جوانی محروم هستند.
آری در يک کلام، دوره ی جوانی ِ من دوره ی رمانتيک ِ عشق سالاری بود. ولی امّا امروز دلم گرفته است، نه به خاطر خود بلکه به خاطر دختران و پسران جوانی که هنوز شهد عشق را نچشيده، بايستی به خانه " بخت " بروند تا بدبخت شوند چون نه جلوه ای از عشق موجود است و نه آزادی و دلدادگی، هرچه است سياهی و تيرگی و پيچيده در چادر و چاقچور. و بر سر هر چهار راه و گذرگاها پاسداران شب در کمين هستند تا مبادا لبخندی از معشوق به سوی عاشق پرتاب شود. امروز اجبار کور حاکم است و زنان مجبورند آنچه را که آخوندهای ِ ما قبل تاريخ می پسندند، انجام دهند.
سخن ِ پايانی:
می گفتند و بعضاً می گويند و چه عبث می گفتند و می گويند که چون رضاشاه چادر را از سر زنان برداشت، جامعه انتقام خودش را در " انقلاب شکوهمند " گرفت و دوباره به عصر چادر برگشت. می گوئيم خير، در بعضی مواقع و در شرايطی خاص برای هماهنگ کردن يک جامعه عقب مانده، بايستی از بالا و حتی اگر هم شده با زور اقدام کرد و آنانی را که در چنبره دين و مذهب از نوع خرافی اش اسير هستند، ازبند خرافات نجات داد و نشاط جامعه را بارور کرد و جامعه را با دنيای امروزی هماهنگ نمود و اين گامی بود که رضاشاه برداشت و دين و مذهب را به حاشيه راند و اگر چادر را از سر زنان برداشت، در عوض پای آنها را در عرصه های اجتماعی باز کرد که اين خود يکی از مظاهر مدرنيته و آزاديخواهی بود که نسل قبل تر در انقلاب مشروطيت خواستارش بودند امّا نتواستند. و تاريخ نشان داده است که اين عمل رضاشاه درست بوده است و زنان ما در حرکت به سمت آينده به گذشته رجعت نکردند، يعنی با اينکه شرايط آزادی پوشش ايجاد شده بود زنان در اکثريتشان در شهرها چادر برسر نگذاشتند ولی امروز، پس از آن پيشرفت اجتماعی در نظام ِ گذشته، زنان ما را به گذشته رجعت دادند و چادر و چاقچور برسرشان کردند. حال اگر شرايطی ايجاد شود که آزاد باشند خود در مورد پوشش تصميم بگيرند خواهيم ديد که بيش از ۷۰ درصد آنها چادر و روسری را بر ميدارند و کشف حجاب می کنند.
(۱) اين رباعی به لهجه گيلکی سروده شده است و چون با اين روز ِ تاريخی مناسبت داشت در کاکل اين نوشته تزئين کردم.
۱۷ دی، رهايی ِ خورشيد ِ زيبايی از اسارت ِ ديو ِ سياهی بر همه ی بانوان ِ ايرانزمين فرخنده باد!
دکتر احمد پناهنده